در مقابله با لجنپراکنیهای ضدکارگری
انگیزهی اصلی نگارش این یادداشت اساساً عاطفی است. عاطفهای که ناگزیر طبقاتی و رفیقانه است. این درست که عاطفه بههرصورت عطف بهمنطق و پایه منطق نیز موضع و موقع تاریخیـاجتماعیـطبقاتی و نیز سنیـجنسی افراد است؛ اما من علیرغم اختلافاتی که در زمینه پراتیک طبقاتی با یداله داشتم، او را دوست داشتم و هتک حرمت او را تا اندازهی زیادی هتک حرمت خودم میدانم. بنابراین، انگیزهی اصلی در نگارش این یادداشت دفاع از حرمت انسانی و طبقاتی یداله خسروشاهی است که بهنوعی هتک حرمت انسانی و طبقاتی خود من نیز بهحساب میآید.
در مقابله با لجنپراکنیهای ضدکارگری
مدخل یا شرح ماوقع:
شخصی بهنام احمد حیدری در تاریخ جمعه 2 جون 2017 با این آدرس: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریدایـمیلی برای من و حدود 30 آدرس دیگر (اعم از شخصی یا سایتهای مختلف اینترنتی) فرستاد که «کلیپ ویدیوئی خاطرات زندان از مسعود» نام داشت[1]. این ایـمیل چنان من را بهخشم آورد که پاسخی درخور آن لحظه نوشتم و برای همهی دریافتکنندگان آن ایـمیل فرستادم که تعدادی از آنها بهدلیل عدم وجود آدرس صحیح برگشت خورد. در همین پاسخ کوتاه قول داده بودم که در آیندهی نزدیک جواب ایـمیل دریافتی را بهزبان مارکس و مارکسیستی خواهم داد[2]. پس از آن ایـمیل ابلهانه (اما ضدکارگری و ضدکمونیستی) بود که در تاریخ سهشنبه 8 جون 2017 ایـمیل دیگری دریافت کردم که فقط برای من فرستاده شده بود و عنوان آن هم «درسالروزمرگیدااللهخسروشاهیباردیگرخیانتهایشرابهجنبشکارگرییادآورمیشویم» بود[3].
لازم بهتوضیح است که قبل از ماجرای این دو ایـمیل مذکور نیز از همین آدرس دوبار (یکی بهطور مستقیم و یکبار هم غیرمستقیم) ایـمیل دریافته کرده بودم. اولین میل بهتاریخ سهشنبه 14 مارس 2013 بود که متنی با عنوان «ازدشمناندرلباسدوستبرحذرباشیم!!» برای انتشار در سایت امید فرستاده شده بود. بدون اینکه بهنظر دیگر همکاران آن سایت پرماجرا در اینجا بپردازم، اما من با انتشار آن متن (که در مورد راهکارگر، شالگونی، امیر جواهری، ایوب رحمانی و ستار رحمانی بود) مخالفت کردم[4]. نوشتهی بعدی از همین آدرس بهتاریخ یکشنبه 6 سپتامبر 2015 با عنوان «پیرامون اطلاعیههای جعلی منتشر شده در شبکه های مجازی» بود که متن کوتاهی را از سایت آزادی بیان در مورد کانون معلمان کپی کرده بود[5].
دربارهی انگیزهی نگارش این یادداشت
در بارهی انگیزه نگارش این یادداشت باید بگویم: از مجموعهی عواملی که در رابطه با افراد و گروههای مختلف و حتی متضاد اجتماعی میتوانند بهانگیزهی کنش و واکنشی نوشتاری تبدیل شوند که بگذریم، اما انگیزهی اصلی نگارش این یادداشت اساساً عاطفی است. عاطفهای که ناگزیر طبقاتی و رفیقانه است. این درست که عاطفه بههرصورت عطف بهمنطق و پایه منطق نیز موضع و موقع تاریخیـاجتماعیـطبقاتی و نیز سنیـجنسی افراد است؛ اما من علیرغم اختلافاتی که در زمینه پراتیک طبقاتی با یداله داشتم، او را دوست داشتم و هتک حرمت او را تا اندازهی زیادی هتک حرمت خودم میدانم. بنابراین، انگیزهی اصلی در نگارش این یادداشت دفاع از حرمت انسانی و طبقاتی یداله خسروشاهی است که بهنوعی هتک حرمت انسانی و طبقاتی خود من نیز بهحساب میآید. افراد خانوادهی من نیز با یداله رابطهی عاطفی داشتند. این رابطه تا آنجا جدیت داشت و ملموس بود که مسنترین فرزند من سرودـآهنگی بهنام «ما بیشماریم، فرزند کاریم» را خواند و بهیداله تقدیم کرد.
پروندهسازی براساس شواهد پوچ
آنچه در فریبنامهای که آقای احمد حیدری برای من فرستاد و لینک آن نیز در پانوشت شماره [3] آمده است، از جنبهی حقوقی و سیاسی نمونهی روشنی از پروندهسازی براساس شواهدی غیرقابل اثبات است که از شایعهپراکنی و نگاه عامیانه و احساساتی بهوفور استفاده کرده است. برای اثبات این ادعا، ابتدا نگاهی بهشواهدی بیندازیم که احمد حیدری در اثبات «خیانتهای» یداله «بهجنبش کارگری یادآور» میشود. ضمنا لازم بهتوضیح است که در ادامهی این نوشته از عبارت «فریبنامه» استفاده کردهام تا ضمن اشاره بهنوشتهی مذکور، در بارهی محتوای آن نیز قضاوت کرده باشم.
1ـاولین اتهام ثابت نشده و چهبسا برای همیشه غیرقابل اثبات، این استکه علت دستگیری یداله خسروشاهی «کمک بهجبهههای جنگ» بود. عین عبارت فریبنامه که نقش تیتر را بازی میکند، چنین است: «زندانی، یدالله خسروشاهی (اکثریتی) بهعلت کمک بهجبهههای جنگ دستگیر و راهی اوین شده بود»[!!؟]. در رابطه با این اتهام باید گفت:
الفـ1} اگر در حکومت جمهوری اسلامی جرمی بهنام «کمک بهجبهههای جنگ» وجود داشت، احتمال وقوع آن قریب بهنظر میرسید؛ چراکه از دو حالت خارج نیست: یا کمک بهجبهه در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی بود، که بهخودی بهخود یا جرمی بهحساب نمیآمد، ویا جرم آن نهایتاً میتوانست ایجاد بینظمی در کمکرسانیهای دولتی بهحساب بیاید که بعید استکه دستگاه قضایی جمهوری اسلامی کسی را بهجرم کمکرسانیِ قابل توصیف بهکمک صادقانه بهجبهه (که درعینحال بهطور ناخواستهای اختلال در کمکرسانی دولتی هم ایجاد میکرد)، بهاوین بفرستاد و ضدانقلاب بهحساب بیاورد. حالت دومی که میتوان برای جرم «کمک بهجبهههای جنگ» تصور کرد، کمک مستقل از دولت و بهمنظور ایجاد یک نیروی نظامی مستقل است. تا آنجاکه من اطلاع دارم، اینگونه کمکها بهجبهههای جنگ بسیار قلیل بود، و چیزی از جنگ نگذشته نیز متوقف گردید و بهشدت توسط دستگاههای نظامی و قضایی جمهوری اسلامی سرکوب شد. بههرروی، اگر کسی بهاین جرم دستگیر میشد، حتی اگر تیر خلاص هم میزد، بازهم بعید بود که اعدام نشود.
بـ1} تا آنجاکه خودِ یداله بهکرات و در جاهای مختلف گفته است؛ و از روند رویدادهایی که یداله در آنها درگیر بود، میتوان دریافت،علت دستگیری او حضورش در شورای سراسری صنعت نفت بود. با وجود این، تاقبل از انتشار فریبنامهی آقای احمد حیدری هیچکس (اعم از چپ رادیکال و غیررادیکال) ادعا نکرده بود که علت دستگیری یداله خسروشاهی «کمک بهجبهههای جنگ» بوده است.
پـ1} بنا بهشناختی که من از یداله دارم و شاهد شکل برخوردهای او در زندان شاه بودم (که بهسختی و بسیار شدیدتر از حد متوسط هم شکنجه شده بود)، هیچ بعید نیست که یداله در مقابل سؤال بعضی از مسئولین زندان (که بهواسطهی همزندانی بودن با او در زندان شاه او را میشناختند) درباره چیستی و چگونگی علت زندانی شدن خود، در مقابل همبندیهایش در اوین گفته باشد: بهدلیل «کمک بهجبهه»!؟ این شگرد یداله بود که در مقابل بازجو و دستگاه قضایی با توسل بهطنز و شوخیْروند بازجویی را بهکنترل خود میآورد تا بتواند دوباره بهعرصهی وجودی خود (یعنی: مبارزهی طبقاتی با لولای صنفیـحقوقیـسیاسی) بازگردد. در این رابطه ـاگرـ بتوان قصوری را بهیداله منتسب کرد، این تقصیر عدم آموزش شیوهی ویژهاش در برخورد با بازجو و دستگاه قضایی بهدیگرانی بود که رادیکالیسم انقلابی را بهجای تداوم و پیشرفت در امر مبارزهی طبقاتی، در شهادت و کشته شدن میفهمیدند و تبلیغ میکردند. نه؛ آنچه قطعی است، این استکه یداله بهعنوان یک کارگر با تجربهی جنبش کارگری، فعال عرصهی مبارزهی طبقاتی بود، نه شهادتطلبی (که بسیاری از جریانات چپ بهآن دامن میزدند و امروز هم تعداد کشتههای خودرا بهعنوان سند افتخار تبلیغ میکنند).
تـ1} از سه نکتهی (الف) و (ب) و (پ) بهسادگی میتوان نتیجه گرفت که آقای حیدری با طرح یک اتهام واهی که اثبات قطعی آن (بهایجاب یا سلب) تنها با دستیابی بهاسناد قضایی جمهوری اسلامی ممکن است، شروع میکند تا سادهلوحان خردهبورژوای سیاسی را (که امروزه هم چندان کم نیستند) بهگونهای تحت تأثیر قرار بدهد و برانگیزد که کسی درصدد تحقق دربارهی دیگر اتهامات وارده بهیداله برنیاید. این شیوهای بسیار رذیلانه استکه کارکنان نهادهای پلیسیـامنیتی در استفاده از آن استادند. بههرروی، ضمن اینکه آقای حیدری را میتوان سادهلوح و ابلهی ترسیم کرد که در استفاده از شیوههای رذیلانهی پلیسی هنوز بهاندازهی یک گربه هم نیاموخته است؛ اما تأسف در این استکه همین موجود حقیر شاگردانی هم دارد که در مقام کامنتنویس در وبلاگ فوقالذکر [یعنی: اینجا] ظاهر میشوند. این کامنتنویسها (البته اگر جعلی نباشند) موجودیتی را بهذهن متبادر ( و در واقع: بهذهن تحمیل) میکنند که در هیبت ابله بهتوان منهای دو ظاهر میشوند!!
2ـ دومین اتهام و دلیل «خیانت» یداله خسروشاهی از دید فریبنامهنویسان این استکه او اکثریتی بوده و در سلول با محسن درزی و شخصی دیگری بهنام کهنمونی (یا کهنوئی!) که در اعدام زندانیها شرکت میکردند، دوست بوده و این «مثلث شوم» از اوضاع سلول بهزندانبان گزارش میدادند: «یدالله هرهفته بطور منظم با دو فرد نامبرده [یعنی: محسن درزی و محمد حسین] جلسات مشترک داشته و بنوعی مستقیم یا غیرمستقیم گزارش اتاق را بهبیرون میدادند». در این مورد نیز باید بهچند نکته و مسئله اشارهای داشته باشم تا شاید بهتصویری دست پیدا کنیم که بتوان حقیقت را (البته بهگمان و برآورد) بهتر دریافت.
الفـ2} این اتهام من را بهیاد اتهامی مشابه آن در زندان قصر و در سال 54 میاندازد که شخصی بهنام مشاالله رزمی (که اینک پانترکیست دوآتشه است) بهمن گفت: میدانی که یداله برای زیر هشت گزارش مینویسد؟ با کمی مکث جواب دادم: آره میدانم! طرف با تعجب پرسید: پس، چرا او را بایکوت نمیکنی؟ بدون تأمل جواب دادم: برای اینکه او گزارشها رو خودِ من مینویسم!! بههرروی، پس از این بود که بهیداله پیشنهاد کردم با هم کتاب بخوانیم و او هم قبول کردم. حجیمترین کتاب موجود در زندان (یعنی: «سقوط و ظهور رایش سوم») را انتخاب کردم و مدتها با آن مشغول بودیم تا بمب فریبپراکنانهی مشاالله رزمی بهمرور زمان خنثی و زمینهی پانترکیسم را برای او فراهم آورد! بنابراین، باید منتظر باشیم بهبینیم فریبپراکنان «نوین» چه خواهند و چه خواهند کرد!؟
بـ2} فریبنامهنویسانْ یداله خسروشاهی را متهم میکنند که اکثریتی بود؛ اما هیچ مدرک قابل استنادی بهجز ایما و اشارههای القاکننده برای اثبات اتهام خود نمیآورند. برای مثال یداله همپرونده و دوست حشمت رئیسی بود که در اکثریتی بودن او شکی نیست. خوب، که چی؟ پس، یداله هم اکثریتی است! البته این ادعایی است که من در مراسم اولین سالگرد یداله از دهان پسر بزرگ او و در خانهی خودش هم شنیدم که از «عمو حشمت» نقل میکرد! وقتی بهپسر بزرگ او اعتراض کردم و گفتم هرکس چنین ادعایی کرده، گُه خورده؛ حشمت رئیسی شنید و بنای داد و قال را گذاشت و دائم فریاد میزد که من در دورهی شاه ساواکی بودم و میخواست بهمن حمله کند که دیگران مانع او شدند. بههروری، مدرک فریبنامه نویسان آشناییها و دوستیهای یداله است که بهنسبت کمیتِ رهبران «اکثریت»، اکثریتی هم توی آنها بود. براین قیاس، من هم یکی از هواداران «کمیتههای انقلاب اسلامی» بودهام و اساساً حزبالهی هستم. چرا؟ برای اینکه محمد علی رجایی در دبیرستان پهلوی سابق معلمم بود؛ با برادر حداد عادل همکلاسی بودم و چند نفر از بچههای محل ما هم کمیتهای شدند!! بههرروی، شاید یداله هیچوقت بهاکثریتیها که او را بهعنوان یکی از افراد خودشان معرفی میکردند، قاطعانه جواب رد نداده باشد؛ و همچنین شاید در مواردی هم بنا بهمقتضای زمانـمکان خاصی ـحتیـ خودرا اکثریتی جا زده باشد؛ اما هیچوقت (چه در ایران و چه در خارج، که با نوسانات متعدد با او ارتباطی گاه نزدیکتر و گاه دورتر داشتم) خودرا اکثریتی معرفی نکرد؛ هیچگاه هم از اکثریت دفاع نکرد؛ و البته هیچوقت هم اکثریت را بهباد انتقاد نگرفت. بهبیان دیگر، پوزیسیون یداله خسروشاهی با «اکثریت» (درست مثل پوزیسیون او با همهی دیگر جریانات موسوم بهچپ) بهطور ویژهای کژدار و مریز بود. در اینجا دو رویداد را که از دیگران شنیدهام برای توضیح ویژگی کژدار و مریز یداله خسروشاهی تعریف میکنم تا دلیلی بر ادعای من باشد:
رویداد اول] یکی از دوستان بهاصطلاح «دو رژیمی» (یعنی: زندانی در رژیم شاه و در رژیم اسلامی) بهنام (ا. ف) که در زندان شاه با یداله همبند بود، روابط صمیمانهای هم با او داشت و اینک هم در خارج بهسر میبرد، تعریف میکرد که در اواخر سال 59 با یکی از بچههای کومله [اگر درست بهیاد داشته باشم با محسن نهاوندی] در خیابان برخورد میکند و او از (ا. ف) میخواهد یک وانتبار را (که پُر از اسلحه بود)، دوـسه روز برایش نگهداری کند تا او بتواند آن را از طریق رابط خود بهکردستان منتقل کند. (ا. ف) ضمن اینکه جایی برای نگهداری وانتبار نداشت، با درخواست محسن موافقت میکند. بههمین دلیل هم با یداله خسروشاهی تماس میگیرد و ضمن گفتن ماجرا، از او کمک میخواهد. یداله هم بدون هرگونه چون و چرا قبول میکند و مدتی حدود دو هفته سلاحهای داخل وانت را در زیر زمین منزل مسکونیاش (که بالاخره توسط سپاه مصادره شد) نگهداری میکند. لازم بهتوضیح استکه من این ماجرا را زمانی شنیدم که یداله هنوز زنده بود؛ و وقتی درباره این ماجرا از او سؤال کردم، با همان لودگی ویژهاش کل ماجرا را تأیید کرد. این را نیز توضیح بدهم که (ا. ف) همین ماجرا را در مراسمی که بهعنوان بزرگداشت یداله در هلند برگزار کردیم، دوباره تعریف کرد. نتیجه اینکه: یک اکثریتی جدی که الزاماً متعهد بهضوابط تشکیلاتی است، هرگز سلاحهای متعلق بهکومله را در منزلش نگهداری نمیکند.
رویداد دوم] یداله خسروشاهی بهدلیل بحث و جدل با من و خصوصاً بهواسطهی رابطهی عاطفی خاصی که با بهرام براتی داشت؛ برای چند یا چندین جلسه [تعداد جلسات را بهیاد نمیآورم] در جلسات آموزشیای شرکت کرد که از طرف «سازمان سرخ» برگزار میشد. [لازم بهتوضیح استکه چپ خردهبورژوایی برای نادیده گرفتن سازمان سرخ و ارائه تصویری مخدوش از آن، درکنار «مشورت» و دیگر گروههای ضدروشنفکری با عنوان «خط پنج» از آن نام میبرد]. تاآنجا که من میدانم علت وقفه در برگزاری جلسهای که یداله در آن شرکت میکرد، امتناع کسی بود که برای آموزش بهخانه یداله میرفت. وقتی از او سؤال شد که چرا از حضور در این جلسه امتناع میکند، پاسخ داد: برای اینکه خانه یداله امن نیست. توضیح او این بود که در کنار اطاقی که من برای آموزش میروم، بروبچههای پیکار جلسه دارند؛ در طبقهی دومْ اقلیتیها مشغول جروبحث هستند؛ در طبقهی سوم بعضی نهادهای اکثریت جلسه میگیرند؛ و بالاخره داخل زیر زمین خانه یداله هم دو نفر زخمی مخفی شدهاند که احتمالاً کوملهای هستند! نتیجه اینکه یداله بهواسطهی دوستی و رفاقت در حد توان و امکان خودش بهبسیاری از جریانات کمک میکرد. و بالاخره نتیجهای که از این رویداد میگیرم، این استکه چنین آدمی را با ورچسب اکثریتی بهسینهی دیوار «خیانت» گذاشتن، فراتر از ضدیت عملی با جنبش کارگری و کمونیستی، از اساس فاشیستی است.
پـ2} من شخصاً محسن درزی را میشناختم. او را هم در زندان شاه دیدم و هم قبل از آن میشناختم. اوائل سال 52 که من در کنار پرویز بابایی در چاپخانهی پیک ایران کار میکردم، محسن درزی هم برای یکی از کتابفروشیهایی کار میکرد که کتابهای بهاصطلاح چپی را بهطور قانونی منتشر میکرد. تصویری که از او دارم، بیشتر بهقبل از زندانی شدنش در سال 53 برمیگردد. از آنجاکه او آدم متظاهری بود و در مقابل آدمهای روشنفکرمآب هم کُرنش میکرد، از او خوشم نمیآمد. چندبار هم با من لفظاً سرشاخ شد که با عکسالعمل سخت من مواجه شد. برای مثال، یکبار از من فرمهای چاپی کتابی را خواست که توی چاپخانه بود و هنوز اجازهی انتشار نگرفته بود. چندبار بهاو گفتم: برو بقیه کتابهای منتشر شده را بخوان که مشکل قانونی و امنیتی هم ندارد. جواب میداد: همه را خواندهام! یکبار که روز جمعه صبح زود بود و هردو برای کوهپیمایی بهطرف تجریش میرفتیم، دوباره درخواست خودرا مطرح کرد؛ و در مقابل جواب همیشگی من، بازهم همان جوابِ «همه را خواندهام» را تحویل داد. از کتاب «اسلام در ایرانِ» پتروشفسکی از او سؤال کردم. چون نمیتوانست جواب بدهد، بنا را بهپرخاش گذشت و من را لمپن نامید. من هم درجوابش گفتم: تو با این روشی که برای خودت پیش گرفتهای همین یکیـدوماهه راهی زندان خواهی شد. متأسفانه پیشبینی من درست از آب درآمد؛ و چون خودِ من هم برای بار دوم دستگیر شده بودم، او را در زندان دیدم و او بابت فحاشی بهاصطلاح روشنفکرانهاش از من عذرخواهی کرد. قصدم از تعریف این خاطره این استکه بگویم محسن درزی آدمی بود که بدون مراجعه بهتوانایی خود بهدنبال موج و هوچیگری و گندهنمایی راه میافتاد؛ و این ویژگی بسیاری از کسانی بود که در زندانهای جمهوری اسلامی بهتوابهایی تبدیل شدند که حقیقتاً با زندانبان همکاری میکردند. اما یداله خسروشاهی از این دست آدمها نبود؛ یداله اول تواناییهای خودرا میسنجید و بعد دست بهاقدام میزند. بهبیان دیگر، یداله تنها هنگامی دست بهکاری میزد که بتواند جزییترین بخشهای آن را تحت کنترل خودش داشته باشد. گرچه این روحیه و روش در امر سازمانیابی کمونیستی بهامری بازدارنده تبدیل میشود؛ اما همین عیب باعث این نیز میشد که او بهدنبال آدمی مثل محسن درزی نرود؛ و اگر فرضاً در مقابل هادی خامنهای هم صلیالا محمد گفته باشد، این مسئله دلیلی براین نیست که یداله خسروشاهی از سلول گزارش میداد. بههرروی، آنچه تا اینجا نتیجه گرفتیم، یکی این بود که یداله با «اکثریت» مثل همهی دیگر جریانات بهاصطلاح کژدار و مریز رفتار میکرد؛ و دیگر اینکه او بهلحاظ شخصیتی بهگونهای بود که بهجز برخوردی مبتنیبر کژدار و مریز، آبش اساساً با افرادی مانند محسن درزی توی یک جوب نمیرفت. نتیجهای که از این دو نتیجهگیری میگیرم، این استکه قصد فریبنامه نویسان از اینکه یداله را فقط با محسن درزی و کهنمونی بهتصویر میکشند و رابطه او را با صدها همزندانی و همبندی و همسلولیاش نادیده میگیرند، نه براساس منافع طبقاتی و جهتگیری انقلابی و تحقیق، بلکه از کینهای عقدهآلود و فردی سرچشمه میگیرد که اگر مورد حمایت بورژوازی قرار بگیرد، بهچیزی شبیه القاعده و داعش تبدیل میشود.
تـ2} استناد فریبنامهنویسان به«اطلاعات» و تلاشهای رژیمچنجی ایرج مصداقی و بساط «تریبونال» نشاندهندهی جهتگیری سیاسی آنهاست. از چنین جماعتی چه توقعی جز لجنپراکنی بهنیروهایی میتوان داشت که با همهی توانایی و ناتواناییهای خود تلاش میکردند تا کارگران از قعر بیارزشیهای فیالحال موجود گامی بهسوی تبادلات انسانی و رفیقانه بردارند. بههرروی، من پیش از این نظرم را در مورد «تریبونال» مورد استناد فریبنامهنویسان در دو مقاله نوشتهام که خوانندهی کنجکاو میتواند بهآنها مراجعه کند:
هم جان کوپر «میفهمد» و هم شما آقای مصداقی!! بررسی ماهیت و علت وجودیِ «ایران تریبونال» (قسمت اول)
هم جان کوپر «میفهمد» و هم شما آقای مصداقی!! بررسی ماهیت و علت وجودیِ «ایران تریبونال» (قسمت دوم)
ثـ2} نقلقولی که در زیر میآید، نشاندهندهی اوج رذالت معصومنمایانهی فریبنامهنویسان است. این جماعت برای ساختن پرونده برعلیه کسی که بههردلیلی با او دشمنی دارند، حتی بهتنبان او هم سرک میکشند تا شاید با شنیدن گوزی غیرعادی و سازشکارانه برعلیه کون ضدانقلابی او پرونده بسازند! اما فراتر از مظلومنمایی و نمایشهای بهاصطلاح انقلابی، حقیقت این استکه جهتگیری اجتماعی و سیاسی یداله خسروشاهی در آن زمان ـبهدرستیـ نه سرنگونی جمهوری اسلامی، که سازمانیابی طبقاتی کارگران بود. نکتهی مهم و قابل تأکید در مورد حوزهی فعالیت یداله این است که او برخلاف سرنگونیطلبان فراطبقاتی (که جوانها و نوجوانهای بسیاری را بدون هرگونه آموزش و آمادگی و دریافت درست و لازم، گلهگونه بهمصاف جنگی کشاندند که قطعاً محکوم بهشکست بود)، هیچکس را بهزندان نکشید، سببساز زندانی شدن هیچکس نبود، و بهواسطهی شوریدگیهای نیمهشیعیـنیمهقهرمانگرایانهی برخاسته از مناسبات خردهبورژوایی هیچکس را بهدست جلادان دستگاه قضایی جمهوری اسلامی نسپرد. از اینرو، اگر قرار براین باشد که بهدنبال قهرمان بگردیم، چه کسی قهرمانتر از یداله خسروشاهی که بهدادستان سلام میکند و کتک میخورد تا همانند بسیاری از رهبران جریانات چپ و غیرچپ دوستان و هواداران خودرا بهتیغ او نسپارد؟ اگر فرض را بردرستی حکایت بعیدِ فریبنامهنویسان بگذاریم که او واقعاً جسد موسی خیابانی را شناسایی کرده است؛ پرسش این است: اگر او از اینکار امتناع میکرد و فرضاً 5 سال بیشتر در زندان میماند، چه گلی بهسر طبقهی کارگری زده بود که در وادی سازمانناپذیری و تشکلگریزی در وضعیت تخمیرگونهای بود که اینک بهبردگی تبدیل شده است؟ با چشمپوشی از برهوت چُسیهای خارج از کشوری، پاسخ بهاین سؤالْ«هیچ» است. حال بهداستانهای ضدقهرمانانهی فریبنامهنویسان دوباره نگاه کنیم:«بعد از قضیه موسی خیابانی که خفاشان (مثلث شوم) برای شناسایی جسدها رفتند، موسوی تبریزی دادستان وقت، برای بازدید از زندان آمده بود. (موسوی تبریزی اکنون "اصلاح طلب" شده) وقتی نوبت بازدید ازاطاق ما شد، به غیر از سه نفر (مثلث شوم) هیچکس به دادستان سلام نکرد. وقتی بازدید از زندان توسط دادستان تمام شد؛ حراست زندان همهی زندانیان اطاق را بیرون بردند و به طرف رو به دیوار ایستادیم . حدودأ 15-20 دقیقه همگی از بابت سلام ندادن به دادستان کتک خوردیم. (فراموش کردم آیا چشم بند داشتیم یا نه) موضع مهم این بود که 3 نفر یاد شده (مثلث شوم) که شیرینی کُشته شدن موسی خیابانی را خورده بودند، کتک هم خوردند! چوب دو سر طلا شده بودند! عاقبت خیانتکاران هیچ وقت فراموش نخواهند شد»[تأکید از من است]. نمیدانم که داستان شیرینی خوردن یداله درست است یا جعلی؛ اما یداله بههیچوجه آدمی نبود که بتواند شیرینی کشته شدن موسی خیابانی را بخورد. ضمن اینکه بعید میدانم که یداله اصلاً موسی خیابانی را دیده باشد؛ چراکه یداله منهای دورهی بازجوییاش در کمیتهی مشترک، همه دورهی زندان خودرا در زندان قصر بود و من بعید میدانم که موسی خیابانی را نیز در همان دوره بهزندان قصر آورده باشند. در این مورد با یکی از زندانیهای همان دوران (که با یداله همبند و دوست بود) سؤال کردم، او هم بهیاد نمیآورد که از تابستان سال 53 بهبعد موسی خیابانی را بهزندان قصر آورده باشند. بههرروی، گرچه بعید است؛ اما غیرممکن نیست که حافظهی من و حافظهی (م. ف. ر) که از او سؤال کردم، قاصر از یادآوری دقیق وقایعی باشند که بیش از 40 سال پیش اتفاق افتادهاند.
جـ2} این عبارت برگرفته از فریبنامهی مورد بررسی را باهم بخوانیم: «زمانی که هادی خامنهای و هیئت بهاصطلاح بررسی شکنجه وارد اتاق ما شدند (اتاق 7 پایین بند 2) یدالله با صدای بلند اعلام کرد "صلاله محمد یار امام خوشامد". دوستان شاید باور نکنید ولی حقیقت دارد. هادی خامنهای از حرکت یدالله خجالت کشید و گفت: یدالله شما دیگر چرا؟!»[تأکید از متن است]. ایجاد و تأکید روی تقابل بین زندانی و زندانبان و ارجحیت اخلاقی و رفتاری را بهزندانی دادن نه تنها نمونهی بسیار شدید ـاماـ پنهان تواب بودن است، بلکه از وجنات خردهبورژاهایی حقیر و عملاً متمایل بهفاشیسم حکایت میکند.
3ـسومین نکتهای که در فریبنامهی مذکور باید بهآن پرداخت، این سؤال است که از اساس بر شارلاتانیسم بنا شده است: «یدالله را چه کسی بزرگ کرد و یا چه کسانی او را رهبر جهانی و پیشاهنگ طبقهی کارگر ساختند»[تأکید از من است]؟ پاسخ بهاین سؤال، خیلی ساده و صریح: هیچکس است؛ چراکه هیچکسْ هرگز ادعا نکرده که یداله «رهبر جهانی و پیشاهنگ طبقهی کارگر» است. چنین اتهامی بهدوستان یداله (که قبل و بعد از مرگش نهایتاً او را فرزند خلف طبقهی کارگر ایران نامیدند)، فقط بهاین منظور جعل شده تا خوانندهی احتمالی خودرا در برابر وضعیتی قرار دهد که آمیختهای از فریبکاری و حماقت است. چرا؟ برای اینکه تصور رهبرِ جهانی و پیشاهنگ برای طبقهی کارگری که در پراکندهترین حالت صد سال گذشتهی خویش قرار دارد، آمیختهای از فریبکاری و حماقت است. اما ازآنجاکه چنین موجود و موجودیتی در عالم خارج از ذهن وجود ندارد؛ از اینرو، میتوان چنین نتیجه گرفت که فریبنامهنویسان ـدر واقعـ ضمیر خودشان را در قالب چهرهای فرضی و بیرونی (یعنی: ضمیری آمیخته از فریبکار و حماقت) بهتصویر کشیدهاند. جالب اینکه نویسندگان و توزیعکنندگان فریبنامه، عباس فرد را نیز از «الطاف» خود بیبهره نگذاشتهاند. آنها با نامیدن عباس فرد با عنوان «عباس آغا» ضمن افشای نگاه لمپنی خود بهزندگی و آدمها، درعینحال بهپیروی از افراد فرقهی «لغو کار مزدی» که گذشتهی یداله را با سیاهنمایی بهنمایش میگذاشتند، فعالیتهای کارگریِ قبل از سال 57 یداله را انکار میکنند. این جماعت بیمایه و ترسو در مورد من مینویسند: «تناقضگویی و پریشان حالی عباس آغا، انسان را حیران میکنه، زمانی که مقالات عباس فرد و... را خواندم بهفکر رفتم که چگونه فردی که در هیچ عمل اجتماعی انسانی اشتراک نداشته و فقط بهخودش و بهمنافع خود برای آزاد شدن از زندان، هرکاری را موجه میدانسته، آیا میتوان او را کمونیست و آزادیخواه دانست؟ سوالات زیادی وجود دارد که بهخوانندگان عزیز وامیگذاریمشان. قضاوت نهایی را آنان خواهند کرد». در پاسخ به»سؤالات زیاد» و برای اینکه «خوانندگان عزیز» زحمت اضافی نکشند، فرازهایی از نوشتهای را نقل میکنم که کالبدشکافی یک پرخاش نام دارد. این مقاله را در مقابل مقالهی دیگری نوشتم که از «سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت» در سال 53 حرف میزد؛ سندیکایی که یداله خسروشاهی دبیر آن بود. ضمناً هیچکس (چه در درون و چه در بیرون) با مفاد این مقاله مخالفتی نشان نداد. نتیجه اینکه آنچه در مورد یداله در این مقاله نوشتهام، بیچون و چراست و جزیی از تاریخ جنبش کارگری ایران بهحساب میآید.
الفـ3}گرچه در همان دورهای که «خواندن "ماهی سیاه کوچولو" برای گرفتن چند سال زندان کفایت میکرد»، زندانهای شاه عمدتاً از دانشجویان و جوانانی پُر شده بود که اساساً خاستگاه متوسط شهری داشتند و بهطور جدی درپیِ سرنگونی دستگاه استبداد سلطنتی بودند و در این راه از همهی هست و نیستشان نیز دریغی نداشتند؛ اما ـبنا بهبرآوردـ در همین دوره بین 3 تا 5 درصد از زندانیانْ کارگرانی بودند که فراتر از چگونگی بازداشت و محتویات پروندههایشان، بهانحاءِ گوناگون در رابطه با جنبشکارگری قرار داشتند و «سیاست» را بهطور خاص در تأثیر و تأثرِ مبارزات کارگری درک میکردند. در میان این کارگرانِ زندانی، کارگرانیکه در سال 53 و در رابطه با اعتصاب در پالایشگاه تهران دستگیر شده بودند، بهطور برجستهای از روحیه و خلقوخویِ ناشی از مبارزات کارگری برخوردار بودند؛ و بهعبارتی میتوان گفت که خصلتنمای مبارزهی متشکل و گستردهی اقتصادیـسیاسیِ کارگری در ایران بودند. گرچه این افراد بنا بهخاصهی اساساً کارگری و زمینهی سوسیالیستیشان، در زندان فاقد سلسلهمراتب و «دستگاه رهبری» بودند؛ اما ارزشهای کارگری و انسانیشان را بدون هرگونهای از فرماندهی و فردگرایی ـبهطور دینامیکـ در یداله خسروشاهی تبلور میبخشیدند، که شخصاً از شایستگیهای بسیاری نیز برخوردار بود. یداله خسروشاهیکارگری بود که بدون هرگونه وابستگیِ بهگروهها و جریانات سیاسی، عملاً «سیاست» را در سوسیالیزم و «سوسیالیزم» را براساس تشکل کارگری در محیط کار درمییافت؛ و بهواسطه همین دریافت و باور بود که از طرف کارگران پالایشگاه تهرانبهعنوان نماینده و دبیر سندیکای پالایشگاه انتخاب شد؛ و سرانجام در لفافهی یک گروه کمونیستی دستگیر گردید و حتی بیشاز یک چریک مسلح مورد شکنجه قرار گرفت.
بـ3} ساواک افراد مظنون بهارتباط تشکیلاتی (و خصوصاً مظنون بهارتباط چریکی) را بهاین دلیل شکنجه میکرد که در درجه اول قرارهای تشکیلاتیشان را بگویند و در درجهی دوم در مورد روابطی حرف بزنند که ـاحتمالاًـ گرایش سیاسی یا چریکی دارند؛ اما یداله خسروشاهی بهاین دلیل شکنجه شد که در مقابل تعمیرکاران اعتصابیِ شرکت نفت [که بهدلیل تعمیرات اساسی از همهی پالایشگاههای ایران بهتهران اعزام شده و پالایشگاه را پس از دِمونتاژ دستگاهها بهحالت تعطیل درآورده بودند] بگوید که علت دستگیریاش سیاسی است و ربطی بهخواستهای کارگران اعتصابی ندارد. یداله پساز اینکه چندین روز سختترین شکنجهها را تحمل کرد، پذیرفت که بهخواست ساواک تن بدهد!؟ ساواک هم او را بهپالایشگاه تهران برد؛ اما او در مقابل کارگران بهطور طنزآمیزی گفت که: این آقایان میگویند که من بهشما بگویم که علت دستگیریام سیاسی است! بدینترتیب، کارگران اعتصابی و اعزامی از همهی پالایشگاههای ایران، که خونِ جاری از پاهای یداله را نیز دیده بودند، پس از یک عصیان همگانی ـعملاًـ او را بهنمایندگی همهی تعمیرکاران شرکت نفت انتخاب کردند و در مقابل تمام دستگاه ساواک و شاه ایستادند و بدون دریافت همهی مطالباتشان بهکار بازنگشتند. پس از این رویداد یداله هم در دادگاه بهدلیل همین شِگرد کارگری و سوسیالیستیاش به 10 سال زندان محکوم گردید تا در آستانهی قیامیکه با بسته شدن شیرهای نفت بهسرنگونی ساواک و دستگاه سلطنت منجر گردید، از زندان آزاد گردد.
پـ3} لازم بهتذکر استکه یداله خسروشاهی و تعداد دیگری از کارگران بازداشتی پالایشگاه تهران در سال 53 قبل از دستگیریشان بهمدت 4 سال و بهواسطهی روابط گسترده و رفیقانهای که با کارگران داشتند، از امکانات پالایشگاه استفاده کردند تا دهها کتاب و جزوهی سیاسی و سوسیالیستی را تکثیر و از طریق یک کتابفروشِ کنار خیابانی ـبهقیمت بسیار ناچیزیـ در اختیار «اهل دِل» قرار بدهند. گرچه این مسئله را تعداد کمی از کارگران میدانستند، اما زمانیکه ساواک یداله را بهپالایشگاه برد که بهکارگران بگوید که علت دستگیریاش «سیاسی» است، بالای 50 درصد کارگران اعتصابی میدانستند که یداله چه کرده و چه نکرده است.
........
تـ3}شاید تمام تصویری که من از یداله خسروشاهی میدهم، ناشی از دوستیِ با او، و این باورم باشد که او را علیرغم همهی خطاهای کوچک و کارگری و اجتنابناپذیرش، یکی از شایستهترین فرزندان طبقهکارگر میدانم؛ اما سندیکای پالایشگاه تهران که با من دوست و رفیق نبود!؟ آیا بهراستی کارگران پالایشگاه تهران که سندیکای خود را تجدید سازمان دادند و در اعتصابِ رزمنده و نسبتاً سیاسیِ سال 53 تخمهی پیوند اتحاد طبقاتی را درمیان کارگران تعمیرکارِ شرکت نفت کاشتند و زمینهی بستن شیرهای نفت در سال 57 را ایجاد کردند، همگی «درس آموختگان تودهای نهاد» بودند که در «سندیکاهای ساواک ساخته شرکت نفت» عضویت داشتند؟
4ـ فریبنامهنویسان و توزیعکنندگان آنْ ادعا میکنند که در نقش رینگو ظاهر شدند و یداله را بهدوئل دعوت کردند: «یدالله زمانی که در قید حیات بود، دعوت بهدوئل شد»!!؟ این عالیجنابان چرند منش و چرند اندیش چنین ادامه میدهند: «دوستم قراری گذاشت با یدالله و من. پس از احوالپرسی بهیدالله گفتم، بهتراست که تو یک اطلاعیه بدهی، از خود انتقاد کرده و از مردم عذرخواهی کنی. او ابتدا قبول نکرد و با توضیحات من و عدم پذیرش ایشان، من نظرم را بهاو گفتم»؛ «او که من را خیلی خوب میشناخت، از من وقت خواست و گفت که در اولین فرصت من این اطلاعیه را خواهم داد. شخصیت یدالله خسروشاهی خیلی پیچیده و مرموز بود. هروقت من گاه و بیگاه بهلندن میرفتم بطورمستقیم وغیرمستقیم بهیدالله پیام میفرستادم که، پس چه شد؟ اطلاعیهی انتقاد و عذرخواهی از جنبش را کی میدهی»؟ قبل از اینکه بهادامهی این داستان بپردازیم که «غرب وحشی» را بهیاد میآورد، بهتر است که روی چند نکتهی بسیار ظریف (اما بسیار مهم) مکث کوتاهی داشته باشیم.
الفـ4} این قصه هیچگونه سندیت و پیشینهی قابل اعتمادی ندارد؛ چراکه اگر داشت و مدعی نیز جدی بود، میبایست بهطور پیگیر و مستمر یداله خسروشاهی را (البته موقعی که زنده بود) افشا میکرد. بههرروی، من و کسانیکه با آنها رابطه داشتهام و یداله را هم میشناختند، هیچ اطلاعی از این داستان نداشتیم. این داستانی است که اگر از بنیان دروغ نباشد، بهاحتمال بسیار قوی همان روالی را طی کرده که ضربالمثل «یک کلاغ ـ چهل کلاغ» طی کرده است.
بـ4} استفاده از کلمهی «دوئل» برای حل مسئلهای که بهجنبش و خیل وسیعی از سرنگونیطلبان ارتباط دارد، نشانهی میزان سواد و شیوهی نگاه دعوتکننده بهدوئل است. بنابراین، طبیعی استکه یداله این یاوهگویان را پشیزی حساب نکرده و بهاصطلاح تحویلشان نگرفته باشد.
پـ4} مصطلح استکه فرض محال، محال نیست. بنابراین، فرض کنیم که قصهی فریبنامهنویسان مطلقاً تهی از واقعیت نیست. علاوه براین فرض، بازهم فرض کنیم که زندهیاد یداله خسروشاهی در میان چپها و فعالین کارگری در ایران ـبهدروغـ از همان اعتبار مبارزاتیای برخوردار است که شایسهی فرزندان خلف و مبارز طبقهی کارگر است. حال سؤال این استکه این اعتبار فرضاً دروغین چه آسیبهایی بهمبارزهی کارگران و زحمتکشان وارد میآورد که فریبنامه نویسان درصدد تخریب آن هستند؟ پاسخ روشن است: با توجه بهاینکه یداله بهحزب و جریان با نفوذی در ایران یا خارج (بهجز «اتحاد بینالمللی...» که چند نفر بیشتر نیستند و اساساً اعتباری هم ندارند) وابسته نبود، و برفرض که دارای اعتبار دروغین هم باشد، این اعتبار دروغین نه تنها برای مبارزات کارگری زیانآور نیست، بلکه بهلحاظ آرمانِ پایداری، وفاداری و تداوم میتواند مفید هم باشد. تجربه در امر سازماندهی و سازمانیابی کارگری بهکرات نشان میدهد که وجود سمبلهای مبارزاتی (منهای چگونگی شکلگیری آنها) بیش از اینکه بازدارنده باشند، تسریعکنندهاند. بیجهت نبود که مارکس در ابتدای جلد اول کاپیتال نوشت: «تقدیم بهدوست فراموش ناشدنیام؛ بهمبارز دلیر، وفادار و بزرگمنش راه پرولتاریا ـ ویلهم ولف». نتیجه اینکه فریبنامهنویسان بهجز مقاصد شخصی، عنادآمیز و انتقامجویانه (که تعبیر دیگری از انتقامجویی قبیلهای است) بههیچ مسئلهی مبارزاتی و طبقاتیِ دیگری نمیاندیشند؛ و بههمین دلیل هم حقیقتاً شایستهی عنوان «فریبنامهنویس« هستند.
تـ4} بررسی مسئولانه، علمی و مبارزاتی، کمونیستیْ نه بهلحظههای جداگانهی وقوع یک واقعه، بلکه بهتداوم مقاطع در انتقاع مداومِ لحظههاست که بهاشیاء و نسبتها نگاه میکند تا معنیِ کلیت واقعه و حقیقت آن را دریابد. این شکل از نگاه، نگاهی استکه از حسیّت فراتر میرود تا بهوساطت انتزاع عقلانی و ارادهمندی منطقی ذهن بهادراک و دریافت علمی، طبقاتی و پرولتاریایی برسد. طبیعی استکه این شیوهی نگاه بهاشیاء و نسبتها شامل نگاه بهزندگی یداله خسروشاهی هم میشود. نتیجه اینکه: حتی اگر برفرض محال عناصری از واقعیت هم در داستان فریبنامهنویسان وجود داشته باشد، بهدلیل اینکه لحظاتی از یک زندگی 70 ساله و در ابعاد مختلف را پشت تصویری لحظهای و بهشدت اغراقآمیز پنهان (و در واقع: سفسطه) میکنند، چیزی بهجز یک دروغ درست و حسابی تحویل «خوانندگان عزیر»شان نمیدهند.
ثـ4} عالیجنابان لجنپراکن اساسیترین ایراد یداله را در این میدانند که از خودش انتقاد نکرد و از مردم عذرخواهی نکرد: «پس از احوالپرسی به ید الله گفتم، بهتراست که تو یک اطلاعیه بدهی، از خود انتقاد کرده و از مردم عذرخواهی کنی». عذرخواهی از مردم در امر سیاست مقولهای مطلقاً بورژوایی استکه شایستهی یداله نیست؛ و انتقاد از خود نیز شیوهای توجیهیـکفارهای است که ریشهی آن بهمسحیت برمیگردد. از همهی اینها گذشته، بهقول مادرم: دروغ که خناق نیست!!؟ بههرروی، من مسئله انتقاد و انتقاد از خود را در نوشتهای بهنام «انتقاد» بهمثابهی بازتولید انقلابیِ هستیِ انسانیبهروشنی و بهطور مشروح توضیح دادهام.
5ـ فریبنامهنویسان چنین القا میکنند که مرتضی افشاری هم در جریان اتهامات یداله قرار داشته است: «حتی یکبارمرتضی افشاری قرار بود که یدالله را به اتاق پالتاکی (چت/گفتگوی اینترنتی) بیاورد که یدالله نیامد، چرا که افشاری بسیار متعجب شده بود و برایش موضعگیریهای زندان یدالله ناباورانه بوده و تلاش در روبرو کردن ما را داشت». دربارهی این نقلقول از ادعانامهی فریبنامهنویسان نیز باید بهچند نکته اشاره کنم تا شاید تصویری از حقیقت ترسیم شود.
الفـ5} معنیِ «موضعگیری» اعلام نظر است؛ درصورتیکه فریبنامهی مذکور یداله خسروشاهی را متهم بهگزارش نوشتن از زندان برای زندانبان و نیز همکاری با کسانی میکند که یکی از کنشهایشان تیر خلاص زدن بهمحکومین بهاعدام بوده است! حقیقت چیست؟ آیا باندی که خودرا پشت نام احمد حیدری پنهان کرده، اختلاف «سیاسی» با یداله دارد؟ آیا کل این داستان و این فریبنامه توطئهای سازمانیافته و ضدکارگری است که قبل از همه یداله را هدف قرار داده است؟ و از همهی اینها مهمتر چرا این افسانهبافیها هنگامی بهعرصه میآید که یداله زنده نیست؟
بـ5} فریبنامه مدعی استکه مرتضی افشاری هم «موضعگیریهای زندان یدالله» را «ناباورانه» نگاه میکرد. نتیجهای که از این عبارت میتوان گرفت، این استکه: اولاًـ اگر حقیقتاً مرتضی افشاری هم چیزی در مورد یداله شنیده باشد، موضوع شنیدههای او نه کنشهای عملی یداله در زندان، بلکه موضعگیریهای او در زندان بوده است. بنابراین، اگر طرح حضور مرتضی افشاری در پالتاک و اینگونه افسانهسراییها از اساس دروغ نباشد (که تأیید و تکذیبش بهعهدهی خود اوست)؛ مسئلهای که او در معرض آن قرار گرفته «موضعگیریهای زندان یدالله» (و نه «خیانتهایش...بهجنبش کارگری») بوده و مسئلهی اساسی از طرف او در این رابطه، دفاع از یداله و افشای فریبنامه نویسان بوده است؛ زیرا براساس شناختی که من از سال 1347 از مرتضی دارم، او اصلاً وارد اینگونه بازیهای زشت و توطئهگرانه نمیشود. ضمن اینکه مرتضی برای دورهای بسیار طولانی که هماکنون هم بهنوعی ادامه دارد، با یداله همکاری کرده است. منظورم حضور مشترک مرتضی و یداله در «بنیاد کار»، در «جمع امید» و در «اتحاد بینالمللی...» است که علیرغم فوت یداله، فعالیتِ مرتضی در «اتحاد بینالمللی...» همچنان ادامه دارد.
پـ5} گرچه سابقهی دوستی من با مرتضی افشاری بهسال 47 برمیگردد و طی این بازهی زمانی مقاطعی وجود دارد که بهاشتراکات بسیار نزدیکی دست یافتیم و براساس این اشتراکات دست بهاقدام هم زدیم؛ و گرچه سابقهی آشنایی مرتضی و یداله اساساً بهخارج از کشور برمیگردد؛ اما تجانس فکری، سیاسی و ایدئولوژیک بین یداله و مرتضی بهمراتب بیش از تجانسی بود که یداله و مرتضی با من داشتند. بههرروی، بعید بهنظر میرسد که مرتضی افشاری، یداله را برای توضیح در مورد موضعگیریهای زندانش بهجلسهی پالتاکی دعوت کرده باشد. گرچه من در این مورد از مرتضی سؤال نکردهام؛ اما بهاحتمال بسیار قوی عکس قضیه صادق است؛ یعنی: مرتضی از یداله خواسته تا بهپالتک بیاید و دست این فریبنامهنویسان را رو کند؛ اما یداله آنها را لایق مقابله و مواجهه ندیده و پیشنهاد مرتضی را نپذیرفته است.
تــ5} گرچه دوستی من با یداله و همچنین با مرتضی بسیار طولانی بود؛ و گرچه هیچوقت با آنها بهیک توافق اصولیِ با دوام دست نیافتم؛ اما اعتماد من بهیداله و اعتماد مرتضی بهیداله تا آنجا بود که من بهواسطهی یداله با بهمن شفیق آشنا شدم و بهواسطهی او بود که بهمن شفیق را بهعنوان همکار پذیرفتم. در واقع، اگر وساطت یداله نبود، هرگز همکاری با آدمی را که اساس فعالیت سیاسیاش حزب منحط کمونیست کارگری بوده و سابقهی سیاسیاش هم در ایران در حالهای از ابهام قرار دارد[!؟]، همکاری نمیکردم. مرتضی افشاری هم علیرغم اینکه سابقهی آشنایی بیشتری با من داشت و مدتها در چاپخانههای تهران با هم همکار بودیم؛ اما بهواسطهی یداله با بهمن شفیق و «جمع امید» همکاری کرد و بهواسطهی او هم آن جمع را ترک نمود. بنابراین، در محاکمهی یداله پای مرتضی افشاری را بهمیان کشیدن، چهبسا بیان نیمی از حقیقتی باشد که فینفسه یک دروغ بزرگ است. بههرروی، آنچه این نتیجهگیری را میتواند باطل کند، تأیید ادعاهای فریبنامهنویسان از سوی مرتضی افشاری است.
6ـ در اینجا با دو نقل قول از فریبنامهی مورد بررسی و توضیحاتی در بارهی آنها، این یادداشت کسلکننده را بهپایان میرسانم تا بهکارهایی برسم که نوشتن این یادداشت بیش از پیش کنارشان زد:
الفـ6} «یکی از واقعیتهای بنیادی که زمینه همکاری یدالله و چپ های ایرانی شده بود، برنامه مشترک و نگاه بهطبقه کارگر بود. از آنجایی که یدالله بطور مستقیم و غیرمستقیم با تعدادی از کارگران و فعالین کارگری ارتباطات تلفنی و غیره داشت، توانست نقش و علاقه و یا با مهارت خاص خود، چپها را آچمز کند. او پس از مدتی جاپای خود را محکم کرد و با تشکل «کارگر تبعیدی» در خارج از کشور وقتی خَرَش از پل گذشت به آرامی یک بیلاخ جانانه حوالهی چپ ها کرد». داشتن «ارتباطات تلفنی و غیره» کارگری، در واقع اعتراف بهاین حقیقت استکه یداله یکی از فعالین برجستهی طبقهی کارگر ایران بود[تأکید از من است]. هرآدم تازهآشنایی بهمسائل و مبارزات کارگری میفهمد که داشتن «ارتباطات... غیره» کارگری بهمعنای ارتباط نزدیک، عاطفی و پراتیک است. بنابراین، اگر یداله در مواردی توانست بعضی از چپها (مثل حزب کمونیست کارگری بهرهبری منصور حکمت، دارودستهی رضا مقدم و دیگران» را در سیاستهای ضدکارگریشان «آچمز» کند، بهواسطهی همین «ارتباطات» و هویت کارگریاش بود. اما ابلهانهترین ادعایی که فریبنامهنویسان جعل میکنند، این استکه: «او [یعنی: یداله خسروشاهی] پس از مدتی جاپای خود را محکم کرد و... بهآرامی یک بیلاخ جانانه حوالهی چپها کرد». نه؛ در این رابطه بیشتر عکس قضیه صادق است. یکی از ایرادهای اساسی یداله این بود که هیچوقت نتوانست از این چپ خردهبورژوایی دل بکَند و پایهگذاری چپی را شروع کند که ضمن کارگری بودن، افق پرولتاریایی نیز داشته باشد. بههرروی، یداله هیچوقت بهچپ «بیلاخ جانانه حواله« نکرد؛ و اگر چنین کرده بود، اغلب قریب بهاتفاق جریانات چپ در مراسم خاکسپاری او شرکت نمیکردند.
بـ6} ادعای دیگر این گروه دو یا سه نفرهی لجنپراکن چنین است: «بدین ترتیب ده سالی گذشت. پس از مدتی عاقبت من و چند تن از زندانیان سیاسی سابق، اطلاعیه ای با مضمون «دزدی که با چراغ آید، گزیده تر برد کالا» بیرون دادیم. «وقتی که اطلاعیه ها بصورت وسیعی پخش شدند، یدالله و شرکا عاقبت از خود عکس العملی نشان دادند که واقعن فاجعه آمیز و کاملن پلیسی بود». قبل از هرچیز باید بگویم که چنین اطلاعیهای ندیدهام، در مورد آن نیز چیزی نشنیدهام و در جستجوی اینترنتی هم دستم بهآن نرسید. بنابراین، اگر چنین اطلاعیهای واقعاً وجود داشته باشد، بهاحتمال بسیار زیاد عمداً بهطور بسیار محدودی پخش شده تا بهگوش یداله و دوستانش نرسد که اگر میرسید حتماً عکسالعمل افشاکننده نشان میدادند.
پـ6} وقتی کسی از عکسالعملی «واقعن فاجعه آمیز و کاملن پلیسی» حرف میزند و در مورد چیستی و چگونگی آن سکوت میکند، عملاً همان کاری را کرده است که نهادهای امنیتیـپلیس میکنند.
پانوشتها:
[1] عین متنی را که من دریافت کردم، در این آدرس نیز وجود دارد:
http://archiverosa.blogspot.nl/2017/05/60.html
[2] این جواب را عیناً در زیر کپی میکنم:
جناب مسعود خان بسیار والیِ والا. مجبورم در جواب میل دریافتی شما بهزبان بچهمحلهای دوران جوانیام (یعنی: بچههای اتابک/تهران) جواب بدهم. حتی اگر یداله خسروشاهی در زندان زیر شلاق و احتمال اعدام و ... صلی الا.... هم گفته باشد، بازهم پشم تخمش بهآشغالهای امثال شما میارزد. مشکل شما این است که باید یک دوره دیگر و جدیدتری از گُهخوری را یاد بگیرد.
بهقول مادرم (که تا سن 76 سالگی هم از طریق سبزی پاک کردن گذران میکرد): کلاغی که بهسر طبقه کارگر و فرزندان خلفش نریده بود، همین کلاغ کون دریده بود، که اونهم رید و مزدش رو گرفت و رفت لای دست باباش!؟
انتشار علنی این میل و افشای من هیچ ایرادی ندارد. لازم بهتوضیح است که در اولین فرصت که حداقل 40 روز دیگر خواهد بود. جواب شما را نه بهزبان بچههای اتابک، بلکه بهزبان مارکس و مارکسیستی خواهم داد.
[3] متن این میل دوم در آدرس زیر قابل دسترس است:
http://archiverosa.blogspot.nl/2016/02/blog-post_13.html
[4] تصویر زیرمتن ایـمیل سهشنبه 14 مارس 2013 است:
[5] تصویر زیر متن ایمیل 6 سپتامبر 2015 است:
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
نوشتهی مرتضی: ادعادی اینکه در اطاقی پالتاکی قرار بوده یداله افشا شود ومن هم حضور داشتم دورغ محض میباشد و اگر برفرض هم من حضور داشتم قطعا من آبروی شما را بخاطر این لجن پراکنی میبردم شرمتان باد!