«جنسیت» و «طبقات» در تاریخ مبارزات کارگری آمریکا
اگر روابط در محل کار بهاین گرایش دارد که آگاهی کارگران از شرایط عمومیشان را بالا ببرد، رقابت در بازار کار راهکارهای فردی را ترغیب میکند. کارگرانی که تواتنستهاند از طریق سازمانیابی برگرایشهای شخصیشان فائق آیند، نباید چشم ما را روی مشکلات و سدهای واقعی ببندند؛ چراکه باید با این مشکلات و موانع روبرو، و برآنها پیروز شد…زمانی کمپانی تراموا درصدد برآمد تا زنان را با حقوق کمتر بهعنوان راننده استحدام کند...
«جنسیت» و «طبقات» در تاریخ
مبارزات کارگری آمریکا
چند توضیح و تذکر بهجای مقدمه
1ـ نوشتهی حاضر حدود 10 سال پیش توسط من و یکی از دوستان قدیمی ترجمه، توسط من تماماً ویرایش و حتی در یکی از شمارههای نشریه «کمون» در کمیت ناچیزی منتشر گردید. انتشار مجدد آن با بعضی تدقیقها بهاین دلیل صورت میگیرد که اولاًـ آن نشریه از دور خارج شده و در دسترس نیست؛ و دوماًـ تأکیدهایی که نویسنده روی انشقاقات درونی طبقهی آمریکا و بهویژه روی انشقاق بخشهای مردانهی طبقهی کارگر و بخشهای زنانه آن، و نیز روی ضرورت گذر سازمانیابنده از چنین وضعیتی را دارد، برای فعالین جنبش کارگری در ایران نه تنها شناخته شده و جدی نیست، بلکه در موارد بسیاری با انکار چنین انشقاقاتی، نظریه «همه باهم بودگی» را در بهدرون مبارزات، جنبش و کلیت طبقهی کارگری نیز میکشانند.
2ـ امروزه طبقهی کارگر در ایران نه تنها آگاهی و سازمان لازم برای تأثیرگذاری جدی روی تحولات عمومی جامعه و حرکت بهسوی درهم شکستن ماشین دولتی و سازماندهی خود در دولت را ندارد، بلکه درصورت تداوم همین تعادل و توازن موجود، حتی پس از هزار سال هم آن آگاهی و سازمانی را بهدست نخواهد آورد که بتواند با درهم شکستن دولت بورژوایی، خود را در دولت سازمان بدهد و دیکتاتوری نفیشوندهی پرولتاریایی را برقرار سازد. وضعیت کنونی تودههای کارگر و زحمتکش، منهای عوامل سرکوبگرانهی اجتماعیـاقتصادیـسیاسی بیرونی توسط دولت و طبقهی سرمایهدار، از عوامل درونی نیز بهشدت متأثر است. یکی از مهمترین عوامل بازدارندهی درونیِ تودههای کارگر و زحمتکش (بهمثابهی تودهای همگونشونده در پویایی تاریخی) وجود انشقاقات درونی آن است. انشقاقاتی که بهطور اجتنابناپذیری پراکندگی را نیز زمینه میسازد. بهعبارتی «این انشقاق و پراکندگی چیز دیگری جز محدود کردن» تودههای کار و زحمت «بهمنافع روزمرهشان» و «بهآرزوی مزد خوب در ازای کار خوب» نیست. اما با وجود انشقاق و پراکندگی حتی «آرزوی مزد خوب در ازای کار خوب» هم دستنیافتنی است؛ چراکه وجود زمینههای قومی، ملی، جنسی، نژادی، فرهنگی،...، قشری، گروهیِ انشقاق بهسیاستورزیهای دولتی و ترفندهای بورژوایی طنینی بازدارندهتر میدهد. طنینی که توان مقاومت در مقابل سرکوب را بهحداقل میرساند و التجا و نامهنگاریهای التجاآمیز را بهدولت و نهادهای «بینالمللی» جایگزین مبارزهی طبقاتیِ ارتقایابنده میکند.
بنابراین، یکی از اساسیترین وظایف فعالین کمونیست جنبش کارگری شناختِ تحلیلیِ این انشقاقات و ارائهی راهکارهای رفعکنندهی آنها و حرکت بهسوی «رسیدن بهتفاهم و تبدیل» تودههای کار و زحمت «بهیک طبقهی» متحد و متشکل است.
3ـ کتمان تفاوتهای انشقاقآفرین از سوی هرکس شخص، محفل ویا گروهی (چه در داخل ایران و چه در خارج) ـعملاًـ تلاش در راستای بازسازی صف درهم ریختهی چپ خردهبورژوایی است. ازآنجاکه دوران نقشآفرینیِ اجتماعی چپ خردهبورژوایی (در نازاییِ تاریخیاش) بهپایان رسیده است، اینگونه تلاشها (خواسته یا ناخواسته) بهچشم فعالین کمونیست کارگری و در نتیجه بهچشم تودههای کار و زحمت خاک میپاشد.
4ـ یکی از مهمترین و چهبسا مهمترین مناسباتی که در بازتولید خویش در درون تودههای کارگر و زحمتکش انشقاق ایجاد میکند، بهجز تقسیمات جنسیسی، اشتغال بهکار مولد و غیرمولد ارزش اضافی است. این مناسبات و انشقاقآفرینی آنها را باید شناخت؛ و باید از طریق ایجاد آگاهی و همچنین روابط و مناسبات آگاهانهی طبقاتی برعلیه آن بهپاخاست. بهپاخواستن برعلیه این دو شکل از انشقاق (یعنی: انشقاق جنسیتی و انشقاق ناشی از اشغال بهکار مولد و غیرمولد) گامی است که در سازمانیابندگی و آگاهکنندگیاش راستای کمونیستی دارد و بهسوی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا حرکت میکند.
5ـ ازآنجاکه تببین مشروح انشقاق ناشی از کار مولد و غیرمولد در درون صفوف تودههای کارگر و زحمتکش در اینجا مناسب نیست؛ از اینرو، شرح مشروح آن را بهنوشتهی جداگانهای وامیسپارم که در آیندهی نزدیک منتشر خواهد شد.
*****
نویسندهی متن اصلی: جوانا برهمر
ترجمه: عباس فرد
منبع: اینجا
جوانا برهمر همآهنگکنندهی بخش مطالعات زنان در دانشگاه ایالتی پورتلند، واقع در اورهگان (Oregon)؛ و مؤلف کتاب «زنان و سیاستهای طبقاتی» (انتشارات مونتلی ریوییو (Monthly Review Press)، سال 2000) است. وی برای نشریات نیو لفت (New Left Review) و جنسیت و جامعه (Gender & Society) قلم میزند؛ و مدت بسیار زیادی استکه در زمینههای گوناگون (ازجمله حق رفاه همگانی و سوسیالیسم) فعالیت میکند.
رابطهی بین جنسیت و طبقات، باتوجه بهفهم تاریخ جنبش کارگری، بهطور عام مسائل مهمی را برای تجزیه و تحلیل مارکسیستی بهوجود میآورد. کلنجار رفتن با پیچیدگیهای این رابطه، ما را بهسیل گستردهای از سؤالات نظری و عملی مواجه میسازد. پیوند بین «شرایط مادی» و «هویت» چیست؟ فرهنگ، آموزهها، جنسیت و احساسات در عکسالعملهای انسانی در برابر شرایط مادی چه نقشهایی ایفا میکنند؟ چگونه انواع آگاهیهای طبقاتی بهدیگر هویتها و روابط ارتباط پیدا میکنند؟
مادامیکه بهدنبال پیشرفت سیاستهای طبقهی کارگر هستیم، این سؤالات ـچه نظری و چه سیاسی باشندـ ما را بهچالش میطلبند.
