نقد مفهوم سوسیال دمو کراتیک از پناهندگی، مهاجرت و سازمانیابی طبقاتی
خروج یک شخص از ایران بهقصد پناهندگی، بدینمعنی است که وی از روابط و مناسباتی که بهاو هویت داده و شخصیت بخشیدهاند، منفک میگردد؛ بدین ترتیب او خود، خویشتن را از حقیقت اجتماعیاش جدا کرده و بهذات انسانیاش مکانیزم تخریبکننده وارد میکند. بنابراین، تنها چیزی که از متقاضی پناهندگی در اروپا باقی میماند (منهای وجوه زیستیاش) خاطرات و آگاهی اجتماعی اوست که میبایست دوباره طراحی و پیکرتراشی شود؛ اما او در اینجا با دستگاه تزویرِ سازماندهیشده مواجه میگردد و چارهای جز تزویر ندارد.
دربارهی چراییِ انتشار مجدد این مقاله:
مقالهی حاضر در ماههای آخر سال 1997(یعنی: حدود 18 ماه پس از ورود ما بههلند)، با همفکری و کمک رفیق بابک پایور نوشته شد؛ و برای اولینبار در نشریهای بهنام «صدای پناهجو» بهمسئولیت رفیق بابک منتشر گردید که مخصوص بررسی مسائل پناهندگی در هلند از زاویه کارگری و سوسیالیستی بود. یک ماه از انتشار این مقاله نگذشته بود که بهوساطت دوستی بهنام [د. ر] یک بار دیگر بهعنوان ضمیمهی مستقل نشریه «کارگر سوسیالیست»، شماره 49، بهتاریخ 10 ژانویه 1998 منتشر گردید.
گرچه موضوع اصلی این مقاله بررسی مسائل پناهندگی، مهاجرت و آوارگی از زاویه سازمانیابی سوسیالیستی کارگران در ایران بود و زمینهی تجربی خودرا از تحرکات پناهندگی در هلند میگرفت؛ اما انگیزهی آغازین آن بیشتر دفاعی بود! در مقابل این سؤال که از چه میبایست دفاع میکردیم، باید گفت: دفاع از شیوهی کار، دفاع دستآوردهای نظری و عملی، دفاع از ارزشها، دفاع از حقوق انسانی و نیز دفاع از اعتمادی که در رابطهی بسیار گسترده و طولانی با کارگران در ایران و نیز ارتباط مستقیم با کمیت گستردهای از متقاضیان پناهندگی در هلند بهآن دست یافته بودیم. داستان از این قرار بود که افراد وابسته بهحزب کمونیست کارگری در قالب دفاع از پناهجویان، با ژستهای بهاصطلاح کمونیستی دست بهرفتارها و سیاستهایی میزدند که علاوهبر تخریب افراد پناهجو، پارازیت کلیت تحرکات پناهندگی نیز واقع میشد.
این درست است که ما در ایران بهاین نتیجه رسیده بودیم که جریانی بهنام کمونیست کارگری تحت عنوان «نوآوری»، فرهنگ و شیوههای از زندگی را تبلیغ میکند که با طبع خردهبورژوازی پاگرفته در دورهی جمهوری اسلامی است؛ اما در هلند و با شرکت در تحرکات پناهندگی (که افراد این بهاصطلاح حزب هم پارازیتگونه داعیه آن را داشتند)، بهاین نتیجه رسیدیم که زهر و سمّ وجودی دارودستهی موسوم بهحزب کمونیست کارگری بهمراتب مهلکتر و ضدکمونیستیتر از زهر و سمی است که خردهبورژوازی میتواند حامل آن باشد.
در یک کلام: این حزب از همهی جهات وجودی خود بورژوایی، پروغربی و رژیم چنجی است؛ و تجربه نشان داد که افرادی که بین دو تا سه سال در این جریان فعال بودهاند و مسئولیت تشکبلاتی نیز داشتهاند، درست همانند افرادی که از مجاهدین میبُرند، پس از خروج از این دامچاله ـنیزـ امکان چندانی برای برگشت بهتبادل ارزشهایی ندارند که میتوانند سازنده و سازماندهنده و کمونیستی باشند. همین مسئله که مکرر در مکرر بهاثبات رسیده، یکی از جنبههای مسموم حزب «کمونیست کارگری» است.
*****
بهباور ما این نوشته فراتر از مسائل پناهندگی در هلند، بهنکاتی میپردازد که در کلیتِ وجودی خویش و طبعاً نه در جزییات ماهویاش، عناصری از موجودیت جامعهی ایران را بازمیتابند که چندان هم ناچیز نیستند. موجودیتی که تصویر وضعیت کنونی جامعه را در 20 سال پیش بازمیتاباند. انتشار مجدد این نوشته بهواسطهی همین عناصر است. با همهی این احوال، این نوشته حاوی یک آرزوی درست و یک پیشبینی نادرست نیز هست:
آرزوی درستِ سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان؛ و پیسبینی نادرست خیزش نسل جوان که بهطبقهی کارگر میپیوندد، و مفهوم اندیشهی پویشگر را تا تحقق حزب کمونیست فراگیر پیش خواهد برد. این امید بازهم ناامید شد و ما مجبور بهعدم پذیرش این شکست هستیم تا بتوانیم گام بعدی را زمینه بسازیم. باکی نیست؛ از اینجا تا ابدیت هم بهگامها طی میشود!
*****
بهجای مقدمه:
سوسیال دموکراتها در آنجا که پای پراتیک سوسیالیستی و تحلیل دیالکتیکی در میان است؛ از طریق شانتاژ، ارعاب، شالتاقبازی و بهمنتهالیه چپ چرخیدن، آرزوهای تثبیتگرانهی خویش را پنهان میدارند تا مدت زمان بیشتری در عرصهی سیاست باقی بمانند و در مقابل درخشش خون رنگ پرچم کار برعلیه سرمایه ابهامات ذهنی ایجاد کنند. آنها از این واقعیت غافلاند که چاوشگران انقلاب پرولتری از زمین پرمخافت روشنفکران انقلابی، حقیقت نوعی انسان را در مبارزه طبقاتی برعلیه هر شکلی از استثمار و خودبیگانگی دریافته، و با تهدید و عوامفریبی و اعدام هم گامی بهعقب برنخواهند داشت. زیرا، گذر از ماهیت خود بهضرورت دگر خویشْ سلوک و شیوهی آنهاست که معنایی جز عشقورزی در همین زمین خاکی و تبادلی رفاقتآمیز و عاشقانه با همین آدم روبرو ندارد.
پس، برافراشته باد پرچم سرخ کمونیزم برفراز جهان.
فالانژیستهای دوآتشهی زندانهای شاه که مورد پشتیبانی جنایتکارترین باندهای ساواک بودند و بعداً بهسردمداران «خلافت اسلامی»[در ایران] تبدیل شدند؛ در آنجا که هنوز در قدرت نبودند، هرگز مخالفين خود به«صندلی محاکمه» حواله ندادند، و برای آنها خط و نشان نکشیدند که درصورت در دسترس بودن، دندانهایشان خرد خواهد شد. معهذا این جانوران «آرام» آن روزگار بهمحض اینکه ارکان قدرت را از کارگران و زحمتکشان دزدیدند، سرکوب و جنگ و بیارزشی را تا نهایت تجربهی جامعهی طبقاتی بهایران و بهطبقهی کارگر تحمیل کردند.
زین پس چه خواهد شد؟
یعنی آنها که تحت عنوان کمونیست، کار انقلابی نمیکنند؛ اندیشهی سیستماتیک و منسجم ندارند؛ با موضوع مورد ادعایشان فاقد ارتباط هستند؛ و پارهتفکرات شبهآکادمیک خود را جهت کمبها دادن بهمقولات مربوط بهدیکتاتوری پرولتاریا، مدرنیزم جامیزنند؛ و در عوض فقط دعوا راه میاندازند و جنجال بهپا میکنند و لجن میپراکنند؛ پس از فرضی محال، اگر بهقدرت رسیدند، در جامعه ایران چه خواهند کرد؟
اما بهقول چند نفر از کارگران با تجربهی جنبش کارگری در ایران جای نگرانی نیست، چون بیش از ۹۰ درصد این جماعت از فرنگ دل نمیکنند و بهایران باز نخواهند گشت؛ یعنی در همین اروپا و آمریکا آویخته بهامکاتات مرفهتر و حقوق سوشیال در کنار گود مینشینند و با خواندن سناریوهای رنگارنگ فقط کف میزنند و گاه دندان قروچه میروند که فلانی بهقاچاقچیان، دلالان و عوامل مزدور خلافت اسلامی توهین کرده است. مابقی نیز تنها هنگامی قدم رنجه میکنند و داخل کشور را بهزیور خود میآرایند که مردم و دیگر نیروهای انقلابیْ خلافت اسلامی را بهنحوی سرنگون کرده باشند؛ همچنانکه در مورد سرنگونی شاه اتفاق افتاد.
بههرروی، مجموعهی این جماعت چارهای جز انقلاب برروی کاغذ ندارند. نه اینکه واقعاً از انقلاب تنفر داشته باشند، بلکه بهواسطهی تنها پایگاه بسیار محدودشان در میان مهاجرین فقط میتوانند وقوع انقلاب را در فنجان بهتصور بیاورند.
مدخل:
ازآنجا که نوشتهی حاضر از زاویه ویژهای و با منطق متفاوتی بهزندگی و مبارزه مینگرد، و ارتباطی تنگاتنگ و مداوم با مسائل پناهندگی ـبهویژه در هلندـ دارد، مطالعه و بررسی آن بهفعالین سوسیالیست و نیز فعالین تحرکات پناهندگی توصیه میشود؛ اما بهاین دلیل که بافت مفهومی آن ترمینولوژیک،متنوع و تااندازهای پیچیده است؛ میبایست با دقت و حوصلهی بیشتری مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد.
از طرف دیگر، این نوشته بهطور ضمنی اغلب تصاویر ارائه شده از موقعیت «نیروهای داخلی» در خارج کشور را نقادانه مینگرد و میکوشد برحقایقی پافشاری کند که فعالین سیاسی بهطور جدی بهآن نپرداختهاند. از این جهت مطالعه آن اندکی تعمق و تغییرخواهی میطلبد که بدون آنْ تفاهمی صورت نمیبندد؛ یعنی، رفاقتی شکل نمیگیرد و گامی در راستای ضرورتها برداشته نمیشود. بههرروی، نمیتوان انتقاد رفیقانه را با کام جان ننوشید و چشم دوبارهای بهزندگی و نوعیت انسان باز گشود.
امید است که این نوشته بهرفاقت دریافت شود.
جایگاه سخن:
گرچه در حال حاضر بعضی جابهجاییها در پستهای سیاسی و عدم تمایل مردم بهولایت مطلقه فقیه در داخل کشور برتحرکات پناهندگی تأثیر چندانی نمیگذارد، اما این نوشته از زاویه انقلاب سوسیالیستی در ایران بهپناهندگی، مهاجرت، آوارگی و نیز سازمانیابی طبقاتی مینگرد؛ چراکه بههرصورت، گریز از ایران و روابطی که «پناهندگان» در آن پرورش یافته و در شبکهای از تبادلات اجتماعی-اقتصادی هویت گرفتهاند، تنها بهعنوان پدیدهای از مجموعهی کار و سرمایه قابل طرح است که هماکنون در ایران توسط جمهوری اسلامی پاسداری میشود.
با وجود اینکه سرمایهبنا بهخصلت ماهوی خود جهانی شده است و بهطور روزافزونی انگ خود را بر سادهترین مناسبات، در دورافتادهترین روستاهای جهان میکوبد؛ لیکن مبارزهی طبقاتی ضمن اینکه در تمام اطراف و اکناف جهان جریان دارد؛ اما هنوز پیوستار جهانی، متشکل و «برخود» ندارد؛ و عمدتاً در محدودهی کشورهای مختلف سازمان مییابد. شاید زمان و مکان «واقعیِ» مبارزهی طبقاتی بامحدودههای سیاسی ممالک مختلف همسویی نداشته باشد؛ با این وجود، حذف ذهنی مرزها نیز مصداق انقلاب سوسیالیستی و رهایی انسان نخواهد بود.
گرچه تقسیم جهان بهکشورهای گوناگون نشانگر حاکمیت مناسبات طبقاتی و حاکی از استثمار انسان از انسان است؛ اما از آنجا که این مناسبات خلقالساعه پدید نیامده و کلیه مرزها نیز حاصل زد و بندهای اقتصادی و سیاسی نیست، و کشمکشهای نظامی هم تأثیر چندانی بر این مرزها ندارد؛ از اينرو، الزامی است که مبارزه در محدودهی سیاسی یک کشور با ناسیونالیزم یکسان برآورد نشود؛ زیرا ناسیونالیزم گرایشی است که تثبیت حاکمیت سرمایه را در محدودههای جغرافیاییـسیاسی دنبال میکند و صاحبان سرمایه بهعنوان آرمانی کاذب بهتبلیغ آن میپردازند. اما انقلابیون با در نظر گرفتن ریشههای تاریخی جوامع مختلف در«توسعهی نابرابر»، همسانی فرهنگی و بهویژه همگونگی مناسبات در تولیدِ اجتماعی را مورد توجه قرار میدهند تا از طریق آموزش متشکل، از حدود سیاسی مرزها در گذرند و مبارزه طبقاتی را در راستای نفی استثمار انسان از انسان که الزاماً بهجغرافیای سیاسی محدود نمیشود، سازمان دهند.
همچنانکه مبارزهی طبقاتی در ایران را نمیتوان با معیارها، سبکِ کار و شیوههای اروپایی سازمان داد، بههمانگونه انگیزهی گریختگان از ایران نباید با معیارها و قوانین اروپایی انطباق داده شوند. این منطبقسازی بهآن تخت افسانهای یونانی شباهت دارد که دستگیرشدگان را بر رویش میخواباندند و شرط رهایی متهم «انطباق» وی با تخت بود. در صورتیکه کسی بلندتر از آن بود، از او میبریدند و چنانچه کوتاهتر بود، او را میکشیدند تا با تخت یک اندازه و منطبق گردد.
«منطبق سازیِ» رایج بین جریانات مختلف سیاسی از تمرینات مکرر، مداوم و گستردهی الگوسازی در صد سال گذشته ایران مایه میگیرد که گویا تبدیل بهضربآهنگ «اندیشه»ی افراد، گروهها و سازمانهای سیاسی ایرانی شده و ظاهراً چارهای هم برآن متصور نیست. بههرروی، الزامی است که پناهنده ایرانی از زاویه کنشهای طبقاتی-مبارزاتی در ایران مورد بررسی قرار گیرد، تا جایگاه انسانیاش در جامعهی بشری معلوم گردد. انگیزهی این بررسی و مطالعه، نه تنها تحقیر و توهین بههیچ پناهندهی گریخته از سرزمین سوختهی ایران نیست؛ بلکه کاملا برعکس، کوششی است در جهت دستیابی بهحقایق و ایجاد دگرگونی در حق پناهندگی و مناسبات مربوط بهآن، بهمنظور آزادی انسانهای واقعی که در اینجا عنوان پناهنده را برآنها نهادهاند؛ بههرروی، الزامی است که با سرعت هرچه بیشتر از دستگاهها و روابط موجود در رابطه با مسائل پناهندگی فاصله گرفت تا بهتزویرخواهی صاحبان سرمایه آلوده نشویم.
در رابطه با مسئلهی پناهندگی، دستگاههای موجود بهخاستگاه و پایگاه طبقاتی پناهندگان نمیپردازند و از تحلیل موقع و موضع اجتماعی آنها که ناگزیر از یک پیوستار طبقاتی و تاریخی برخوردار است، پرهیز میکنند. این دیدگاهها مسئلهی پناهندگی را بیشتر از زاویه کشورهای بهاصطلاح پناهندهپذیر مورد توجه قرار داده و دربارهی کشورهای پناهندهخیز نیز یا سکوت اختیار میکنند و یا خود را بهکلیگوییهای سیاسی محدود کرده و از تحلیل شرایط ویژهای که پناهندگان را وادار بهترک سرزمینشان میکند، خودداری مینمایند. بدینترتیب، هرگونه معیار و محک در مورد پتانسیل تبادلات انسانی پناهجویان بهفراموشی سپرده میشود و آنها بهآحادی یکسان و بدون ویژگی تبدیل میگردند؛ یعنی: از نظر شخصیت، هویت و مطالبات اجتماعیِ پناهجویان در روابط و مناسبات تولید صرفنظر میشود؛ و شعار دفاع از حق پناهندگی برای «همه»، ظاهری رادیکال و جدی پیدا میکند. اما از آنجا که «همه»، صرفاً یک مفهوم تجریدی در حذف خاصههاست و معمولاً معنایی جز هیچ ندارد، بیعملی در مورد تحرکات پناهندگی جای خود را بهجنجالهای تبلیغاتی و هوچیگریهای سوسیال دموکراتیک میدهد. این دستگاهی غیرسوسیالیستی است و چاوشگران انقلاب پرولتری چارهای جر فاصله گرفتن از آن ندارند.
بههرصورت، بررسی معضل پناهندگی و مهاجرت از زاویه انقلاب سوسیالیستی در ایران و تلاش در راستای شناخت طبقاتی مقولهی پناهندگی یک جهتگیری ضروری، رادیکال و انقلابی است که نمیتوان از آن چشم پوشید. این جهتگیری بههیچوجه بار ملیگرایانه ندارد و با انترناسیونالیزم و تبعات آن نیز متناقض نیست. کاملاً برعکس، این تلاش گامی کوچک در راستای انقلاب جهانی است؛ چونکه نخستین گام در راستای تحقق انترناسیونالیزم پرولتری آموزش در مکتب تاریخی دیگر ملتهاست که تجارب و دانش مبارزاتی خود را با آغوش باز در اختیار میگذارند و در ایجاد رابطهی متقابل با رفتار و توقعات خودمرکزپندارانه بهبیراهه نمیروند. عدم درک دیالکتیک «ناسیونالیزم» و «انترناسیونالیزم» و تکیه یکجانبه بههریک از دو طرفِ رابطه (بدون در نظر گرفتن ویژگیهای یک جامعه معین) نگرشی است که اگر در بند خرافات و شوونیزم ناآشکار محبوس نشود، بهجهانوطنی راهبر میگردد که نهایتاً مبارزهی طبقاتی را انکار میکند.
بهطورکلی مقولات پناهندگی، مهاجرت و آوارگی در پرتو دیدگاه سوسیالیستی (بهمثابه نگرشی رادیکال، علمی و طبقاتی که تاریخاً برای نخستین بار نوعیت آدمی را در مقوله دیکتاتوری پرولتاریا تئوریزه کرده)، تعاریف خود را بهحدود واقعیتِ مبارزهی طبقاتی وامیسپارند و بههمین دلیل هم از توهمات و سفسطههای کاسبکارانهی خردهبورژوایی متمایز میگردند. از دیگرسو، گروهها و عناصری که از فلاکتهای اجتماعی رنج میکشند، با گسترش جنبش سوسیالیستی بهعنوان پیوند پراتیک سوسیالیستها و طبقهی کارگر که امکان وحدت نوین جامعه را پیش مینهند، بستر راستین نفی و رفع خود را سازمان داده و بهنیروهایی دخالتگر و آگاه تبدیل میشوند. سرانجام، انقلاب اجتماعی در برقراری دیکتاتوری پرولتاریا (یعنی تحقق قطعی و جنبشیِ طبقهی کارگر)، آغازگاهی است که زمینهها، عوامل و انگیزههای پناهندگی و مهاجرت را در یک سامان نوین اجتماعی حل کرده و آزادی انسان را پیش مینهد.
حق زندگی انسانی یا «حقوق بشر»:
حقوق بشر و یا بهعبارت دیگر محدودههای حقوقی و اجتماعی زندگی انسانی در یک جامعه معین، برآیندی از گسترش و رشد تکنولوژی، پتانسیل مناسبات تولید و ارزشهای برخاسته از مبارزه طبقاتی است، که در جامعه سرمایهداری بهچگونگی پیدایی و توسعه مناسبات اقتصادی-اجتماعی و کیفیت تشکل طبقهی کارگر و دیگر نیروهای تحت ستم مشروط میگردد. در بین پروسههایی که در همراستایی و تقاطع، موقعیت حقوق بشر را در جامعهای خاص بازمیآفرینند و از وضعیت تثبیت شدهی آن درمیگذرند، مبارزهی طبقاتی جایگاه ویژه و عمده دارد، که در پرتو کار انقلابیْ تبادلات نوینی میآفریند و ارزشهای تازهای را ماهیت میبخشد. در جامعه سرمایهداری بدون آگاهی، تشکل و مبارزه سوسیالیستی، حق زندگی انسانی نهایتا در محدودههای صرفاً زیستی که با حاکمیت سرمایه و فروش نیرویکار مطابقت دارد، متوقف میماند؛ زیرا حق زندگی انسانی عینیت حقیقی خود را در گذر از خصوصیت بهنوعیت مییابد، که بدون خودآگاهی و مبارزه در راستای سوسیالیزم، متحقق نخواهد شد. بههرصورت حق و مناسبات حقوقی منتج از آنْ فاقد عمومیت بوده و بهطبقات، مبارزهی طبقاتی و پتانسیل تاریخی نیروهای اجتماعی مشروط است؛ و از آنجا که حقوق پرولتاریا در رابطه با مالکیت خصوصی، نظام سرمایهداری، استثمار انسان از انسان و مانند آنْ «سلبی» است، ناگزیر بهمقابله با و مبارزه برعلیه حقوق «اثباتی» صاحبان سرمایه و مدافعان جامعهی طبقاتی برمیخیزد؛ و در مرحلهی معینی دریافتها و برداشتهای خود را از نظامهای حقوقی، قراردادهای اجتماعی و میثاقهای بینالمللی (که ناظر بر تثبیت جامعه در برابر جنبش طبقهی کارگر میباشند)، مدون میسازد تا با آموزش و سازماندهی متناسب، جامعه را بهسامانی نوین راهبر شود و پروسهی نفی جامعهی طبقاتی را در انقلاب سوسیالیستی قطعیت بخشد.
در نظام مزدبری نهایتاً دو نگرش حقوقی مشاهده میشود که هریک متناسب خاستگاه و جایگاه اجتماعی-طبقاتی خود، بهحقوق کار و حق زندگی انسانی مینگرند. یکی پرولتاریا که بهنفی دغدغههای زیست و اجتماع زیستمدار میاندیشد، و با دیکتاتوری برخاسته از خرد و عشقِ نوعی بهرفع ازخودبیگانگی و سرنگونی سوسیالیستی دولت سرمایه روی میآورد. دیگری بورژوازی که در اوج ترقیخواهیاش از زندگی نوعی روی میگرداند تا در تثبیت وضعیت خویش رؤیاهای برخاسته از عیش و نوشهای بهشت را بهزمین بیاورد. این آرزویی است که احتمال تحقق آن برای بورژوازی همهچیز، و برای پرولتاریا هیچ است؛ چون حقوق کار و آزادی انسان از مناسبات کالایی (که با حق زندگی انسانی برابر است)، در بقای جامعه سرمایهداری اساساً و بهناگزیر انکار میشود.
سود که در جذب ارزش اضافی شکل میبندد، دیوار غیرقابل عبوری در برابر حق زندگی انسانی ایجاد میکند که باید فروریخته شود. با این وجود، قبل از فروریختن «دیوار سود» در عرصه مبارزهی طبقاتی و رشد تکنولوژی در درون نظام سرمایهداری، دستآوردها و امتیازاتی که توسط طیف وسیع مولدین بهدست میآید، اجتماعاً این امکان را در خود دارد که در راستای تخریب دیوار سود مورد استفاده قرار گیرند. این دستآوردھا که اصطلاحاً بهبهبود وضعیت حقوق بشر تعبیر میشوند، در وجه مبارزهی دموکراتیک مورد پشتیبانی و حمایت پرولتاریا قرارمیگیرند؛ و خیل رنگارنگ سوسیال۔دموکراتھا را در راستای شرکت در قدرت سیاسیْ بهخود مشغول میسازد. تفاوت در این است که پرولتاريا انقلاب در تمام عرصههای زندگی را پی میگیرد، در صورتیکه دیگر نیروها نهایتاً (یعنی: در اوجی نامحتمل) خود را صرفاً بهکسب قدرت سیاسی محدود میسازند.
از آنجا که بورژوازی در جامعهی مبتنیبر فروش نیرویکار وجه مسلط را دارد و انگ خود را برتمام رویدادها و وقایع اجتماعی میکوبد، گاه چنین اتفاق میافتد که مطالبات طبقهی کارگر و دیگر نیروهای اجتماعی با زبان بورژواها تئوریزه میگردد و رنگ و لعاب بورژوایی میگیرد. اما پرولتاریا هیچگاه نمیتواند دریافت و برداشت ویژهی خود را از آن رویدادها و وقایع بهفراموشی بسپارد و بهطور مستقل جامعه و تحولات آن را تئوریزه نکند. دریافت صاحبان سرمایه از «حقوق بشر» آزادی بیقید و شرط مالکیت خصوصی است که معنایی جز اسارت همهجانبهی کار ندارد؛ و دریافت پرولتری از این میثاقْ آزادی روزافزون کار است که تنها در نفی مالکیت خصوصی بهدست میآید.
مفهوم پرولتاریایی از آزادی در ادراک ضرورتهای اجتماعی صورت میبندد که از پس شناخت همهجانبهی ماهیت خود مینمایاند. این ادراک با انتخاب امکانات موجود در نفی هرگونه بازدارندگی تاریخی، پراتیک طبقاتیـاجتماعی پرولتاریا را در تجدیدسازمان تمام ابعاد زندگی سامان میبخشد؛ اما مفهوم بورژوازی از آزادی در مترقیترین شکل ممکن بهحذف موانع توسعه بازار و افزایش حجم سود، در برابر کاهش نرخ آن محدود میشود. پرولتاریا بهحقِ زندگی انسانی از جنبهی تاریخی آن مینگرد، و بهدیکتاتوری رهاییبخش خویش روی میآورد تا خودآگاهی نوعی را در دستور کار خود قرار دهد؛ اما بورژوازی در حفظ مناسباتی میکوشد که بیگانگی نوعی و انحلال تمام ابعاد زندگی در وجه صرفاً زیستیاش، پیامد ناگزیر آن است. این معنایی جز دیکتاتوری بورژواها ندارد که در دموکراتیکترین شکل متصور ماهیتاً از وجه تثبیتگری سرمایه جداییناپذیر است. بهاینترتیب بورژوازی خوشبختی، آزادی و آرامش انسانی را در عبارت سرمست کننده رفاه بهجادویی تبدیل میکند که (منهای فقر، جنایت و بیارزشی آدمها در کشورهای توسعهنیافته) حاصلی جز شکمی نسبتاً سیر، مسکنی حقیر و سرگشتگیهای روبهافزایش در کشورهای اروپاییـآمریکایی ندارد.
بورژوازی از پس دستگاه عریض و طویل اداریاش و از طریق بهخدمت گرفتن آشکار و پنهان سوسیال-موکراتهای نخبهْ این امکان را برای خود ایجاد میکند که وجه زیستی زندگی را آرمانی کرده و مطالبات طبقه کارگر و تودههای تحت ستم طبقاتی را در محدودهی نظام سرمایهداری بیمعنا کند و از سرِ تزویر بعضی از آنها را بهحقوق رسمی جامعه استحاله دهد. بنابراین، میبایست با تکیه بر درایت انقلابی از پوستهی قضایی دستآوردهایی که حاصل مبارزهی طبقاتی است و بهواسطهی افزایش قدرت بارآوری تولید، الزاماً و در حد بسیار ناچیزی اجتماعی میشوند، فاصله گرفت تا بیشتر بر روند شکلگیری آنها و ذات مبارزاتیشان متمرکز گردید. در حقیقت بورژوازی با عَلَم و کُتلِ «حقوق بشر» بهستیز با مناسباتی میرود که در برابر نیاز او بهسرمایهگذاری بیشتر مانع ایجاد میکنند؛ در عوض انقلابیون با اشاره بهحقوق بشر مطالباتی را پیش مینهند که گامی در راستای آزادی کار و حق زندگی انسانی است.
در هر هزار صورت ممکن، حق زندگی انسانی که نوعاً متحقق میشود، در چارچوب جامعهی سرمایهداری معنا و مفهومی ندارد؛ مگر بهتلاش آگاهانه و انقلابیْ در راستای سرنگونی قدرت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صاحبان سرمایه در برقراری دیکتاتوری پرولتاریا.
بیمههای بیکاری و اجتماعی؛ از گرسنگی نمردن؛ یا بهدلیل داشتن یک عقیده خاص بهجوخهی اعدام سپرده نشدن؛ در رویارویی با پلیس تا سرحد مرگ شکنجه نشدن؛ داشتن سندیکا و اتحادیه و دیگر اجتماعات؛ حاکمیت مطلق قانون؛ ازدواج و طلاق آزادانه،...؛ از الزامات رشد تکنولوژی و افزایش بارآوری تولید است که گام بهگام در پرتو مبارزهی طبقاتی مادیت گرفته و در آستانه قرن بیستویکم بهالزامات بقای جامعه تبدیل شده است. این دستآوردها بهتعبیرنازکاندیشان نظام طبقاتی بهحقوق بشر تعبیر میشود که با حق زندگی انسانی یکسان نیست. وجه تمایز نوع انسان از دیگر نسبتهای هستی بیکرانهْ کار واندیشه است که روابط و مناسبات طبقاتی بازدارندهی درک گستردگی و عمق آن بوده است. گسترهی آن بخش از جهان که تا بهحال موضوع مطالعه و بررسی انسان قرار گرفته، ۱۸ میلیارد سال نوری است؛ اما این جهان گسترده و گسترشیابنده سالانه ۶ میلیون کودک را با دستها و مغزهایی که هرکدام یک مارکس، اینشتین و یا ونگوگ را بهطور نهفته در خود دارند، در اثر نداشتن غذا بهگور میسپارد؛ و از طرف دیگر، در کنار گورهای ناپیدای همین کودکان میلیاردها دلار مواد غذایی بهسگهای ظریف و خانگی خورانده میشود و یا در دریاها مدفون میگردد. این شبکهی پیچیدهی مناسبات اجتماعی-تولیدی علیرغم افزایش کمّی حوزه دربرگیرنده «حقوق بشر»، با ذات اندیشمند و کارورز انسان متناقض است.
حق زندگی انسانی، رهایی کیفی نوع انسان است که در بههمپیوستگی تمام دستها و مغزها، بسیار فراتر از فاجعهی مرگ براثر گرسنگی، تک تک آحاد بشری را بهمثابهی خرد هستیِ بیکرانه در هستی خردمندانهی خویش متحقق میکند.
این دستها و مغزهای ناچیز، در بههمپیوستگی جهانی و خودآگاهی نوعی، گستره ۱۸ میلیارد سال نوری را تبدیل بهموضوع اندیشه و کار خویش میکنند؛ واژههای خوشبختی، سعادت، موفقیت و... را در کنار تمام لغاتی که متضاد این واژهها را بهفهم درمیآورند، بهجای 6 میلیون کودکی که سالانه بهگور سپرده میشوند، بهخاک میسپارند.
حق زندگی انسانی بهناکجاآبادی که تنها در ذهن شکل میبندد و بهزمانهای بیزمان مربوط میشود، تعلق ندارد. مبارزه برعلیه هرآنچه انسان را بهازخود بیگانگی میکشاند، بهتبادلی نابرابر میبرد ویا او را در بند گمگشتگیِ «زیستنِ» صرف زندانی میکند، آغازگاه پروسهی تحقق حق زندگی انسانی است. آغازگاهی که با پیدایش اولین پدیدههای مبتنیبر استثمار انسان از انسان شکل گرفت و تا نفی کلیه مناسبات طبقاتی همچنان بههرگام، آغازگاه باقی خواهد ماند. بنابراین آموزش و سازماندهی مولدین و بهویژه فروشندگان نیروی کار در راستای دیکتاتوری پرولتاریا در مختص اجتماع حاضر، منهای پیامدهای بعدی آن، احقاق حق زندگی انسانی نیز میباشد.
درحقیقت «حقوق بشرِ» بورژوایی علیرغم ریشه مبارزاتیاش، در یک نگرش رادیکال تنها میتواند بهمثابهی پیشنهادهی رفع نظام مبتنیبر استثمار انسان از انسان و در تحقق حق زندگی نوعی انسان مورد بهرهبرداری قرار گیرد. پیشنهادهای که از الزام افزایش بارآوری تولید و مبارزه طبقاتی مایه میگیرد، و اما نمیتواند با قدرت سیاسی بورژوازی همزاد باشد؛ یعنی، پرولتاریا در کسب قدرت سیاسی دارای این امکان تاریخی است که با گذار از «حقوق بشر» به«حق زندگی» انسانی دست یافته و نوعیت انسان را تاریخاً متحقق نماید.
بههرروی، «حقوق بشر» از زاویه نگرش پرولتری صرفاً یک قرارداد و یا میثاق عمومی و جهانی نیست که از سر اعطاهای سرمایهداری و یا زد و بندهای بینالمللی معنا و مفهوم پیدا کرده باشد، و در وضعیت حاضر پاسداران نظم سرمایه بکوشند گریبان خودرا از آن خلاص کرده و بهالغای آن بپردازند.
منشاء حق پناهندگی
با وجود اینکه مسئله پناهندگی تاریخی طولانی دارد و میتوان ادعا نمود که پیشینهاش بهشکلگیری جامعهی طبقاتی و دولتهاى نخستین برمیگردد؛ معهذا «رسمیت» اجتماعی آن در اواسط قرن بیستم شکل گرفت و اصطلاحاً بهحقوق اجتماعی تبدیل گردید. در حقیقت حق پناهندگی یکی از تبعات گسترش و تکامل حقوق بشر (یا بهعبارت دیگر حق زندگی انسانی) در عرصه جهانی است که در شرایط معيني بهواسطه دینامیزم درونی جوامعی که در صف متفقین قرار گرفته بودند، بهتدوین درآمد و بهعنوان یک میثاق بینالمللی موضوعیت عملی پیدا کرد.
از سال ۱۹۳۵ تا پایان جنگ دوم جهانی دهها هزار روشنفکر و مبارز ضدفاشیست از آلمان، ایتالیا، اسپانیا و... بهعنوان پناهنده از کشورهای خود گریخته بودند. آنها از سوی دولتهایی که در جبهه متفقین قرار داشتند، مورد حمایت قرار میگرفتند. ظاهراً انگیزه حمایت این دولتها از فراریان، مقابله علیه تهاجم آلمان و متحدین آن بود، اما واقعیت این است که این دولتها از طرف نیروهای انقلابی، ترقیخواه و ضدفاشیست در داخل تحت فشار بودند و چارهای جز پذیرش پناهندگان بهعنوان شهروند خودی نداشتند. اما از آنجا که بورژوازی بههنگام پذیرش ناگزیر فشارهای طبقاتی نمیتواند خود را از تک و تا بیاندازد و بعضاً این امکان را دارد که مطالبات طبقات تحت استثمار و ستم را بنا بهنیازهای خویش تعبیر و تفسیر کند؛ پذیرش «رسمی» حق پناهندگی با مقاومتی زیرکانه و در لوای گفتگوهای کشدار بینالمللی تا سال ۱۹۵۱ بهتعویق افتاد، و بهعنوان بخششی بورژوایی بهجامعه اعطا گردید. زیرا سیاستمداران بورژوا بهدرستی میدانند که عقبنشینیِ بلافاصله در برابر فشارهای طبقاتی، جسارت انقلابی طبقه کارگر و تودههای تحت ستم را افزایش میدهد، و از پسِ آن صاحبان سرمایه مجبور بهعقبنشینی بیشتر میشوند. در واقع، تأخیر در پذیرش رسمی حق پناهندگی شکل ویژهای از مقاومت بورژوایی و سرکوب است که همزمان با تثبیت جهانی شوروی دیگر امکانپذیر نبود.
پس از جنگ جهانی دوم در اکثر کشورهای اروپایی -ازجمله در پارلمان این کشورها- کمونیستها و روشنفکران مترقی اقتدار و نفوذ زیادی داشتند؛ و نیروهایی که بر علیه فاشیزم مبارزه کرده بودند، طعم تلخ تبعید و گریز را بهواسطه اشغال سرزمین خود احساس مینمودند. از سوی دیگر، در سالهای پس از جنگ و دههی ۶۰ میلادی مبارزهی طبقه کارگر در اکثر کشورهای سرمایهداری -از جمله اروپاـ جهت صعودی داشت، و پتانسیل مبارزاتی در سراسر جھان بهطور شتابندهای اوج میگرفت. اوجگیری مبارزه طبقاتی در اطراف و اکناف جهان؛ نفوذ کمونیستها، روشنفکران و طبقه کارگر در کشورهای اروپایی؛ و تجربه نسبتاً مثبت ترک سرزمین خودی در مبارزه با فاشیزم؛ بههمراه گسترش روابط بینالمللی، بهیُمن جهانیتر شدن سرمایه و همبستگی ملل در مبارزه علیه پدیدههای برخاسته از حاکمیت سرمایه؛ بهطور دینامیک حق پناهندگی را بهمطالبهای مترقی که میتواند در راستای آزادی کار، حق زندگی انسانی وسوسیالیزم قرار گیرد، تبدیل نمود.
یک نکته ابهامآمیز:
شاید کارگزاران نظام سرمایه پس از پایان جنگ دوم جهانی خود را بدینگونه قانع کرده باشند که با رسمیت بخشسیدن بهحق پناهندگی، حربهای برعلیه شوروی (سابق) بهدست میآورند؛ اما وظیفهی کمونیستها در اواخر قرن بیستم این نیست که بهجای بورژواهای اواخر دههی ۵۰ تئوری ببافند و بهتخیل بپردازند. چراکه در آن روزگار برای هیچ شخص یا سازمانی قابل پیشبینی نبود که سرانجامِ شوروی چه میشود و چگونه فروخواهد پاشید؟! از اینرو، افسانهای که حق پناهندگی را از آغاز تا انجام، بهبلوک شوروی مربوط میکند، حاصل نگرشی صرفاً سیاسی و مکانیکی است که گذشته را در توجیه وضعیت کنونی خویش در ذهن بازمیسازد، و «حال» را در تصرفی مطلقاً ذهنی بهگذشته تعمیم میدهد، چنین نگرشی از اساس با تحلیل مادی تاریخ و نسبیت اجتماعیـطبقاتی متناقض است.
اصولاً حق پناهندگی را نمیتوان نشأت گرفته از کشمکشهای بینالمللی و بلوکبندیهای جهان بهشمار آورد و این ادعا که پایان جنگ سرد را پایان حق پناهندگی میداند، از یک نگرشی پدیدهشناسانه و سطحی سرچشمه میگیرد؛ چراکه مکانیزمهای بیرونی را جایگزین دینامیزم درونی مجموعههایی از دوگانههای واحد میکند.
در مورد حقوق پناهندگی و قرارداد ۱۹۵۱ ژنو، جنگ سرد فقط یک مکانیزم بیرونی بود که حذف فرضی آن بهحذف حق پناهندگی نمیانجامید، بلکه تنها بر زمان قراردادی رویداد، شدت و نحوه کاربرد آن اثر میگذاشت. در ارتباط با تأثیر جنگ سرد بر حق پناهندگی میتوان چنین ادعا کرد که جهت تأثیرات و نتایج آن کاملاً برعکس بوده است. بدینمعنی که با آشکارتر شدن سیماها و مناسبات اجتماعیـاقتصادی در داخل شوروی که با رویکردهای سیاسی-نظامی آن در عرصه بینالمللی همراه بود، تأثیرات کُندکننده و گاه مخربی بر مبارزهی طبقاتی در بسیاری از کشورها بهجا گذاشت که تماماً در جهت بقای سرمایه جهانی، پراکندگی جنبش طبقه کارگر و تخریب باور بهسوسیالیزم بهمثابه یکی از مراحل گذار بهکمونیزم بوده است. و آنجا که پتانسیل مبارزاتی فروکش میکند، بورژوازی این فرصت را بهدست میآورد که بهدستآوردهای ناشی از مبارزهی طبقاتی یورش برده و حتیالامکان از آنها بکاهد.
افشای فجایعی که اصطلاحاً استالینیستی نامیده میشود، دخالتهای مداوم و ولایتگونه در تصمیم گیریهای احزاب کمونیست که عمدتاً بهواسطهی تثبیت بینالمللی شوروی صورت میگرفت؛ مسابقهی تسلیحاتی و تلاش روزافزون در پیدا کردن بازار جهت فروش سلاح که از الزامات درونی و مدل توسعهی اقتصادی شوروی بود؛ و تمایل بهدخالتهای نظامی جهت حفظ کیان سوسیالیزم که لشگرکشی مجارستان، پیاده کردن نیرو در چکسلواکی و اشغال افغانستان از نمونههای بارز آن است ـ بهعنوان مکانیزم بیرونی تاثیرات مخربی بر مبارزهی طبقاتی، رشد ایدئولوژیک طبقه کارگر و باور بهسوسیالیزم برجای گذاشت. خصوصاً اینکه روزشماریهای منتج از رؤیای نانوشتهی «بحران نهایی» نظام مبتنیبر فروش نیروی کار بهافسانه پیوست و جامعه سرمایهداری توانست بهقیمت تخریب هرچه بیشتر ارزشهای انسانی مفرهایی جهت توسعهی اقتصادی و تکنولوژیکِ خود دست و پا کند.
بههرصورت، شوروی در یک آن فرونریخت و فروپاشی آن نیز از آسمان نازل نگردید؛ بدینمعنی که فروپاشی جامعه شوروی و اقمار وابسته بهآن حاصل شکل ویژهای از مبارزه طبقاتی است که هنوز هیچ گروه و سازمانی چیزی از آن نمیداند و موضوع مطالعه و تحقیق جدی نیز قرار نگرفته است.
وقوع توأمان دو رویداد که بهقرارداد زمان مصادف باهم واقع میشوند، الزاماً از ربط درونی و ذاتی آنان حکایت نمیکند. گذشته از این بنابر کدام قانونمندی که در ماهیت و سرشت جامعه سرمایهداری ریشه داشته باشد، از رقابت بین دو بلوک بورژوایی که یکی سرمایهاش دولتی است و دیگری بهلیبرالیزم گرایش دارد، بیانیه جهانی حقوق بشر و حق پناهندگی استنتاجپذیر است؟ برفرض که چنین استنتاجی محال نباشد؛ در این حالت با سؤال سادهتری مواجه می شویم؛ آیا در تمام ۴۵ سالی که جنگ سرد ادامه داشت و بخش قابل توجهی از کشورهای اروپا، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بهاردوی شوروی پیوستند و تحت نفوذ آن قرار گرفتند؛ طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی در عرصهی جهان در خواب مطلق بهسر میبردند و فقط با فروپاشی شوروی امکان بیدار شدن پیدا کردند؟
حقیقت این است که استنتاج حق پناهندگی از جنگ سرد از همان بینش کهنهای مایه میگیرد که کشمکش و رقابت بین اردوگاه شوروی و اردوگاه غرب را یکی از چهار تضاد عمده جهان میدانست؛ و علیرغم آرایههای مدرنیستی هنوز قادر نیست بهخود بقبولاند که وحدت دو بنیان متخالف، یک مجموعهی معین را میسازد که بهلحاظ پیدایی، تداوم و نابودی بهیکدیگر مشروط میباشند؛ و جنگ دو برآمد نسبت بهھم، اصولاً دیالکتیک تضاد نیست.
مهاجرت بهمثابه کار ارزان:
بورژوازی در تمام طول تاریخ وجودیاش در هرشکل و شمایل و دکان و دستکی، در برابر رویدادها و تحولات اجتماعی که عمدتاً ناشی از فشار مبارزاتی بوده است، از خود انعطافپذیری مخصوصی بروز داده و اغلب این فرصت را بهدست آورده که دستآوردهای مثبت مبارزاتی را در وجه منفیِ تثبیتِ جامعهی سرمایهداری بهکار بگیرد. سردمداران نظام مزدبری در ھرلحظه ضمن اینکه در برابر خدا و شیطان کرنش کردهاند، در همان لحظه برعلیه هرآنچه زمینی و انسانی است، جنگیدهاند. همچنانکه نقطهی مرکزی تمام سرکوبها، جنگها و کشتارها در جامعه سرمایهداری، سود بوده است؛ تمام سازشها، دموکراتمآبیها و بشردوستیهای صاحبان سرمایه نیز بر پایه سود شکل گرفته و براساس افزایش حجمی آن، خود را استوار گردانیده است. سودْ خونی است که قلب چوبین سرمایه بدون آن از جریان میایستد و با این توقف، تهی از هرگونه ترقیخواهی و آزاداندیشی، درهم فرومیشکند. در این آشفتهبازاری که همهی وجوه انسانی در خدمت سود قرار میگیرد، مهاجرت و پناهندگی نیز برای صاحبان سرمایه چشمهای سودآور بوده است.
با پایان جنگ دوم و خصوصاً از ابتدای دههی ۵۰ میلادی، تب و تا بازسازی خرابیهای ناشی از جنگ، اروپا را فراگرفته بود، بربستر این تب و تاب، سرمایه جهانی که عمدتا توسط کارتلهای آمریکایی كنترل میشد، عرصهی نسبتاً گستردهای جهت سودآوری، انباشت و درنتیجهْ بقا و ادامهی حیات پیدا کرده بود. در چنین عرصهای سرمایههای آمریکایی با ارقام نجومی بهاروپا سرازیر میگشتند و در ترکیب با سرمایههای بومی تمام کارگرانی که در طول جنگ آسیب چندانی ندیده بودند و هنوز نیرویی برای فروش داشتند، بهخدمت گرفته میشدند. کمبود بازوی کار در اروپا که منتج از قتل و کشتار در طی ۶ سال جنگ خانمانسوز بود، بهنسبت سرمایهگذاریهای روزافزون، تقریباً تمام ارتش ذخیرهی کارگران را بهکار میگمارد و درنتیجه مطالبات طبقه کارگر در این کشورها بهلحاظ اقتصادی و حتی سیاسی افزایش مییافت.
در بازار فروش نیرویکار، کمبود نسبی این کالای سودآفرین خود بهخود قیمت آن را بالا میبرد که پیامدی جز کاهش نرخ ارزش اضافی نداشت. گرچه چنین عدم توازنی عموماً واقع نمیشود، اما یکی از سیماهای اروپا در تب و تاب بازسازی پس از جنگ چنین بود. تداوم عدم توازن بین نیرویکار و میزان سرمایهگذاریها، در صورتیکه چارهای برای آن پيدا نشود، بحرانی مخرب را بههمراه میآورد که امکان پرورش تخمههای یک انقلاب را در خود دارد.
از اینرو، و با توجه بهمجموع شرایطِ پس از جنگها که از امکان سرکوب آشکار، مستقیم و پلیسی-نظامی بهشدت میکاست، تنها چارهی «معقول» تزریق نیروی ارزان بهبازار کار بود که نرخ ارزشی اضافی را از خطر سقوط نجات میداد و تناسب سرمایهگذاری و نیروی ذخیرهی کار را بهوضعيت عادی برمیگرداند. در آن شرایط برای صاحبان سرمایه که امکان گستردهای جهت سرمایهگذاری و سود پیدا کرده بودند، فرقی نمیکرد که نیروی خارجی در قالب پناهنده، مهاجر، آواره و یا هر عنوان دیگری بهخیل سودآفرینان پیوسته و جبران مافات نماید. و این معنایی جز باز کردن مرزها و پذیرش وسیع کارگر ارزان و مهاجر از دیگر کشورها نداشت. از آنجا که اروپای شرقی تحت کنترل شوروی بود و امکان مهاجرت از این کشورها بهاروپای غربی وجود نداشت، پیکهای «دعوت» از آلمان، فرانسه، هلند و... بهشهرها (و حتی روستاهای) کشورهای آسیایی و آفریقایی فرستاده شدند تا بازوان قادر بهکار را بهاروپا بکشانند و نرخ ارزش اضافی را بههمراه حجم سود برای صاحبان سرمایه افزایش دهند. در ابتدا پیکهایِ دعوت بهمهاجرت با استقبال چندانی مواجه نشدند؛ اما بهتدريج با تصاویری که پیامآوران «بهشت» سرمایهداری برای مردم ساده دل کشورهای موسوم بهتوسعه نیافته بهتصویر کشاندند، گروههای مهاجر بدون خانواده و فامیل خویش بهاروپا سرازیر شدند و به سادهترین و سختترین کارها و با کمترین دستمزدها بهکار گمارده شدند.
روند مهاجرت کارگر ارزان بهکشورهای اروپایی و بهنسبت کمتر بهآمریکای شمالی و کانادا تا اواسط دههی ۱۹۷۰ کموبیش ادامه یافت، چراکه پس از دورهی بهاصطلاح بازسازی و اِشباع نسبی اروپای غربی از سرمایه خارجی در اواسط دههی ۶۰، موجی از صدور سرمایه بهکشورهای توسعه نیافته آغاز شد که با رفرمهای رنگارنگ تحت عنوان «انقلاب» همراه بود. برای مثال، میتوان از انقلاب سفید در ایران، انقلاب سبز در غنا و انقلاب قهوهای در برزیل نام برد. بههرصورت، از آنجا که صدور سرمایه از اروپا ناگزیر با توسعه بازار صدور کالا همراه بود، و با توجه بهاینکه در پرتو دستآورد مثبت بیمههای بیکاریْ کارگران اروپایی بهکارهای سخت و زیانآور، آلوده ویا کارهایی که اصطلاحاً پست نامیده میشوند، مبادرت نمیورزیدند؛ از اینرو، سرمایه اروپایی جهت جلوگیری از کاهش بیشتر نرخ سود همچنان مجبور بهوارد کردن نیرویکار ارزان و پذیرش مهاجر از کشورهای توسعه نیافته بود. اما از اوایل دههی ۸۰ میلادی مسیله مهاجرت بهاروپا بهگونهی دیگری رقم خورد.
عملکرد بورژوازی در ارتباط با پناهندگی:
با توجه بهرشد قابل توجه تکنولوژی و بارآوری تولید در اوایل دههی ۸۰ که بازار فروش و صدور مناسب پیدا نمیکرد؛ و با در نظر داشتن رکود مزمن اقتصادی حاکم برجهان که در بین کشورهای پیشرفته از همه بیشتر گریبان اروپا را گرفته بود؛ و با تأکید براین واقعیت که کلیه سیاستهای توسعه اقتصادی یا شکست خوردهاند و یا بهنتایج چشمگیری دست نیافتهاند؛ از اینرو، کشورهای اروپایی بنا بر اجبارهای برخاسته از ذات غیرانسانی سرمایه درهای مهاجرتپذیری را بستند و جهت اطمینان بیشتر در مقابل احتمالات آتی دریچه مزوّرانهی دیگری را گشودند که چیزی جز سوءِاستفادهی کلان از حق پناهندگی نبوده است.
از سال ۱۹۵۱ که حق پناهندگی بنا بهدینامیزم درونی و مبارزاتی کشورهای اروپایی رسمیت یافت، تا اوایل دههی ۸۰ که بورژوازی اروپا و آمریکای شمالی بنا بهاضطرار نشأت گرفته از رکود اقتصادی سوءِاستفادهی کلان خود را در جایگزینی حق پناهندگی با مقوله مهاجرت آغاز نمود؛ این دستآورد بشری بیشتر از وجه سیاسی مورد سوءِاستفاده قرار گرفته بود؛ اما با پایان گرفتن رونق و آغاز رکود، سوءِاستفاده بورژوازی از حق پناهندگی بهوجه اقتصادی چرخید و ابهام سازماندهیشده بهطور آگاهانه تبدیل بهسیاست پناهندهپذیری دولتهای اروپایی گردید، پذیرش فراریان گوناگون از بلوک شرق (بدون توجه بهپیشینه و علت فرارشان) و تبدیل آنها بههنرپیشههای دفاع از نمایشنامهی آزادیهای فردی و بورژوایی از بارزترین نمونههای سوءِاستفاده سیاسی از حق پناهندگی است که بار مثبت مبارزاتی آن را مخدوش نموده و علت پیداییاش را زدوبند بلوکبندیهای جهانی بین شرق و غرب مینمایاند. علاوه براین، حق پناهندگی با پذیرش مخالفینِ سردمداران سرسپردهای که گهگاه علیه قرار و مدارهای بهاصطلاح دیپلوماتیک با بورژوازی جهانی، عاصی میشدند، جهت تحت فشار قرار دادن این سرسپردگان مورد سوءِاستفاده قرار میگرفت؛ و حتی گاه اپوزیسیونهایی که در مقابل دولتهای حاکم در کشورشان مترقی مینمودند و در برابر مطامع سرمایه جهانی مؤثرتر واقع میشدند، تحت پوشش حق پناهندگی سالها در تبعید روزگار میگذراندند تا در بزنگاه لازمْ صبح دولتشان بدمد و بهخدمتگزاری مشغول گردند. لیکن کارآیی حق پناهندگی فقط بهسوءِاستفاده سیاسی دولتهای غربی محدود نمیشد و کم نبودند مبارزین و عناصر ترقیخواهی که حقیقتاً جان و شرف و اندیشههایشان را در پرتو این حق اجتماعیِ بورژوایی نجات دادند.
با جدی شدن رکود اقتصادی دهه ۸۰، سرمایه جهانی و علیالخصوص سرمایهداران اروپایی دیگر نیاز چندانی بهپذیرش مهاجر نداشتند، اما از آنجا که بسیاری از کارهای زیانآور و آلوده هنوز میبایست توسط کارگران خارجی بهانجام میرسید، و باز بودن درهای مهاجرت با یورش سیلآسای مهاجرین همراه بود؛ از اینرو سادهترین، ارزانترین، و مزورانهترین شکلی که مهاجرت را تقلیل میداد و با این وجود بهقطع کامل آن نیز منجر نمیگردید، پذیرش مهاجر در غالب پناهندگی سیاسی بود. بههرصورت جریان مهاجرتی که در آغاز دهه ۵۰ با ترغیب و تحریک سرمایه اروپایی شروع شد، و طی ۲۵ سال بهیک جریان عادی زندگیِ بخشِ قابل توجهی از مردم کشورهای توسعه نیافته تبدیل گردید، با یک تصمیم سیاسی از طرف دولتمردان اروپایی متوقف نمیگردید؛ چراکه این مردم تفاوتهای زیستی در یک کشور اروپایی و بیتوته در موطن اصلی خویش را فهمیده بودند، و گذران آسودهتری را برای خود و فرزندانشان میطلبیدند.
از طرف دیگر، افزایش سرکوبهای وحشیانه، بگیروببندهای قرون وسطایی و افزایش جنگهای منطقهای در کشورهای کمتر توسعه یافته که در سایه مدرنیزاسیون ارتش و پلیس صورت پذیرفته بود، گرایش بهمهاجرت را دامن میزد؛ و برای سیاستگذاران اروپا نه تنها مقرون بهصرفه نبود، بلکه امکان نیز نداشت که در برابر این سیل سدی غیرقابل عبور ایجاد نمایند. بههرصورت فروش روزافزون تسلیحات نظامی، ابزار و ادوات کنترل پلیسی و بهطورکلی نظامی شدن روزافزون اقتصاد سرمایهداری خودبهخود پیامدی جز شدتیابی سرکوب و جنگهای منطقهای در کشورهای توسعهنیافته و فرار عدهای از چنین مصیبتهایی ندارد.
سیاست پذیرش مهاجر در قالب پناهنده ضمن اینکه از لحاظ کمّی نسبت بهپذیرش آشکار مهاجر، از امکان کنترل فراوانتری برخوردار است، این خاصیت را نیز دارد که بهلحاظ کیفی اشخاصی هوشمندتر، با امکانات تحصیلی بیشتر، اجتماعیتر و حتی ثروتمندتر را برمیگزیند. این اشخاصی که از فیلتر پناهندگی عبور کردهاند، سریعتر جذب مناسبات جامعه جدید شده و بهاصطلاح پروسهی انتگراسیون را زودتر و کم هزینهتر طی میکنند. از طرف دیگر، مهاجرپذیری در قالب پناهندگی بهسردمداران اروپایی این فرصت را اعطا میکند که با پذیرش تعداد کمتر و یا بیشتری پناهنده از یک کشور مفروض، دولتمردان آن را تحت فشار بینالمللی قرار داده و بهمصالحه اقتصادی و سیاسی بیشتر بکشانند، بدینترتیب، در طرفةالعینی یک کشور بهلحاظ رعایت موازین «حقوق بشر» امن اعلام میگردد و پناهجویانی که از آنجا مهاجرت کردهاند، میبایست پس فرستاده شوند.
پناهندگی، مها جرت و آوارگی:
کنواسیون ژنو پناهنده را چنین تعریف میکند: «کسی که بهخاطر ترس موجه از اینکه بهعلل مربوط بهنژاد یا مذهب، یا ملیت یا عضویت در بعصی گروههای اجتماعی و یا داشتن عقاید سیاسی تحت پیگرد قرار میگیرد، در خارجاز کشور ملی خود بهسر میبرد و نمیتواند، ویا بهعلت ترس نمیخواهد خود را تحت حمایت آن کشور قرار دهد یا درصورتیکه فاقد تابعیت است و در خارج از کشور سکونت عادی قبلی خود قرار دارد، نمیتواند ویا بهعلت ترس مذکور نمیخواهد بهآن کشور بازگردد».
تعریف کنوانسیون ژنو که طی نیم قرن گذشته مترقیترین فرمولبندیها را از پناهندگی ارائه کرده است، از دیدگاه بورژوازی بهمسئله پناهندگی مینگرد و از دو جهت با دیدگاه جنبش سوسیالیستی همخوانی ندارد. یکی اینکه پناهندگی را عمدتاً از وجه مطلقاً «زیستی» مورد توجه قرار داده و بهشاخص نوعیت انسان که اندیشه، کار و «زندگی» است، توجه نکرده است. دیگر اینکه بهپناهندگی از زاویه وضعیت موجود که حکایتگر سکون نسبی است، نگاه میکند و تغییرات و بالندگیهای اجتماعی پناهندگان را که از دخالتگریهای آگاهانه آنها حكايت میکند، بهفراموشی میسپارد.
پناهندگی جنبشی جبههای، برونمرزی و دموکراتیک است که بهمثابه یکی از حوزههای تدارکاتی در خدمت جنبشهای داخلی (که در خط مقدم آن سوسیالیستها مبارزه میکنند) قرار میگیرد. بستر رشد این جنبش، همبستگی بینالمللی کارگران، روشنفکران و دیگر نیروهای مترقی است که با فراز آن اوج میگیرد و در نشیبش بهحضیض میرود. تعریف کنوانسیون ژنو، پناهندگی را از زاویه ترک عقاید، گرایشات و مبارزه اجتماعی فرمولبندی میکند. این تعریف از فراریان توقع دارد که پس از پذیرش آنها بهعنوان پناهنده بهبازنشستگی سیاسی روی بیاورند و بهجای دخالتگری اجتماعی، بیشتر بهسلوک خصوصی ہپردازند. در واقع، تعریف ژنو حادترین شکل مهاجرت را در قالب پناهندگی قالب میزند تا مهاجرت و پناهندگی را یکجا مخدوش کرده و دست دولتمردان را در تفسیرهای متناسب با نیاز سرمایه باز بگذارد.
آقای فرهاد بشارت در صفحه اول جزوه «خاتمه جنگ سرد، خاتمه حق پناهندگی» درباره مهاجرت چنین میگوید: «نقل مکان و کار افراد، فارغ از ترس و ناشی از اختیار و سلیقه آنها، از نقطهای از کره زمین بهنقطهای دیگر مهاجرت نامیده میشود».
تعريف آقای بشارت از مهاجرت کاملاً غلط است؛ زیرا مهاجرت امری صرفاً شخصی نیست که افراد بنا بهسلیقهی خویش بهانتخاب آن بپردازند. این مسئله عمیقاَ در مناسبات اجتماعی و تولیدی ریشه دارد و طبقاتی است؛ بهعبارت دیگر، مهاجرت عمدتاً از وضعیتی بحرانی برمیخیزد که به دلایل مختلف، ریشهی حیات اجتماعی افراد خاصی را میخشکاند.
در حقیقت پناهندگی و مهاجرت هردو از اضطرارهای اجتماعی برمیخیزند، با این تفاوت که اضطرار مهاجرت عمدتا زیستی و ماهوی است؛ در صورتیکه اضطرار پناهندگی از اندیشه، باور، آرمان و یا ضرورتهای زندگی اجتماعی مایه میگیرد. هم پناهنده و هم مهاجر، بین ماندن در سرزمین خودی و ترک آن، انتخاب میکنند. یکی در چارچوب مناسبات موجود در جهت وضعیتی بهتر گام برمیدارد؛ و دیگری در آرزوی دگرگونی وضعیت حاضر، در پی حفظ حیات و اندیشهاش خود را از خط اول مبارزه بهپشت جبهه منتقل میکند. پناهنده بهامید ادامهی دخالتگریاش از دوستان، روابط و مناسباتش دست میکشد؛ اما مهاجر با رؤیای یک دنیای بهتر از هویت اجتماعیاش دست میشوید. ترک دیار مادری برای مهاجر همیشگی است، لیکن پناهنده بهطور موقت و تا دگرگونی در وضعیت سیاسی-اجتماعی حاکم از موطن خویش جدا میشود. احساس پناهنده از ترک سرزمینی که در آن هویت دارد و حقیقت خود را در تحولات آن مییابد، اندوھی خلاق و اندیشهآفرین است؛ اما احساس مهاجر در ابهام و نادانستگی بهشادی و سرخوشی میزند.
چنانکه جامعه را بهجبهه جنگ تشبیه کنیم، پناهنده همانند سربازی است که زخم برداشته و بهمنظور معالجه بهپشت خط مقدم منتقل میشود؛ در صورتیکه در چنین جبهه مفروضی، مهاجر از درستی و نادرستی جنگ دست برداشته و فقط خود را نجات میدهد.
مهاجرت بر اساس دستگاهی صورت میگیرد که افراد ناخشنود و مستأصل از وضعیت اجتماعی-زیستی خود، در مقایسه با دادههایی از کشور ثالث برای خویش میسازند. این دستگاه، همان مختص ذهن فرد مهاجر است که تا سرحد قطع تعلق بههویت خویش تحریک شده و امکان سفر نیز برایش فراهم است. بدین ترتیب، انگیزه مهاجرت صرفاً اقتصادی نبوده و عدم رضایت اجتماعی را نیز دربرمیگیرد که میتواند با نگرانی و ترس دائم همراه باشد.
از بررسی دلایل تاریخی آوارگان دایمی (مانند کولیها) که بگذریم؛ آوارگی معضل و مصیبتی غیرهمیشگی است که تنها از پس یک رویداد ناگهانی و مکانیکی رخ مینماید، و گروههای مختلف جامعهای خاص را در ابعاد گسترده دربرمیگیرد، و بهبیخانمانی میکشاند.
لشگرکشیهای امپریالیستی؛ خیزشهای مذهبی-ایدیولوژیک که بربستر ارتجاعیترین بقایای جوامع پیشین شکل میگیرند؛ و قهر طبیعت، از عوامل عمدهی آوارگی است. نظریهپردازان طبقات حاکم همواره کوشیدهاند که علل آوارگی را خارج از مناسبات اجتماعی و ارادهی بشری جلوه داده و بهآسمان منتسب گردانند تا در این رابطه از مسئوليت دولت طبقه حاکم بکاھند.
شاید این نظریه که استثمار انسان از انسان را پنهان میدارد در 300 سال پیش درست بهنظر میرسید، اما درعصر انفورماتیک، بشر آشکارا دارای این امکان است که تمام بلیههای طبیعی را پیشبینی کرده و با آن بهمقابله برخیزد. بنابراین، با توجه بهکُنه جنگها و خیزشهای مذهبی-ایدئولوژیک که تماماً از منفعتطلبی قدرتها و طبقات حاکم ریشه میگیرد، مکانیزمهایی که بهآوارگی انسانها منجر میشوند، از جوامعی برمیخیزد که بهطبقات متخاصمم تقسیم شده است.
بههرصورت، منشاء آوارگی عمدتاً مکانیزمهای بیرونی است که نمیتوانند بهطور دایم واقع شوند؛ اما مهاجرت بیشتر در یک بحران ساختاری و درونی ریشه دارد که نسبت بهعوامل آوارگی از پایداری بیشتری برخوردار است. آوارگان بنابر گذران اردوگاهی خویش فاقد امکان ریشه دواندن در جامعهای که بهآن روی آوردهاند، میباشند؛ درصورتیکه مهاجرین بهقصد انحلال خود در جامعه مهاجرتپذیر، سرزمین خود را رها کرده تا در موطن تازه ریشه بگیرند. در یک سخن، آوارگی امری موقت است که امکان بازگشت را هرلحظه در خود میپروراند؛ لیکن مسئله مهاجرت دائمی است که معمولاً شامل بازگشت نمیشود.
نادیده نباید گرفت که خط سرخی پناهندگی، مهاجرت و آوارگی را از هم جدا نمیکند. بدینمعنی که گاه این معضلات برخاسته از جامعه طبقاتی بهمثابه ترکیبی از رویدادهای گوناگون، یکجا و بهگونهای واحد واقع میشوند که هریک در رابطهای خاص عمدگی یافته و بارزتر میگردند. از طرف دیگر، با در نظر گرفتن امکانات و سرعت رشد آگاهی شخصی نسبت بهجامعه، همواره این احتمال وجود دارد که مهاجر بهپناهنده و یا آواره بهمهاجر تبدیل شود. در این رابطه دینامیزم آگاهی و برآمدهای اجتماعی در سرزمین مادری تعیین کننده میباشند؛ و غیرممکن نیست که تغییرات و تبدیلات پناهندگی، مهاجرت و آوارگی جهت عکس بگیرد و بهطور معکوس عمل کند.
پناهندگی و جنبش سوسیالیستی
تعدادی از نهادهای پناهندگی بدین باورند که ورود پناهندگان جدی و فعال بهکشورهای سرمایهداری پیشرفته و دفاع از اقامت آنها، تحمیلی بر سرمایه جهانی است که ضمن دارا بودن بار ضدامپریالیستی، بهافشای نقض «حقوق بشر» در کشورهای پناهندهخیز هم راهبر میگردد. این نهادها بدین باورند که با دفاع از حق اقامت پناهجویان علیه راسیستم رشدیابنده در کشورهای اروپایی مبارزه کرده و بدینسان بهتقویت نیروهای ترقیخواه میپردازند. از طرف دیگر، بعضی از گروههای چپ شعار دهان پرکن، تحریک آمیز و اغوا کنندهی دفاع از حق پناهندگی «همه»ی پناهجویان ایرانی را پیش نهاده و میکوشند از اینطریق پایههای تشکیلات خود راگسترش داده و امر «انقلاب» سوسیالیستی در ایران را پیش ببرند!
از زاویه جنبش جهانیِ سوسیالیزم و بهویژه از نظرگاه جنبش کارگری در ایران احکام فوق غیرقابل قبول، فریبآمیز و سوسیال دموکراتیک است؛ زیرا در گرماگرم شور گروهی بهطور کامل در دستگاه فریبآمیز سرمایه جهانی از مفهوم پناهندگی گرفتار میشوند و دو مسئلهی اساسی را فراموشی میکنند: یکی حقیقت انقلاب سوسیالیستی در ایران؛ و دیگری واقعیت زندگی اشخاصی که تحت عنوان پناهنده در اروپا و آمریکا بهلحاظ تبادلات انسانی تباه میشوند.
خروج یک شخص از ایران بهقصد پناهندگی، بدینمعنی است که وی از روابط و مناسباتی که بهاو هویت داده و شخصیت بخشیدهاند، منفک میگردد؛ بدین ترتیب او خود، خویشتن را از حقیقت اجتماعیاش جدا کرده و بهذات انسانیاش مکانیزم تخریبکننده وارد میکند. بنابراین، تنها چیزی که از متقاضی پناهندگی در اروپا باقی میماند (منهای وجوه زیستیاش) خاطرات و آگاهی اجتماعی اوست که میبایست دوباره طراحی و پیکرتراشی شود؛ اما او در اینجا با دستگاه تزویرِ سازماندهیشده مواجه میگردد و چارهای جز تزویر ندارد. زیرا دولتهای اروپایی حق پناهندگی را شایسته اشخاصی میدانند که در عملیاتی خارقالعاده از پای جوخههای اعدام فرار کرده باشند؛ و ضمناً تمام این تصاویر سینمایی را با مدارک رسمی، دولتی و آوریژینال بهاثبات برسانند. از سوی دیگر، نهادهای پناهندگی و تشکلهای سیاسی با مباحث و تصاویر خود از ایران نه تنها تزویر سازماندهیشده را بهطور اساسی و سیستماتیک مورد انتقاد قرار نمیدهند، بلکه با بیان پارهفجایع و پدیدههایی که ربط آنها با نظام طبقاتی و سرمایهداری جمهوری اسلامی نامعلوم است، خواسته و ناخواسته یکبار دیگر بهکارگزاران سیاستهای پناهندگی فرصت میدهند که تزویر سازماندهیشده را بهابهام سازماندهیشده تبدیل کرده و از حقوق پناهندگی و نیز حق مهاجرت یک هزار توی محیرالعقول بسازند. این مجموعهی مبهم و مزورانه، علاوه براینکه پذیرش پناهجویان را بهامری که محال تبدیل میکند؛ و پناهجویان را برای مدتهای طولانی در کمپها بههزار و یک مصیبت روحی و روانی میکشاند؛ میدان تزویر را نیز به رویشان میگشاید.
بدین ترتیب، موجودی که با خروج از موطن اصلیاش بهذات خویشی اعمال مکانیزم کرده بود و از او تنها مادهای خمیرگونه جهت پیکرتراشی مجدد باقی مانده است، در اروپا بههرسو که بچرخد با تزویر مواجه میشود. این تزویر همهجانبه در سایه عدم درک آن هزارتوی ادراک ناپذیر و اقامتهای طولانی و فرساینده در کمپها، پناهجویان را بهاستیصال، مضاعف میکشاند. استیصالی که بهاستیصال وی در ایران افزوده میشود و بههمراهش خویشتنستیزی، سازمانگریزی، اعتیاد و خودکشی را برای آنها بهارمغان میآورد. بههرروی، این دستگاه تزویر میبایست برچیده شود تا قربانیان دیگری را به کام خود نکشد.
در این دستگاه تزویر که دولتهای اروپایی ابداع کردهاند و خیل گستردهای از پناهجویان سابق که هماکنون بهمهاجر تبدیل شدهاند، از آن تبعیت میکنند؛ یکی از هواداران حزب کمونیست کارگری با آرمانی کردن وضعیت موجود از احترام بهپناهجویان گفتگو میکند! اما ایشان نادیده میگیرند که احترام بهآدمها و حفظ حرمت انسای آنها بهدو شکل کاملاً متناقض امکانپذیر است. یکی بهوضعیت ثابت آنها چنگ میزند و آن را جهت تبدیل نمودنشان بهآپارات تشکیلاتی، آرمانی میکند؛ دیگری از موجودیت خودبیگانه و سرگشتگیهای برخاسته از نظام طبقاتی درمیگذرد، و بهآدم سادهی روبرو بهعنوان تخمهی زایش انسان نوعی مینگرد و در رابطهای فعال، روشنگرانه و متشکل بهنقد او میرود تا وی خود، خویشتن را بازبیافریند و بهعنوان هستی خرد، جایگاه متعالی نوع انسان را بهمثابه خردِ هستی دریافته و بهعنوان یک فعال انقلابی برعلیه مناسبات مبتنیبر استثمار انسان از انسان طغیان کند. نگاه و دریافت اول انفعالی، سوسیالـدموکراتیک و خردهبورژوایی، و ادراک دوم انقلابی و پرولتاریایی است. اینجا سخن از پروسهی انقلاب سوسیالیستی در مقابل دموکراتیزم ناب است که بههیچوجه توان جدایی از بورژوازی را ندارد.
جریانات فوق بهجای تمرکز تواناییهای خود برافشای تزویر ۲۰ ساله و سازماندهیشدهی صاحبان سرمایه در مورد پناهندگی که در قالب پناهنده، مهاجر میپذیرند؛ بهپدیدههای منفردی که فاقد امکان افشاگری رادیکال و جدی است، میآویزند؛ و خواسته و ناخواسته بازار تزویر سازماندهیشده را گرما میبخشند.
این «دوستان مردم» و سینهچاکان «انقلاب» توجه نمیکنند که با پناهنده شدن هرایرانی حداقل ۲۰ نفر دیگر چشم امید خود را بهتغییرات مثبت اجتماعی در ایران میبندند و با پس زدن دخالتگری علیه خلافت اسلامی، بهفرار از سرزمینِ (بهلحاظ مناسبات سرمایهدارارانه عقبافتادهی) ایران میاندیشند؛ و این بهمثابه یک سوپاپ اطمینان، جنبش داخلی را تضعیف کرده و در راستای حاکمیت سرمایه و نظام ولایت قرار میگیرد. از دیگرسو، پناهجویانی که موفق بهدریافت اجازهی اقامت میشوند، بهکدام بهشت ناشناخته دست مییابند که میبایست تمام روابط و مناسباتی را که بهآنها هویت میبخشید و حقیقتشان را شکل میداد، از دست بدهند تا در بهترین صورت ممکن بهعنوان شهروند درجه دوم مقداری پروتئین و اندکی گلوکز بیشتر مصرف کنند. آیا همهی آنها در ایران از گرسنگی در حال مرگ بودند؟ آیا هیچیک از آنها در ایران امکانی بهتر و انسانیتر برای زندگی نداشتند؟ آیا همهی آنها از مقابل جوخهی اعدام فرار کردهاند؟ آیا در اروپا و آمریکا واقعاً احساس خوشبختی میکنند؟
بهروزنامه کشاندن پارهفجایع مربوط بهپناهندگی مبارزهی ضدامپریالیستی نیست؛ چونکه امپریالیزمِ سرمایه، بدون استثمار کار حتی یک ثانیه هم باقی نخواهد ماند که فاجعه بیافریند؛ پس الزامی است که با تمام قوا بهآموزش و سازماندهی نیروهایی اقدام نمود که تحت استثمار و حاکمیت سرمایه قرار دارند. و این مقدمتاً بهعنوان یک گام تدارکاتی در خارج از ایران بررسی و تحلیل تمام سیماهای سرمایه جهانی و رابطهاش با خلافت اسلامی را میطلبد، که در آرایش کنونینیروها در پستوی عبارتپردازیهای کلی مدفون شده است. گذشته از این، راسیسم رشدیابندهی اروپایی تنها در پرتو افشای سیمای ضدبشری سرمایه فروکش میکند؛ چون یکی از خاستگاههای راسیسم، ابهاماتی است که مناسبات سرمایه بههمراه تبلیغات دروغین کارگزاران آن درباره مردم کشورهای توسعه نیافته در بین مردم کشورهای اروپایی میپراکنند و آنها را از مسایل اساسی جامعه خویش بهگمراهی میکشانند. افشای سیاستهای مزورانه پذیرش مهاجر در چارچوب حقوق پناهندگی یکی از روشهای مبارزه با راسیسم است که بهدلیل حفظ حیثیت برخاسته از وجوه ماهوی جامعه، از آن استنکاف میشود.
بنابراین، الزامی است که نهادهای پناهندگی و جریانات سیاسی از دعویات فوق رادیکال خود دست برداشته و حقیقتاً رادیکال عمل نمایند تا بتوانند دست بهریشه حقایق برده و فاجعهی سقوط تبادلات انسانی را در جامعه ایران از زاویه انقلاب سوسیالیستی بهتصویر بکشانند. سقوطی که در چارچوب اقتصاد بهاصطلاح اسلامی (که در واقع یکی از خشنترین اشکال بُروز بورژوازی است) و در سایه شوم تخریب ہرنامهریزی شدہی تولید، جنگ و سرکوب مافیایی باندھایی دلالی شکل گرفته است.
بهراستی چرا نهادهای پناهندگی و بعضی گروههای سیاسی ذیربط بهمعضل پناهندگی، بهافشای تزویر سازماندهیشده نمیپردازند و برای مردم اروپا آشکار نمیکنند که دولتهایشان در لوای حقوق پناهندگی، مهاجر میپذیرند؟
طبیعتاً مسئله بهعدم اطلاع و آگاهی مربوط نمیشود. زیرا فهم این تزویر درایت خاصی را نمیطلبد. پس چرا اکثر پناهندگان، نهادهای پناهندگی و فعالین سیاسی بهآن نمیپردازند و در همسویی آشکار با سیاست تزویر سازماندهیشده قرار میگیرند؟
پاسخ ساده و روشن است: برای اینکه این جماعتْ امید، آرزو و پراتیک دخالتگرانه در امور مربوط بهانقلاب سوسیالیستی در ایران را از دست داده و عملاً در موطن جدید خود منحل شدهاند در حقیقت تودهی کثیری از پناهندگان سابق در وضعیت کنونی تبدیل بهمهاجر شده و بیشتر جهت سرگرمی بهمسایل سیاسی-مبارزاتیِ ایران میپردازند. نه اینکه اینها در هیج شرایطی بهایران باز نخواهند گشت و برای همیشه کوهستانها و آفتاب ایران را فراموش میکنند؛ نه، چنین نیست. اما همچنانکه در سلسله وقایع و رویدادهایی که بهقیام ۲۲ بهمن ۵۷ منجر گردید، و بخش قابل توجهی از اپوزیسیون خارج از کشور تنها برای خوشهچینی انقلاب بهایران بازگشت، و دهها گروه و «سازمان» را از پس الگوسازیهای خویش در برابر طبقه کارگر و مردم ایران قرار داد؛ خیل نه چندان گستردهی این جماعت نیز تنها پس از سرنگویی خلافت اسلامی بهایران باز خواهند گشت و بهخوشهچینی آن خواهند پرداخت.
شاید در نخستین نگاه، چنین قضاوت و حکمی مغرضانه یا غیرواقعبینانه بهنظر برسد؛ اما حقیقتاً اینطور نیست؛ چراکه سبکِ کار، مدلهای تحلیلی، زاویه نگرش و مطالبات عدهی کثیری از اعضا، هواداران و کادرهای گروههای اپوزیسیون در شبکه تبادلات سیاسی، تصویری جز این را بهذهن برنمیتاباند. نه اینکه فعالیت سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور هیچ تاثیری برمسائل داخلی ندارد؛ نه چنین نیست؛ با این وجود، قسمت اعظم انرژیهایی که صرف میشود و اندیشههاییکه بهنوشتار درمیآید، فجایعی که افشا میگردد و آرزوهایی که شکل میگیرد؛ در راستای آموزش و سازماندهی طبقه کارگر ایران قرار ندارد و بهدرد رفع این مشکل نمیخورد.
با اینهمه، ضرورت این نیست که همهی پناهندگان واقعاً سیاسی و دخالتگر چمدانهای خود را ببندند و لیسهپاس بگیرند و خود را بهدست جلادان جمهوری اسلامی بسپارند. نه، چنین حرکت مفروضی نیز دردی را در پراکندگی طبقه کارگر ایران رفع نمیکند. اولین گام ضروری در راستای این مسئلهی ناگشوده، جهتگیری ایدئولوژیک بهطرف آموزش و سازماندهی کارگران و ایجاد هستههای کارِ سوسیالیستی است که ضمن تبادل با دیگر هستهها، فرمان حرکت و اندیشهشان بهدست کمیتهی مرکزی نباشد. این پراتیکی است که در خارج از کشور نیز میتوان بهتمرین آن پرداخت. بنا بر فرضی نامحتمل، اگر فردا جمهوری اسلامی سرنگون شد و دستگاه دار و درفشش از هم پاشید و عدهای مشتاق و شیفته بهایران بازگشتند، کدام دستآورد نوین را برای طبقه کارگر ایران بهارمغان خواهند برد؟ آیا از پس ۲۰ سال سرکوب خونین و جنایتبار، با دنیایی از اکتشافات و اختراعات علمی، مبارزهای پیچیده و پنهان در داخل؛ خارجنشینان گامی از باسمههای سال ۵۷ بهپیش برداشتهاند؟ امید است که اینچنین باشد.
بههرصورت هستههای کار سوسیالیستی بهشرط اینکه از بالا کنترل نشوند؛ بهاحتمال بسیار قوی هریک برای خود سبک کار و موضوعی را انتخاب میکنند که در ادامه بهتنوعی از دیدگاهها، دستآوردها و ارتباطات داخلی دست مییابند؛ که در تبادل با یکدیگر، پتانسیل دخالتگرانه و ایدئولوژیک اپوزیسیون خارج از کشور را بالا برده و پاسخی برای بنبستهای کنونی پیدا میکنند. بدینطریق صف پناهندگانی که بهمهاجر تبدیل شدهاند، از عده قلیلی که هنوز پناهنده باقی ماندهاند، متمایز میگردد و چهبسا تعدادی از مهاجرین تازه وارد نیز بهپناهندگان دخالتگر تبدیل شوند.
یک دفاع سوسیالیستی و ساده:
بعضی از کادرهای حزب کمونیست کارگری فریاد برمیدارند که مقالهی مندرج در ضمیمه شماره ۴۵ کارگر سوسیالیست، بهپناهجویان توهین کرده است. خانم ثریا شهابی یکی از هواداران حزب کمونیست کارگری، جهت رفع توهین بهپناهجویان با روزنامه «شهروند» یک مصاحبه ترتیب داده و نویسندهی مقاله فوقالذکر را بهخرد شدن دندانهایش تهدید کرده است. البته ایشان خودشان داوطلب این پراتیک «انقلابی» نیستند، اما بهگونهای کاملاً تحریکآمیز و زیرکانه اظهار داشتهاند که:
«باور کنیداگر رودرروی مردم اینطور در مورد یکدیگر حرف بزنند، دندانها خرد میشود. این نشریه شانس آورده است که مردم و قانون بهنویسندگانش دسترسی ندارند».
این خانم محترم از کدام قانون گفتگو میکند؟ قانون جلادان جمهوری اسلامی، یا قانون کشور بهاصطلاح دموکراتیک هلند و یا قانونی که پس از حکومت حزب کمونیست کارگری برقرار میشود؟! ایشان در مصاحبه با روزنامه شهروند تفسیر بهرأی نموده و واژهی «اغلب» را بنا بهنگرش خود با عبارت «کم نیستند» عوض کرده و بهنویسندهی مقاله کارگر سوسیالیست نسبت داده است. در اینجا جهت رفع شبهه، قسمتهایی از آن مقاله را عیناً نقل میکنم:
«در میان پناهجویان تعداد افرادی که با قاچاق مواد مخدر، دزدیهای کالان، تجارت و حتی جاسوسی روزگار میگذرانند، کم نیستند. از اینرو میبایست دقت کار پناهندگی را تا بدانجا گسترش داد که مقدمات و اسباب دیپورت آنها فراهم شود. قسمت قابل توجهی از پناهجویان بهلحاظ شبکهی تبادلات انسانی و جهتگیری اجتماعیـسیاسی از انصار حزبالله دوآتشهترند و با کوچکترین ترفند سیاسی، بهخدم و حشم ارتجاعیترین باندهای تروریستپرور تبدیل میشوند. دفاع از حق پناهندگی برای این جماعت یک عمل ضدانقلابی است. چرا باید گسترهی دفاع از حق پناهندگی را تا آنجا گشاد کرد که هر هرزه و رجالهای از آن عبور کند؟ چرا باید بهلحاظ کیفی با بورژوازی همسو شد و سپس بر سر تعداد و کمیت با آن بهجدال برخاست؟ پس تکلیف مبارزینی که در مقابلههای سیاسیـاجتماعی ویا اجتماعیـسیاسی با خلافت اسلامی از هستی ساقط شدهاند و کرایه و ارتباط لازم برای سفر بهاروپا را ندارند، چه میشوند؟ شاید گناه آنان در این واقعیت باشد که بهیکی از احزاب و گروههای اپوزیسیون رسمی وابستگی ندارند»؟!
ویا:
«بیش از ۹۵ درصد پناهجویان (اعم از زن و کودک و جوان و بالغ) در هنگام گفتگو از مسائل پناهندگی بهاین میاندیشند که چه چیزی در این میان بهآنها میماسد؛ و چگونه باید رفتار کنند که تا سرشان کلاه نرود».
ادعاهای فوق در رابطه با هلند نوشته شده و مستدل، مستند و تماماً مطابق واقعیت است. ضمناً جهت رفع نگرانی خانم شهابی باید گفت که نویسنده مقاله در هلند با بیش از ۵۰۰ پناهجو حضوراً تماس دارد و کیفیت این تماس با بار عاطفی همراه است؛ و از بیان عقاید، باورها و نقطه نظرات خود نیز ابا نکرده و بهصراحت با پناهجویان بهگفتگو مینشیند؛ با وجود این، نتیجهی این گفتگوها و صراحت بیان چیزی جز روابط صمیمانه و صادقانه و زودگذر با بسیاری از پناهجویان نبوده و هنوز دندانهای وی نیز خُرد نشدهاند.
روزگار عجیبی است؛ ظاهراً میشود نام خود را کمونیست گذاشت و اینطور بهمردمی که واقعیتها را تصویر میکنند، با افزودن واژه اغلب بهنوشتهشان، تهمت زد و آنان را بهخرد شدن دندانهایشان تهدید کرد.
خانم شهابی اظهار داشتهاند که:
«مسؤلین این نشریه اگر نشریهشان در یک فضای ژورنالیستی با پرنسیپھای متعارف منتشر میشد، امروز بهخاطر این توهینها و پیشداوریها باید روی صندلی محاکمه مینشستند و شاید هم بخاطر فحاشی و توهین بهجمعیتی، درش را میبستند».
در کجای این جهان پهناور، کسی را بهاتهام «پیشداوری» روی صندلی محاکمه مینشانند که این خانم محترم در نبود «فضایی ژورنالیستی با پرنسیپهای متعارف» افسوس آن را میخورد؟! بهراستی فضای ژورنالیستی با پرنسیپهای متعارف چه معنا و مفهومی دارد؟ و اصولاً چه رابطهای بین پرنسیپ و وضعیت متعارف وجود دارد؟ تا آنجا که از دانش مبارزه طبقاتی برمیآید، پرنسیپها با بار و فضایی انقلابی، از شرایط متعارف درمیگذرند تا بهیک دنیای دیگر که علیالاصول متعارف نیست، برسند. بههرروی پرنسیپهای متعارف یک عبارتپردازی غلط، سفسطهگرانه و ناشی از بیسوادی است. از طرف دیگر، بهکدام جمعیت توهین شده است؟ و چرا شما دلتان برای آنها میسوزد؟
گذشته از قاچاقچیان مواد مخدر، دزدهای کلان، تجار و جاسوسان خلافت اسلامی؛ بقیه پناهجویان ۱۷ سال مداوم زیر چرخهی تخریب ارزشهای انسانی بسر برده و جهت یک سلوک انسانیتر بهخارج روی آوردهاند. اگر شما بهراستی از دوستدارانشان هستید، بهآنها نزدیک شوید و افق یک زندگی دیگر را برایشان بگشایید؛ نه اینکه موجودیت کنونی آنها را آرمانی کرده و امکان تکاملشان را بههیچ ہینگارید.
این داد و فریادها تماماً بهمنظور داغ نگهداشتن بازار ارگان پوشالی و بوروکراتیک شورای پناهندگان و مهاجرین است که جهت سرگرمی بیشترِ هواداران سادهاندیش حزب کمونیست کارگری برپا شده است. گویا برگزاری سالگرد قیام اکتبر در قالب دیسکو و «مدرنیزم» بهاندازه کافی افاقه نکرده و بهمقداری جنجال پناهندگی جهت چاشنی نیز نیاز است تا پراتیک جامعی از مبارزه طبقاتی و سازماندهی سوسیالیستی صورت مادی بهخود بگیرد! اما چه باک؛ چراکه درخشش حقیقت خورشید مبارزهی کار برعلیه سرمایه با جنجال و دیسکو زایل نخواهد شد.
اگر اندکی تعمق و رفاقت در نگاه این خانم محترم و دیگر یارانشان وجود داشت، مقالهی فوقالذکر را با دقت بیشتری مطالعه میکردند و بهعبارت حق پناهندگی که در داخل گیومه قرار دارد، توجه مینمودند. اینکه پناهجویان میبایست موفق بهدریافت اجازه اقامت شوند، با اینکه آنها را پناهندهی دخالتگر بنامیم تفاوت بسیاری دارد.
تفاوت در همسویی و یا افشاگری سیاست تزویر سازماندهیشده است که جان و شرف پناهجویان را در اقامتهای طولانی با قرصهای آرامبخش و مواد مخدر بههدر میدهد. بهراستی «دوستان مردم» کیانند و چگونه دست از تزویر برمیدارند؟
هر نسبتی از جهان مادی متناسب با روابط و مناسباتش با دیگر نسبتها مادیت دارد و در ننیجه قابل شناخت است؛ جهان هستی بهمثابه یک نسبت، انشقاقی درونی است که در غیریتی بیرونی تشخص مییابد. بنابراین نسبت کلی، انسان کلی، کارگر کلی و پناهجوی کلی فاقد ماهیت و مادیت است؛ یعنی وجود خارجی ندارد و صرفاً یک تصرف ذهنی است.دفاع از حق پناهندگی موجوداتی که وجود خارجی ندارند؛ یعنی کارگر، خردهبورژوا، صاحب سرمایه و یا زحمتکش پیرامونی نیستند؛ و بهانقلابی، مترقی، مرتجع و یا آمیختهای از اینها تقسیم نمیشوند؛ دفاع از هیچکس نیست. و صرفاً به«خود» برمیگردد و در خدمت مسائل درونتشکیلاتی جهت حضور در عرصهی «سیاست» قرار میگیرد. واین معنایی جز سوسیال دموکراتیزم نابِ خردهبورژوایی ندارد.
دخالت در تحرکات کنونی پناهندگی که نمیتوان تحت عنوان جنبش از آن یاد کرد، در جدیترین و گستردهترین و عمیقترین شکل ممکن، دخالتی بورژوا دموکراتیک است که نتایج ناخواسته و داخلیاش هندوانه زیر بغل دارودستهی خاتمی گذاشتن است. گرچه «شورای پناهندگان و مهاجرین در هلند» بیشتر بر روی کاغذ وجود دارد، اما برفرض که تمام بهاصطلاح دستآوردهای پناهندگی در هلند از طریق «شورا...» سازماندهی شده باشد. با پذیرش این فرضیه کدام گام سوسیالیستی برداشته شده است؟ نوشتن یک برنامه، سرهمبندی کردن خردهاندیشههایی در مورد شوروی، برگزاری تعدادی سخنرانی، ایجاد یک نهاد پناهندگی کاغذی و بهراه انداختن مقدار زیادی داد و فریاد، در کنار چند راهپیمایی قلیلالحجم سالانه در خارج از کشور، نمیتواند پراتیک سوسیالیستی یک حزب کمونیست باشد!
شاید اینها عملکرد دموکراتیک حزب در خارج از کشور است و مسائل سوسیالیستی و داخلی بهدلایل امنیتی قابل گزارش نمیباشد. در اینصورت چند سؤال بدون جواب باقی میماند:
- آیا رویکرد مبارزاتیـسوسیالیستی این جریان در داخل کشور قابل مشاهده است؟ و بهآن اندازه رشد کرده که در ایران اثرگذار باشد؟ و یا حداقل دستآوردهای تئوریکش براساس پراتیک داخلی بهآنجا رسیده است که دیگر جریانات از مکتب آن آموزش بگیرند؟
- آیا این حزب در ایران نیز در وجه دموکراتیکْ مبارزه میکند، و يا بهدليل جو خفقان و بگيروببندهای خلافت اسلامی، اين امر را بهبعد موکول کرده است؟
- آیا خاتمي با علم و کتل مخالفت با بعضی پدیدههای ولایت مطلقه فقیه (و نه حتی نظام فقاهت) بهمیدان نیامد؟ و کارگران و روشنفکران و خرده بورژواها، بدون صفبندی و با آگاهی از کثافتکاریهای خلافت اسلامی، اما در اضطرار عدم آگاهی سوسیالیستی و تشکل طبقاتی، در قالب بیست میلیون رأی «نطلبیده» و «ناخواسته» بهدنبال او که بیشک یکی از سرسپردگان سرمایهداری ایران است، نرفتند؟
بههرروی، از یک حقیقت تاریخی نمیتوان گریخت؛ تشکلاتی که در امر سازماندهی سوسیالیستی طبقه کارگر در یک جامعه معین و بهطور پیوسته دخالتگری تئوریک و پراتیک نداشته باشند، ناگزیر در جهت تثبیت جوامع طبقاتی عملی خواھند کرد.
گریز از ایران:
با وجود اینکه سرکوب در جامعه ایران، همانند تمام جوامع سرمایهداری، عکسالعمل طبقه حاکم در مقابل مبارزهی طبقاتی است؛ لیکن ساختار باندهای سرکوبگر حاکم بر ایران، که بدون منافع مادی معین گرد هم نمیآیند، خصلت ویژهای بهسرکوبگریِ سرکوبگران اسلامی میبخشد.
در جوامع سرمایهداری بهاصطلاح غیرمذهبی-غیرایدئولوژیک، بورژوازی بههمراه بافتهای اجتماعیاش با انتخابات، استخدام و آموزش گروههایی که در پروسهی تولید هویت نمیگیرند؛ ارتش، واحدهای مختلف پلیس و ارگانهای حقوقی و اطلاعاتی خود را بازساخته و دستگاه عریض و طویل اداریاش را شکل میدهد. این «نیرو»ها با ارتزاق و مصرف ارزشهای اضافی و اشکال گوناگون مازاد، علاوهبر ارائه خدمات سرمایه درجهت حفظ نظم موجود، بهطور سیستماتیک و متشکل در مقابل برآمد مبارزاتی نیروهای انقلابی عکسالعمل نشان میدهند. از طرف دیگر، حاکمیت بورژوازی بههمراه رشد تکنولوژی و تغییر در ماهیت تبادلات اقتصاد جهانی در تناسب با بنیان سرمایه، از طریق مبارزات پارلمانی تجدید سازمان شده و اصطلاحاً بهاصلاح خود میپردازد و بدینترتیب «ترقی»خواهی را بهدرون خود، یعنی درونی جذب میکند که تماماً ارتجاعی است. چراکه دامنهی این اصلاحات درنهایت بهشکل مالکیت، تجدیدسازمان بافتهای سرمایه، تجدیدقرارداد فروش نیرویکار و نظرگاههای اندیشهی توجیهگر خودمینمایاند.
پیگردهای اطلاعاتی، کنترل کنشهای طبقاتی، ایجاد مدلهای پیشگیرانه در قالب آلترناتیو اجتماعی، کانالیزه کردن جامعه بهسوی لذتهای صرفاً بیولوژیک و... تماماً پیشنهادههای سرکوبِ برآمدهای مبارزاتی جامعه است؛ برآمدی که عمدتاً و در اغلب مواقع از سوی طبقه کارگر رخ مینماید. انگیزه و هدف کلیه کارکنان واحدها، ادارات و سازمانهای سرکوبگر در جوامع بهاصطلاح غیرمذھبی-غیرایدئولوژیک، گذران زندگی شخصی از طریق حفظ نظم موجود است. نظمی که بهآنها مواجب میدهد، محترمشان میدارد، ارتباطاتشان را بهسامان میکشد، امنیت شخصیشان را برقرار میکند، و سرانجام بهآنها بهعنوان شهروند هویت اجتماعی و حقوقی میبخشد.
ارگانهای نظم و پلیس در هرجامعهای بهواسطهی ماهیت وجودی و کارکردهای سرکوبگرانه خویش، گانگستریزم و زدوبندهای مافیایی را درون خود ایجاد میکند؛ با این تفاوت که در جوامع پیشرفته سرمایهداری و بهاصطلاح دموکراتیک، گانگستریزم از عالیرتبگان، ژنرالها و رؤسا شروع میشود؛ و در واحدهای تحتانی بهسبب کنترل حقوقی، آرامش برخاسته از حاکمیت قانون و تربیت مدنی، بهحداقل خود میرسد. اما در جمهوری اسلامی تمام عناصر و آحاد تشکیلدهندهی دستگاه رنگارنگ سرکوب، گانگستراند. بدینمعنی که واحدهای تحتانی دستگاه سرکوب، بهسبب منافع شخصی و گروهی خود، که عمدتاً بر محور توقیف، مصادرهی اموال و انواع رانتها شکل میگیرد، شکل ویژهای از گانگستریزم را با تکیه بر سوءِاستفادهی کلان از قوانینِ فوقالعاده تفسیرپذیرِ عدالت اسلامی ابداع کرده و با تبدیل زندگی روزمره شهروندان بهیک جهنم ناسوتی، بهشت لاهوتی را در همین زمین خاکی بهخویشتن ارزانی میدارند. بدینطریق امنیت حقوقی جوامع پیشرفتهی سرمایهداری در زندگی آحاد شهروندان تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نامفهوم میگردد؛ و رفتار جوجهقلدرهای مسلح بهریش و تفنگ که با ارشاد اسلامی روزگار میگذرانند، برای حقوقدانان و مردم کشورھای اروپایی غیرقابل فهم و تصور میشود.
برخلاف ارگانهای پلیسی در کشورهای سرمایهداری پیشرفته که کنترل و نظارت دایمی بر شهروندان را از طریق تکنولوژی مدرن و بدون حضور فیزیکی انجام میدھند؛ نیروھای انتظامی جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران بههمراه واحدهای داوطلب[!؟] نظیر ارگانهای امر بهمعروف و نهی از منکر و انصار حزبالله، با حضور فیزیکی مداوم در انظار شهروندان و دخالت خودسرانه در زندگی شخصی آنها، و با ایجاد اضطراب و نگرانی عمومی؛ احتمال وقوع اشکال مختلف مبارزه را از پیش سرکوب کرده و حتی درصد ریسک را در برآیند مبارزات دموکراتیک آنچنان بالا میبرند که لاجرم جامعه ایران میان دو انتخابِ سکوت (یعنی: پذیرش مطلق نظم موجود) ویا رودررویی خونین قرار گیرد.
در جامعهی اسلامی نه تنها تمامیت ارگان رسمی سرکوب، بلکه هرپاسدار و کمیتهچی و باند چندنفرهی انتظامی، دارای این قدرت است که با دخالت شبانهروزی در زندگی شهروندان، آنان را از زاویه سوءاستفادهی شخصی امر بهمعروف و نهی از منکر نموده و بخشی از اموال امر بهمعروف شده را نیز بهجیب یا بهحسابهای بانکی خود واریز نماید. وضعیت آشفته و آلودهی سیستم قضایی و نیز شکل مالکیت دولتی و غیردولتی در ایران که عمدتاً مجموعهای از مصادره اموال و چپاولگری موجب پیدایش آن شده است، نه تنها بهبقای این مجموعه لطمهای وارد نمیکند، بلکه موجبات رشد آن را نیز فراهم میآورد. اقتصاد مبتنیبر چپاول، دستگاه حقوقی و قضایی اسلامی، نظام ولایت فقیه و قوانین مجازات اسلامی در ایران که تا اعماقش بهاین مفسده آلوده است، زمینه مناسبی را برای گستردهتر شدن اضطراب و ناامنی عمومی فراهم میآورد. در سیستم قضایی ایران، تقریباً صدور رأی برای هر پروندهای، اعم از کیفری و مدنی، بهطور غیرقابل تفکیکی با رشوه و مناسبات زیرمیزی گره خورده است. سرمنشاِء این فساد حقوقی نه بدطینتی قضات و وکلای دادگستری، بلکه مستقیماً بهمناسبات اقتصادی حاکم و شکل حکومتی در ایران باز میگردد که مبتنیبر بلع ارزش اضافی و مازادهای اجتماعیـطبیعی (تحت عنوان رانت) است.
در دستگاه عدال اسلامی، هرمادهی قانونی در جهات مختلف تفسیرپذیر است؛ زیرا قانون بهعنوان یک مجموعه، در سایه فقه و تفسیری که از حاديث و قرآن میپذیرد، معنای دیگری پیدا میکند. قوانین اسلامی دارای این«خاصیت» هستند که احکام صادر در محکومیت یک جرم را با اندکی تفسیر بهدلیل برائت آن تبدیل کنند. از اینرو، در دادگستری اسلامی بههنگام بُروز تناقضی بین مواد قانونی و احکام شریعت که عموماً رخ میدهد، دست قضات برآمده از حوزه تا سرحد تحقق شخصی خویش بهعنوان حاکم شرع و صدور هرگونه حکم نابهجا باز است. چنین شیوهای از قضاوت و این دستگاه قضایی در آشفته بازار قوانین اقتصاد اسلامی، ناگزیر رشوه را بهعنصری غیرقابل تفکیک از حقوق مدنی تبدیل میکند، تا جاییکه بعضی از وکلا که هنوز تا مغز استخوان بهاین جو عمومی گرفتار نشدهاند، با کنایه اظهار میدارند که تنها روش اصلاح دستگاه قضایی در ایران، ایجاد یک دادگستری غیرانتفاعی در کنار تشکیلات رسمی دادگستری است!
علیرغم دعویات طرفداران «جامعه مدنی» و المشنگهای که با تحمیل بیست میلیون رأی بهخاتمی بهوجود آمده که گامی در جهت انتخاب یکی از دو «امکان» موجود است، اصلاح این مجموعهی سرکوبگر متشکل از نیروی انتظامی، برادران اطلاعاتی، سپاه پاسداران، دادگستری اسلامی و دادگاههای انقلاب؛ مگر بهانحلال کامل آن، قابل تصور نيست. درک این دستگاه کشتار و سود و جنایت، نیازمند درک پیوستار تاریخی، پیشینهها و پیشزمینههای شکلگیری آن، و شرایط فعلی ماندگاریاش میباشد.
امروزه روز در ایران هیچکس از گرسنگی نمیمیرد و بدون نان خالی سر بربالین نمیگذارد. در آمدهای حاصله از فروش نفت و دیگر معدنیات، بههمراه تولیدات داخلی و گاهاً صدور بعضی از اقلام آن بهخارج، بهعلاوهی درآمد ارزی حاصله از حضور بیش از سه میلیون ایرانی در خارج از کشور (که بیش از یک میلیارد دلار تخمین زده میشود)، در کنار افزایش بدهیهای خارجی؛ این امکان را در جامعه ایران فراهم آورده که علیرغم اقتصاد (یا سرقت و استثمار) اسلامی، فقر نسبی بهفقر مطلق تبدیل نگردد. با وجود این، جامعه از عکس این رابطه در زمینه انسانی بیشترین رنج میبرد؛ بدینمعنی که در شبکهی تبادلات اقتصادی و اجتماعی، فقر نسبی ارزشهای انسانی بهطور روزافزون بهطرف فقر مطلق تبادل کار کشیده میشود. این فاجعه انسانیـاقتصادی آویخته بهعبای چترگونهی آخوندها و خلافت اسلامی از آسمان سرمایه و صاحبان آنْ بهزمین سوختهی مبارزهی کارگری نازل گردید.
کارگران پس از ترک محل کار هنوز آنقدر درآمد ندارند که فردا تن و جان خسته و فرسودهی خویش را بهخاک فروش نیروی کار بسپارند. شاید اندکی کاسبی، یعنی خرید کالااز پس سرمایهای خرد و سپس فروش آن بهسودی ناچیز، نیازمندیهای این کارگر گمگشته در خویش را قدری التیام بخشد؛ اما این دستهای زمخت و چشمهای مهربان که میتواند جهان را باز بسازد، در سفره همسایه چه میکند؟
*****
- هان ای رفیق کارگر! سود ناچیز تو از کتاب و دفتر فرزندان همکار تو میکاهد و آنها دیگر نمیتوانند بهپسقلعه و شیرپلا بروند!
- پس فرزندان من چه کنند؟ نان آنها را از کجا بیاورم؟ حقوق ماهانهی من چشم صاحبخانه را بههم نمیآورد! باید برای شکم بچهها درآمدی داشته باشم.
ـ بهآنها بیاموز که بهدستها، اندیشه و اتحاد انسانها تکیه کنند!
ـ با شکم نیمهگرسنه و لباسهای مندرس؟ تازه بچههای حاج ماشاالله صاحب سوپرمارکت سرکوچه را چه کنم؟ آنها هرروز نونوارتر و پر زرق و برقتر از پیش بهکوچه میآیند و بچههای من با دیدن آنها دق میکنند.
ـ نه بچههای تو نباید نیمهگرسنه باشند؛ اما سود ناچیز تو از شکم و لباس فرزندان دیگر همکارانت میکاهد که تو حتی نام آنها را هم نمیدانی!
ـ خوب، پدر آنها هم برود و برای خود درآمدی دست و پا کند!
ـ آخر آنها کاسبی بلد نیستند و راه بهجایی نمیبرند.
ـ خوب مثل خیلیها پولشان را بهحاج آقا مهندس بدهند و ماهیانه از هرصدهزار تومان، سه هزار و پانصد تومان بگیرند. او آدم مطمئنی است و پولشان را بالا نمیکشد.
ـ یعنی از سفره و پول کتاب بچههای تو شکم نیمهگرسنهی فرزندان خود را سیر کنند؟
ـ نه، اما، چرا، خوب...! اصلاً چرا تو مرا عذاب میدهی؟! چرا نمیگذاری این لقمههای لعنتی از گلوی زن و بچهی من پایین بروند؟ بهمن چه مربوط که کی از کجا میآورد؟ زن و بچه من نباید گرسنه باشند؛ مگر خود تو چه میکنی؟ اگر پدر زنت اتاقهای طبقهی بالا را بهتو نداده بود، چه میکردی؟!
ـ من...؟!
*****
در اکثر جوامع سرمایهداری بههنگام شدتگیری استثمار کار، صفوف کارگران و دیگر مولدین فشردهتر میشود تا از طریق مبارزات صنفی و اقتصادی، این کالای ارزشآفرین را بهمبادلهای قابل تحمل بکشانند. اما در جامعهای که هنوز تاوان شکست یکی از مردمیترین قیامهای قرن بیستم (و چهبسا همهی تاریخ) را میپردازد؛ و چرک و خون عقدههای جنگ هشت سالهاش در هرلحظه بهسر و روی شهروندانش پاشیده میشود؛ و بخش اعظم درآمدهای بهاصطلاح ملی از کانالهای تجارت، احتکار، کاسبکاری و زدوبندهای اداری بهجیب باندهای گوناگون اسلامی سرازیر میشود؛ و دستگاه سرکوبش نه تنها با هرزگی جیببرها بر سر زن و کودک و جوان میتازد، بلکه کرو کرو زندانی سیاسی را نیز برای پیشگیری از کنشِ مبارزاتی قتلعام میکند؛ و هیچگونه آلترناتیو فراگیر، دخالتگر و عینی در میان کارگران و زحمتکشان حضور مؤثر ندارد؛ تبادلات انسانی بهسبب کاهش ارزش کار در مقابل کالا، کاهش میگیرد؛ و سازمان ناپذیری، ناباوری و پراکندگی نهادی میشود؛ و گریز بهعاملی استحاله مییابد که همانند سرطان تمام حوزههای زندگی را فرا میگیرد.
در جامعهای که علیرغم قانون 44 ساعت کار در هفته، بسیاری از مزدبران و حقوقبگیران روزانه ۱۶ ساعت بهدنبال نان و لباس و مسکن خانوادهشان میدوند، و با وجود این دستشان بهجایی بند نمیشود؛ و از طریق کاسبکاری، دلالی و زد و بند، نیازهای زیستیشان را بهگذران میکشند. در چنین جامعهای، انسان از جایگاهش در هستی بهعنوان موجودی نوعی و خردمند، به درهی تفرد، تنگ نظری و خرافات سقوط میکند؛ چراکه تنگنظری حاصل روابط تنگ است که در جامعهی ایران هرروز فشردهتر میشود.
این کارمند و یا حقوقبگیرِ گمگشته و ازخودبیگانه که در نابسامانی مناسبات اقتصاد اسلامی یکبار دیگر بهسرگشتگی و حقارت کاسبی آلوده شده است؛ و حالا که سرش را کلاه گذاشتهاند، برای وصول چکهای بیمحل بهدستگاه عدل اسلامی روی میآورد تا به دادش برسند. اما در آنجا در پس چهرهی آرام نمایندهی حاکم شرع، سیمای غیرانسانی و بیترحم عدالت اسلامی را تجربه میکند؛ یعنی بهدلیل پرداخت دیرهنگام ویا غیراستاندارد رشوه، تمام بازی را میبازد و در اثر سرگیجه و تهوع فریاد دادخواهی برمیدارد که این است عدالت اسلامی؟! کارمند یا کارگر بخت برگشته در این مرحله از چرخهی تخریب تجربه تازهای میآموزد: جوجه قلدرهای تفنگ بهدست دهانش را خرد میکنند تا از کیان عدالت و فقاهت دفاع کرده باشند؛ و مأموران دستگاه قضاوت اسلامی بهواسطه رفع هتک حرمت از خود، انگشت بر اعصابش میگذارند و با نوک قلم پوستش را میکنند. اگر زندانی نشود، تمام داراییاش را میفروشد که بههنگام بوسه بر نعلین فلان رجالهی دُمکلفت، بهعنوان هدیه تقدیمش کند. بههرحال با زیرکی و زبلبازی دُم کوتاهش را از تلهی زندان و شلاق بیرون میکشد. پس از فراغت از این مصیبت زمینی که نزدیک بود بهوسیله ناجیان آسمان پوستش را بکند، اندکی بهزن و فرزندش میپردازد. در خانه رفیق رنجهایش را درهم و نگران میبیند. از بدحالیش سؤال میکند. تازه در اینجاست که با داستان احضاریه دختر ۱۵ سالهاش بهدلیل بدحجابی مواجه میشود و بدین نتیجه میرسد که این چرخه تا آخرین بند وجود او را خرد خواهد کرد.
بحرانهای عمیق اجتماعی پس از دورههای سرکوب، شکنجه و اعدام مفسدین فیالارضی و شکست جنبش که حاکمان را بهیکهتاز میدان تبدیل نمود، در کنار تمرینات روزمرهی انسانکُشی در جنگ ایران و عراق و حضور شبانهروزی حزبالله در زندگی شهروندان؛ بر بستر تخریب تولید و تعطیل واحدهای تولیدی، موجبات فروریزی احترامات و ارزشهای برخاسته از دوستی، رفاقت و اتحاد را در جامعه ایران فراهم آورده است.
از دیگرسو، خلافت اسلامی که در تمامی تفاسیر و توجیهاتش، از تمامیت قدرت در یک مرکز ثقل حکومتی جانبداری می کند، هرگونه نظم و قانونمندی غیرقابل توجیه و تفسیر اجتماعی را بهعنوان قدرت دوگانه در برابر قدرت یگانه و الهی خویش تلقی کرده و با توسل بهاهرمهای فشار اجتماعی، در مقابل هرندایی درجهت امنیت جامعه (که امنیت سرمایه مهمترین پارامتر آن است)، قد علم میکند. روح سیستم ولایت بهعنوان یک مدل حکومتی و بهمانند یک سرطان اداری بهسرتاسر ارگانهای دولتی و نیروهای مسلح حلول کرده است. اعضا و واحدهای جداگانه این سیستم، هرکدام بهمناسبت درجه و موقعیت خود همانند یک جوجهقلدر و با همان سبک ولیفقیه عمل میکنند؛ از اینروست که یک پاسدار و بسیجی بهخود اجازه میدهد تا بههرشکل و شیوهای که صلاح میداند و خارج از محدودههای اداری و قانونی، یک تنه نقش ولیفقیه را در مناسبات پیرامونش بازی کند. لجامگسیختگی بسیجیان در «امر بهمعروف و نهی از منکر» نه فقط یک نابسامانی شخصیتی در آنها، بلکه شیوهای از عملکرد است که مستقیما از همین مدل حکومتی نشأت میگیرد. این اتومکانیزم ویرانگر، خود را باز میسازد و قابل اصلاح نیز نیست. تنها طریقهی اصلاح آن، حذف کاملش و انحلال تمامی زیرمجموعهها و ارگانهای مسلح و غیرمسلح حکومتی و سپس بازسازی مجدد جامعه بیمارگونه ایران است. تنها در این صورت است که میتوان از حقوق شهروندی و جامعه مدنی در ایران سخن بهمیان آورد؛ و این چیزی نیست بهجز نابودی و سرنگونی سوسیالیستی خلافت اسلامی.
اما فارغ از آرزوهای خفته در دلهای یخ زدهی هزاران پناهنده و هزاران هزار مهاجر؛ آنچه در دورهی بیست سالهی خلافت اسلامی بیش از هرچیز بهطرز فلاکتباری سرنگون شده، ارزش تبادلات انسانی و اجتماعی که بستر رشد جنبش سوسیالیستی را فراهم میآورد، بوده است. در ایران پس از سالها تخریب مداوم و بیامان ارزشهای انسانی؛ ارزش عشق انسان بهانسان و عشق انسان بهنوع خویش فراموش شده است؛ و جای خود را بهتصویر دهشتناک جامعهستیزی و خودستیزی سپرده است. در ایران، در ویرانهی سرگشتگی کارگر و بهطورکلیْ انسانِ در خویش، ارزش تشکل و اندیشهی پویشگر، ارزش مفهومِ سوسیالیستی متحقق، و ارزش خودآگاهی کمونیستی و نوعیِ انسان از گردش تبادلات طبقاتی و اجتماعی خارج شده و بهکاسبکاری جای سپرده است.
اعدام با سه گلولهی پیاپی، نه جنایتبارترین، بلکه مطلوبترین هدیه خلافت اسلامی بهکمونیستها و انقلابیون ایرانی است؛ زیرا رنج زیستن در جامعهای که در جزییترین مناسباتش بهساکنین خود و بهویژه بهکارگران و زحمتکشان عناد میورزد و واکنش آنها را نیز سرکوب میکند، بارها طاقتفرساتر از مرگی آرمانگرایانه در تبادلی کمونیستی و انسانی است.
*****
هفده سال پیش وقتی در یک مهمانی بهدوستی گفته میشد پیراهنش زیباست؛ در هنگام بازگشت بهخانه آن پیراهن که به گونهی زیبایی بستهبندی شده بود، بههمراه یادداشتی از سر تواضع در ساک لباسهای بچهها پیدا میشد.
اما امروز در پاسخ این ندا که ای دوست پیراهن زیبایی بهتن داری! جواب شنیده میشود: سه هزار تومان برایم تمام شده است، پانصد بگذار روش، مال تو!
*****
بهجز بعضی استثناهای نادر، آدمهایی که در مرزهای جغرافیایی ایران روزگار میگذرانند، در پس هرنفس و یا هرلحظهی زیست، از زندگی انسانی فاصله میگیرند. وحشت از ایران بیش از آنکه وحشت از اعدام و شکنجه باشد، وحشت از خویشتن است. وحشت از خویشتنی که هرلحظه میتوان تصویرش را در آیینهی نگاه همسایه دید. خویشتنی که میتواند این شانس را داشته باشد که پس از فرار از آن جامعه، در محیطی آسودهتر، زخمهای کهنهاش را ترمیم کند و در پسِ شرمِ گریز از کشتی شکسته، لحظهای آرامش ساحلی را بهتجربه درآورد!!!!
ناامنی در ایران، بیش از آنکه ناامنی نعرهی گلولهی پاسدار و بسیجی باشد، ناامنی در خویشتن است. عدم امنیت خفهکنندهای که در قعر خودبیگانگی پدید میآید، که در پی عدم بازگشت محصول زندگی بهخویش و بیگانگی و دشمنی انسان در برابر حاصل کار انسان تجلی مییابد؛ و جز با دویدن بهدنبال تمول یا حذف فیزیکی خود از اجتماع، یعنی خودکشی، اعتیاد و یا گریز از این محیط بهخارج از کشور؛ و یا با حذف انتزاعی اجتماع از خود، یعنی صوفیگری تسکین نمییابد.
خیل کتابها، کلاسها، فرقهها و محافلی که حول مفاهیم صوفیگری، ریاضت، جنگیری، فالبینی و مکاتب عجیب و غریب روانشناسی و ماورالطبیعهباوری در ایران گسترش مییابند و هیچکس را یارای جلوگیری از آن نیست؛ گویای نیاز انسان گمگشته در خویش در حذف انتزاعی خود از جامعه ایران است. در هزارتوی این ناامنی و وحشت از اجتماع انسانی، بهآرامی و بهدور از چشم اروپانشینان، اندیشه صوفیگرانه در بسیاری از بخشهای جامعه ایران خصوصاً در میان جوانان برخاسته از طبقهی بهاصطلاح متوسطْ گسترش مییابد و با پیشینهی تاریخی خود، اما بیش از هر مقطع تاریخی دیگر، انگ خود را بر تفکر ایراننشینان میزند.
افکار عمومی و نحوهی نگرش اروپایی عاجز از درک این حقایق در جامعه ایران است. اروپانشینان پیش از هرچیز، گزارش ارائه شده توسط پناهجو را با دادههای جوامع اروپایی مقایسه میکنند؛ چراکه تصور آنها از دلایل درخواست پناهندگی همان ترس مستدل از پیگرد دولتی در ایران است؛ دولتی که در تصور آنان یک مدل حکومتی اروپایی لیکن اندکی سخت گیرتر است.
پناهجوی ایرانی در بدو ورود بهکشور پناهندهپذیر، فرصت نمییابد و نیز غالبا فاقد توان تئوریک کافی است که تصویری روشنگرانه از جامعهی ایران ارائه دهد. منابع تئوریک اکثر پناهجویان چیزی نیست بهجز پارهاطلاعاتی دربارهی فجایع و کشتارهای سیاسی، اخبار دست چندمی از درون زندانها و تصاویر کلی وحشت از حکومتهای دیکتاتوری در کشورهای فقرزده. او از وحشتی واقعی سخن میگوید، اما نمیتواند خود را تئوریزه کند و از اینرو سخنانش برای ذهن پراگماتیست اروپایی مستدل نیست. از اینرو، پناهجو وظیفهی تئوریزه کردن خویش را بهناگزیر بهمأموران امور پناهندگی دولتهای اروپایی محول میکند؛ و در کانالی قرار میگیرد که از پیش تعیین شده است. مأمور دولتی نیز از او میخواهد که دربارهی مشکلات فردیاش با دولت ایران سخن بگوید. در اینجاست که دامچالهی تزویر در مقابل پناهجو رخ مینماید و او لاجرم تصویر خود در شبکه تبادلات غیرانسانی و کشنده جامعه ایران را با یک تصویر جعلی، سینمایی و اروپاییپسند از تعقیب و گریز و خطر شکنجه و اعدام قریبالوقوع معاوضه میکند و با گذشت زمان، خود نیز آنچنان در این تزویر غرق میشود که تناقض کاراکتر فعلی و ساختگیاش، با شخصیت و هویت اصلیش، او را بهقرص آرامبخش و مواد مخدر و دیوانگی و خودکشی میکشاند.
آنچه میتواند پناهجویان ایرانی را از این نقطهی سیاه پایانی برهاند، نه دریافت اجازهی اقامت، بلکه ذرهای آرامش برخاسته از حقیقت است. حقیقتی که در سایه شوم سیاست تزویر سازماندهیشده از زندگیاو سلب شده است.
*****
حقیقت این استکه بر بستر کاهش تبادلات و ارزشهای انسانی در میان نسلی که قیام بهمن و شکست بعدی آن را تنها بهروایت تجربه کرده است، عصیانی شکل گرفته که بر همهی اندیشهها، باورها و الگوها خط بطلان میکشد. این جوانان هشیار، کنکاشگر و جوینده (علیرغم سرکوبیدن بردیوار نظرگاههای مبتنیبر گریز) خود را در محدودهی سبکِ کار و آنچه نسل پیشین تجربه کرده، زندانی نمیکند؛ و در برابر کلیشههای کهنه آرام نمینشیند.
آنها جستجوگر پیامی نویناند، و در جهت کشف آن بههرسو سرمیکشند، تلاش این نسل پاسخی انسانی، نوین و نوعی را در برخواهد داشت که تفاوتی از جامعه طبقاتی تا خودآگاهی نوعی را بر اندیشه ایرانی حک مینماید، این نسل بنا بر الزامات و سوخت و ساز جامعه طبقاتی که از پیش تعیین شده است، در طبقه کارگر، زحمتکشان و طیف وسیع خرده بورژوازی جذب خواهد شد؛ و در آن بخشی که بهصف فروشی نیرویکار میپیوندد، مفهوم اندیشهی پویشگر را تا تحقق حزب کمونیست فراگیر پیش خواهد برد.
پس برافراشته باد پرچم سرخ کمونیزم بر فراز جهان
عباس فرد
10 ژانویه 1998، هلند
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه