rss feed

19 تیر 1395 | بازدید: 4716

سازمان‌یابی طبقاتی، «پراتیک» نیابتی و قهرمان‌سازی!؟

نوشته شده توسط عباس فرد

Great Railway Strike 1886 - E St Louis

خواننده‌ی محترم، همان‌طور که متوجه خواهی شد، این نوشته براساس تحلیل، برآوردهای احتمالی و به‌ویژه براساس بررسی منطق اشخاصی بنا شده است که به‌نوعی (مستقیم یا غیرمستقیم) درگیر اعتصاب غذای آقای عظیم‌زاده بوده‌اند. گذشته از این جنبه‌ی مسئله که می‌تواند پایه نسبتاً محکمی برای تحقیق و اندیشه باشد، لازم به‌توضیح است‌که فاکتورهایی که در ارائه‌ی این نوشته مؤثر بوده‌اند (البته در آن‌جایی که به‌فاکتور نیاز باشد)، شواهد و اخبار غیرمکتوب و آمیخته به‌شایعه، اما از منابع متعدد بوده‌ است. 

 منهای این‌که این شواهد تا چه اندازه نشانه‌ی واقعیت را برپیشانی دارند و تاکجا ناشی از رقابت‌های فردی و گروهی‌اند؛ اما حقیقت این است‌که هرگونه تشکلی برفراز مناسبات کارگری و بدون دخالت‌گری بسیار جدی مردم کارگر و زحمت‌کش از همان اولین گام برعلیه همین مردم کاربرد خواهد داشت.

به‌هرروی، من در این‌جا هیچ فرد ویا گروهی را متهم نمی‌کنم؛ اما نه تنها حق دارم، بلکه وظیفه‌ام (به‌عنوان یک کارگر کمونیست) حکم می‌کند که بیم خودرا ـ‌هرچه معقول‌تر‌ـ درمیان بگذارم تا دیگران هم به‌آن بیندیشند و حداقل به‌لحاظ نظری کمک کنند تا بدترین، منفی‌ترین و بورژوایی‌ترین گزینه‌ها کنار بروند تا جا برای گزینه‌های بهتر و کم‌تر منفی و کم‌تر بورژوایی باز شود.

خواننده‌ی گرامی، بازبینی تو (حتی اگر به‌گوش من هم نرسد) در تبادل با مناسبات پیرامونی خودِ تو گامی است به‌سوی سازمان‌یابی همه‌جانبه‌ی توده‌های کارگر و زحمت‌کش. پس، یاری کن تا نه الزاماً باهم، اما درهم‌سویی با یکدیگر گام برداریم و سازنده باشیم.

با آرزوی موفقیت برای تو!

 

سازمان‌یابی طبقاتی، «پراتیک» نیابتی و قهرمان‌سازی!؟

 

دایره‌ی بسیار محدود چپ‌های ایرانی در عرصه‌ی عمده‌ی عملی خویش (که مدیایی‌ـ‌اینترنتی است)، یک‌بار دیگر یکی از پیروزی‌های متعدد خودرا به‌شور و شادی برنشسته است. آزادی جعفر عظیم‌زاده از زندان و قطع اعتصاب غذای او ـ‌دست‌مایه این پیروزی‌ـ و ـ‌امید به‌‌برافراشتن یک قهرمان دیگر برفراز توده‌های پراکنده‌ی کارگر‌ـ جان‌مایه این جشن و شادمانی است. من ضمن این‌که خودرا در این دست‌مایه برای شور و شادی (یعنی: آزادی جعفر عظیم‌زاده) شریک می‌دانم؛ اما درعین‌حال از جان‌مایه این جشن و شادامانی (یعنی: تبدیل او به‌قهرمان) بیمناکم.

آزادی جعفر عظیم‌زاده، حتی اگر به‌چند روز هم محدود باشد، باز شادی‌بخش است؛ چراکه او از تبار آدمیان است و زندان وهن این ‌ساحت زیبا (به‌مثابه‌ی مادیت خردِ هستی بی‌کران) است. حتی از این هم مهم‌تر: عظیم‌زاده خودرا به‌جنبش کارگری منتسب می‌داند؛ و شایستگی طبقه‌ی کارگر تشکل در دولتی نفی‌شونده به‌مثابه‌ی استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست، نه زندان و شکنجه که نشان قدرت فائقه و مطلقه‌ی بورژوازی است. آزادی یک انسان و کسی همانند جعفر عظیم‌زاده (که از جنبش کارگری حرف می‌زند)، شادی‌بخش است؛ چراکه سازای این تصور است که می‌توان قدرت فائقه و مطلقه‌ی بورژوازی را به‌نسبیتی فروکاهنده تبدیل کرد. بااین وجود و علی‌رغم هوشیاری و زیرکی‌های جعفر عظیم زاده نباید از او یک قهرمان ساخت؛ زیرا تاریخ نشان می‌دهد که قهرمانان، حتی اگر همانند بابی‌ساندز هم حقیقتاً به‌سوی مرگ گام برداشته باشند، همواره‌ وضعیتی خاص را نمایندگی می‌کنند و می‌توانند عاملی برای تثبیت آن وضعیت باشند.

گرچه قهرمان‌ در ظاهر امر با اقدامات خارق‌العاده ویا حتی فدا کردن زندگی و جانش، مردم را پاس می‌دارد و به‌نجات آن‌ها کمر همت می‌بندد؛ اما روی دیگر این فداکاری و گذشت (به‌ویژه در جامعه‌ی سرمایه‌داری و در رابطه با فروشندگان نیروی‌کار) تحقیر همین مردمی است که متأسفانه به‌موضوعی برای فداکاری و گذشت تبدیل شده‌اند. مردم در مقابل فداکاری و ایثارِ قهرمان‌ها اساسی‌ترین تبادلی که می‌توانند داشته باشند، درست به‌همان‌گونه‌ای که در مقابل محصولات تولیدیِ خویش سَر خَم می‌کنند و تابع می‌شوند، پذیرش قهرمان به‌مثابه‌ی نیرویی برتر، خارق‌العاده و از سرشت دیگری است‌که باید تابع آن بود. در حقیقت، قهرمانْ سمبل جامعه‌ی طبقاتی و تثبیت آن است، درصورتی‌که طبقه‌ی کارگرِ متشکل و آگاه (به‌مثابه‌ی پرولتاریا) سمبل نفی جامعه‌ی طبقاتی و استقرار گسترده‌ترین و عمیق‌ترین برابری‌ها و آزادی‌های فردی و گروهی است.

جستجوهای تاریخی نشان می‌دهد که اغلب قهرمان‌هاْ غیرواقعی و تااندازه‌ی زیادی افسانه‌ای بوده‌اند. توده‌های مولد و زحمت‌کشْ ناتوانی خود در دگرگون کردن وضعیتی خاص را به‌ماورائیت می‌کشند تا تصویری ابدی، یأس‌آور و نابودکننده از آن نداشته باشند. در این رابطه ـ‌قهرمان‌ـ تجسمِ بی‌جسمِ ماورائیتی تخدیرکننده و نشئه‌آفرین است؛ تجسمی‌که هرگاه فرصت تحقق پیدا کرده، برفراز قرار گرفته و جامعه را در نازایی تاریخی‌‌ـ‌طبقاتی‌اش به‌لحاظ شکل عوض کرده تا ذات آن را حفظ کند. قهرمان در مقابل مردم تصویر تازه‌ای از جامعه‌ی دیگرگون شده‌ی طبقاتی در حفظ و تداوم ذات استثمارگرانه‌ی آن است.

نهایت این‌که قهرمان در جامعه‌ی سرمایه‌داری ـ‌حتی در اوج جدیت و فداکاری خویش نیز‌ـ فعلیتی بزرگ‌نمایی شده در مقابل انفعال توده‌های کارگر و زحمت‌کش است که تنها می‌تواند جیب بخش‌هایی از بورژوازی را به‌زیان بخش‌های دیگر پُرتر ‌کند. بدین‌ترتیب، اگر قهرمان پیرایه مارکسی و کمونیستی هم داشته باشد، بازهم ـ‌آگاهانه یا از سرِ نادانستگی‌ـ عامل بازدارنده‌ای در امر سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمت‌کشان است. به‌طورکلی، علاوه‌بر تجارب تاریخی، براساس استنتاج معقول و دیالکتیکی نیز می‌توان چنین نتیجه گرفت که مبارزه‌ با قهرمان‌سازی و قهرمان‌گرایی یکی از عناصر اساسی سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر و زحمت‌کش است.

*****

با همه‌ی این احوال تأسف در این است‌که افراد و گروه‌های چپ ایرانی [که در رقابتی دائم به‌سر می‌برند؛ تأثیرات مخربی روی جنبه‌های مختلف مبارزات کارگری می‌گذارند؛ و نقطه‌ی اشتراک‌شان نیز قهرمان‌سازی و قهرمان‌گرایی است]، با جعفر عظیم‌زاده و در چهره‌ی او دست‌مایه تازه‌ای برای قهرمان‌سازی و قهرمان‌گرایی پیدا کرده‌اند. به‌منظور ترسیم این قهرمان‌سازی که براساس اغراق‌ متواتر یا اغراق در اغراق بنا شده است، بدون تقدم و تأخر و بدون ‌ذکر منبع به‌چند نمونه از توصیفاتی نگاه می‌کنیم که عظیم‌زاده را در ‌هیبت قهرمانِ قهرمان‌ها ترسیم می‌کنند[تأکید در نقل‌قول‌ها همه از طرف من است]:

{زنده‌باد جعفر عظیم‌زاده اسطوره‌ی مقاومت}.

{جعفر عظیم زاده را وکیل ... آزاد نکرد ، بلکه حضور مردم در صحنه و خیابان...آزاد کرده است}.

3ـ {جعفر عظیم زاده آزاد شد ـ زنده باد جنبش کارگری ایران}.

{بالاخره جعفر عظیم زاده، پیشآهنگ استوار و شجاع جنبش کارگری و دبیر «اتحادیه آزاد کارگران ایران» اعتصاب غذایش را پیروزنامه به‌پایان رساند و با حکم مرخصی قابل تمدید موقتا به آغوش طبقه کارگر و خانواده اش باز گشت.جعفر... تا همین چند ساعت پیش... پرچم یک کمپین مبارزاتی بزرگ را در دست داشت. مطالبه اصلی این کمپین حذف اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» در پرونده فعالان کارگری و کنشگران حقوق معلمان بود... پیروزی کنونی فقط یک گام است، ... مطالبه اصلی جعفر عظیم زاده در کمپین کنونی مطلقا فردی نبود... مقامات قوه قضایی و رسانه‌هایی نظیر خبرگزاری حکومتی «ایلنا» این خواست را نادیده گرفته و فقط اعاده دادرسی پرونده و برخورداری از حق مرخصی قابل تمدید را برای او به رسمیت شناخته‌اند... یکی از درس‌های مهم این کمپین به‌نمایش گذاشتن چند باره ضعف جمهوری اسلامی توسط آن می‌باشد. این رژیم به‌بن‌بست رسیده در همه‌جا قلدرمابی کرده و خود را قدر قدرت نشان می‌دهد. وقتی دادستان تهران روز پنج تیر ادعا کرد که برای جعفر کاری نخواهد کرد حتی اگر بمیرد، در واقع همین ژست بدون پشتوانه را گرفته بود. اما پیروزی فعلی نمایاند که این رژیم ضربه پذیرتر از آنست که تصور می‌شود... همه یکپارچه در راهیم، برای رهبری جعفر، ترا ما زنده میخواهیم»}.

{زنده باد جعفر عظیم زاده ـ لحظه آزادی! محکم تر از همیشه ـ سرافراز از جنگی نابرابر}.

{ مقاومت وجسارت جعفر،همیاری و همبستگی و صبوری و شکیبایی و رفاقت همسر  وهمکاران و رفیقان و دوستان، تجربه تازه و اخلاق تازه‌ای را خلق کرده است. اخلاقی از همیاری جمعی، فداکاری، نوع دوستی و انسان دوستی و دلسوزی و نگرانی، وظیفه اجتمایی بمثابه وظیفه ای حقیقی ولازم برای یک انسان، کار مشترک و برگذشتن و وانهادن مرزها وکلیشه های فرقه ای وایدئولوژیک و برداشتن پرچم مطالبه عمومی برای رفاه انسانی، دفاع از زندگی و ازادی وحرمت انسانی و...}.

{تا کنون محور مطالبات جمع مادرانه ، نه به شکنجه و اعدام بوده است. اما از این پس خواست جعفر عظیم زاده ، خواست مادرانه است. اعتراض صنفی، نباید اتهام امنیتی محسوب شود. میلیونها فرزند مردم ایران مزد بگیر هستند و میبایست ضمن حفظ امنیت شغلی از دستمزد مناسب و پرداخت به موقع نیز برخوردار شوند . میگوییم بار مسئولیت نمایندگی میلیونها کارگر و مزدبگیر را از روی دوش جعفر برمیداریم و بر شانه های همه ی مردم ایران و بخصوص فعالین مدنی و صنفی میگذاریم . شانه های جعفر بیش از 60 روز این بار را به تنهایی برداشت... میگوییم رسیدن به خواست جعفر که خواست میلیونها شهروند ایرانی ست ماراتونی ست که اولین دونده اش جعفر بود... میگوییم فرزند عزیز و نحیف ایران،... تو مادرانت را آگاه کردی. همچنان که فرزندانت را. میلیونها ایرانی را{.

*****

برای ایجاد حداقل زمینه‌ در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستیِ توده‌های کارگر و نیز به‌منظور مبارزه‌ی نظری با قهرمان‌گرایی و قهرمان‌پروری در امور مربوط به‌مبارزات کارگری در ایران،ضروری است‌که احکام فوق را (به‌مثابه‌ی مشتی از خروار) مورد بررسی قرار دهیم تا با جایگاه و نقش جعفر عظیم‌زاده و امثال او را در جنبش کارگری بیش‌تر آشنا شویم. به‌باور من این‌گونه آشنایی‌ها می‌تواند پیرایه‌ها را کنار بزند و سازای بستری باشد که در پروسه‌ی رشد خویشْوحدت طبقاتی را برای کارگران و زحمت‌کشان در مقابله با صاحبان سرمایه و دولت به‌ارمغان خواهد داشت. پس، به‌احکام نقل شده در بالا بپردازیم:

حکم شماره 1ـ عبارت «اسطوره‌ی مقاومت» نه تنها در ادبیات مربوط به‌مبارزات کارگری فاقد معنای روشن و کاربردی است، بلکه با توصیف غیرزمینی و فراحماسی از یک کنش معین و قابل تکرار، آن کنش را تعیین‌زدایی می‌کند، به‌ماورائیت‌ می‌کشاند و به‌آسمان می‌فرستد. حال فرض کنیم که استفاده از عبارت «اسطوره‌ی مقاومت» صرفاً جنبه‌ی توصیفی‌ـ‌تفسیری داشته باشد. دراین‌صورت نیز باید به‌نویسنده‌ی این عبارت گفت: ده‌ها هزار مادری که سال‌های بسیاری از عمر خودرا با تحمل محرومیت‌های مختلفْ صرف رشد فرزندان‌شان می‌کنند، بیش‌تر قابل توصیف به‌صفت مبالغه‌آمیز «اسطوره‌ی مقاومت»‌اند؛ چراکه در مقایسه با کنش 63 روزه جعفر عظیم‌زاده، نه تنها سال‌ها در نوع کم‌تر کشنده‌ی از اعتصاب غذا به‌سرمی‌برند، بلکه در تنهایی و انزوا می‌سوزند، خاکستر می‌شوند و می‌میرند. این «اسطوره[ها]ی مقاومت» برخلاف جعفر عظیم‌زاده که به‌سوژه‌ی تبلیغاتی برای چپ‌های خرده‌بورژوا تبدیل شده است، همیشه گم‌نام بوده‌اند و در گم‌نامی خویشْ پرچم تبادلاتی را به‌دوش کشیده‌اند که تحقق طبقاتی‌ـ‌خودآگاهانه‌‌ی آن، نامی جز جنبش کمونیستی کارگران و زحمت‌کشان ندارد[1].

حکم شماره 2ـ این حکم که «جعفر عظیم زاده را وکیل ... آزاد نکرد، بلکه حضور مردم در صحنه و خیابان... آزاد کرده»اند، هیچ ربطی به‌واقعیت ندارد. همه‌ی عکس‌ها و ویدیوها نشان می‌دهند که کمیت «مردم در صحنه» بیش از 20 نفر نبودند. منطقه‌ی مورد ادعایی که «مردم در صحنه» در آن «حضور» یافتند و موجبات «آزادی» جعفر عظیم‌زاده را فراهم آوردند[!]، به‌دلیل وجود دو نهاد بسیار مهم حکومتی (یعنی: «نهاد ریاست جمهوری» و «بیت رهبری») در آن، منطقه‌ای با حفاظت امنیتی بسیار شدید است که بدون اجازه‌ی قبلی نمی‌توان در آن حضور یافت. بدین‌ترتیب، می‌توان چنین نتیجه گرفت که منهای چگونگی حقوقی مسئله، حضور اطرافیان و دوستان عظیم‌زاده در این منطقه با اطلاع و موافقت قبلی بوده است. بنابراین، برای توضیح آزادی عظیم‌زاده از زندان، به‌جای عامل «حضور مردم در صحنه»، باید به‌دنبال عوامل دیگری گشت. من به‌جز تحلیل و بررسی، اطلاع دقیقی از این عامل ندارم. در ادامه به‌این مسئله بازمی‌گردم.

حکم شماره 3ـ آزادی جعفر عظیم‌زاده را با موفقیت جنبش کارگری این‌همان کردن یکی از شگردهای محوریِ هم‌اکنونِ چپ خرده‌بورژوایی برای استفاده‌ی ابزاری از قدرت نهفته در درون و بیرون مناسبات کارگری است. یکی دانستن آزادی موقت عظیم‌زاده با جنبش کارگری در وضعیتی‌که مبارزات کارگری در پراکنده‌ترین صورت متصور قرار دارد و اساساً چیزی قابل توصیف به‌صفت جنبش کارگری مادیت چندانی ندارد، در خوش‌بینانه‌ترین شکل ممکنْ نشان ساده‌لوحی مفرط و تخیلات هپروتی است. به‌‌هرروی، با نادیده گرفتن این شایعه که جعفر عظیم‌زاده‌ی سابقاً فروشنده‌ی نیروی‌کار، درحال حاضر از طریق مقاطعه‌کاری خُرد زندگی می‌کند، برآیند اعتصاب 63 روزه‌ی او، ما را به‌این نتیجه می‌رساند که آقای عظیم‌زاده کارگری با عِرق طبقاتی است؛ و کسب منافع خودرا با کسب منافع دیگر کارگران هم‌سو و هم‌راستا می‌بیند. براساس این فرض می‌توان کنش اعتراضی او را طبقاتی برآورد کرد؛ اما هم‌سویی جعفر عظیم‌زاده با توده‌های کارگر را نمایندگی او دانستن ویا القا کردن، امری ضدکارگری است. چون کنش و موقعیتی را به‌توده‌های کارگر منتسب می‌کند که تنها از پسِ کاری جدی، مستمر و چه‌بسا طولانی جنبه‌ی عملی پیدا می‌کند. به‌عبارت دیگر، القای این‌که ‌جعفر عظیم‌زاده به‌نمایندگی از توده‌های کارگر دست به‌اعتصاب غذا زده است، نه تنها توده‌های کارگر را ـ‌عملاً‌ـ به‌پذیرش اعتصاب غذا به‌عنوان یک تاکتیک طبقاتی دعوت می‌کند، بلکه با فراخواندن آن‌ها به‌انفعال، تابعیت نمایندگان غیرانتخابی را نیز از آن‌ها می‌طلبد. چنین «رابطه»‌ای حتی اگر واقعی هم باشد، بازهم ضدکارگری و ضدانسانی است؛ چراکه در ایجاد دوگانه‌ی خادم و مخدوم، رهبر و رهرو ویا مرید و مرادْ چاره‌ای جز این ندارد که هستیِ کارگران را به‌سوی بورژوازی و انباشت بیش‌تر سرمایه بگشاید.

حکم شماره 4ـ این حکم بیان بی‌پرده‌تر، گستاخانه‌تر و بسط‌ یافته‌تر حکم شماره 3 است. صرف‌نظر از عبارت‌‌پردازی‌هایی مانند «پیشآهنگ استوار و شجاع جنبش کارگری»، در دست داشتن «پرچم یک کمپین مبارزاتی بزرگ»، «مطالبه اصلی جعفر عظیم زاده در کمپین کنونی مطلقا فردی نبود» و «همه یکپارچه در راهیم، برای رهبری جعفر»؛ دو ادعا (یکی صریح و دیگری ضمنی) در این حکم وجود دارد که یک فانتزی زمخت را به‌شیوه‌ی دارودسته‌ی مافیایی مجاهدین به‌نمایش می‌گذارد. ادعای صریح، مثل همیشه و همه‌ی جریانات «اپوزیسیون» اعلام به‌بن‌بست رسیدن رژیم است که در عبارت «این رژیم به‌بن‌بست رسیده» است، به‌نمایش درمی‌آید!!؟ و اما ادعای ضمنی، الصاق مدال پیش‌آهنگیِ جنبش کارگری به‌سینه‌ی فوق‌العاده لاغر «اتحادیه آزاد کارگران ایران» است. از ادعای صریح (یعنی: به‌بن‌بست رسیدن رژیم) با لبخندی از سرِ دلسوزی می‌گذریم تا کمی به‌ادعای دوم (یعنی:  الصاق مدال پیش‌آهنگیِ جنبش کارگری به‌سینه‌ی فوق‌العاده لاغرِ «اتحادیه آزاد کارگران ایران») بپردازیم.

اولاًـ «اتحادیه آزاد کارگران ایران» نهادی خارج از محیط کار است‌که هیچ‌گاه دارای ارتباط ارگانیک ویا حتی مستمر با کارگران واحدهای تولیدی نداشته است. این نهاد خارج از محیط کار شکل گرفته و با باورهای ضدسندیکایی، مثل مقوله‌ی ارتجاعی «برپاییِ مجامع عمومی»، در مواردی و ازجمله (طبق شنیده‌های مکرر از ایران) در مورد کارگران کیان‌تایر (یا «لاستیک البرز») مانع ایجاد نهاد کارگری دایم در این واحد تولیدی شده است.

دوماً‌ـ 30 یا 40 هزار امضایی که ادعا می‌شود «اتحادیه آزاد کارگران ایران» گردآوری کرده، صرف‌نظر از این‌که محلی از بروز بیرونی، عملی و ملموس ندارد و در اعتصاب غذای جعفر عظیم‌زاده نیز هیچ‌گونه واکنشی نداشت؛ اما واقعیت‌ این است‌که جریانات مختلفی که حتی به«خانه‌ی کارگر» هم راه می‌بَرد، ادعای مالکیت این امضاها را دارند. برای صرفه‌جویی در وقت و عدم تکرارگوییْ خواننده‌ی مفروض را به‌دو یادداشتی ارجاع می‌دهم که در فروردین ماه 1392 نوشتم: [این‌جا] و [این‌جا]. ناگفته پیداست که انتخاب عنوان «طومار» و گردآوری امضا به‌این منظور نیز انتخاب شده تا منشوریون ویا چارتیست‌های نیمه‌ی قرن نوزده در انگلیس را تداعی کند. گرچه امضاهایی که توسط «اتحادیه آزاد کارگران ایران» با کمک دیگر نهادها[!؟] گردآوری شده است، به‌لحاظ کمی و کیفی کاریکاتور جنبش چارتیستی در انگلیس است؛ اما نباید فراموش کرد که کارگران انگلیسی در سال 1948 که انقلابْ اروپا را فراگرفته بود، هم‌چنان منشورگرا و کراواتیْانقلاب در دیگر کشورها (مثل آلمان، فرانسه، ایتالیا و غیره) را نظاره می‌کردند!

سوماً‌ـ عنوان «اتحادیه آزاد کارگران ایران» آگاهانه انتخاب شده تا به‌سندیکا و اتحادیه‌های دایر در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری چشمک هم‌بستگی بزند. بدون این‌که در این‌جا بخواهیم به‌بررسی موقع و موضع این‌گونه نهادهای به‌اصطلاح کارگری بپردازم، فقط اشاره‌وار باید بگویم که عنوان «آزاد» در این نهادها به‌زمان شکل‌گیری آن‌ها در مقابله با اتحادیه‌هایی برمی‌گردد که اصطلاحاً سرخ نامیده می‌شدند و خودرا کمونیست می‌دانستند. به‌بیان دیگر، عنوان «آزاد» در این نهادها به‌‌لیبرالیسمی اشاره دارد که باید در بازارِ خرید و فروش کالاها و از جمله در بازارِ «آزادِ» خرید و فروش نیروی کار برقرار باشد. اما بازار آزاد فروش نیروی‌کار چیزی جز بردگی آدم‌هایی نیست که جز نیروی‌کار خود چیزی برای فروش و امرار معاش ندارند. اساسی‌ترین وظیفه‌ی این اتحادیه‌ها (یعنی: اتحادیه‌های به‌اصطلاح آزاد) مراقبت از بورژوازی خودی و نیز خنثی‌سازی تبادلات و کنش‌های قابل تعبیر به‌کمونیستیْدر ازای سهم‌بری یک‌دهم درصدی برای طبقه‌ی کارگر خودیْاز چپاول هنگفتی است‌که دولت‌های متبوع‌شان از کشورهای به‌اصطلاح درحال توسعه، در قالب مازادهای طبیعی و تاریخی، و هم‌چنین در قالب فوق‌سودهای نجومی به‌جیب می‌زنند و انباشت می‌کنند. منهای فساد و دزدی‌های رنگارنگ در رده‌های میانی و بالایی این اتحادیه‌ها، حقوق کارکنانِ معمولی و به‌اصطلاح غیرفاسد آن‌ها ‌مجموعاً‌ (یعنی: با احتساب مزایای جانبیِ گاها بسیار چرب) حدود دو برابر دریافتی همان شعل در دیگر ارگان‌ها و نهادها و مؤسسات تولید‌ی‌ـخدماتیِ دولتی یا خصوصی است. نمونه‌ای از فساد را می‌توانید در [این‌جا] مشاهده کنید.

چهارماً‌ـ مهم‌ترین وظیفه‌ی به‌اصطلاح بین‌المللی این اتحادیه‌های مثلاً آزاد که «اتحادیه آزاد کارگران ایران» و چپ خرده‌بورژوایی گهگاه مورد عنایت آن‌ها قرار می‌گیرند و به‌همین دلیل هم سر از پا نمی‌شناسند، ایجاد نهادهای به‌اصطلاح کارگری و در واقع ضدکمونیستی در کشورهای درحال توسعه، طبق نمونه‌ی خویش و بنابر تناسب اقتصادی‌ـ‌سیاسی هریک از این کشورهاست. طبیعی است‌که تلاش‌هایی از این دست (که منویات بورژوازی و بلوک‌بندی خود را اجرایی می‌کند) بدون پاداش نمی‌ماند و دریافت سوبسیدهای دولتی و غیردولتی را علاوه‌بر دریافت منظم پرداختی از سوی اعضا به‌همراه دارد که بحش قابل توجهی از این «درآمد»ها براساس قوانین بازار، سرمایه‌گذاری می‌شود تا «هزینه‌های» مربوط به‌اتحادیه تأمین گردد.

پنجماً‌ـ یکی از دست راستی‌ترین نهادهای «آزادِ» کارگریْسولیداریتی سنتر است که از چند سال پیش در قالب لیبراستارت فعالیت گسترده‌تری را در امر ایجاد تشکل‌های ضدکمونیستی در قالب اتحادیه‌های کارگری در دستور کار خود گذاشته است. لیبر استارت در آبان ماه سال 1390 کنفرانسی را در استانبول {[این‌جا] و [این‌جا]} برگزار کرد که ظاهراً و براساس شایعات، افرادی هم به‌نمایندگی از نهادهای کارگری ایران و از ایران در آن شرکت کردند. بدون این‌که در این‌جا به‌جزئیات امر و بیان چرایی و چگونگی مسئله (که بیش‌تر از پس شایعات و نه اطلاعات دقیق خود‌ می‌نمایاند) بپردازم، باید روی این اصل و برآورد طبقاتی انگشت بگذارم که نتیجه‌ی هم‌گرایی و هم‌سویی با لیبر استارت و سولیداریتی سنتر و نیز حضور در جلسات این جریانات دستِ راستی ـ‌حتی‌‌ـ از کشتار تابستان 1367 هم در امر سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر زیان‌بارتر و جنایت‌آمیزتر است. بنابراین، حاضرین در چنین نشست‌هایی را باید شناسایی کرد و به‌مردم کارگر و زحمت‌کش نشان داد. این کار ـ‌نیز‌ـ یکی از پروسه‌هایی است‌که تشکل و آگاهی طبقاتی توده‌های پراکنده‌ی کنونی را دست‌آورد خواهد داشت.

حکم شماره 5ـ عبارت «سرافراز از جنگی نابرابر» (یعنی: «جنگ» بین یک نفر ویا یک گروه بسیار کوچک با دولتی که بیش از نیم میلیون نیروی مسلح در اختیار دارد)، حتی مرزهای قهرمان‌سازی و قهرمان‌گرایی بورژوایی را پشتِ سر می‌گذارد تا آمیخته‌ای از جلجتا و عاشورای حسینی را در قرن بیست و یکم به‌صحنه‌ی «اپوزیسیونی» بکشاند که نگاه آرزومندانه‌اش را به‌جناحی از بورژوازی و خرده‌بورژوازی رانت‌خوار ایرانی دوخته‌ است؛ جناحی که به‌نوبه‌ی خویش در رؤیای استقرار دموکراسیِ غربی، بهشت را وعده‌ی زمینی می‌دهد و ما نمونه‌های این بهشت زمینی را در فیلی‌پین، تایلند و جاهای دیگر دیده‌ایم!

خداباوران با تکیه به‌نیروی لایزال خدایی و نیز سنت و تاریخ‌نگاریِ مذهبی، ذهناً و روحاً به‌وحدتی دست می‌یابند که برتر از هرنیروی مادی است. شهادتْ حرکتی است برهمین اساس. این دریافت و پندار را در امر سیاست‌های طبقاتی به‌تاکتیک ویا استراتژی مبارزاتی تبدیل کردن، ‌اگر نمونه‌ی بلاهت نباشد (که چنین نمی‌نماید)، شائبه‌ی ایجاد تشکلی را به‌ذهن می‌نشاند که حاصل «مدرنیزاسیون» و غرب‌گرایی «خانه‌ی کارگر» فی‌الحال موجود خواهد بود. از همین‌روست که همه‌ی فعالین مبارزات کارگری (اعم پیر و جوان، ویا قدیمی و تازه‌کار) باید علاوه‌بر این عبارت‌پردازی‌های ظاهراً ساده‌لوحانه، جنبه‌ی عملی مسئله را نیز زیر نظر داشته باشند تا به‌جای بلبل خوش‌الحان، قورباغه تحولمان ندهند!؟

 حکم شماره 6ـ براساس این حکمْ جعفر عظیم‌زاده به‌همراه همسر محترم و تعداد بسیار معدود دوستان و هم‌کاران عزیزش «اخلاق تازه‌ای را خلق کرده»اند که حاوی «پرچم مطالبه عمومی برای رفاه انسانی، دفاع از زندگی و آزادی و حرمت انسانی» است. این پرچم، اگر پرولتاریایی نباشد (که قطعاً نیست؛ چراکه پرچم پرولتاریایی سابقه‌ای 200 ساله، چندمیلیاردی و بسیار خونین دارد)، لابد مسیحاییِ مدرن است!؟ نویسنده‌ی عبارت‌پردازی‌های فوق‌الذکر ضمن این‌که جعفر عظیم‌زاده و هم‌کاران او در «اتحادیه آزاد کارگران ایران» را به‌واسطه‌ی استفاده از کلامِ باب روز به‌‌مقام مسیحایی می‌رساند، درعین‌حال ادبیاتی را به‌کار می‌گیرد که در میان بخش روبه‌گسترشی از خرده‌بورژوازیِ طرف‌دار بلوک‌بندی ترانس‌آتلانتیک در هنگامِ فوران احساسات روشن‌گرانه‌شان مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ احساساتی که مهم‌ترین عامل برانگیزاننده‌ی آنْ دریافت برتری خویش در اثر استفاده مفرط از اسباب‌ها، ابزارها و کالاهای خوشبخت‌کننده‌ی غیرچینی‌‌ و ‌غربی است.

به‌عبارت دیگر، اعتصاب غذای جعفر عظیم‌زاده (که از نوع سوم است و در ادامه به‌آن می‌پردازم) در این عبارت‌پردازی به‌ابزار دلبری از آن بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی تبدیل شده است‌که این روزها به‌هزار و یک فرقه‌ی صوفی‌گرانه روی می‌آورند تا بتوانند به‌زندگی اساساً مصرف‌گرایانه‌ و عاطل خویش معنویت به‌بخشند! این فرقه‌های صوفی‌گرانه از انواع مدیتیشن، گونه‌های مختلف مسیح‌باوری و اِکین‌کار شروع می‌شود تا در «سکولارترین» شکل خود به‌فالگیری‌های گران‌قیمت با فنجان‌های قهوه خاتمه یابد. شاید این عبارت‌پردازی‌ها دل بعضی از این خرده‌بورژواهای به‌اصطلاح دانشمند را برباید؛ اما همین دلبریای‌ها به‌عامل تکبری تبدیل می‌شوند که «دانشمندان» خرده‌بورژوا به‌واسطه‌ی آن، نسبت به‌کارگران و زحمت‌کشان  بیش‌تر ابراز انزجار و تنفر ‌می‌کنند. این ابراز انزجار و تنفر نسبت به‌کارگران و زحمت‌کشان از طرف خرده‌بورژوازی را در  گرماگرم جنبش سبز (که «اتحادیه آزاد کارگران ایران» هم به‌دنبال آن می‌دوید) به‌فراوانی و به‌طور آشکار مشاهده کردیم.

 نتیجه این‌که «پرچم مطالبه عمومی برای رفاه انسانی، دفاع از زندگی و ازادی و حرمت انسانی» را به‌یک اعتصاب غذای نه چندان مهم تاخت زدن عواقب متعددی برای فروشندگان واقعی نیروی‌کار دارد که بارزترین آنْ تحقیرِ گرایش ذاتی طبقه‌ی کارگر به‌سازمان‌یابی اتحادیه‌ای است. این‌گونه عمل‌کردها (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) ضدکارگری و ضدکمونیستی است.

حکم شماره 7ـجمع مادرانه در شصتمین روز اعتصاب غذای جعفر عظیم‌زاده تصمیم می‌گیرد که «بار مسئولیت نمایندگی میلیونها کارگر و مزدبگیر را از روی دوش جعفر» بردارد. چرا؟ برای این‌که او علاوه‌بر مادران و فرزندان، «میلیونها ایرانی را» نیز آگاه کرده است!!؟ چنین می‌نماید که بالاخره بازتولید جلجتا در قرن بیست و یکم، رستاخیزی نیز به‌همراه داشته و جعفر عظیم‌زاده را (نه همانند آرش کمانگیر، از فراز بارش برف «به‌روی خار و خارا سنگ»)، بلکه از آن سوی آسمان‌ها در وسط خیابان «انقلاب» به‌زمین فرود آورده است!؟ این درست همانند آن تز ابلهانه‌ای است که فکر می‌کرد اگر میخش در وسط میدان انقلاب کوبیده شود، توده‌های کارگر گرد آن جمع خواهند شد!!؟

به‌منظور پایان بخشیدن به‌بررسی بعضی از نظراتی که درباره‌ی جعفر عظیم‌زاده ابراز شده، باید سربسته به‌دو نکته‌ی آمیخته از طنز و حقیقت اشاره کنم تا به‌نکاتی بپردازم که بیان‌کننده پاره‌ای از حقایق کتمان شده‌اند:

نکته‌ی اول: همان «رابطه»ای را که خرده‌بورژواهای نیمه‌ی قرن نوزدهم بین فنجان و انقلاب قائل بودند، خرده‌بورژواهای امروزِ ایرانی بین «انقلاب» و فضای مجازی، و به‌ویژه بین فیس‌بوک و توئیتر و امثالهم با «انقلاب» قائل‌اند.

دومین نکته: خرده‌بورژوازی نیمه‌ی قرن نوزدهم انقلاب را به‌رنگ سرخ می‌طلبید تا در وقوع آن زرد کند و چکمه‌ی افرادی همانند ژنرال کاوینیاک[2] را بلیسد؛ اما خرده‌بورژوازی امروزِ ایرانی انقلاب را سرخ می‌طلبد تا با رنگ «سبز» معاوضه کند و جلادان مردم کارگر و زحمت‌کش را «دوستان» خود بنامد تا زمینه‌ی مصالحه با آن‌ها را فراهم نماید. این رادیکالیمسی است که حتی با یک خراش ناخن هم می‌توان استفاده‌ی ابزاری از کارگران را برای کسب امتیازات خرده‌بورژوایی در پس آن مشاهده کرد. به‌این [لینک] نگاه کنیم تا تفاوت‌ها را بهتر دریابیم.

*****

دوست به‌جای «قهرمان»

آن رابطه‌ای با افراد و گروه‌های کارگری، و نهایتاً با توده‌های کارگر، فرارونده و سازمان‌‌دهنده خواهد بود که براساس دوستی و تبادل دوستانه شکل گرفته باشد. چنین رابطه و تبادلی تنها در جایی می‌تواند شکل بگیرد که مختصات مناسبات تولیدی طرفین رابطه از هم‌سانی و هم‌گونگی نسبتاً ملموسی برخوردار باشد. در چنین موقعیتی است‌که فراتر از گفتگوهای روزمره‌ برای گذرانِ ساعت‌های کشنده‌ی کاری که زیر نظارت سلسله‌مراتبی از سرپرستان و مدیران انجام می‌شود، رازگویی‌ها و درد دل گفتن‌ها زمینه‌ی گام‌هایی را فراهم می‌کند که می‌تواند ریشه‌ی وضعیت محل کار (اعم از کارگاه یا کارخانه) و سپس وضعیت طبقاتی فی‌الحال موجود را به‌پرسش و بررسی بکشاند. هم تجربه‌ی تاریخی و هم استدلال معقول از این حکایت می‌کنند که چنین پرسش و بررسی‌های دوستانه‌ای ـ‌در کلیت‌ِ متنوع‌الوقوع خویش‌ـ تنها شیوه‌ای است‌که می‌تواند به‌دوگانه‌ی واحدِ آگاهی‌ـ‌تشکل فرابروید.

گرچه این شیوه‌ی تبادل مختص هنگامی است کار و زندگی در وضعیت معمولی قرار داد و مبارزات کارگری هنوز به‌موقعیت اعتلایی و انقلابی نرسیده است؛ اما در موقعیت اعتلایی نیز بربستر وجودیِ چنین رابطه و تبادلی است که می‌توان در ابعاد طبقاتی و اجتماعی به‌تبادل راه‌کارهای انقلابی اقدام نمود. بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت و حکم کرد که اساس مبارزه‌ی کارگریْ دوستی و رابطه‌ی دوستانه است؛ و براین اساس است که می‌توان رفاقت‌های طبقاتی‌ـ‌کارگری را پایه گذاشت و برای انقلاب اجتماعی دست به‌تدارک زد. مسئله‌ی پایه‌ای و اساسی این است‌که ایجاد، بازتولید و تکامل رابطه‌ی دوستانه‌ی کارگری بدون ارتباط حضوری در کارگاه یا کارخانه، گرچه غیرممکن نیست؛ اما بعید به‌نظر می‌رسد. نتیجه‌ی عملی این‌که بدون حضور در محل کار و زندگی کارگران (و طبعاً در مقام  کارگر) بعید است که بتوان با کارگران رابطه‌ای دوستانه، جستجوگرانه و سازمان‌یابنده‌ای ایجاد کرد که پتانسیل طبقاتی و تکاملی نیز داشته باشد.

قهرمان در هررابطه‌ای نقطه‌ی مقابل دوست و رفیق است. همان‌طور که بالاتر هم اشاراتی داشتم، ازآن‌جاکه قهرمان برفراز قرار می‌گیرد و خودرا ماورایی می‌نمایاند، حتی اگر خیلی هم صادقانه عمل کند و واقعی باشد، به‌دلیل وضعیتی که خودرا در آن قرار داده است، فاقد امکان و توان ایجاد رابطه‌ی دوستانه ـ‌به‌ویژه‌ـ با مردم کارگر و زحمت‌کش است. از همین‌روست که قهرمان به‌جای اعتماد و مشارکت در امور مربوط به‌مبارزه‌ی کارگری و طبقاتی و به‌جای تلاش در تولید و بازتولید رهبرانی که بتوانند راهنمای امور مبارزاتی باشند، خواهان تابعیت و فرمانبرداری از خویش است. به‌بیان دیگر، ارتباط قهرمان با مردم کارگر و زحمت‌کش ناگزیر فرمان‌دهی‌ـ‌فرمان‌بردارانه، استبدادی، مکانیکی و سترون است؛ درصورتی‌که رابطه‌ی دوستانه با همین مردم کارگر و زحمت‌کشْ می‌تواند برابر، متقابل، دمکراتیک، دیالکتیکی و زاینده باشد.

حرکتِ دوست از خود به‌دیگری است؛ درصورتی‌که حرکت قهرمان از دیگری به‌خود است. قدرت در رابطه‌ی دوستانه معطوف به‌دیگری است؛ اما ارتباط قهرمان‌گرایانه، قدرت را تنها درصورتی درمی‌یابد که به‌«خود» معطوف باشد. ضرب‌آهنگ رابطه‌ی دوستانه و رفیقانه نفی و رفع است، لیکن قهرمان بدون انکارِ دیگری در خویشْ ارتباطش با دیگران را فراتر از رقابت، به‌عناد می‌کشاند.

نهایت این‌که دوستِ مردمْ رهایی از بردگی فروش نیروی کار را بشارت می‌دهد و به‌تبادل می‌گذارد، درصورتی که قهرمان (حتی اگر قلابی هم نباشد) «یک دنیای بهتر» را نوید می‌دهد که ضمن ابقای خرید و فروش نیروی‌کار، دولت رفاه را آرمانی می‌کند تا خودرا به‌مثابه‌ی قهرمان قهرمان‌ها به‌تثبیت ابدی بکشاند. چراکه بیان سیاسی دوستی با خویشتن و با مردم کارگر و زحمت‌کشْ سوسیالیستی است، اما موضوع قهرمان‌گرایی با خود و با مردمْ سوسیال دمکراتیک (یعنی: ضدسوسیالیستی و ضدکمونیستی) است. خلاصه‌ی کلام این‌که قهرمان (حتی اگر قلابی هم نباشد) فتیش است، ولی دوستْ عطر و نور رهایی را به‌اطراف می‌پراکند.

مطالبه‌ای «قهرمانانه» برای «رهبری»!

اطلاعیه‌های «اتحادیه آزاد کارگران ایران» خواسته‌ی جعفر عظیم‌زاده و اسماعیل عبدی را «پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» اعلام می‌کنند. بدین‌ترتیب که آن‌ها خواهان «توقف این نوع اتهامات» هستند که «مستقیماً رهبران و فعالین جنبشهای اجتماعی را با قصد زمینگیر کردن قدرت بدنه آنها هدف قرار داده و به‌حبس» می‌کشند. در واقع، این خواسته «فریادی اعتراضی را علیه شیوه های چندین ساله قوه قضائیه و دستگاههای امنیتی در مقابله با جنبش های کارگری و اجتماعی، بلند کرد[ه]» است.

تا این‌جا می‌توان چنین نتیجه گرفت که «اتحادیه آزاد...» براین باور است که پیامد حبس «رهبران و فعالین جنبشهای اجتماعی»، «زمین‌گیر» شدن «بدنه‌ی» این جنبش‌هاست. به‌عبارت دیگر «جنبش‌های اجتماعی» مشروط به‌‌وجود رهبران آن‌هاست!؟

برای دریافت دقیق‌تر چرایی و چگونگی اعتصاب غذای جعفر عظیم‌زاده نگاهی به‌اطلاعیه 12 تیرماه «اتحادیه آزاد...» بیندازیم. این اطلاعیه می‌نویسد: «این حرکت و ادامه آن، روحیه تعرضی کارگران و معلمان را ارتقاء و سیاست سرکوب بر پایه واهی بودن اتهامات را به‌آشکارترین شکل برملا کرد. اگرچه توازن قوای شرایط کنونی به کارگران و معلمان و سایر جنبشهای اجتماعی این توانایی و فرصت را نداد که مستقیماً درابعادی میلیونی علیه این پرونده سازیها برای جلوگیری از سیاست سرکوب به‌خیابانها بیایند، اما این ظرفیت را در یک فرصت تاریخی به‌دو تن از رهبران این جنبش ها داد که با استفاده از شکل و شیوه ای که در اختیار داشتند و با مایه گذاشتن از جسم و جان خود در حقیقت به‌نیابت از خواست عمومی، پرچم توقف سیاست بگیر و ببندها و احضار و حبس و تبعید را برافراشته کنند و مبارزات کارگران را بجلو برانند»[تأکیدها از من است].

فرض کنیم که همه‌ی ادعاهای اطلاعیه 12 تیرماه «اتحادیه آزاد...»، ‌فراتر از هرگونه‌ای از سیاست‌بازی‌ها معمول و سوسیال دمکراتیک‌، حقیقتاً درست‌اند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که:

اولاً‌ـ جعفر عظیم‌زاده  «به‌نیابت از خواست عمومی پرچم توقف سیاست بگیر و ببندها و احضار و حبس و تبعید را برافراشته» و «مبارزات کارگران را [نیز] بجلو» رانده است. درنتیجه او در مقام قهرمان مردم به‌عرصه‌ی عمل اجتماعی وارد شده است. چراکه عام‌ترین مشخصه‌ی همه‌ی قهرمان‌ها همین «به‌نیابت از خواست عمومی» عمل کردن و «پرچم» برافراشتنِ نیابتی است.

دوماً‌ـ سرشت قهرمانی عظیم‌زاده ماورائی و نه مادی و قابل شناخت است. چرا؟ برای این‌که «توازن قوای شرایط کنونی به‌کارگران و معلمان و سایر جنبشهای اجتماعی این توانایی و فرصت را نداد که مستقیماً درابعادی میلیونی علیه این پرونده سازیها برای جلوگیری از سیاست سرکوب به‌خیابانها بیایند، اما این ظرفیت را در یک فرصت تاریخی به‌دو تن از رهبران این جنبش ها داد که با استفاده از شکل و شیوه‌ای که در اختیار داشتند و با مایه گذاشتن از جسم و جان خود در حقیقت به‌نیابت از خواست عمومی، پرچم بگیر و ببندها» را بربیافرازند. به‌بیان روشن‌تر: «تواز قوا» و شرایطی وجود دارد که ‌»یک فرصت تاریخی» را به‌جای این‌که به‌مردم «در ابعادی میلیونی» عطا کند، فقط در اختیار «‌دو تن از رهبران این جنبش‌ها» می‌گذارد!!؟ چنین دستگاه مختصاتی تنها برای کسانی قابل قبول است که استخاره را راهنمای اقدامات فردی و اجتماعی خود قرار می‌دهند. به‌بیان دیگر، منهای جنبه‌های عملی مسئله، چنین دستگاهی به‌لحاظ نظریِ صرفْ شایسته‌ی عنوان نیست‌درجهان (یعنی: دروغین) است. گرچه در ادامه به‌جنبه‌ی عملی مسئله نیز می‌پردازم؛ اما تا این‌جا می‌توان چنین گفت که به‌احتمال نه چندان ناچیز قصد نهایی از کلِ این پروژه قهرمان‌سازی و رهبرتراشی است.

سوماً‌ـ این اطلاعیه براین باور است که جعفر عظیم‌زاده ورای جنبه‌های نظری‌ـ‌آموزشی و عملی‌ـ‌تجربی ذاتاً رهبر و عظیم است؛ و این عظمت تاآن‌جایی گسترش دارد که عمل مربوط به‌‌»ادامه»‌ی عمل امروز را (که به‌فردا و آینده مربوط می‌شود) پیشاپیش اجرایی کرده است. به‌این عبارت‌پردازی یک‌بار دیگر نگاه کنیم: «این حرکت و ادامه آن، روحیه تعرضی کارگران و معلمان را ارتقاء و سیاست سرکوب بر پایه واهی بودن اتهامات را به‌آشکارترین شکل برملا کرد». به‌بیان روشن‌تر: اعتصاب غذای آقای عظیم‌زاده بدون این‌که «ادامه»ی آن لازم باشد، نه تنها «روحیه تعرضی کارگران و معلمان را ارتقاء» داد، بلکه «سیاست سرکوب برپایه واهی بودن اتهامات را به‌آشکارترین شکل برملا کرد». شاید شخص یا اشخاصی پیدا شوند که بگویند: من دنبال بهانه هستم و به‌یک اشتباه انشایی بسیار ساده جنبه‌ی ایدئولوژیک بخشیده‌ام تا مخالفت پیشاپیشم را به‌زیور استدلال نیز بیارایم!؟ اما حقیقت جز این است. چراکه اگر به‌جای فعل «ارتقا دادن» و «برملا کردن» از فعل «ارتقا خواهد داد» و «برملا شدن» (ویا به‌طور مشخص از فعل «برملا خواهد شد») استفاده می‌شد، حکم قبلی (یعنی: اعطای یک فرصت تاریخی به«‌دو تن از رهبران این جنبش‌ها» به‌جای این‌که به‌مردم «در ابعادی میلیونی» عطا شود، به‌فردا موکول می‌شد و صغرا‌ـ‌کبرای ارائه‌ی تصویر یک قهرمان ماورایی از عظیم‌زاده به‌هم می‌ریخت و به‌فردایی موکول می‌شد که به‌جز خداوند، فقط پیامبران اولوالعزم از آن مطلع‌اند.

با همه‌ی این احوال سرشت مادی وقایع و کنش‌های اجتماعی «اتحادیه آزاد کارگران ایران» را وامی‌دارد که همه‌چیز را به‌امروز ختم نکند و با چند قدم عقب‌نشینی از طرح اولیه (یعنی: «پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» که به‌طور نیابتی مطالبه شده بود) در یایان اطلاعیه‌اش بنویسد: «امروز که با پایان اعتصاب غذای جعفر عظیم زاده تا حدی از اضطرابها و نگرانیها کاسته شده است، باید با توان و انرژی بیشتری جنبش خود را تقویت و قدرتمند سازیم».

سال‌ها پیش یکی از دوستانم که کارگر بود، می‌گفت که یک فیلسوف ایده‌الیست هرچقدر هم جوهره‌ی هستی اجتماعی و طبیعی را ایده‌آلیستی توجیه و تفسیر کند، بازهم چاره‌ای جز این ندارد که صبح، بعد از این‌که از خواب بیدار شد، بدون توجه به‌تفسیرهای شب پیشین خود، از تبیین ذات اشیا صرف‌نظر کند و صبحانه‌اش  را با نانی شروع کند که ذات و ماهیت‌اش مادی است. این درست داستان «اتحادیه آزاد کارگران ایران» است. با همه‌ی تفسیرها و شگرهای ماورائی و قهرمان‌سازانه، هم اجباراً آینده را می‌پذیرد و هم چاره‌ای جز چند قدم عقب‌نشینی ندارد تا حساب و کتاب‌ها به‌هم نریزد و نشود آن‌چه نباید بشود!

رادیکالیسم پرولتری یا رفرمیسم بورژوایی

رادیکالیسم به‌‌وسیع‌ترین معنیِ تاریخیِ ممکن و متصور دست بردن به‌ریشه‌ است؛ و ریشه انسان است. انسانی که در گستره‌ی نوعی معنی حقیقی خودرا می‌یابد و اینک زیر سلطه‌ی روابط و مناسبات سرمایه‌دارانه می‌پژمُرد و درحال فرومُردن است. پس، رادیکالیسم به‌آن کنش‌ و برهم‌کنش‌هایی اطلاق می‌شود که رهایی نوع انسان را کارسازی کند و در این راستا پراتیک نیز داشته باشد. اما تنها نیروی شناخته شده‌ای که می‌تواند بدون هرگونه ایثار، فداکاری و قهرمان‌گراییْ ضمن تلاش برای رهایی خود، موجبات رهایی نوع انسان را نیز فراهم آورد، پرولتاریا (به‌مثابه‌ی طبقه‌ی کارگر خودآگاه و سازمان‌یافته) است. پس، رادیکالیسم به‌آن کنش‌ها، واکنش‌ها، برهم‌کنش‌ها و گام‌هایی اطلاق می‌شود که در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر برداشته می‌شود.

ـ آیا اعتصاب غذا تا آن‌سوی زندگی (یعنی: مُردن در اثر نخوردن غذا) ویا انتخاب کنشی که لازمه‌ی انجام آن دست شستن از زندگی باشد، رادیکال به‌حساب نمی‌آید؟

ـ در پاسخ به‌این سؤال باید گفت: شکل که بیان‌کننده‌ی سکون است و عمدتاً ذهنی است، در این‌ پرسش ‌جای واقعیت (یعنی: شدن) را گرفته است. چراکه ارزش خوردن یا نخوردن غذا و نیز رادیکال یا محافظه‌کارانه بودن یک کنش معین به‌‌راستای واقعی و عملی آن کنش بستگی دارد؛ بدین معنی‌که شکل یک کنش می‌تواند رادیکال یا حتی ارتجاعی هم باشد. برای مثال، مرد 60 ساله‌ای که پای آرمان‌های کمونیستی می‌ایستد و جان خودرا هم به‌داو می‌گذارد، ارزشی انسانی و رهایی‌بخش ایجاد کرده است؛ اما دختربچه‌ی 13 ساله‌ای که برای داعش و امثالهم دست به‌عملیات انتحاری می‌زند، تا آن‌سوی تصور ارتجاعی و ضدانسانی عمل می‌کند[3].

ـ آیا اعتصاب غذای عظیم‌زاده رادیکال بود یا نه؟

ـ نه!

ـ چرا؟

ـ برای این‌که خواست او هیچ ربطی به‌سازمان‌یابی پرولتاریایی (یعنی: گام برداشتن در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر) نداشت؛ و در کنه عمق به‌امور بورژوایی مربوط بود.

ـ چطور این حرف را می‌زنی؟ خواست عظیم‌زاده «پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» بود. آیا چنین خواستی رادیکال نیست و راستای پرولتاریایی ندارد؟

ـ نه! چراکه هیچ دولتی بنا به‌ذات دولتی خود «به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» (یعنی: جستجو و تحقیق امنیتی در رابطه با «فعالیتهای صنفی و اجتماعی» پایان نخواهد داد، مگر این‌که اولاً مطمئن باشد که مختصات جامعه‌ای که برآن حکومت می‌کند، این امکان را برای «فعالیتهای صنفی و اجتماعی» فراهم نمی‌کند که روی‌کرد امنیتی داشته باشند و این‌گونه «فعالیتها» نیز از اساس نمی‌توانند «امنیتی» شوند؛ و دوماً‌ـ در عمل اطمینان حاصل کند که فعالین «فعالیتهای صنفی و اجتماعی» قصد امنیتی کردن این فعالیت‌ها ندارد. اما ازآن‌جاکه هیچ‌یک از این دو مورد در  جامعه‌ی ایران صادق نیست (یعنی: هرگونه فعالیت صنفی و اجتماعی در ایران ـ‌نهایتا‌ـ امنیتی است و امنیت سرمایه را به‌خطر می‌اندازد)، طرح مطالبه‌ی «پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» از یک‌سو بدین معنی است‌که مطالبه‌کننده در محضر تمام کسانی که به‌نوعی درگیر این کنش و واکنش هستند، تعهد می‌دهد که «فعالیتهای صنفی و اجتماعی» را امنیتی نکند، و از دیگرسو بدین معنی است‌که «‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» را مذموم و محکوم می‌داند!؟ بنابراین، مطالبه‌ی «پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی»، مطالبه‌ای رفرمیستی است و رفورمیسم آن نیز از نوع بورژوایی است. چراکه معنای واقعی «‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی» همان به‌خطر انداختن سرمایه است که در انباشتْ خودمی‌نمایاند. بدین‌ترتیب، با توجه به‌رقابت‌ سرمایه‌های جهانی و با درنظر گرفتن این‌که تنها برگ برنده‌ی بورژوازی ایران در این رقابت‌ها کارِ ارزان است، اگر کارگران (فرضاً) دست به‌اعتصاب بزنند که مثلاً حداقل دستمزد باید سه و نیم میلیون تومان تعیین شود، عملاً امنیت سرمایه را به‌خطر انداخته‌اند  و «فعالیتهای صنفی و اجتماعی» را امنیتی کرده‌اند.

ـ اما «اتحادیه آزاد کارگران ایران» بارها روی افزایش دستمزد تا سقف سه و نیم تومان کوبیده است!

ـ این درست است، اما به‌جز همین اعتصاب غذا و طومار بی‌خاصیتی که شُبهه‌ی شرکت خانه‌کارگر هم در آن وجود دارد، «اتحادیه آزاد کارگران ایران» فقط در عرصه‌ی اطلاعیه و بیانه «پراتیک» داشته است؛ و به‌لحاظ وضعیت وجودی‌اش (یعنی: ساختار به‌اصطلاح تشکیلاتی، مناسبات درونی و بیرونی، باورها، جهان‌بینی و دریافت‌های سیاسی‌اش) امکان هیچ‌گونه پراتیک دیگری را ندارد که جنبه‌ی طبقاتی و توده‌ای هم داشته باشد. به‌بیان دیگر، «اتحادیه آزاد کارگران ایران» به‌مثابه‌ی یک نهاد خرده‌بورژوایی که عنوان کارگری را به‌یدک می‌کشد، عملاً می‌تواند نقش یک عامل فشار را بازی کند؛ و در نهایت با قرار گرفتنِ پشت خرده‌بورژوازی تازه به‌دوران رسیده و آن جناحی از بورژوازی که خواهان گسترش مناسبات اقتصادی و سیاسی با بلوک‌بندی ترانس‌آتلانتیک است، به‌آن جناحی فشار بیاورد  که به‌چین، روسیه و به‌طورکلی به‌بلوک‌بندی اروآسیا تمایل بیش‌تری دارد. بدین‌ترتیب، طرح افزایش دستمزد و مسائلی از این دست درست مثل برآوردهایی که جناح‌های دولتی و بورژوایی از «خط فقر» ترسیم می‌کنند، بیش‌ از هرچیز به‌مثابه‌ی عامل فشار مورد استفاده قرار می‌گیرد. برای این‌که چنین نباشد، باید به‌گونه‌ی دیگر عمل کرد. باید (یعنی: ضروری است‌که) دست از «پراتیک» نیابتی برداشت؛ و در راستایی حرکت کرد که خودِ کارگران و زحمت‌کشان به‌طور مستقیم مطالبات‌شان را طرح کنند و دست به‌عمل بزنند.

اعتصاب غذا از نوع سوم!؟

آدم محترمی در یکی از شبکه‌های اجتماعی نوشته بود: «بابی‌ساندز ما زنده است»! معنی این عبارت ازجمله می‌تواند این باشد که اعتصاب غذای عظیم‌‌زاده باارزش‌تر از اعتصاب غذای بابی‌ساندز است؛ چراکه او در اثر اعتصاب غذا مُرد و عظیم‌زاده نه تنها در اثر اعتصاب غذا نمرد، بلکه به‌واسطه‌ی روحیه و باور و سرشت ویژه‌اش، درست همانند آدمی‌که خوب خورده و خوب هم نوشیده، سرحال و پرانرژی به‌اعتصاب غذای خود پایان داد.

البته این تنها تصویر حماسی از اعتصاب غذای آقای عظیم‌زاده نیست. آقای محمد علی جداری فروغی، وکیل عظیم‌زاده در صفحه‌ی فیس‌بوکش نوشت: {تصور می‌کنم «طولانی ترین رکورد اعتصاب غذا در تاریخ کارگری جهان» به نام او ثبت خواهد شد...}! این وکیل محترم از فرط علاقه‌اش به‌موکل خود، اعتصاب غذای او را {عملی خارج از قدرت هر انسانی} می‌داند.

با توجه به‌حماسه‌سازی از اعتصاب غذای آقای عظیم‌زاده که مهم‌ترین عامل تبدیل او به‌قهرمان قهرمان‌هاست، در این‌جا لازم است که کمی در مورد اعتصاب غذا، چرایی آن و انواع شناخته شده و نوع ابدایی آقای عظیم‌زاده گفتگو کنیم. تا قبل از اعتصاب جعفر عظیم‌زاده، دو نوع اعتصاب داشتیم: اعتصاب تر و اعتصاب خشک. اما قبل از ارائه‌ی توضیحاتی در مورد انواع اعتصاب غذا، بهتر است‌که مختصری در مورد چگونگی و چرایی اعتصاب غذا بنویسم: معمولاً (یعنی: درجایی که عصبیت ویژه‌ای در میان نباشد) اعتصاب غذا انگیزه و مطالباتی دارد. انگیزه‌ی اعتصاب غذا کننده به‌دست آوردن مطالبه‌ی معینی (اعم از شخصی، جمعی ویا اجتماعی) است. به‌این معنی‌که اعتصاب‌‌کننده مطالبه‌ی معینی را به‌طور فردی یا جمعی مطرح می‌کند و با اقدام به‌اعتصاب غذا ـ‌عملاً‌ـ به‌زندانبان (و چه‌بسا به‌دولت) تحمیل می‌کند که یا مرگ او را با عواقب اجتماعی‌اش بپذیرند ویا با خواسته‌ی او موافقت کنند.

اعتصاب غذای تر: اعتصاب غذای تر به‌این ترتیب بود که شخص اعتصاب‌کننده با امتناع از هرگونه خوراکی ویا داروهای تقویتی (مثل ویتامین‌ها، مواد معدنی، انرژی‌زاها و مانند)، فقط آب می‌خورد و بعضاً داروهای بسیار حیاتی (مثل داروی صرع، فشار خون، بیماری قند و مانند آن). خوردن آب هم به‌این ترتیب بود که به‌هرلیتر آب دو حبه قند و کمی نمک اضافه می‌شد تا حالت سُرم پیدا کند و قابل جذب شود. قرار هم براین منوال بود که اگر اعتصاب‌کننده در اثر طولانی شدن اعتصاب غذا بیهوش می‌شد و زندانبان از فرصت استفاده می‌کرد تا به‌او سرم تزریق کند، بلافاصله پس از به‌هوش آمدن، سرم را از بدون خود بکشد و اعتصاب عذایش را به‌حالت عادی ادامه ‌دهد.

اعتصاب غذای خشک: اعتصاب غذای خشک به‌این ترتیب بود که اعتصاب‌کننده از هرگونه خوردن ویا نوشیدن (حتی اگر این نوشیدنی دارو هم بود) خودداری می‌کرد. البته کشیدن سیگار هم در اعتصاب غذای تر و هم در اعتصاب غذای خشک آزاد بود.

اعتصاب غذا با سُرم: به‌نظر من جعفر عظیم‌زاده اولین نفری است‌که بخشی از اعتصاب غذایش را با کمک سرم از سر گذرانده است. استفاده‌ی دایم از سرم (یعنی: اجازه دادن به‌زندانبان که در هنگام هوشیاری به‌طور مستمر از سرم استفاده کند) در واقع، پایان اعتصاب غذاست. چراکه بدین‌ترتیب زندانبان می‌تواند همه‌ی نیازهای بدن را از طریق سُرم تأمین کند؛ درست مانند کسانی‌که چند سال در حالت کما و به‌وسیله‌ی سُرم به‌لحاظ بیولوژیک زنده می‌مانند.

بنابراین، با کنار گذاشتن بعضی شایعات که روی «کیفیت» اعتصاب غذای عظیم‌زاده قبل از استفاده از سُرم علامت سؤال می‌گذارند، واقعیت این است‌که اعتصاب غذای او 50 روز طول کشید و به‌هیچ‌وجه (یعنی: حتی به‌این بهانه یا دلیل که معده‌ی او آب قبول نمی‌کرد) نمی‌توان آن 13 روزی را که او به‌سُرم وصل بود، اعتصاب غذا به‌حساب آورد. چراکه اگر قرار براین باشد که زمان استفاده از سُرمی را که کنترلش دست زندانبان است و همه‌ی چیز را می‌تواند تزریق کند، اعتصاب غذا محاسبه کنیم، این امکان پیش می‌آید که رکورد اعتصاب غذا (مثلاً) به‌یک سال هم برسد!؟ پس، باید به‌آقای محمد علی جداری فروغی، وکیل محترم جعفر عظیم‌زاده گفت که:

الف) طبق روال و سنت معمول و مرسوم، اعتصاب غذای عظیم‌زاده 50 روز و نه 63 روز طول کشید.

ب) «رکورد اعتصاب غذا در تاریخ کارگری جهان» مقوله‌ای مخدوش است که فقط به‌درد پروپاگاندا می‌خورد.

پ) رکورد اعتصاب غذا در زندان‌های شاه بسیار بیش از این 50 روز بود. برای مثال، هم اعتصاب غذای 84 روزه‌ی تر داشتیم و هم اعتصاب غذای 22 روزه‌ای که 9 روز آن اعتصاب خشک بود.

گذشته از همه‌ی این محاسبات و آمار و ارقام، واقعیت این است که ساختمان بدنی آقای جعفر عظیم‌زاده نشان از یک فوق‌العادگی ویژه دارد. چرا؟ برای این‌که شنیده می‌شود که او در طی اعتصاب غذا 20 کیلو وزن کم کرده است. به‌این معنی‌که او چیزی حدود یک سوم وزن خودرا که الزاماَ ماهیچه و چربی بوده، از دست داده است. بنابراین، منهای صورت اندکی تکیده‌ی عظیم‌زاده، دست‌های او حاکی از چگالی بسیار بالایی (در حدود 2 برابر چگالی آدم‌های معمولی) است. به‌هرروی، آدم‌های معمولی‌ای که از حدود 60 کیلو وزن، 20 کیلوی آن را از دست داده باشند، هم بیش‌تر لاغر می‌شوند و هم مانند عظیم‌زاده این‌چنین زبر و زرنگ جلوه نمی‌کنند. البته نباید فراموش کرد که همه‌ی این‌ها ناشی از باورهای طبقاتی و کارگری عظیم‌زاده است که دیگران (مثلاً بابی‌ساندز) از آن بری بودند! فکر کنم که بابی‌ساندز اول کور شد و بعد هم مُرد[؟].

تشخیص دقیق «زمان»!؟

در رابطه با اعتصاب غذای آقای جعفر عظیم‌زاده این نکته را نیز باید اضافه کرد که حدود زمانی اعتصاب (به‌شانس یا محاسبه) بسیار مناسب بود. بدون این‌که وارد یک بحث تفصیلی شویم، می‌توان به‌مشخصات این «زمان مناسب» اشاراتی داشت:

ـ تعیین سیاست‌های داخلی و بین‌المللی پسابرجام ستیز جناح‌های رژیم را تشدید کرد و چنین به‌نظر می‌رسد که هریک از دو جناح عمده درحال گردآوری نیرو هستند.

ـ لازمه‌ی سرمایه‌گذاری خارجیْوجود مجموعه‌ی نسبتاً هم‌سو ویا حتی واحدی از تشکل‌هایی است که ضمن کارگری بودن، در کلیت وجودی خویش (همانند تشکل‌های کارگری مرسوم در دنیای امروز) از منافع بورژوازی خودی حمایت و دفاع کنند که در جناح مسلط خودمی‌نمایاند. خانه‌ی کارگر بی‌آبروتر از این است که بتواند چنین نقشی را ایفا کند.

ـ حالا که به‌واسطه‌ی برجامْعامل «هسته»ای نمی‌تواند فشار چندانی به‌رژیم بیاورد، نهادهای رسمی و غیررسمی یا دولتی و غیردولتیِ «حقوق‌بشری» فعال‌تر شده‌اند تا در «تمشیّت» رژیم کارساز باشند و فشارهای لازم را وارد بیاورند. در چنین شرایطی مرگ کسی که خودرا کارگر معرفی می‌کند، با خواستی‌که علی‌رغم عنوان و موضوع کارگری‌اش، در عین‌حال حقوق‌بشری نیز هست [«پایان دادن به‌امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و اجتماعی»]، برای رژیم چندان هم بی‌هزینه نخواهد بود.

ـ برجامْیک‌بار دیگر «اپوزیسیون» خارج از کشور را خواب‌نما کرده که رژیم رفتنی است. بنابراین، دربه‌در به‌دنبال موضوع فعالیت داخل‌کشوری می‌گردد. مدیایی کردن اعتصاب غذای کسی‌که خودرا کارگر معرفی می‌کند، حتی اگر بالای 99 درصد کارگران و زحمت‌کشان در داخل کشور اطلاعی از آن نداشته باشند، همان فرصت «پراتیکی» است که این «اپوزیسیون» به‌دنبال آن می‌گردد تا نفسی تازه کند.

ـ تشکرنامه‌ی جعفر عظیم‌زاده بلافاصله پس از آزادی از زندان نشان می‌دهد که او به‌جز تشکل‌های داخل‌کشوری که ارتباط کارگری‌شان میکروسکپی و ملکولی است، به‌نهادهای به‌اصطلاح بین‌المللی کارگری نیز دلبستگی زیادی دارد. این‌ها نهادهایی هستند که بدون منافع ملی خود (که تعیین‌کننده‌ی آن بورژوازی است)، حتی آب هم نمی‌خورند. نباید فراموش کرد که بسیاری از افراد و جریانات چپ خارج از کشوری علی‌رغم ژست‌های ضدامپریالیستی، اما حداقل به‌لحاظ فرهنگی به‌ساز همین بورژوازی امپریالیستی می‌رقصند. گذشته از جعفر عظیم‌زاده که خودرا آدم مستقلی معرفی می‌کند، اما باید به‌صراحت گفت که چشم به‌دست این «اپوزیسیون» دنباله‌روی غرب (یا شرق) دوختن نتیجه‌ای جز خاک پاشیدن به‌چشم کارگران و زحمت‌کشان ندارد.

یک سؤال اساسی!؟

آقای محمد علی جداری فروغی، وکیل محترم آقای جعفر عظیم‌زاده، در صفحه‌ی فیس‌بوکس نوشته‌ای دارد که عیناً در پانوشت این نوشته آمده است[4]. آقای فروغی در نوشته‌اش عباراتی دارد که معنی آن‌ها قابل درک نیست. برای مثال او می‌نویسد" {سپاس ویژه دارم از «علی مطهری» نماینده مجلس شورای اسلامی و دادستان تهران و دادیار ناظر زندان که مرخصی موکل را در اسرع وقت رقم زدند و امیدوارم شرایطی فراهم آید که با اعاده دادرسی و بررسی مجدد پرونده جعفر عظیم زاده و کارگران دیگرهرگز سر از زندان در نیآورند...}.

سؤال اساسی این است‌که گذشته از دادستان و دادیار زندان، آقای {«علی مطهری» نماینده مجلس شورای اسلامی} در این پروند چکاره است؟ آیا حضور این «نماینده مجلس شورای اسلامی» که عملاً طرف‌دار جنبش سبز و رهبران آن (موسوی و کروبی) بوده است، ربطی به‌عکس‌های یادگاری با کارکنان ایلنا در نمایشگاه کتاب و مصاجبه‌ی جعفر عظیم‌زاده با  دویچه‌وله‌یفارسی در سال 88 دارد یا نه همه‌ی چیز تصادفی واقع شده است؟

نکته‌ی دیگر در نقل قولی که در بالا از آقای فروغی آوردم، این است‌که او می‌نویسد: {امیدوارم شرایطی فراهم آید که با اعاده دادرسی و بررسی مجدد پرونده جعفر عظیم زاده و کارگران...}. این امیدواری نشان‌ می‌دهد که گرچه {اعاده دادرسی و بررسی مجدد پرونده جعفر عظیم زاده» هیچ‌گونه قطعیتی ندارد؛ اما به‌طور غیررسمی قول‌های مساعدی داده شده است.

سؤال دیگر این است که: آیا حقیقتاً قول‌هایی داده شده است؟ اگر قولی داده شده، توسط چه کسانی بوده است؟ آیا {«علی مطهری» نماینده مجلس شورای اسلامی} در این رابطه نقشی دارد یا نه؟ اگر نقشی دارد، این نقش چیست و چه ارتباطی با تشکل کارگری دارد؟

پانوشت‌ها:

[1] لازم به‌توضیح است‌که نقد و بررسی طبقاتیِ اعتصاب غذای جعفر عظیم‌زاده در این‌جا را نباید با نق‌نق‌های افراد وابسته به‌دستجاتی مانند «گرایش مارکسیست‌های [به‌اصطلاح] انقلابی» یک‌سان و هم‌سان پنداشت که خودرا رقیب افراد و گروه‌های برآمده از حزب کمونیست کارگری می‌دانند. این دارودسته به‌لحاظ کیفی همانی است که دارودسته‌های برآمده از حزب کمونیست کارگری؛ تفاوت عمدتاً در این است‌که اولی‌ها (یعنی: «گرایش...») به‌لحاظ حجم و کمیتْاز دومی‌ها بسیار ناچیزترند. بنابراین، موضوع دعوای ضمنی و فیس‌بوکی افراد وابسته به‌این دو دارودسته در مورد عظیم‌زاده ـ‌اساساً‌ـ به‌دعوایی شباهت دارد که موضوع آن ‌لحاف ملانصرالدین است. به‌هرروی، این‌گونه  دارودسته‌ها نه تنها از هرگونه هم‌راستایی و هم‌سویی با مبارزات کارگری بری هستند، بلکه به‌هزار و یک دلیل طبقاتی، سیاسی، مناسباتی و به‌اصطلاح پراتیک، ضدکارگری نیز تشریف دارند. گاه ساده‌لوحی این‌گونه جریانات تا آن‌جا گسترش می‌یابد که دیگران را نیز مانند خودشان ساده‌لوح می‌پندارند!؟ اگر چنین نبود، با انتشار عکس چند برگ اعلامیه روی دیوار کوچه پس‌کوچه‌های خلوت و دورافتاده‌ی شهرک‌هایِ پرت و پلا وانمود نمی‌کردند که اعضای حزب پیش‌تازشان در ایران چه غوغایی برپا کرده‌ و به‌پا خواهند کرد!

برپدر پول و امکانات مالی مجهول‌الاهویه بسوزد که چه‌ها نمی‌کند!!؟

[2] «کارگران دیگر چاره‌ای نداشتند، یا باید از گرسنگی می‌مردند یا تن به‌نبرد می‌دادند. آنان در روز 22 ژوئن، [به‌این تحریکات] با شورشی جسورانه پاسخ دادند که طی آن نخستین نبرد بزرگ میان دو طبقه سازنده‌ی جامعه‌ی بورژوایی درگرفت. این نبردی بود برسر بقا یا نابودی نظم بورژوایی. حجابی که چهره‌ی جمهوری را می‌پوشانید بدین‌سان دریده شد. همه می‌دانند که کارگران، بدون داشتن فرماندهان و برخوردار بودن از نقشه‌ی هماهنگ، بدون وسایل لازم و درحالی‌که اغلب حتی سلاحی در دست نداشتند، با شجاعت و نبوغی بی‌مانند، به‌مدت 5 روز تمام ارتش، گارد سیار، گارد ملی مستقر در پاریس و انبوه گارد ملی اعزام شده از ولایات فرانسه را شکست دادند و جلوی همه‌ی این‌ها ایستادند. و همه هم می‌دانند که بورژوازی بیم و هراس‌های مرگ‌بارش را [از ایستادگی کارگران] با خشونتی ناشنیده جبران کرد و بیش از 3 هزار زندانی را از دم تیغ گذراند»[مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه].

اما شورش کارگران و تهی‌دستان پاریس که به‌لحاظ تاریخی پیش‌درآمد قیام کموناردهای پاریسی بود، به‌وحشیانه‌ترین شکل سركوب گردید:

«آخرین بقایای رسمی انقلاب فوریه یعنی کمیسیون اجرایی، هم‌چون خواب و خیالی که در برابر واقعیت تاب نیاورد، در برخورد با اهمیت سرنوشت‌ساز رویدادها دود شد و به‌هوا رفت. آتش‌بازی‌های لامارتین [با کلمات در انقلاب فوریه] به‌موشک‌های آتش‌افکن کاوینیاک [در انقلاب ژوئن] تبدیل گردید. معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب، و عوام‌فریب برادری، برادری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را می‌چاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همه‌ی اماکن مهم پاریس، همه‌ی زندان‌ها، همه‌ی سربازخانه‌ها، حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، جنگ داخلی به‌دهشت‌ناک‌ترین شکل آن، جنگ میان کار و سرمایه، نیست. در شام‌گاه 25 ژوئن، آتش این برادری از هرپنجره‌ای در پایتخت فرانسه زبانه می‌کشید، و درست در همان لحظاتی‌که پاریس بورژوازی چراغانی می‌کرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حالت نزع دست و پا می‌زد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضا با پرولتاریا را داشت»[مارکس، نبرد طبقاتی در فرانسه].

[3] من از ‌چند نفر از دوستان و آشنایانم خواهش کردم که این نوشته را بخوانند و نظر اصلاحی و نقادانه بدهند. یکی از دوستان دوران جوانی‌ام که هم‌چنان بسیار محترم و نازنین است، پیش‌نهاد کرد که مقایسه مرد 60 ساله‌ی انقلابی و دختر 13 ساله‌ی داعشی را حذف کنم. دلیل او این بود که مخالفین، همین مسئله را بهانه می‌کنند و کلیت نوشته را زیر سؤال می‌برند. هرچه به‌این پیش‌نهاد فکر کردم، بیش‌تر به‌این نتیجه رسیدم که باید حقیقت را گفت، حتی اگر مخالفین به‌بهانه تبدلش کنند. این مثال، نه توهین است و نه قدردانی. شکلِ دو کنشِ به‌لحاظ راستا متفاوت را کنار هم می‌گذارد تا بگوید: تعیین‌کننده‌ی یک کنش اجتماعی، راستای آن است و شکل ـ‌همواره‌ـ تابع راستاست.

[4] محمد علی جداری فروغی ـ وکیل پایه یک دادگستری و وکیل جعفر عظیم زاده ـ ساعت دو و نیم بامداد 11/4/95 مرخصی جعفر عظیم زاده پس از 63 روز اعتصاب غذا بر همه انسان ها به ویژه کارگران در ماه روزه مبارک باد

تصور می کنم "طولانی ترین رکورد اعتصاب غذا در تاریخ کارگری جهان" به نام او ثبت خواهد شد . اما عدالتی آرزوست که متهمان و محکومان حرف خود را با زبان و قلم جاری سازند و نه با خون و گوشت و پوست و استخوان خویش...

صرف نظر از دیدگاهها و بیان آن از زبان یک کارگر و جستجوی نان برای سفره کارگران ...شخصیتی ساده ... دوست داشتنی ... وقابل احترام از او در ذهن ها متبادر می شود ... اگرچه استقامت و توان جسمی او برای مدت 63 روز خودداری از خوردن غذا تحسین برانگیز و عملی خارج از قدرت هر انسانی است ، اما همگی نگران سلامت کامل او درآینده هستیم

جای این کارگر سخت کوش زندان نیست ... او نان می خواهد برای سفره خود و کارگران دیگر و زندگی بهتر برای تهیدستان...

او که کارگر جوشکار ساده است ... چوب نمایندگی و رویاهایش برای زندگی بهتر برای همه کارگران را خورد ... اگر چه بعضی حرف ها را کلاسیک و دیپلماتیک بیان نمی کند

چه توقع داریم ؟!

او اتهامات تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی را نمی پذیرد و می گوید من دراین کشور کار می کنم و فعالیت صنفی ... من خدمت گذار جامعه کارگری هستم...


تلاش وجدانهای بیدار جامعه و انسان های پاک و نیز حرکت اخیر قوه قضاییه در راستای اجرای قانون و اعطای مرخصی و قول بررسی مجدد پرونده همه دست بدست هم داد و جعفر عظیم زاده اعتصاب غذا را شکست تا انسانیت نشکند ...و از وقوع یک فاجعه در راستای اعتصاب غذا گرفته شد... دغدغه اصلی من در این پرونده...

کارگرانی مانند جعفر عظیم زاده چرخ تولید و خدمات و اقتصاد کشور را به حرکت در می آورند ... نان سفره شان را پاس داریم ... و زندان نکنیم و شلاق نزنیم کارگر را...

**سپاس ویژه دارم از "علی مطهری " نماینده مجلس شورای اسلامی و دادستان تهران و دادیار ناظر زندان که مرخصی موکل را در اسرع وقت رقم زدند و امیدوارم شرایطی فراهم آید که با اعاده دادرسی و بررسی مجدد پرونده جعفر عظیم زاده و کارگران دیگرهر گز سر از زندان در نیآورند...

دیدن پدر و همسر در آزادی ... بر همسر و دو پسرش مبارک باد...

آزادی... ای آزادی... حتی در دو بیمارستان متفاوت به نظر می رسی

 

     

دیدگاه‌ها  

#1 تدریس خصوصی زبان انگ 1395-05-14 07:00
باسلام
ممنون از پست خوبتون.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top