میتوانیم این سؤالات را از نظر تاریخی اینگونه پیش ببریم که چرا و چگونه مردان طبقهی کارگر، در طی تاریخ جنبش کارگری، غالباً روشهایی از سازماندهی و راهکارهای اتحادیهای را [بهگونهای] انتخاب کردهاند که همواره بهضرر زنان کارگر (بهاستثنای زنان اتحادیه خودشان) بوده است؛ و تنها با زنانی سازمان تشکیل میدادند که نقش جنسیت در شغل و تفاوت دستمزد را قبول داشتند ویا حتی متوقع آن بودند. البته مورخین فمینیست همیشه برسر این موضوع اختلاف نظر داشتهاند. برخی از این مورخین بهانگیزههای مادی مردان بهدلیل جنسیتشان تأکید کرده و خاطرنشان ساختهاند که چگونه دستمزدهای کم زنان، قدرت مردان در خانه را تقویت نموده است. برخی دیگر روی عوامل روانی و فرهنگی تأکید و بررسی کرده و بهتوضیح این موضوع پرداختهاند که چگونه تعریفهای فرهنگی مردانه (چیزی که از مردان یک مرد «واقعی» میسازد) اَعمال مردسالارانه ترغیب نموده است.
من بهجای توضیح در مورد انگیزهها، احساس و فرهنگ، برای فهم چگونگی و ربط این عوامل بهیکدیگر چند روش پیشنهاد میکنم.
طرحهای بقا
با مفهوم طرحهای بقا آغاز میکنم، یعنی شیوههایی که موجب گروهبندی مردم در جامعهی سرمایهداری در جهت بقای زندگیشان است. این طرحها از کوچکترین و فردگرایانهترین راههای مبارزه تا عمل مشترک گروهی، اشکال گوناگونی بهخود میگیرند. شاید افراد انتخابهای خودرا بهطور استراتژیک و کاملاً آگاهانه سامان دهند ویا اینکه کمابیش بهطور ناآگاهانه خودرا «با شرایطی که در آن قرار دارند» منطبق سازند. درهرصورت، آنها میبایست برای بهدست آوردن احتیاجات زندگی بهاشکال گوناگون وارد مناسبات [معینی] شوند. ریشهی الگوهای این مناسبات در این نهفته است که چگونه افراد مرزهای همبستگی خودرا تعریف میکنند، در این مناسبات چه جایگاهی برای خود قائلاند، چگونه جهانبینی خویش را سامان میدهند و بهچه صورت تعاریف گوناگون از خویش (ازجمله هویتهای جنسیتی) را توسعه میدهند.
نظریه طرحهای بقا، روشی است برای بررسی زندگی مادی، که اهمیت اعمال و انگیزههای فردی را در موقعیتهای تاریخی و اجتماعی خاص [و معین] نشان میدهد. میتوان از مقاومت و انطباق بهعنوان پیامدهای پروسهای نام برد که همزمان فرهنگی، فردی، روانشناختی، گروهی و اجتماعی است. افراد مختلف در محل کار و [همچنین] سایر محیطهای پیرامونی [خویش]، احساسات و اهداف خودرا توسعه میدهند. آنها در گروههای متفاوت اجتماعی تلاش میکنند تا شرایط خودرا در بازار و روابطشان با کارفرمایان معین را تحت کنترل نسبی درآورند. از سوی دیگر، بهاین دلیل که اغلب کارگران (برخلاف مدیران افراد حرفهای و متخصص) قادر بهبازتولید هویت [و موقعیت] خود در بازار کار نیستند، این هویت را از طریق ایجاد سایر گروههای اجتماعی و انجام مبادلات دیگری (اعم از [تبادلات متقابل] پولی ویا کار بدون حقوق) خارج از مناسبات اقتصاد سرمایهدای محل کارشان بهدست میآورند.
چیزی بهنام هویت [اعم از جنسی و غیره]، مجزا از شیوهی تولید اجتماعی وجود ندارد، همانند دیگر هویتها، «جنسیت» نیز [در شیوهی تولید اجتماعی بازتولید شده] و در عملِ هرروزهی زندگی، بهگفت و بازگفت درمیآید. استراتژیهایی که طبقهی کارگر بهمنظور بقای اقتصادی در قوانین بازیِ [نظام] سرمایهداری میپذیرد، بهطور ریشهای تمامی راهکارهای زندگی هرروزهاش را نیز شکل میدهد. این طرحهای بقا الزاماً و بهطور متقابلی ـنه تنها از طرف محل کارـ بلکه خارج از [مناسبات] کار دستمزدی نیز (یعنی: در اشتراک و اتحاد بین خانوادهها و همسایهها، در شبکههای خویشاوندی و دوستانه، و در محافل و غیره) حمایت میشوند؛ و منافع کلیدی آن را همگونگیهای درآمد نقدی، و تبادل خدماتی (مانند نگهداری از کودکان) و نیز اشتراک در محل سکونت شکل میدهد.
علیرغم اینکه از نظر تاریخی، اغلب شبکههای اجتماعی خارج از محیط کار تحت سلطهی زنان بوده است؛ اما پیشنهاد من این نیست که در شرایطی که «طبقه» به«کار» تعلق دارد، «جنسیت» را بهعنوان یک موقعیت عام اجتماعی نشان دهیم.
نظر من بیشتر این استکه از یکسو خانوادهها و شبکههای بقا (از قبیل خویشاوندان نزدیک و دور، و همچنین دوستان و همسایهها)؛ و ازسوی دیگر، مناسبات محل کار با یکدیگر، در ارتباط متقابل هستند. تا اوایل قرن بیستم این پیوندهای اجتماعی همواره برای اعتراضات، سازمانها و اتحادیههای کارگری و نیز سازمانهای اجتماعی زنان (از قبیل جنبش تعاونی، اعتصابات و غیره) ایجادکنندهی پایگاه حمایتی بودند. اما این پیوندهای اجتماعی همچنین میتوانند عاملی برای خصومتهای قومی و نژادی در جوامع نیز باشند. خصومتهایی که ناشی از شبکههای مشترک محلی در رقابت با یکدیگر و برای دستیابی بهمنابع کمیاب (از قبیل موقعیتهای شغلی، همسایگی بهتر و غیره) میباشند.
شاید در مناسبات سرمایهداری معاصر شبکههای شخصی بقا همچون مناسبات اجتماعی گذشته (البته این قابل بحث است) مرکزیت نداشته باشند. اما هنوز ابزار مهمی برای تعیین موقعیت شخص و زندگی بهتر در خانواده بهحساب میآیند؛ و همچنین بهمثابهی یک فاکتور روزمره در بازتولید تفوق نسبی گروههایی از طبقهی کارگر (نسبت بهسایر گروههای این طبقه) نقش ایفا میکنند. بهعنوان مثال، نقشی که دوستان و خویشاوندان در سهولت دسترسی و استخدام بازی میکنند، بهخوبی ثابت شده و منبع مهمی از تفکیک قومی و نژادی در ساختار شغلی بهشمار میآید.
بسیاری از فمینیستها بهدرستی بحث کردهاند که اشخاصْ هویتهای چندجانبهی اجتماعی دارند (بهعنوان مثال، یک شخص هرگز بهسادگی فقط یک کارگر نیست) و این هویتهای گوناگون منفک از یکدیکر وجود نخواهند داشت. یک شخص در اینجا کارگر، در آنجا زن و درجای دیگر رنگین پوست محسوب نمیشود. مورخین فمینیستی که بهتاریخ نیرویکار پرداختهاند، تأکید کردهاند که زنان ـهمانند مردانـ هویتها را بهمثابه کارگر گسترش میدهند. علاوه براین هنگامی که احساسات بهوسیلهی اساس موقعیت و هویت شغلی بهتحرک درمیآیند، و تعهد عمیق بهارائهی تعریفی از خودْ خصوصیت جنسی دارد؛ نمیتوان گفت که احساسات و تعهدات [هردو] تنها از مفهوم جنسی نشأت میگیرند.
باید از ابتدا براین موضوع تأکید کرد که وقتی راجع بهجنسیت کارگران صحبت میکنیم، این خطر را بهوجود میآوریم که رابطهای میان جنسیت و بخشهای احساسیِ هویتْ قائل شویم؛ که در آن هویت جنسی، هویت کارگری را محدود میسازد. همانطوری که حسابگریهای منطقی منافع مادی، بازتاب هویت کارگران است؛ در همان حال جنسیت از جنس و فرهنگ و احساسات ناشی میشود. اما هویت کارگران (در گوناگونیهای بسیارش) بخشهای ناآگاهانه و احساسی هم دارد و این هویتها نیز همانند جنسیت، احساساتی را بهوجود میآورند. از طرف دیگر، هویتهای جنسی ـدر معانی فرهنگیاشـ ساختاری مادی دارند. استراتژیهای بقا (که مردم با آن وظایف زندگی ابتداییشان را انجام میدهند) گویای این روابط میباشند.
معنای فرهنگی جنسیت، همانند معنای فرهنگی طبقه، توسط مردان و زنان (شاعل ویا بیکار) در زندگی گروهی ایجاد میشود. بههرصورت، ازآنجایی که تولید مفهوم بهخودی خود یک عمل جمعی است، پس مؤکداً سیاسی نیز هست. انتخابهای گروههای اجتماعی درمورد چگونگی سازماندهی بقای خویش، چگونگی معرفی خود، اینکه کجا مقاومت کنند ویا پذیرا باشند و اینکه چه کسی در گروه حق ارزشیابی رساییها را دارد، همه ماحصل گفتگو و مبارزه میباشند. بنابراین، نتیجهی این پروسه، بازتابی است از سطوح متفاوت قابلیتهایی که مردان و زنان شیوهی کار ارائه میکنند. بهعنوان مثال، میتوان بهتفاوت نتایج این پروسه در مورد کارگران صنعتی متخصص، کارگران غیرمتخصص، مهاجرهای قانونی و غیرقانونی، زنان متأهل ویا مادران مجرد اشاره کرد.
چگونگی مناسبات زنان و مردان (در محیط کار و خارج از آن)، هم بازتابی از هویتهای جنسی و هم موجبی برای بازتولید آن است. عضویتهای گروهی از مجموعهی پیچیدهای از محدویتها و فرصتها منتج میشوند. این مجموعهی محدویتها و فرصتها را نمیتوان تنها بهعملکردهای اقتصاد سرمایهداری محدود ساخت؛ اما در درعینحال جدا از این عملکردها هم نمیتوانند باشند. در آنچه از پی آمده است، تعدادی مثال در مورد چگونگی این رابطه آوردهام.
راهکارهای منطقهای و رقابتهای بازار
کارگران در جامعهی سرمایهداری بههمان اندازه که بهسمت عملیات گروهی سوق داده میشوند، از آن ـشایدهم بیشترـ رانده نیز میشوند. عملکردهای بازار سرمایه، استراتژیهای کارمندان و کارگران را محدود میسازد و نتیجهی آنْ بازتولید هویتهای گروهی و راهکارهای محدود و خاص است. اگر روابط در محل کار بهاین گرایش دارد که آگاهی کارگران از شرایط عمومیشان را بالا ببرد، رقابت در بازار کار راهکارهای فردی را ترغیب میکند. کارگرانی که تواتنستهاند از طریق سازمانیابی برگرایشهای شخصیشان فائق آیند، نباید چشم ما را روی مشکلات و سدهای واقعی ببندند؛ چراکه باید با این مشکلات و موانع روبرو، و برآنها پیروز شد.
بررسی و تحلیل رابطهی میان جنسیت و انتخابهای استراتژیک مبارزه، باید این مشکلات را کاملاً بهحساب آورده و هشداردهندهی این باشد که ساختار رقابت در بازار کار بهسوی تضعیف اتحاد و جدایی گروههای مختلف کارگران از یکدیگر، ما را تهدید میکند. هرچند اتحادیههای کارگری راهکارهای مشترکی در مقابل کارفرماها هستند، لیکن اغلب روی پایه نسبتاً ضعیفی تأسیس میشوند و بهندرت همانند سازمانهای طبقاتی طبقهی کارگر سازمان مییابند. تلاش درجهت پیشبرد موقتی و فوری وضعیت اقتصادی کارگران، اغلب باز سازماندهی در جهت دستیابی بهامکانات پایدارتر (اعتراض عمومی بهکارفرماها و گسترش مبارزهی طبقاتی) مغایرت دارد. از این نقطهنظر فردگرایی مردان کارگر یا راهکارهای گروهی ناپایدار برای بقا، هم میتواند منبعی برای انواع مشخص هویتهای مردسالارانه باشد و هم پیامدی از آنها.
این حقیقت که مردان کارگر طرز فکرهای نخبهسالارانه و ویژهای را نه تنها نسبت بهزنان، بلکه نسبت بهسایر مردان کارگر نیز برگزیدهاند، این نقطهنظر را تقویت میکند. بهعنوان مثال، مهار یک صنعت مستلزم کنترل برکارآموزی و استخدام است. کارگران ماهر امکان ورود بهصنف خودرا محدود میکردند: نه تنها از لحاظ جنسیت؛ بلکه از لحاظ خویشاوندی (کارآموزی فقط برای پسران و بستگان نزدیک) وضعیت جغرافیایی (امتناع کارگران چاپخانهی شهری برای تشکیل اتحادیه کشوری که دستمزد آنها را پایین میآورد)، قومی، نژادی و غیره.
در رویارویی با تلاشهای کارفرمایان برای محدود ساختن سیستمهای کارآموزی سنتی (ارثی، دایمی، فامیلی و منطقهای) و تلاش برای استفاده از کارگران ماهرِ مرد با دستمزده پایین (از قبلی کارگران مهاجر؛ کارگران روستایی و غیره) و پایین آوردن دستمزد، اتحادیههای صنفی از تاکتیکهای تبعیضآمیز پیروی کردند و بهجای تلاش برای متحد کردن کارگران جدید برعلیه استخدام آنها دست بهاعتصاب زدند. مفهوم جدید تبعیضآمیزی (برای مثال، براساس بومی یا مهاجر بودن) که از مردبودگی کارگران نشأت میگرفت، توانست در یک وضعیت خاص اتحاد مردان کارگر را محدود کرده و روشهای تبعیضآمیز آنها را توجیه نماید.
پیامد اینگونه راهکارهای انشقاقآمیز فقط بهکارگران ماهرِ مرد اختصاص نداشت. رقابت شغلی بین کارگران و عضویت آنها در صنفها و صنایع مختلف اغلب اوقات میتواند منافع عمومی آنها را بهعنوان یک «طبقه» تحتالشعاع قرار دهد. کارگران ماهرْ کارگران غیرماهر، سازمانیافتههاْ غیرسازمانیافتهها، و اتحادیههای قویترْ اتحادیههای ضعیفتر را نادیده میگیرند و این نه تنها در بین کارگرانیکه در جنسیت ویا هویت قومی شریکاند، بلکه در غیر چنین مواردی نیز اتفاق میافتد.
تشکلهای انشقاقآمیز و راهکارهای تنگنظرانهی بخشهایی از کارگران که منافع آتی خودرا، حتی بهزیان بخشهای دیگر، حفظ میکنند؛ گویای وضعیت اتحادیههای صنفی و همچنین صنعتی است. (علیرغم وضعیت این اتحادیهها، تک تک کارگران صنفی ماهر، بههمان خوبی کارگران صنعتی میتوانند در پیشرفت طرحهای فراگیر همبستگی مؤثر باشند؛ برای مثال، میتوان از سازمان سلحشوران کار Knights of Labor)) در سالهای 1884 تا 1887 نام برد). نکتهی جالب اینجاست که بررسی تاریخ مبارزات کارگری روشن میسازد که «هویت طبقهی کارگر» الزاماً از تشکیلات اتحادیههای کارگری نشأت نگرفته است. حتی با یک سری برداشتها، با تشکلها و عملیاتی در اتحادیههای کارگری مواجه میشویم که معنای متفاوتی را از آنچه معنیِ یک کارگر است، منعکس میکنند؛ تا جاییکه حتی دربارهی تعلق همهی کارگران به«طبقهی کارگر» نقطهنظرهای گوناگونی در اتحادیهها مطرح میشود.
زمانیکه زنان کارگر بهجای سازمان صنعتی برپایه خاصهی تبعیضآمیز اتحادیههای صنفی سازماندهی شدند، همانند مردان کارگر صنفی در قرن نوزدهم، نسبت بهدیگر کارگران برخوردهای تحقیرآمیز و تعهدات احساسی شدیدی در حفظ مرزهای شغلی و تقسیمات کارگری در محیط کار پیش گرفتند[1]. [در همین رابطه] پرستاران رسمی مایل نبودند تا کارگران با مدرک پایینتر را در اتحادیههایشان راه بدهند و اتحادیههای صنفی مردان بیشتر تمایل داشتند تا زنان کارگرِ «کم تخصصتر» را بهاتحادیهشان جذب کنند. [ویا] اتحادیه زنان معلم اغلب با مسئولین مدرسه ساختوپاختهای جداگانهای انجام میدادند و نسبت بهحمایت از نیازهای و سازماندهی کارگران دفتری و کمک معلمها قصور میورزیدند.
اگر مردان اتحادیههای صنفی در برخورد با حضور زنان در بازار کار، بهجای پذیرش راهکارهای جدید، بههویتهای مردانه متوسل میشدند؛ بههمانگونه زنان اتحادیهها نیز هویتهای زنانهای را آفریدند و بهواسطهی آن بهمقابله علیه کارفرماهایشان برخاستند. درگیریهای میان زنان کارگر میتواند شباهت بسیاری بهدرگیری آنها با مردها داشته باشد. در دهههای 1920 و 1930 زنان خدمتکار در درون این خطوط صنفیِ تفکیک جنسیت، با موفقیت هویت جنسی جدیدی برای زنان پیشخدمت ایجاد کردند. آنها کارهایی را انجام میدادند که متفاوت از کارهای مردان بود، ولی با مهارت یکسان.
در درههی 1960 آنها چنان متکی بهاین هویتها و شیوههای سازماندهی مانده بودند که در برابر نسل جوانترِ زنان خدمتکار قرار گرفتند؛ [یعنی] کارگران جدیدی که تحت شراطی کاملاً متفاوت در صنعت گستردهی خدمات تجدیدسازمان شده و مشغول بهکار بودند.
در اوایل دههی 1970 و در اوج جنبش فمینیستی، زنان خدمتکار جوانتر برای دستیابی بهبرخی از شغلها (مانند خدمات خاص غذایی و کار در بارها و کافهها) بهسوی دادگاه رفتند. [یعنی] دریچهای که قبلاً بهروی زنان بسته بود. آنها همچنین خواستار تغییر استراتژی اتحادیهها شدند و اتحادیههای صنفی را درجهت سازماندهی صنعتیتر تحریم کردند. بنا بهگفتهی مورخی بهنام دُروتی سو کُبل (Dorothy sue Cobble)، رهبران خدمتکاران مسنتر، این مبارزه را تجاوز بههویتشان بهعنوان کارگر صنفی و خطری برای جایگاه رهبریشان درمییافتند و ضمن بسیج در مقابل مخالفین، واکنشهای خشونتآمیز از خود نشان میدادند. موقعیت بهشدت جناجبندی شدهی سیاسی، استراتژیهای آنها [یعنی: تلاش نسل جوتانتر خدمتکاران] را خنثی میکرد. استراتژیهایی که ـدر غیراینصورتـ ممکن بود ضمن تعادل و حتی حفظ برخی از هویتهای سنتی؛ سازماندهی زنان خدمتکار را حتی در شرایط جدید، قویتر سازد[2].
تقسیم جنسی کارگران و انتخابهای استراتژیک
اکثر کارگران ممتاز از طریق سازماندهی ویا دفاع از یک ساختار جنسیتی یا قومی قادرند از خودشان در بازار کار دفاع کنند. اما اینکه آیا این کارگران با موفقیت این استراتژی را هدایت میکنند، بهدو امر بستگی دارد: اینکه آیا کارفرماها مایلاند حقوق ویژهی کارگران نسبتاً ممتاز را تعدیل کنند و یا اینکه گروههای بهحاشیه رانده شده در وضعیتی هستند که بتوانند با این استراتژی مقابله کنند [یا نه].
برای فهم اینکه چگونه زنان بهمقابلهی موفقیتآمیز برمیخیزند، بهاین نیازمندیم که دو مسئله را مورد ملاحظه قرار دهیم: یکی اینکه زنان کارگر چگونه منافع خودرا تعبیر و تفیسر میکنند؛ و دیگر اینکه چه امکاناتی ـدر کدام زمان و مکانـ برای بحث و مذاکره [پیرامون این مسئله] وجود دارد. میبایست بهآنسوی بازرا کار و محل انجام آن، یعنی بهماندگاری شبکههای سازمانیافتهای که تقسیم جنسی کار را فراگرفتهاند، نگاه کنیم؛ شبکههایی که راهکاری عمده بوده و بهمثابهی راهکار اساسی، بقای زندگی تودهی کارگران را دربرداشتهاند.
مسئولیتهای خانهداری، امکانات و همچنین محدودیتهایی ایجاد میکند. این مسئولیتها علاوهبر هویت، منافع زنان را نیز شکل میدهند.
از یکسو، زنان این مسئولیت را بهگونهای انجام میدهند که در مقابل مردان و جامعهی خویش [ادای وظیفه کرده و] ادعای موفقیت داشته باشند. پیش از این (و حتی امروزه، در گسترهی بسیار وسیعی) شبکهی ارتباطیای که زنان در آن شرکت دارند، بهمادران این امکان و فرصت را میدهند که در کارِ دستمزدی شرکت داشته باشند؛ و خارج از این شبکهها، زنانْ گسترشدهندهی همبستگی برای عملِ سیاسی بودهاند: بهمثابهی اعضای جامعه و همچنین بهعنوان فعالین اتحادیهها[3].
از دیگرسو، مسئولیت خانهداری اضطرارها و محدودیتهایی نیز ایجاد میکند. این مسئولیتها [در واقع] زنان را از خودسازمانیابیِ گروهی بازمیدازد؛ بهویژه در تشکلها و مبارزاتی که از شبکهی ارتباطاتِ خودشان فراتر میرود. بهلحاظ تاریخی، هرچه سازمانهای طبقهی کارگر منطقهای و محلیتر باشد؛ زنانْ بهتر میتوانند در این تشکلها و فعالیتهای مربوط بهآنها شرکت کرده، با مردان بهرقابت برخیزند؛ خواستها و حضور خودرا گسترش داده، و بهموقعیت رهبری دست یابند. هرچه سازمان طبقهی کارگر متمرکزتر و بوروکراتیکتر و فرامحلیتر باشد، برای مردان سادهتر استکه تصمیمگیریها را انحصاری کرده و زنان را بهحاشیه برانند. محدویتهای شرکت زنان، هم فرهنگی (تعاریفی از رهبری، نظریاتی در مورد اقتدار مردان، و جایگاه زنان در امور اجتماعی) و هم اقتصادی است. در ابتدا مسئولیتهای خانهداری، رهبری زنان را خارج از گسترهی محلی محدود میکرد. تقریباً تا همین اواخر اکثر رهبران و بنیانگذاران زن در اتحادیهها یا مجرد و بدون فرزند بودند ویا اینکه فرزندان بزرگسال داشتند. اما حتی زمانیکه زنان مجرد در راه رسیدن بهرهبری منطقهای یا ملی تلاش میکردند، از بقیه زنان ایزوله شده و فاقد یک پایگاه سیاسی گروهی بودند[4].
مسئولیتهای خانهداری زنان طبقهی کارگر مصالحی را فراهم میآورد که [از یکطرف] توان همبستگی، و [از طرف دیگر] ناسازگاری بهوجود میآورد. زنان مجرد، دختران خانوادههای طبقهی کارگر، مادران مجرد و زنان متأهل استراتژیهای مختلف بقا را میپذیرند؛ استراتژیهایی که علاوهبر خودشان، شرکت اعضای خانوادهشان نیز در کارِ [دستمزدی] و اعتراضات کارگری را ممکن میسازد. زنان متأهلِ وابسته بهیک مرد نانآور و زنان کارگر جوان و مجردی که در خانوادههایی با سرپرستی یک مرد زندگی میکردهاند نسبت بهآن زنان کارگری که تنها ویا برای خودشان و خانوادههایشان نانآور عمده بودهاند، منافع کاملاً متفاوتی داشتهاند. در بسیاری از موارد، زنان متأهل از اغلبِ تلاشهای زنان کارگر مجرد و جوان برای تشکیل اتحادیه و دریافت دستمزد بالاتر حمایت میکردند. و در دورههای مختلف همبستگی زنان ـبهموازات انشقاقات چشمگیرـ شکل گرفت؛ برای مثال، انشقاق بین زنان متأهلِ خانهدار و زنان مجردی که در کارخانهها کار میکردند[5]. از طرف دیگر، در مبارزاتی که مردان منافعشان را بهزیان زنان کارگر مجرد پیش میبردند، اتحاد متقاطع دیگری ـیعنی، حمایت زنان متأهل از مردان، بهزیان زنان مجرد و کارگرـ شکل میگرفت که گهگاه از همبستگی زنان میکاست[6].
[بدینترتیب]، بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم و در صنایع الکتریکی، تناقضاتی بین زنان کارگر متأهل و مجرد برسر اینکه چه کسی «استحقاق» حفظ اشتغال دوران جنگش را دارد، بهوجود آمد. این تقسیمبندی در شرایطی ایجاد شد که ترس از بیکاری پس از جنگ همهجا را فراگرفته بود؛ یعنی، شرایطی که اتحادیهها چه از نظر کمیت و چه از نظر سیاسی تحت سلطهی مردان بود و سازمانهای فمینیستی (چه در داخل و چه در خارج از اتحادیههای کارگری) با ایدئولوژیِ نانآور بودن مردان بهمبارزه برنمیخاستند[7].
مجموعهی پیچیدهای از محدویتها، منابع، نیازها و فرصتها؛ امکانات استراتژیک زنان (و همینطور مردان) را شکل میدهد. اینها ـاز طرف دیگرـ نه تنها منعکسکنندهی جایگاه آنها در بازار کار (برای مثال، سطوح تخصص و تقاضای کار) است؛ بلکه نشان میدهد که جامعهای که برای بقا بهآن نیازمندند، چه موقعیتی بهآنها میدهد و همچنین اینکه خودِ آن جامعه در رابطه با دیگر جوامع چه جایگاهی دارد. در اینجا برخی عوامل کلیدی عبارتند از: میزان حمایت سیاسی از درخواستهای زنان دربارهی کارِ دستمزدی، یعنی میزانی که بهوسیلهی آن زنان عملاً میتوانند بهحمایت مردان نانآور اطمینان کنند؛ و در همین رابطه، چگونگی معیارهای جامعه دربارهی زن بودن و مادر بودن. راهکارهای متفاوتیکه زنان سیاهپوست در مقایسه با زنان سفیدپوست در یک مورد خاص انتحاب کردند، نکتهی مورد بحث را روشنتر میکند.
پس از جنگ جهانی دوم، بارمنهای اتحادیهای بسیج شدند تا زنانی را که در زمان جنگ وارد این شغل شده بودند، از اتحادیهها بیرون بیندازند. اغلب زنان سفیدپوست عضو اتحادیه کارگری که در حقیقت قبلاً برای دفاع از حق سرو کردن مشروبات الکلی (شغلی که قبلاً در انحصار مردان بود) مبارزه کرده بودند، برای حفظ شغل خود در بارها بسیج شدند. اما 300 کارگر زن سیاهپوستی که در شیکاگو در بارها کار میکردند یک تظاهرات مؤثر بهراه انداختند؛ رهبری اتحادیه محلی و تماماً سیاه پوستِ این کارگران که بهزنان سیاهپوست واگذار شده بود، اعزام زنان بهاین کار [یعنی، کار در بارها و کافهها] را متوقف نکرد. بههرحال، در سال 1961، زمانیکه بالاخره حکم منع کار زنان در بارها توسط شورای شهر صادر شد؛ 400 زن کارگر شغل خودرا از دست دادند. اتحادیههای محلیِ تماماً مردانه، همانند اتحادیههای بینالمللی از کمکْ امتناع ورزیدند. بدینترتیب، زنانی که در بار (bar) کار میکردند، برای جلب حمایت بهجامعه روی آوردند و شهرداری محاصره کردند. هرچند که این حکم همچنان بهقوت خود باقی ماند، لیکن روزنامههای جامعهی سیاهپوست مقالاتی بهمنظور همدردی با این زنان منتشر ساختند[8].
تبعیض موجود میان زنان سیاهپوست و سفیدپوست باعث شد تا آنها بهراهکارهای متفاوتی رویآورند؛ بهعنوان مثال، صنف خدمات غذایی دسترسیِ زنان سیاهپوست بهحقوق بالاتر را محدود میساخت و همین امر نیز در مورد زنان خدمتکار صدق میکرد؛ زیرا رشد صنعت موقعیت زنان خدمتکار سفیدپوست را گسترش میداد. گرچه زنان سیاپوست با مخالفت مردان سیاهپوست روبرو بودند، ولی از طرفی فضای بیشتری داشتند تا از حق «نانآور بودن» خودشان دفاع کنند؛ چراکه جامعهی سیاهپوست از کار دستمزدی بخور و نمیر آنها بیشتر حمایت میکرد. هنگانیکه زنان خدمتکار سفیدپوست با پیوستن بهاتحادیههای صنفی و شرکت در جنبش اتحادیههای کارگری از هویتشان دفاع میکردند، زنان سیاهپوست بهجامعهای ـاز نظر نژادی ستمدیدهـ تعلق داشتند که این موجد سازمانهایی (ازجمله روزنامههای جامعهی سیاهپوست) مخالف [با وضعیت موجود] بود. زنان سیاهپوستی که در بار کار (bar) میکردند راحتتر توانستند حمایت جامعه را بهدست آورند؛ شاید بهاین دلیل که تلاش خودرا بیشتر روی شورای شهری (که در آنجا حرف اول را سفیدپوستان میزدند) متمرکز کردند، نه اتحادیهای محلی خودشان که از سیاهپوستان تشکیل میشد. گرچه بسیاری از زنان خدمتکار سفیدپوست نیز مادران تنها بودند؛ ولی آنها از مؤسساتی شبیه مؤسسات اجتماعی سیاهپوستان برخوردار نبودند، و همچنین برای همکاری با مردان در اتحادیهها، زیر فشار بیشتری قرار داشتند.
بدینسان [در رابطه با هویت جنسی کارِ زنان]، تفاوت در منابع و حمایتهای گروهی ـچه آنهایی که در بیرون از منزل کار میکردند و چه آنهایی که خانهدار بودندـ راههای متفاوتی را شکل داد که بهواسطهی آن، زنان هویت جنسی کارشان را توسعه دادند؛ خطرات گوناگونی را در مقابل خود ایجاد کردند؛ و همچنین منابعی در دسترسشان قرار گرفت تا برسراینکه چهکاری مناسب جنسیت زنان است و چه کاری مناسب نیست، با مردان بهمنازعه برخیرند. زنان سفیدپوست پیوندهای محکمتری با اتحادیهها داشتند تا (همانند زنان سیاهپوست) مستقیماً با خودِ جامعه، و شاید مهمترین نیاز آنها (که نسبت بهزنان سیاهپوست، اهمیت اقتصادی بسیار ناچیزی داشت) مبارزه با مردانی بود که سعی داشتند ثابت کنند کار کردن در بار یک کار مناسب برای زنان نیست.
سیاستهای مبارزاتی و بحثهای پیرامون مسئلهی جنسیت
مادامیکه کارگران سعی دارند نیازهایشان را برای یکدیگر، برای مردم عادی و برای متحدین بلقوه در طبقهی متوسط بهاثبات برسانند؛ بحثهای پیرامون مسئلهی جنسیت همواره مستلزم تلاشهای اتحادیههای کارگری بوده است. راهکارهای اتحادیهها در بازنمایی خویش یک انتخاب سیاسی است، حال چه این انتخاب بعضاً بهطور خودآگانه صورت بگیرد ویا درپارهای اوقات حالت غیرمتفکرانه داشته باشد؛ بههرصورت همواره یک انتخاب است. همیشه راههای گوناگونی برای پیشبرد یک هدف وجود دارد. اینکه فعالین مردِ اتحادیههای چگونه خودرا تعریف میکردند ویا اینکه چگونه زنان کارگر بهنحوی دچار تغییر میشدند، الزاماً بهاین بستگی داشت که آنها چگونه میاندیشیدند. اینها [نیز بهنوبهی خود] بهجلب حمایت متحدین طبقهی متوسط و همچنین چگونگی تحت فشار قرار دادن آنها ـاز سوی رفقای زنـ بستگی داشت: یعنی، زنانی که نگاه و خواستی متفاوت نسبت بهچگونه «دیده شدن» و چگونه «بهبیان درآمدن» داشتند.
برای مثال، از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل دههی 1920 اکثر کارگران زن کارخانهها تحت فشار قرار میگرفتند که جوان و مجرد باقی بمانند. مردان عضو اتحادیههای کارگری و اصلاحطلبان طبقهی متوسط (چه زن و چه مرد) سعی میکردند تا با جلب نگرانیها ـنسبت بهوجه جنسی زنان جوانـ از زنان کارگری که در حال اعتصاب بودند، حمایت کنند؛ و بحثهای عمومی را طی این دوره حول این مسئله متمرکز نمایند. این بحثها با تلاش برای بهتصویر کشیدن دختران کارخانهها بهعنوان قربانیان دردمند، بهطور مؤکد بهتفاوت میان زنان و مردان در کارخانهها میپرداختند و آن را نتیجهی قانون دستمزدها ـبهمثابهی مسئلهی قربانیان جنسی (یعنی: علت «سقوط» دختران کارگران بهفحشا)ـ تعریف میکردند. هنگامی که زنان کارگر توانستند صدای خودرا بهگوش مردم برسانند، بهطور قاطعی بهاین خط دفاعی اعتراض کردند؛ چراکه حالت ترحمآمیز آن را نمیپذیرفتند و سعی داشتند تصویر متفاوتی [از خویش] بهوجود آورند. زنان جوانی که اعتصاب کرده بودند با دور کردن اذهان از پاکدامنی و عفتشان، برمسئلهی حقوق برابر با مردان تأکید داشتند. آنها دفاع در زمینهی نقش نانآور بودن خود و اتکا بهدستمزدهایشان را برای حمایت از خود و خانوادهی خویش خواستار بودند[9].
پروسهی انتخاب راهکارهای سازماندهی هم آگاهانه و هم غیرآگاهانه است. در زندگی روزانه و در گروههای کارگری رسمی و سازمانهای کارگری غیررسمی، هویت فردی مردان و زنان بهعنوان کارگر، ایجاد و سپس بازتولید شده و استحکام مییابد. این امر [یعنی: ایجاد، بازتولید و استحکام هویت کارگری] در شکلگیری تعهدات و باورها نسبت بهراههای ادارک خویشتن و همچنین درک عواطف دیگران عمیقاً مؤثر است. تعیین مرزهای بین «ما» و «آنها» پارهای از مقاومت هرروزهی ما برای کنترل و تثبیت موقعیت شغلیمان است؛ و این ـیقیناًـ در برخوردهای مبارزاتی با کارفرماها ـبهطور همهجانبهای کارساز خواهد بود. [بههرروی] در هنگام ضرورت دفاع، مرزهای گروهی از جهات گوناگون بهاستحکامات دفاعی مجهز میشوند.
احساسات پرشوری که در جلسات اتحادیههای قرن 19 و 20 (آنجایی که استخدام زنان مورد بحث قرار داشت) جاری بود، حاکی از آن است که کارگران ماهر مرد دریافته بودند که ورود زنان ـبا دستمزد پایینترـ بهمحل کارشان حملهای بهمردانگی، جنسیت و موقعیت اجتماعی آنهاست. تهدید اقتصادی نشأت گرفته از حضور زنان کارگر با دستمزد پایینتر واقعیتی انکارناپذیر بود. اما بیشتر از آن، سطح عمومی دستمزدها درخطر بود. [از طرف دیگر] با حضور زنان در محل کارْ روابط، عواطف و شیوههایی را که مردان برای ایجاد فرهنگ اتحاد و همبستگی در سازمانهایشان از آنها استفاده کرده بودند، در معرض تهدید قرار میگرفت.
همبستگی و اتحاد دربردارندهی محدودهها و باورهای وفادارانهی روحی برای دفاع در مقابل تهدیدات واقعی و احتمالی بیرونی است. سازماندهی در مقابل یک دشمن قدرتمند (و اغواکننده) میتواند هولناک باشد. ممکن استکه تفاوتهای جنسی (تمایز وسواسگونهی جنس مذکر) برای مهار اینگونه نگرانیها بهکار گرفته شود، که اغلب هم همینطور بود. این وضعیت دفاعیِ «مردن بودن» تنها یکی از استراتژیهای ممکن بود و نه تنها امکانِ انتخاب. درحایکه در آستانهی قرن بیستم اتحادیه صنعتی سازندگان سیگار برگ (CMIU) روی استراتژیهای تبعیضآمیز پافشاری داشت و با اکراه بسیار زنان کارگر را در بخشهای جداگانه و فرعی اتحادیه سازماندهی میکرد؛ مردان مهاجر کوبایی در صنعت سیگار (TEMPA) با برخوردی رادیکال و استقلالطلبانه از پذیرفتن این اتحادیه صنفی امتناع ورزیده و حول یک سازمان آنارکوسندیکالیست با نام (La Resistencia) گرد آمدند؛ سازمانی که درصدد سازماندهی تمام کارگران در سطح شهر بود. بارزترین آنها زنان کارگر تنباکوپیچ بودند که بیش از یک چهارم La Resistencia را تشکیل میدادند. رهبر مرد La Resistencia که از سوی اتحادیه سیگار برگ بهعنوان یک کارگر غیرآمریکایی بزدل مورد حمله قرار گرفته بود، CMIU را «طویلهای از حیوانات» دانست که با درآوردن «صدای خروس» خودرا «کارگر مرد» مینامند[10].
در زمینه و بافت یک جامعهی سیاسی شدهی صنعتی، جایی که مردان و زنان در کارخانههای یکسان کار میکردند و حقوق مساوی میگرفتند (گرچه مردان همواره سعی داشتند که شغلهای پردرآمدتر را بقاپند) انتخابهای استراتژیک [برای بقا] مستلزم آن بود که مردان کارگر بهمحدودیتهای جنسیتیِ کارْ و معنی مردانگی، مفهوم تازهای ببخشند.
دورههای رادیکالیسم کارگری و مبارزات تودهای مناسبتترین محیط برای مبارزه با ساختارهای فرهنگی سلطهجویانهی جنسی بود. ایدئولوژی رادیکال و دموکراتیک جنبشها از ادعاهای پیرامون تساوی جنسی و احترام بهعنوان یک شریک [برابر برای زندگی]، نه بهعنوان یک فرد زیردست حمایت میکرد.
سازماندهی و اتحاد حقیقی کارگران در برخورد با کارفرماها، زنان کارگر را بهسازمان یافتن و مردان طبقهی کارگر را بهحمایت از آنها ترغیب نمود. فمینیسم سازمانیافته، در آن هنگام که اکثریت اعضایش از طبقهی متوسط بودند، بهزنان طبقهی کارگر کمک کرد تا آنها بتوانند منابع سیاسی و مطبوعاتی را برای بیان خواستههایشان ـیعنی: تساوی اقتصادی و سیاسی در اتحادیهها و جامعهـ بهکار بگیرند. (تفاوت بین مبارزات طبقاتی جاری در دههی 1930 و پیشتر از آن، در این خطوط مشخص میگردد)[11].
در قرن نوزدهم، زمانیکه رادیکالیسم کارگری با یک جنبش سیاسی گسترده و هدفهای انقلابیتر گره خودره بود (از قبیل دیدگاه تعاونی مشترکالمنافع در بطن سوسیالیسم اوئنی در انگلستان دههی 1830و Knights of Labor در آمریکایِ دههی 1880)؛ زنان میتوانستند در سازمانهای اجتماعی عضویت تمامعیار داشته و نه فقط بهعنوان یک کارگر، بلکه بهعنوان عضوی از طبقهی کارگر در اجتماعات حضور داشته باشند. این از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود، چراکه زنان اقلیت پرشماری از فروشندگان نیرویکار بودند. [بدینترتیب] هرآنجاکه زنان را شامل میشد، دستکم زمینهای برای حمایت از ایدههای فمینیستی وجود داشت. در اوجیابی مبارزه و در پاسخ بهفشارهایی که از سوی زنان (غالباً کارگران کفاش و اپراتورها نساج) وارد میشد، در سال 1886 عهدنامهی ملی نایتها(Knights) در حمایت از حق رأی زنان [بهگرایشهای مسلط مردانه] تحمیل گردید[12].
مطالعهی تطبیقی گرین والد (Green wald) راجع بهاختلاف نظر در مورد [چگونگی] ورود زنان بهشغلهای مردان در طی جنگ جهانی اول، بهتأثیرپذیری انتخابهای استراتژیک مردان از مبارزهی گسترشیافتهی طبقاتی و اتحاد فمینیستی طبقهی متوسط با سازمانهای طبقهی کارگر اشاره میکند. در کانزاس سیتی یک اعتصاب عمومی گسترده و درازمدت ـدر حمایت از کارگران زن و مرد لباسشوییهاـ پیشاپیش زمینهی پذیرش زنان را بهعنوان رانندهی تراموا هموار کرده بود. شاخهی نیرومندی از لیگ اتحادیه کارگری زنان (WTUL) با جنبش اتحادیههای درحال اعتصاب کارگران لباسشویی همکاری کرد؛ چراکه میخواستند قابل اطمینان بودنشان را بهعنوان متحدین طبقهی کارگر بهاثبات برسانند. زمانی کمپانی تراموا درصدد برآمد تا زنان را با حقوق کمتر بهعنوان راننده استحدام کند، اتحادیه (Almagamated Transit) بههمراه زنان تازه استخدام شده تقاضای تساوی حقوق در برابر تساوی کار داشتند، دست بهاعتصاب زد. اعتصاب آنها جانبداری جنبش کارگری شهر کانزاس و لیگ اتحادیه کارگری زنان را بهدنبال داشت. [این درحالی بود که] در دیترویت و کلولاند ـدرست برعکس شهر کانزاس و لیگ اتحادیه کارگری زنانـ مردان، اعتصابات اتحادیهای را برعلیه استخدام زنان سازمان دادند[13].
[بهطورکلی] شرایطی که مبارزات کارگری را بهسوی معیارهای جنسی کشاند، بخشی از زندگی سازمانیافتهی روزانه نبود. شکست جنبش رادیکال، امکان مبارزهی آشکار و گسترده برعلیه سرمایه را بهیأس تبدیل کرده بود. [بدینترتیب] کارگرانی که شرایط شغلی بهتری داشتند، بهاشکال سازماندهی محدود؛ تبعیضآمیز و منطقهای بازگشتند؛ و دیگران، برای بقای اقتصادی، بهجستجوی راههای فردیتر کشانده شدند.
درگیری در حال حاضر
امروزه روز خطوط اختلاف و یکپارچگی ـبین زنان و مردان کارگرـ در مسیرهای گوناگونی تغییر کرده است. بحث در مورد جایگاه زنان در اتحادیههای کارگری، تواناییهای آنها برای رهبری اتحادیهها (گرچه قطعاً حل و فصل نشده)؛ [اما] دیگر محور اصلی بررسی تبعیض جنسی نیست.
چهل درصد از اعضای اتحادیههای کارگری را زنان تشکیل میدهند و نقش رهبری آنها (خصوصاً در اتحادیههایی که بیشتر اعضای آن را زنان تشکیل میدهند) بهطرز چشمگیری در حال رشد است[14]. تحت تأثیر فمینیسم ـبهعنوان یک جریان نیرومند در اتحادیههای کارگریـ زنان کارگر بحثهای جدید را سازمان دادهاند. این بحثها عبارتند از: شایستگی همتراز، [حق] ترک خانواده و شیوههای [مبارزه با] آزارهای جنسی. آنها همچنین با ارائهی تعریف تازهای از سیاستهای اتحادیههای کارگری خودرا وادار کردند تا در مورد حق سقط جنین و حقوق مردان و زنان همجنسباز موضع جدیدی اتخاذ نمایند.
متأسفانه حملات گسترده و مستمر برعلیه دستمزد کارگران و شرایط کارگری باعث کندی پیشرفت این موضوعات شده است. بخش سازماندهی شدهی نیرویکار طی 50 سال اخیر در پایینترین حد خود بوده است؛ چراکه در اساس نسبت مردان در تشکیل اتحادیههای کارگری بهطرز چشمگیر سقوط کرده است. [بههرروی، در حال حاضر] اتحادیههای کارگری بهلحاظ اقتصادی و سیاسی موضع دفاعی دارند. مادامیکه [مبارزات کارگری در وضعیت دفاعی قرار دارد و] نیروهای گوناگون در جستجوی ضدحملههای استژاتژیک هستند، طنین خواستهایی که «منافع ویژه» و «سیاستهای هویتی» را بهمبارزه میطلبد، بهراحتی در راستای [گرایشهای] ماورای مرکز و راست هزینه میشود. البته واقعیتی در اینجا وجود دارد: تنگدستی مردم کارگر و تمرکز بزرگتر از آن حدی شده است که بتوان آن را نادیده گرفت. بههرحال، [در چنین وضعیتی] حتی اگر مسئولیت نیروهای چپ را در ضعف نیروهای پیشرو و کارگری بهحساب بیاوریم، [بازهم] کشف بازگشتگونهی کارگران ـبهمثابهی نیروییکه پیوستار خویش را فراموش کردهـ مسئلهی [هویت] را بهمعارضهی سیاستهای طبقاتی میکشاند[15].
من فکر میکنم که در اینجا [یعنی: در رابطه با] برخوردهای جنسیتی و همچنین نژادی، «روش نادرست» و جدیدی وجود دارد که این سؤال را پیش میکشد که آیا نهادهای مبارزاتی طبقهی کارگر راهکارهای فراگیر [و همهجانبهی] فراگیر و سیاسی را میپذیرند یا نه؟ زیانهای مصیبتآفرینی که مردان یقهآبی متحمل شدهاند، بهلحاظ سیاسی تهدیدی است که علاوبر زنان کارگری که با ناامنی شغلی مواجه میشوند، کارگران موقت و دستمزدبگیران سطخ پایین را نیز تحتالشعاع قرار میدهد. حمایت سیاسی وسیع از تهاجم کلینتون بهمادران مجرد (که بهعنوان رفورم رفاهی صورت میگرفت) منعکسکنندهی تقسیمبندیهای ژرفی در درون طبقهی کارگر است: بین کارگران شاعل، کارگرانی که بهتناوب شغلی پیدا میکنند و کارگران بیکار؛ و همینطور بین مادران متأهل و مادران مجرد.
تاریخی که خطوط کلی آن را ترسیم کردم ثابت میکند که چگونه اتحادیههای کارگری در واکنش دفاعی بهحملات کارفرما ـدستکم بهطور نسبیـ بهخودسازمانیابی سیاسی گروههای بهحاشیه رانده شده وابستهاند. کاهش دستمزد مردان در زمینههای رقابت شدتیابندهی بازار کار، گسترش ناامنی اقتصادی و ازبین رفتن خدمات عمومی، مسئلهی تبعیض جنسی را آنگونه که در گذشته رایج بود، متزلزل ساخته است؛ اما نه در مسیری که آشکارا زندگی مردان و زنان طبقهی کارگر را بهبود بخشیده باشد. اینکه مردان برتری مرد بودن را از دست دادهاند و اینکه آیا این مورد را با یک واکنش دفاعی پاسخ میدهند یا نه؛ بهاین امر بستگی دارد که آیا زنان منابع سیاسی لازم را دراختیار خواهند داشت تا با مردان بهمقابله برخیزند و آنها را وادار سازند که تعریف تازهای از مردانگی ـبا تساویطلبی بیشترـ ارائه کنند. از طرف دیگر، اینکه چگونه زنان منافع مربوط بهجنسیت خویش را تعریف میکنند، بهاین بستگی دارد که آیا مردان و زنان ـباهمـ در این وضعیت دشوار و دو سویه و رایج، بیشتر خواستار راهحلهای اجتماعی هستند ویا راههای فردی را درپیش میگیرند.
بنابراین، تقابل «هویت جنسی» با سیاستهای «طبقاتی» مطلقاً اشتباه است. بهبیان دقیقتر: همانطور که اکثر فعالین جنبش کارگری و سازماندهنگان اتحادیهها بهانجام آن مشغولاند؛ ما نیز میبایست در جریان مبارزات خویش (بهجای نادیده گرفتن تقسیمات درونی طبقهی کارگر) سیاستهای همبستهای بهوجود بیاوریم که بهطور خلاقانه بهتقابل این تقسیمات برخیزد؛ و (بهجای تضعیف) از تلاشهای مردم ستمدیده بهگونهای حمایت کنیم که خود، منافع و نیازهایشان را بیان کنند.
منابع:
لازم بهتوضیح استکه منابع زیر عمداً بهفارسی برگردانده نشده تا اگر شخصی قصد مراجعه بهآنها را داشته باشد، بهلحاظ دسترسی بهاملای درست اسامی (اعم از اشخاص، کتابها ویا مکانها) مشکلی نداشته باشد.
- Mary H. Blewett, Men, Women and Work: Class, Gender, and Protest in the New England Shoe Industry, 1780-1910 (Chicago: University of Illinois Press, 1988), Ch. 8, esp. pp. 242-249.
- Dorothy Sue Cobble, Dishing It Out: Waitresses and Their Unions in the Twentieth Century(Chicago: University of Illinois Press, 1991), pp. 192-200.
- Ardis Camerion, “Bread & Roses revisted: Women’s culture and working-class activism in the Lawrence strike of 1912,” in Women, Work & Protest, ed. Ruth Milkman (Boston: Routledge, 1985); Karen Brodkin Sacks, Organizing at Duke Medical Center (Chicago: University of Illinois Press, 1988), Ch. 5.
- Elizabeth Faue, Community of Suffering and Struggle (Chapel Hill: University of North Carolina Press, 1991), Ch. 5; Carol Turbin, Working Women of Collar City (Chicago: University of Illinois Press, 1992), Ch. 3.
- Eileen Boris, “’A Man’s Dwelling House Is His Castle’: Tenement House Cigar Making and the Judicial Imperative,” Work Engendered, ed. Ava Baron, p. 139.
- Mary H. Blewett, Men, Women & Work, pp. 123-133.
- Ruth Milkman, Gender at Work: The Dynamics of Job Segregation by Sex during World War II(Chicago: University of Illinois, 1987), p. 145.
- Cobble, Dishing It Out, Ch. 7.
- Mary H. Blewett, Men, Women & Work, 284-5; Jacquelyn Dowd Hall, “Private Eyes, Public Women: Images of Class and Sex in the Urban South, Atlanta, Georgia, 1913-1915,” in Work Engendered, pp. 260-269.
- Patricia A. Cooper, Once A Cigar Maker: Men, Women and Work Culture in American Cigar Factories, 1900-1919 (Urbana: University of Illinois Press, 1987), esp. 114-117, 151-152; Nancy A. Hewitt, “’The Voice of Virile Labor’: Labor Militancy, Community Solidarity, and Gender Identity among Tampa’s Latin Workers, 1880-1930,” in Work Engendered, ed. Ava Baron, pp. 142-167.
- For a fuller discussion of this point, see Johanna Brenner & Barbara Laslett, “Gender, Social Reproduction, and Women’s Self-Organization: Considering the U.S. Welfare State,” Gender & Society 5 (1991), esp. pp. 323-327.
- Susan Levine, Labor’s True Woman: Carpet Weavers, Industrialization, and Labor Reform in the Gilded Age (Philadelphia: Temple University Press, 1984), Ch. 5.
- Maurine Weiner Greenwald, Women, War, and Work: The Impact of World War I on Women Workers in the United States (Ithaca: Cornell University Press, 1990), Ch. 4, esp. pp. l72-l80.
- Cynthia Costello and Barbara Kivimae Krimgold, eds., The American Woman, 1996-97 (New York: W. W. Norton, 19960, p. 69.
- See, for example, Richard Rorty, Achieving Our Country: Leftist Thought in Twentieth Century America (Cambridge: Harvard University Press, 1998), and Todd Gitlin, The Twilight of Common Dreams (New York: Metropolitan, 1995).
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه