«انتقاد» بهمثابهی بازتولید انقلابیِ هستیِ انسانی
ازآنجاکه انتقادکردن و انتقادپذیرفتن در هررابطهای ظرافت و آگاهی ویژهای میطلبد؛ ازاینرو، ضروری است که در تدارک سازمانیایی کمونیستی طبقهی کارگر (برای کارگران و دیگر نیروھای همسو با این طبقه) این فرصت و امکان را فراهم آورد که آنها با طرح مسائل انتقادى و نیز نقدِ انتقادات ناصحیحشان این مهارت هنرمندانه را بهدرستی بیاموزند.بهطورکلی، تدارک سازمانیابی کارگران در راستای انقلاب سوسیالیستی و رهایی انسان، روندی است که بدون آموزش دیالکتیک رفیقانهی انتقاد بهسیاستگرایی و قدرتطلبی و ستیزهای قشریـگروهی میچرخد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کلمهی «انتقاد» با هرپتانسیل و بار و مفهومی که در محدودهی آن معنی داشته باشد ویا هرتعریف قابل قبولی که بتوان از آن ارائه داد، در حوزهی روزمرهگیهای مربوط بهامورات صرفاً زیستی نمیگنجد و در تبادلات اجتماعی، طبقاتی و علمی جایگاهی ارزشآفرین و انسانی دارد. این واژه (همانند همهی دیگر واژگان و عباراتی که در زندگی و مناسبات اجتماعی بتوان تعریفی ترمینولوژیک از آن ارائه داد) نسبت بهموقع و موضع استفادهکنندگان از آن (یعنی: نسبت بهمناسباتی که این واژه در آن بار و پتانسیل مفهومی یافته)، کاربردی متفاوت، متنافر و حتی بعضاً متناقض نیز داشته است. ازاینرو، ضروری است که یکبار دیگر، در رابطه با تبادلات انقلابیـکمونیستی و در پرتو «دانش مبارزهی طبقاتی» بهآن بپردازیم تا شاید در ارائهی تعریفی معقول و علمی و انقلابی، با تلاش در راستای گذر از «همزبانی» ودستیابی به«همبیانیِ» پراتیک، بربعضی ابهامها و ناگویاییهای ترمینولوژیک که ریشه در تبادلات سوسیال دموکراتیک دارد و یکی از بزرگترین ضعفهای جنبش طبقاتی در ایران است، فائق آئیم!
گرچه واژهی «انتقاد» در درون و در مراودات گروهها و جریانات «چپ» با جامعه (خصوصاً در رابطه با موضعگیریهای سیاسی) بهفراوانی کاربرد داشته و همچنان مورد استفاده قرار میگیرد؛ اما هنوز تعریفی جامع و معقول از این مفهوم ارائه نشده و عموماً همانند تاوانی درنظر گرفته میشود که میبایست در ازای هتک حرمت از مقدسات الهی پرداخته شود!
بهطورکلی، کاربرد و استفاده از واژه و مفهوم «انتقاد» (خصوصاً در تبادلات سوسیال دموکراتیک و سیاسی) بیش از اینکه جنبهی علمی-تحلیلیـاندیشگی داشته باشد، صبغهی ماوراییـمذھبی دارد و عمدتاً احساسی «شرمآلوده» و «بخشایشطلب» را میرساند که میبایست با ایثار و از خودگذشتگی برآن قائق آمد!
گذشته از این، حتی آنجاکه کاربرد واژهی «انتقاد» از بار ماوراییـمذهبی خلاص میگردد و جنبهی اندیشگی و کاربردی مییاید، تنها از جنبهی نظری مورد ملاحظه قرار میگیرد و وجه پراتیک آن بهتاریکخانهی تجرید ذهنی سپرده میشود. از همینروست که در میان چپها، سیاسیون و حتی مردم عادی و ساده «انتقاد از خوڈ» ـبهعنوان ارادهای شخصیـماورایی و همانند اعترافی که اعضای بعضی از فرقههای مسیحی در مقابل کشیش اقرارنیوش بهآن مبادرت میورزند و از شر گناهان خویش خلاص میشوند، عملی پسندیده و والا بهحساب میآید. طبیعی است که با چنین دریافت و برداشتی از مفهوم «انتقاد»، «انتقاد از دیگری» همانند «طلبی» جلوهگر میشود که هرچه زودتر باید وصول شود؛ وگرنه درصورت دیرکرد مکافاتی سخت را بههمراه خواهد داشت.
چنانچه «انتقاد» (بههر نحوی که بهاجرا درآید و بهکار برده شود) دارای نتایج معین، اندیشگی و پراتیک نباشد؛ و موجبات حذف بغرنجیھا، حرکتی از ساده بهپیچیده، سازمانگرانه و ارزشآفرین را در دستگاه تبادلات مشخصی فراهم نیاورد، تنها فایدهی آن تخلیه ذهنی-روانی است که حتی میتواند مزورانه و تثبیتگرانه نیز باشد. زیرا در چنین صورتی، مسئلهی اساسېِ نوعیت انسان بهعنوان موجودی اندیشهگر-کارورز که تاریخاً حرکتی از ساده بهپیچیده دارد و اصولاً (یعنی: بدون درنظرگرفتن مکانیزمهای کُندکننده و بازدارندهی طبقاتی-قشری) در تجدیدسازمان مداوم است، بهسخریهای اشرافمنشانه کشیده میشود؛ و ناگزیر به تثبیت مناسباتی راھبر میگردد که «انتقاد» میبایست ناظر بر نفی و رفع آن باشد.
«انتقاد» در لغتنامهها بیشتر بهمعنای جداکردن «سره» از«ناسره» آمده است. اما ازآنجاکه لغتنامهها عمدتاً گرایش آکادمیک دارند و خود را بهمناسبات و روابطی خاص ویا شیوه و دستگاه معینی از تبادلات محدود نمیدانند؛ از اینرو، لغتنامههای موجود نمیتوانند تصریح کنند که «سره» کدام است، و «ناسره» چگونه تشخیص داده میشود؟ و سرانجام با چه معیار و روشی میتوان «سره» را از «ناسره» جدا کرد. بنابراین، در تدقیق و بازآفرینی ترمینولوژیک «دانش مبارزه طبقاتی» ضرورتاً میبایست بهاین ابهام توجه کرد و تعریف حتیالامکان جامعی از «انتقاد» ارائه نمود تا ضمن اینکه حاوی بارِ مبارزاتی-انقلابی-علمی است، دارای گرایش پرولتریـکمونیستی نیز باشد. همانطورکه «اندیشه» بهعنوان کار درونی شده و «کار» بهمنزلهی اندیشهی بیرونیتیافته، نهایتاً در «تولید اجتماعی» متحقق میگردند و پیوستارِ روبهتکامل نوع انسان را میسازند؛ «انتقاد» نیز بهمثابه دستگاه مُبَدّلی که این «درونی شدن» و «بیرونیت یافتن» را ممکن میگرداند، یکی از پروسههایی است که بدون آنْ کار و اندیشه و تولید ویا پیدایش و فعلیت و بقای نوع انسان ناممکن میگردد.
اندیشیدن و کارکردن بهعنوان دو وجه بنیانی (یا دو پویه) از یک پروسهی واحد و بهمثابهی حدِ فاصلی که موجودیت و پویندگی نوع انسان را از دیگر انواع جدا میکنند، بر بستر پروسهی تکرارشونده-فراروندهی «آزمون و خطا» شکل میگیرند؛ و آنچه «خطا» را از «آزمون» جدا میکند و شرایط گذار بهآزمونی دیگر و پیچیدهتر را فراهم میآورد، «انتقاد» است. بنابراین، میتوان چنین ابراز داشت که «انتقاد» ضربآھنگ هستی انسانی، مبارزاتی و انقلابیِ («اندیشه» و «کار») است که بدون آنْ کار و اندیشه و هستی انسانی از حرکت میایستد و ارادهی آدمیان در تابعیت محض ویا خودسانسوری زایل میگردد. ارادهای که بههرصورت و در هرموقعیتی، متناسب با رشد و انکشاف مناسبات تولیدی-اجتماعی (که در جامعهی طبقاتی مُهر و نشان مبارزهی طبقاتی را نیز برپیشانی دارد) نمیتواند از آدمیان (خصوصاً نیروهایی که بهلحاظ «مناسبات تولید اجتماعی» و «مناسبات اجتماعی تولید» خواسته ویا ناخواسته بهاپوزیسیون وضعیتی خاص رانده میشوند) محذوف باشد.
بههرروی، تجربهی تاریخی نشان میدهد که با حذف و یا ایجاد محدودیت برای شکلگیری ویا بروز «انتقاد»، کار و اندیشه و هستی انسانی بهمقولاتی مجرد و میانتھی تبدیل میشوند که نتیجهای جز تثبیت وضعیتی خاص و عمدتاً طبقاتی ندارد. درحقیقت با ایجاد شرایطی که امکان شکلگیری و بروز «انتقاد» را از آدمها سلب کند، ذات انسانی آنها از وجودشان حذف میشود و چنین وضعیتی در گستردگی اجتماعیاش بهجنایتبارترین حکومتهای استبدادی و حاکمیت خدایگونهی در لفافهی مفاهیم مجرد (همانند حاکمیت جمهوری اسلامی) تبدیل خواهد شد.
گرچه «انتقادْ» کلام و مفهومی ترمینولوژیک است که امروزه روز بیشتر و بهطور رسمی در حوزهی شناختشناسی و دستگاه تبادلات علم از آن استفاده میشود؛ با وجود این، نمیتوان و نمیبایست با کشیدن یک حد فاصل اشرافی، چنین اظهار داشت که نگاه انتقادی بهمسائل (بهویژه مسائل مربوط بهمبارزهی طبقاتی) تنها از عهدهی کسانی برمیآید که در زمینهی معینی کارآزموده و یا متخصص محسوب میشوند. دراین رابطهی معین عکس قضیه نیز صادق نیست. چراکه دراینصورت حکم کردهایم که آزمودگی، کارآیی و «تخصص» اموری هستند که میتوان و یا میبایست از آن صرفنظر نمود؛ و بدینترتیب با ارائهی تئوری «عامیانهگرایی»، امکان «آزمون وخطا» و فراگیری متدولوژیک «انتقاد» را در رابطه با مسائل مربوط بهمبارزهی طبقاتی از تودههای کارگر و زحمتکش سلب میکنیم.
مجموعاً تا بهحال گفتهایم که: دیالکتیکِ «انتقاد»، پروسه و دستگاہ مبدلی است که «درونی شدن» كار و «بیرونیت یافتن» اندیشه را ممکن میگرداند؛ و آنچه که در پروسهی تکرارشونده و فراروندهی آزمون و خطا، «خطا» را از «آزمون» جدا میکند و شرایط گذاربهآزمونی دیگر و پیچیدهتر را فراهم میآورد «انتقاد» است.
درک روشن تعریف بالا مقدماتی را میطلبد که ذیلاً بهبعضی جنبههای آن اشاره میکنم. «رابطه»ی آدمها با یکدیگر (منهای کیفیت، مضمون، محتوا و ساختار آن) و همچنین «رابطه»ی آدمها با طبیعت (بازدهم بدون توجه بهکیفیت،... و ساختار آن)، بهوساطت مفهوم یا شبکهی بههم پیوستهای از مفاهيم (صرفنظر از ابزارآلات لازم) صورت میگیرد که هریک از آنها (و یا مجموعاً) حاوی شناختِ نسبی از اشخاص، اشیاء و یا نسبتهایی است که رابطه را میسازند؛ نسبتهایی که بهطورکلی «برابر ایستایِ» آدمی یا ذهن نامیده میشود.
هریک از این مفاهیم (ویا مجموعهای از آنها) حاصل فعلیت ذهن و تصرف ارادهمندانهی آدمی در برابرِ «برابر ایستا»هایش میباشد؛ که ذهن بهدلیل وجه درونی فاعلیتش از آنها تأثیر میپذیرد و متقابلاً بهدلیل وجه بیرونی فاعلیتش برآنها تآثیر میگذارد. این حرکت دوسویه، متقابل و تکاملیابندهی «تصرف» ذهن و «تأثیر» برابرایستاها برآن، براساس نیازهای شخصی-گروهیـاجتماعی (و در جامعهیطبقاتی بهشکل طبقاتی)، چرخهای تکرارشونده و فرارونده (همانند یک مارپیچ) را میسازد که پروسهی «آزمون و خطا» نامیده میشود. بدینترتیب که: آدمی در مقابله ویا مواجه با «برابر ایستا»هایش، خاصههای آنها را که برای ذهن بهسرشتی مجرد و جداگانه تبدیل میشوند (و نه عیناً خواص آنها را که در تعادل و توازن و ترکیب پروسههای همراستا واقع میشوند و چهبسا اساساً با پتانسیل حواس سازگار نباشند)، از طریق حواس و بهوساطت مفاهیم پیشین (که «ذهنیت») نامیده میشود) بهذهن منتقل میسازد؛ و ذهن بهدلیل فاعلیت و ارادهمندیاش از ترکیب آن خاصهها بهتولید «شیئِ ذهنی» ویا «مفهوم» میپردازد. از این مقطع بهبعد «شیئِ ذهنی» نیز میتواند در مقابل ذھن قرار بگیرد و ذھن تصرفی دیگر و دیگرگونه بر آن داشته باشد. در حقیقت، یکی از شاخصهای متمایزکنندهی جنبهی «عینی» مفاهیم از جنبهی « ذهنی» آنها در همین مسئله نهفته است که آیا «برابرایستا» شیئِ واقعی بودہ یا شیئِ ذهنی؛ یعنی دراین رابطهْ عمدگی با «تصرف»، «تأثیر» ویا «دیالکتیک فراروندهی آنها» بوده است؟
در پویهی بازآفرینی جهان خارج از ذهن (یعنی: در کنشهای ارادهمندانهی «ذهن»)، آنچه متفاوت مینماید و بهراستی متفاوت است؛ تفاوت بین شیئِ ذھنی و واقعیت بیرونی آن است؛ تفاوت در این است که شیئِ یا نسبت بیرونی برآمده از ترکیب، توازن و تعادل پروسههایی است که بدون وساطت ذھن، واقعیت و خارجیت خود را حفظ میکنند؛ یعنی بدون توازن بخشیدن و تعادلآفرینی و ترکیبسازیِ «ذهن»، موجودیت ویژهی خودرا دارند. درصورتی که شیئِ ذهنی یا «مفهوم» بهوساطت فاعلیت و ارادهمندی آدمی، از جهان خارج از ذهن انتزاع میشود و مادیتش سرشتی دیگرگونه میگیرد. در واقع مفهوم همچون پروسههای درشدنی است كه يکبارِ ديگر در فاعلیت ذهن، «شدن» دیگری را آغازیدهاند؛ شدنی که ضمن همسانی با ماهیت شیئِ خارجی، ذاتاً با آن متفاوت است. زیرا پروسهی فاعلیت و ارادهمندی ذهن، شیئِ خارجی را بهترکیب تازہ و دگرگونهای میکشاند که علیرغم همسانی در ماهیت، ذاتاً با آن متفاوت و متغایر است. ازاینرو، مفهوم یا «شیئِ ذهنی» در رابطه با «شیئِ خارجی» بهمنزلهی مجموعهای از دوگانهی واحد ضمن «وحدت» در وجه ماهوی، بهلحاظ «ذاتی » متغایر و متخالف است.
در مورد «فاعلیت ذھن» ویا «ارادهمندی آدمی» میبایست بهاین نکتهی فوقالعاده با اهمیت توجه داشته باشیم که: فاعلیت بدینمعنی نیست که ذهن بهطور خلقالساعه و یکبار برای همیشه بهتولید یک شیئِ ذهنی یا مفهوم معین میپردازد ویا بدون تغییر و دگرگونی آن را برای همیشه حفظ میکند؛ چراکه دراینصورت یا رابطهای با جهان خارج برقرار نمیشد و یا در صورت برقراری رابطه با جهان خارج میبایست اذعان میکردیم که سازنده یا سازندگان مفاهیم از قدرتی خدایگونه برخوردارند و سرنوشت نوع انسان را در کنترل خویش دارند. بههرروی، چنین روال مفروض و غلطی اجباراً و بهطور منطقی بهآنجا میانجامد که مفاهیم و نیروهای ماوری جھان واقع بر«جھان واقع» حکومت میکنند! بنابراین، میبایست همواره در نظر داشت که تولید هرمفهومی، در بازتولید مجدد و تکرار فراروندهی آن معنی دارد و در این پروسه است که حقیقت خود را مییابد. تکراری که در رویکرد بیرونیاش نه تنها خنثی و بیاثر نیست، بلکه با ایجاد دگرگونی در شیئِ خارجی جانمایهای دوباره میگیرد تا مجددا همان مفهوم را با پتانسیلی عینیتر بازبیافریند؛ و آنچه امکان این بازسازی و عینیتر شدن را فراهم میآورد، در گستردهترین معنی، «انتقاد» است.
دراین مورد از زاویهی هردستگاه و مکتب و نحلهای که بهرابطهی «انسان» و «ھستی جدا از او» بنگریم همهی سیستمهای اندیشگی (بهناچار و بهطور ضمنی) میپذیرند که یکی از مهمترین کارکردهای ذهن، «بررسی» موضوعات و مسائلی است که بهنحوی با آنها سروکار پیدا میکند. بنابراین، شایسته است که از این پس در عموميت و بداهت کاربردی این کلمه، سؤال کنیم که: «بررسی» چه معنایی دارد؟
«بررسی» بهلحاظ معنایی ـحتی با تکیه بهکتابهای لغت حاکی از حرکت و نگاه دوبارهای است که ذهن در رابطه با یک موضوع معین بهآن دست مییاید. اما ازآنجاکه این حرکت دوباره، فاقد بارهی نخستین است؛ از اینرو، «بررسی» حاکی از تکرار مداومی است که بهراستی یکی از مهمترین خواص ذهن یا پیوستار مغز انسانی است. آیا از پسِ این حکم میتوان نتیجه گرفت که «بررسی» همان «انتقاد» است که در کسوت کلام دیگری ظاهر شده است؟ در مقابل این سؤال، با مکثی طولانی پاسخ میدهم: نه! چراکه هرگونه انتقاد بهناگزیر حاوی «بررسی» موضوعات مختلفی است که بهعنوان «برابرایستا» دربرابر ذهن قرار میگیرند؛ اما صرفاً «بررسی» یک موضوع ویا نگاه دوباره و چندباره بهمسئلهای خاص میتواند توجیهگرانه و تثبیتگرایانه نیز باشد! بنابراین، آنچه حد فاصل «بررسی» و «انتقاد» را روشن میکند، پتانسیل تغییرطلبی ارادهمندانهی «انتقاد» استکه «بررسی» بهدلیل خصلتِ خودبهخودیاش فاقد آن است. بهبيان دیگر: «انتقاد» فعليت ذهنی است که ریشههایش بهروابط و مناسباتی برمیگردد که بهلحاظ اجتماعیـطبقاتی ھنوز بالندگی تاریخی خود را از دست نداده باشد؛ درصورتیکه «بررسی» میتواند از مناسبات طبقات حاکم و استثمارگر نیز ریشه بگیرد و فعلیتی تثبیتگرایانه و حتی توطئهگرانه داشته باشد.
با شکلگیری هرمفهوم یا شیئِ ذهنی، بدون وقفه و توقف، پویهی بیرونی کردن آن آغاز میشود. در این مرحلهْ ذهن بهواسطهی فاعلیت خویش، همسانیِ ماهوی و تغایر ذاتیِ «مفهوم» و «شیئِ خارجی»، و براساس انگیزش نیازهای مشخص و معینی که چنین حرکتی را سامان میدهند؛ مفهوم تازهای میسازد که ضمن تغایر ذاتی با شیئِ خارجی بهلحاظ وحدت ماهوی، نسبت بهآن از همسانی بیشتر و پیچیدهتری برخوردار است؛ و عینیتر محسوب میشود. بدینمعنی که علیالاصول «شیئِ ذھنی دوم» نسبت به«شیئِ ذھنی اول» باید بهلحاظ کمیت و ترکيبِ پروسههای شاکلهی «شیئِ واقعی» حاوی خاصههای بیشتر و پیچیدهتری باشد؛ که در ترکیب درونی و مجدد آنها همسانی بیشتر و پیچیدهتری با «برابرایستا» یا « شیئِ واقعی» داشته باشد. در مختصات یک جامعهی انسانی و پویا نتیجهی چنین بازآفرینیها ویا حتی پردازشهای ساده و مجدد در زندگی شخصیـگروهیـاجتماعی این استکه مناسبات انسان با طبیعت و با انسانهای دیگر از پیچیدگی و عمق بیشتری برخوردار میشود.
بهطورکلی فاعلیت ذهن نه تنها در ساختن شیئِ ذھنی یا مفهوم،بلکه بیشتر در بازسازی آن است که خودمینماید. آنچه در دستگاه تبادلاتیـکاربردیِ معینی موجبات این بازسازی را فراهم میآورد و بهسائقِ چنین حرکت تکرارشوندهای تبدیل میشود، جدا کردن سره از ناسرہ (یعنی: جدا کردن رساییها از نارساییها) در تعادل و توازن مختصات انسان-طبیعتـانسان است که «انتقاد» نام دارد. بدينترتيب که ذهن مفهوم تولید شده توسط خویش را در مقایسه و تطابق یا «شیئِ» خارجی بهسنجشی میگذارد که از پسِ برآورده نشدن نیازی مشخص شکل گرفته است؛ و پس از بررسی چگونگی و میزان عینیت مفهوم، مجدداً خاصههای بیشتر و دقیقتری از شیئِ بیرونی را از طریق حواس بهخویش منتقل میکند و با تاثیرپذیری پیچیدهتری از آن و تعقلی گستردهتر، مفهومی را که خودش تولید کرده، نفی و از پسِ این نفی، بهساختن مفهوم دیگری از همان شیئِ خارجی میپردازد. بنابراین، میتوان چنین ابراز داشت که جدا کردن از «سره از ناسره» یا «انتقاد» که تحت تاثیرِ جھان خارجی و در بازآفرینی مفهوم شکل میگیرد، همان فاعلیت ذهن و ارادهمندی انسان است که در مختصات جامعهی طبقاتی و بهدلیل خودبیگانگی انسان از پروسهی تولید، عدم بازگشت حاصل تولید بهمولدین، بیگانگی از طبیعت و دشمنخویی با دیگر انسانها (يا آنچه معمولاً درپسِ عبارت «رقابت سالم» پنهان میشود) بهگونهای رازآلوده شکل میگیرد و بهطور ماورائیتیافتهای تبیین و توضیح میشود.
گرچه توضيحات بالا تصویری شماتیک و نسبتاً صریح و روشن از مفهوم «انتقاد» ارائه میکند؛ با وجود این، هنوز گسترهی دیالکتیک «انتقاد»، مطالعه و تحقيق بیشتری را میطلبد تا وجه ضروریـآگاهانه و بنیانی آن در روابط و مناسبات اجتماعی (خصوصاً در مناسبات مربوط بهمبارزهی طبقاتی) آشکارتر شود.
ازآنجاکه هیچ مفهومی با هرپتانسیل و مضمونی که داشته باشد، بهطور فردى ويا صرفاً شخصې شکل نگرفته و نمیگیرد؛ و الزاماً افراد و اشخاص در تبادلات و کنشهای مختلف گروهیـاجتماعی هویت، فعلیت و معنی دارند؛ از اینرو، میبایست نتیجه گرفت که «انتقاد» هرشکل و مضمونی که داشته باشد، عملی گروهیـاجتماعی است. اما در جامعهی طبقاتی بهدلیل حاکمیت مناسبات خودبیگانهساز و تفرد ناشی از مالکیت خصوصی، ابعاد تاریخیـاجتماعی «اندیشه» و «اندیشیدن» درپسِ جنبهی بیولوژیک آن یا جنبه و بُعد پردازشگرش (یعنی تجریدِ سلسلهاعصاب، مغز و روابط دستگاههای مختلفِ ارگانیزم با یکدیگر) پنهان میماند و چنین مینماید که «فاعلیت ذهن» امری فردی و یا شخصی است. گرچه هیچگاه آحاد یک جامعهی مفروض نمیتوانند همگی باهم دربارهی مسئله یا معضـل خاصی بهاندیشه و تفحص بنشینند؛ و اصولاً اینطور بهنظر میرسد که چنین همایشهای ظاھراً اندیشمدانهای نه تنها هیچگاه لازم نیست، بلکه امکان شکلگیری هم ندارد. نتیجه اینکه «فاعیت ذھن» همیشه و همواره بهگونهی گروهیـاجتماعیـتاریخی واقع میشود.
منطقی است که هرشخص (یا گروهی) که دربارهی مسئله، مقوله و یا مشکل خاصی بهتحقیق و مطالعه میپردازد، دستآوردهای پیشینیان خود را دراختیار داشته باشد؛ چراکه درغیراینصورت آن شخص (یا گروه) الزاماً میبایست از نقطهای آغاز کند که قبل از او آغاز شده است. گرچه در تاریخ اندیشهی بشری (خصوصاً در زمینهی دستآوردهای علمی و هنری) چنین اتفاقاتی نادر نیست؛ معهذا هیچ شخص (یا گروهی) نمیتواند و پیدا نمیشود که شناخت یک نسبت، موضوع ویا مسئلهای را از نقطهی صفر یا مرحلهی آدمـمیمونها بیاغازد. زیرا در چنین صورت مفروضی، فرض کردهایم که آن شخص (یا گروه) مورد نظر فاقد مناسبات اجتماعی است و اصولاً درهیچ جامعهای زندگی نمیکند. اما این فرض محال و غلط است! بنابراین، هر شخص (یا گروهی) در رودررویی با نسبتها، اشیاء و موضوعات ناشناخته، الزاماً میبایست دستآوردهای پیشینیان خویش -گرچه نه الزاماً آخرین آنها و دقیقاً در همان مورد خاصـ را دراختیار داشته باشد. واقعیت این استکه در اغلب قرین بههمهی مواردِ تاکنونی چنین بوده و بهظن بسیار قوی چنین نیز خواهد بود. فراگیری زبان که از اولین ساعت تولد شروع میشود، بهترین مدرک برای اثبات این مدعاست. بدینترتیب، هرشخص (یا گروهی) که اندیشه و اندیشیدن را میآغازد، در هرمرحلهی تاریخی و مرتبهی علمیای که باشد؛ در همان اولين گام نه تنهـا دستآوردهای پیشینیان خویش را بهکار میبندد، بلکه الزاماً در جهت «انتقاد» از آن دستآوردها نیز گام برمیدارد. چراکه در غیراینصورت اصولاً «دستآوردهای» پیشیتیان را همچون آیات خدایی در پردازشی دیگر و توجیهگرانه مورد استفاده قرار میداد و در جایگاه نیروهایی قرار میگرفت که وجودشان در وجود تثبیت شدهی وضعیت موجود معنی دارد.
بهطورکلی اندیشیدن دربارهی یک موضوع معین هنگامی شکل میگیرد که اشخاص ویا گروهھا در برابر نسبتها، اشیاء، مناسبات و یا مسائلی قرار میگیرند که بهنحوی از انحاء تعادل و توازن شخصىـطبیعیـاجتماعی آنها را بهنابسامانی، پریشانی و عدم تعادل میکشاند. در چنین موقعیتی استکه تجدیدسازمان نوینی در رابطه با طبیعت یا جامعه لازم میشود. لزومی که اصولاً از سر نیاز شکل میگیرد؛ از نیاز شخصی درمیگذرد؛ و بدون شناخت نسبی از ریشهی نابسامانیها و پریشانیها و عدم تعادلها، بهراهکاری نوین و تجدیدسازمانی تشفیآفرین و دگرگونکننده راهبر نمیگردد. بههرصورت، آن دستگاه تبادلاتیای که بهشتآسا در مقابل هرگونه تغییر، دگرگونی و عدم تعادل بیمه شده باشد، دستگاهی مطلقاً توجیهگرانه و تثبیتخواه است که هنوز بهمنصهی دید و تجربهی بشر درنیامده است.
گرچه جامعهی انسانی همواره از اشخاص متفاوت و با پتانسیلهای مختلفی تشکیل میشود؛ اما واقعیت این است که «شخص» ویا «اشخاص» نمیتوانند واحد ویا سلول اجتماعی محسوب شوند. چراکه در اینصورت: اولاًـ «مناسبات تولید اجتماعی» و «مناسبات اجتماعی تولید» که هویتی اجتماعی-طبیعی بهانسان میدھند، از انسان محذوف میماند و جامعه بهگلهای همانند تقلیل مییابد که بهواسطهی غرایزش بقا و دوام دارد؛ ثانیاًـ «سلول» نیز در وجه سلول بودگی و بیولوژیک خویش، در پیوستار یک بافت و ساخت بیولوژیک (نه موجودیتی انتزاعی) هستی و معنی دارد، که این در رابطه با نوع انسانْ الزاماً مناسبات اجتماعیـطبیعی او را تشکیل میدهد.
پیوستار اجتماعیِ «اشخاصِ» مختلف بدینترتیب استکه هر شخصی، بدون هرگونه استثنایی و متناسب با موقع و موضع ویژهی خود در گروههای متفاوت و متقاطعی (اما بهلحاظ تبادلات اجتماعیـطبیعیـطبقاتی همگون) شرکت دارد. این شخص مفروض و کلی بدون اینکه خودش بخواهد ویا براین مسئله آگاه باشد، نسبت به«برآیند» آن گروهها و بهعنوان نهاد مشترک در گروہهایی که بهطور «متقاطع» واقع میشوند، هویتی «آنتیتزی» و تغییرخواهانه دارد! لیکن از آنجاکه چنین موقعیتی (یعنی: موقعیت آنتیتزی اشخاص نسبت بهبرآیند گروههای متقاطع) در تداخل با «مجموعهی فراگیر» یا «محیط» [مثلاً، گروه در داخل سازمان اجتماعی، سازمان اجتماعی در داخل قشر، و قشر در داخل طبقه] واقع میشود و ناگزیر تابعیت آن را میپذیرد؛ از اینرو، پتانسیل ارزشیـتبادلاتی آن گروه (بهصرف اینکه افرادش «نهادِ آنتیتزی»اند، نمیتواند ارزشمند باشد. برای مثال: گروههایی که نسبت بهطبقهی حاکم ایران [یعنی: تمام باندها، جناحها و قشرهایی که مجموعاً طبقهی حاکم در «جمهوری اسلامی» را تشکیل میدهند] «متداخل» محسوب میشوند، (علیرغم اینکه هریک از افراد متشکلهی این گروهها «نهاد آنتیتزی» هستند، این گروهها بهلحاظ جھتگیری اجتماعیـتاریخی مرتجع بهحساب میآیند؛ با وجود این، هرشخصی در داخل هریک از این گروهها علیالاصول دارای موقعیت آنتیتزی است، اما بهواسطهی فردیت و رقابت ناشی از مالکیت خصوصی و همچنین تشكل غیرارگانیک آن گروه، بهتابع یا متبوع آن تبدیل میشود. بنابراین، حضور «آنتیتزی» اشخاص در گروههای متفاوت و متقاطع تنها هنگامی ارزشمند است که آن گروهها از روابط و مناسباتی «ارگانیک» برخوردار باشند. باید توجه داشته باشیم که روابط و مناسبات ارگانیک تنها در گروههایی شکل میگیرد که اگر زمینهی انقلابی نداشته باشند، لااقل از مایههای ترقیخواهی نیز نشدهاند. بنابراین، گروههای ارگانیک در داخل «مجموعههای فراگیر تثبیتگر» نمیتواند واقعیت داشته باشد.
در شماتیزم انتزاعی و معقول چنین ساختار و تبادل گروھیای است که پیدایش ویا بروز هرگونه نابسامانی اجتماعی یا طبیعی برای اشخاص، بههرصورت (اما نه الزاماً بلافاصله) بهمسئله و موضوعی گروهی تبدیل میشود. گرچه این «تبدیل و تبادل»ها در جوامع پیشاسرمایهداری عمدتاً بهطور خودانگیخته و بیشتر مبتنیبر تجربه شکل میگرفت؛ اما در جامعهی سرمایهداری بهواسطهی پیدایش مناسبات مبتنیبر خرید و فروش نیرویکار، رشد علوم، گسترش تکنولوژی، تراکم مراودات و تبادلات اجتماعی و بهویژه شدتیابی مبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه این امکان فراھم میشود که مسائل و نابسامانیهای شخصی سریعتر از قبل و بهطور آگاهانه هویتی گروهی-اجتماعی پیدا کنند. بنابراین، در جامعهی سرمایهداریْ دیالکتیک اندیشیدن و شناخت که ذاتاً گروهی و اجتماعی و طبیعی است، بهگونهی بارزتری خودمینمایاند؛ و بهعنوان یک متدولوژی، بهمنطق تحقیق و بررسی نیز تکامل مییابد.
خلاصه اینکه آنچه پیش از این در رابطه با فاعلیت ذهنـبرابرایستا و تولید و بازتولید شیئِ ذھنی یا مفهوم گفتیم، مصداق حقیقیـتاریخی خودرا (یعنی: جنبهی خلاق اندیشگیاش را) در گروههای اجتماعی است که مییابد؛ و در تبادلات «گروهی» است که ذهن (بهمثابهی یک برآیند جمعی و گروهی) مفهوم تولید شده توسط خویش را ـدر مقایسه و تطابق با «شیئِ» خارجیـ بهسنجشی میگذارد که بهواسطهی برآورده نشدن نیازی مشخص شکل گرفته است. بدینترتیب، ذهن اشخاص معینی که در گروههای نسبتاً ارگانیک و پایدار شرکت دارند؛ از پسِ تبادل و سنجش و تفحص جمعی (یعنی: درعین حال که از طریق چالشهای نظری و آزمونهای عملی در مورد معینی بهکیفیت یک «ذهن گروھی» دست مییابند)، مجدداً خاصههای بیشتر و دقیقتری از شیئِ بیرونی را از طریق حواس بهخویش منتقل میکنند و با تاثیرپذیریِ پیچیدهتری از آن و همچنین تعقلی گستردهتر، مفهومی را که خود یا دیگران تولید کرده بودند، نفی و از پسِ این نفی، بهساختن مفهوم دیگری از همان شیئِ خارجی میپردازند. بههرصورت، از آنجا که اشخاصِ جداگانه و بدون پیوند گروهی نمیتوانند بهمنزلهی «واحد» و سلول اجتماعی واقعیت داشته باشند؛ ازاینرو، اصولاً متصور هم نیست که مفهومسازی، بررسی و بازتولید مفاهیم بهعنوان عملی صرفاً شخصی شکلپذیر باشد.
هنگامی که اعضای یک گروه نسبتاً ارگانیک با معضل ویا مسئلهی ناشناختهای مواجه میشوند که در تعادل و توازن اجتماعی و یاکنشهای طبیعی آن گروه اختلال ایجاد میکند؛ هریک از آنها متناسب با حساسیت و هوشیاری و پیشزمینههای علمیـعملی خویش بهمطالعه و تحقیق دربارهی آن مسئله میشتابند. بدینترتیب که اعضای گروه (بهطور آگاهانه و یا بهطور خودبهخود) با انتقال خاصههای آن شیئِ یا نسبت «مزاحم» بهذهن خود، بهتولید و بازتولید یک شیئِ ذهنی یا مفهوم میپردازند که در چالشهای گروهیـجمعی و از پسِ پروسهای از «انتقاد» و «بررسی» سرانجام مفهومی حاصل میشود که از تطابق و تحلیل و مقایسهی مفاهیم تمام اعضای گروه بهعنوان یک برآیندْ بهدست آمده است. این «تطابق» و «تحلیل» و «مقایسه«ی مفاهیمی که در پاسخ بهیک معضل معین شکل گرفتهاند و طبیعتاً هریک از آنها حاصل نگاهی از زاویهای خاص و منحصر بهفرد است، بارزترین شکل «انتقاد» جمعی است که ساختار و تبادلات اندیشهگرانهی یک گروه را بهکیفیت مطلوبی میرساند که بدون آن هیچ گروهی نمیتواند ادعا کند که نسبت بهمسئلهی خاصی ساختار و تبادلی ارگانیک دارد.
بیان این حقیقت که اندیشه و مفهومسازی همواره تبوتاب و گرایش گروهی دارد، بهاین معنی نیست که میتوان شخص یا اشخاص را بهعنوان «اندیشمند» از گروه حذف نمود؛ و یا اینکه فعلیت کمیـکیفی عناصر تشکیلدهندهی یک گروه میبایست در تولید و بازتولید «مفاهیم» عیناً همسان ویا یکسان باشد. دراین مورد معین حتی میتوان چنین ابراز داشت که اصولاً عکس قضیه صادقتر است؛ چراکه هویت و حقیقت هرشخصی بهدلیل شرکت و حضور در گروههای متعدد، متقاطع و برآمده از موضوعات و مسائل گوناگونی است که وی در همین گروہ بهتبادل میگذارد. بدینمعنی که اشخاص ضمن شرکت و حضور در گروههای متعدد و مختلف، نه تنها بهلحاظ شخصیتی از یکدیگر متمایز میگردند، بلکه اصولاً از طریق همین حضور و تبادل در گروههای گوناگون است که بهموقعیت «تغییر خواهی» نیز رانده میشوند. بدینترتیب که هرشخصی، در هرگروهی و با هرمضمون و پتانسیلی؛ در مقابل موضع عمومی و «تزی» و تثبیتگرانهی «گروه»، بهعنوان «شخص» الزاماً بهموقعیت «آنتیتزی» و تغییرخواهانه رانده میشود. بنابراین، نه تنها نمیبایست «شخص» بهلحاظ اندیشهورزی و «انتقاد» از ھیچ گروھی محذوف بماند، بلکه اساساً فقط در گروه است که او میتواند بهعنوان «نقاد»، هویت و ماهیت داشته باشد. در نتیجه آن گرایشھا و ساختارھایی که «شخص» را بهتبعیت از گروه وامیدارند؛ و امکان و حوزهی «انتقاد» را براو میبندند، با تمام بار معنایی نهفته در کلمهی «مستبد»، استبدادی عمل میکنند؛ و بالندگی و چالشگری را از تمامیت گروه محذوف میدارند.
گرچه «انتقاد» در هرگروهی نشانگر جهت حرکت، بالندگی تاریخیـاجتماعی، پیوندهای ارگانیک و تداوم سازندهی آن است؛ اما نباید بهاین استنتاج غلط چرخید که میتوان بدون فعلیت و فعالیت و کاوش مثبت، در موقعیتِ یک منتقد حاضر شد. این شبههای است که عموماً پس از شکستهای سیاسیـاجتماعی گریبان گروهھا و سازمانهای اپوزیسیون را میگیرد. بدینمعنی که پس از وارد شدن ضربات خردکننده بر پیکرهی یک تشکل مبارز، اغلبْ اشخاصی پیدا میشوند که بههردلیلی از بیان اینکه باور و امیدی بهادامهی مبارزه ندارند، ناتوان و خجالتزدهاند. این اشخاص که در نقض شخصیتِ خود در مقابل دستگاه حاکم برجامعه بهفردی ایزوله و تسلیم تبدیل میشوند، در قالب اینکه «انتقاد» یکی از وظایف و حقوقِ هرشخصی است که در یک گروه ویا سازمان سیاسی و مبارز شرکت دارد؛ بهجای انتقادات بازتولیدکننده و انقلابی، بهانه میگیرند و بیباوری و ناتوانی پراتیک خود را که چیزی جز نقهای بیهوده نیست، بهعنوان انتقاد بهدیگر افراد گروه تحویل میدهند.
همانطور که از فحوای استدلالهای ارائه شده در بالا آشکار است «انتقاد» يا بررسی انتقادی یک مفهوم یا «راهکار» که حاوی شناخت نسبی از یک نسبت، شیئِ و یا رویداد بیرونی است، همواره بهرابطه و مناسباتی مشروط استکه بهلحاظ تبادلاتی و ساختاری ارگانیک باشد. وگرنه بُروز نظرگاههای مختلف دربارهی موضوعاتی که بهدلیل ارگانیک نبودن گروه، معین و مشخص نیستند؛ بهبازار مکارهای تبدیل میشود که حاصلی جز رقابت و ستیز نخواهد داشت. بقای چنین تجمعاتی که «هرکس از ظن خود یار دیگری است، و هیچکس اَسرارِ دیگری را از درون او نمیجوید» یا بهاستبدادِ مستبدی قدرتمند برقرار است؛ ویا آنچه مینمایند، محمل چیزهای دیگری است که بهصراحت بهبیان در نیامدهاند! بدینمعنی که: «واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند؛ چون بهخلوت میروند آن کار دیگر میکنند».
«انتقاد» از هرشخص، گروه، سازمان، قشر، طبقه ویا جامعهای نشانگر وحدتی نسبی بین «منتقد» و «مورد انتقاد» است که در پسِ برجستگی و مطلقیت اصولی تضادهای رشدیابنده پنهان شده است؛ از اینرو، «منتقد» میبایست با پذیرش «روابطی» که کلیت یک مجموعه برآن استوار است، اساساً شیوهی تبادلاتی و مناسبات شاکلهی آن را مورد بررسی و تحقیق قرار داده و راهکارهای مناسبتری ارائه کند تا موجودیت تاکنونی یک مجموعهی معین را (که اینک دراثر بروز نارساییها مختل شده) بهحرکتی تشفیآفرین و همساز بکشاند. پس «انتقاد» با هرپتانسیل و رویکردی که داشته باشد، حکایتگر رابطهای است که «منتقد» الزاماً در درون آن قرار دارد. گذشته از استدلالها و استنتاجهای منطقیـدیالکتیکی، مشاهدات مربوط بهرویدادهای سیاسی و اجتماعی (خصوصاً در مورد اپوزیسیونِ وضعیتی تثبیتگر) نیر نشان میڈھد که «انتقاد از بیرون» بیشتر یک تاکتیک سیاسی و افشاگرانه است که بهدلایل متعدد (ازجمله حفاظتهای امنيتی در شرایط فعالیت نیمهعلنی) اتخاذ میشوند؛ و بهھیچ وجه قصد «انتقاد» بهمعنای دقیق آن را ندارند. بههرروی، «انتقاد از بیرون» اگر دارای چنین تب و تابی نباشد، لابد یا بهقصد فریبکاری و تخریب انجام میشود؛ و یا کرنشی است که جهت ورود بهمجموعهی خاصی ساز گردیده است. برای مثال، اغلبِ «انتقادات»[!؟] و حتی شعارهای سرنگونیطلبانهی فراطبقاتی (که عملاً معنایی جز تأیید بورژوازیْ بدون دستگاه ولایت فقیه است)، بیش از هرچیز کرنشی برای بخشی از بورژوازی ایرانی و بخش بسیار وسیعی از بلوکبندی بورژوازی جهانی است.
گرچه از ابتدای این نوشته در توضیح و تعریف «انتقاد»، بیشتر برجنبهی بازآفرینی «مفهوم» ویا بازتولید «شیئِذھنی» تأکید داشتهام و چنین تأکیدهایی احتمالاً اینطور القا میکنند که «انتقاد» سرشتی عمدتاً درونگرایانه دارد و بهجنبهی ذهنی-تعقلی آن بیشتر اهمیت داده میشود؛ اما حقیقت این است که اگر چنین حکمی در رابطه با نیمهی درست دیگرش (که همان اثرگذاریاش در روابط و مناسبات انسانهای واقعی است) درک و فهم نشود، بهیک استنتاج غلط و گمراهکننده تبدیل خواهد شد که حتی در پارهای اوقات میتواند فاجعهبار هم باشد.
چنانچه «انتقاد» ویا بهطورکلی اندیشهی بشری -با هرپتانسیل و جهتی- سرشتی صرفاً درونگرایانه میداشت و اثرگذاری بیرونیاش فاقد اهمیت و توجه بود، اصولاً اندیشه و انتقاد و کار چه فایدهای داشت که ما (یعنی: کمونیستها) با شاخص قراردادن آنها، موجودیت «انسان» را در رابطه با طبیعت یا وقوع «طبيعت» در رابطه با انسان بهاثبات برسانیم ؟ بدینمعنی که با قائل شدنِ سرشت صرفاً درونی برای اندیشه و انتقاد، غیرممکن نبود که همانند خدایان سرمایه و سود، با توسل بهاوراد جاودانهی آسمانی، وضعیت کنونی جهان را بهتفسیر و توجیه بکشانیم تا بیشتر سرمایه انباشت شود، بورژواها بیشتر بیاشامند و بیشتر بهخود بخورانند و بیشتر جنگافروزی کنند و...؟! اما حقیقت این استکه ارادهمندی انسان و فاعلیت ذهن نه تنها در این پویه خودمینمایاند که خاصههای شیئِ بیرونی یا برابرایستا را بهطور تکرارشونده و فرارونده بهذهن منتقل میکند و نهایتاً بهمفهومی عینیتر (نسبت بهمفاهیمی که میبایست نفی شوند) دست مییابد، بلکه بیشتر از این جنبه اهمیت دارد که در پرتو مفهوم و شناخت (یعنی در پویهی بیرونیتیافتگیِ مفاهیم تولید شده توسط خویش) میتواند مناسبات، اشیاء و بهطورکلی «هستی» را در جهت تعالی و تکامل نوع انسان تغییر دهد. بنابراین، انتقادی که فاقد طرح و برنامهی معین و سازنده و خلاق باشد (یعنی: نتواند جنبهی پراتیک بهخود بگیرد)، بهواسطهی عمدگی ذهنیاش، از همان ابتدا سلب ارادهکنندهو خنثیساز است.
بههرصورت، چنانچه در مقابل این سؤال قرار بگیریم که آیا «انتقاد» مقولهای پراتیک یا بهطورکلی «عملی» است؟ میبایست پاسخ بدهیم که: آری چنین است! اما فراموش نکنیم که شناخت «هستی» (در دیالکتیک نسبتـبیکرانگی) پیچیدهترین پراتیک بشری است! زیرا یک مفهوم عینی (و همچنین مفاهیم ذهنی) در دیالکتیک وحدت و تضاد خویش با (و در) دستگاه فاهمه (یعنی: پیوستار مغز، سلسله اعتصاب، حواس، مناسبات و اشیاءِ واقعی) هرگز نمیتواند در محاق ذهن محبوس بماند و بهرویکرد جمعی و بهاصطلاح بیرونی تبدیل نشوند. بدینترتیب که حتی ذھنیترین مفاهیم (یعنی: باور بهجن و پری) نیز مابهازای ویژهی خویش را مییابند که کاربردشان توجیه و تثبیت روابط و مناسبات بیرونی و فیالحال موجود است. بهطورکلی هرچه مفاهیم عینیتر (یعنی: در انطباق بیشتر و پیچیدهتر با هستی بیرونی) باشند و بیشتر در راستای رفع نیازهای انسانی شکل گرفته باشند، رویکرد بیرونیشان بار پراتیک و سازندگی بیشتری دارد و هرچه جنبهی ذهنی آنها بیشتر باشد، رویکرد ہیرونیشان بیشتر توجیه، تقسیر و تثبیت مناسبات موجود خواهد بود!؟
بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت: «انتقاد» بهلحاظ پتانسیل ذهنی و همچنین مناسباتی که اذهان يک گروه ویا بهطورکلی یک «جمع» را سامان میدهد، تبوتابی «درونی» دارد، که بهکرات ہیرونی میشود تا سرانجام بهیک حرکت گروهی تبدیل شود. این بیرونیتیافتگی، آنجاکه راستای نوعیـانسانی دارد، بهیک پراتیک معین یا «کارِ اجتماعی» تبدیل میشود؛ و آنجاکه جهتی توجیهگرانه و تثبیتطلبانه میگیرد، در توطئهای سرکوبگرانه رخ مینماید که چارهای جز مقابله و مبارزه با آن (نه انتقاد از آن) نیست.
باتوجه بهمباحث فوق میتوان نکات زیر را در رابطه با سازماندهی پرولتریـکمونیستی بهعنوان نتیجهگیری نھایی و پیشنهادههایی که در سازماندهی و سازمانیابی انقلابی کارآیی دارند، بهگونهی برجستهتری اعلام داشت:
1) پراتیک انتقادیـانقلابیـطبقاتی طبقهی کارگر بهمثابهی وجه آنتیتزی یا تغییرخواه نظام سرمایهداری بهشرايط و وضعيتی که متضمن بقای استثمار انسان از انسان است؛ در پروسهای از تبادلات «دانش مبارزه طبقاتی»، سازمانیابی کمونیستی و سرانجام انقلاب اجتماعی متحقق میگردد. بنابراین، «نقد» طبقهی کارگر بر مناسبات کالایی نمیتواند از نقد وی برخویشتن جدا باشد؛ چراکه طبقهی کارگر بهعنوان طبقهی فروشندهی نیرویکار در مجموعهی دوگانهی واحد «سرمایه» با طبقهی خریدار نیرویکار (بهمثابه وجه تزی یا تثبیتگر نظام سـرمايهداری) در وحدتی متخالف قرار دارد که با نقدِ خود برخویشتنْ کلیت مجموعه را بهنقد میکشد و جامعه را بهسوی انقلاب سوسیالیستی راهبر میگردد. بهبیان دیگر، تا هنگامی که کارگران قانون دستمزدها را بهعنوان قانونمندی زندگی اجتماعی پذیرا باشند و خودرا در ارگانهای کمونیستی سامان ندھند، «سرمایه» علیرغم بحرانهای ادواری و ساختاریاش، قادر خواهد بود که با توسل بهترفندهای رفرمگونه و آلترناتیوتراشیهای فریبآمیز بهبقای مخرب و انسانستیز خویش ادامه دهد. این آلترناتیوتراشیها هرچه که باشند، منهای انواع سرکوبهای سیاسیـپلیسی؛ اساساً بر سه محور ناسيوناليزم، مذهب و برتری نژادی لنگ میزنند. ازاینرو، نقد طبقهی کارگر برخویش الزاماً مبارزاتی، ایدئولوژیک، سازمانگرانه و آموزشی است.
2)پیششرط هرگونه انتقادی وجودِ رابطهای گروهیـاجتماعی است که «پروسهی انتقاد»بهرشد و تکامل آن نظر دارد. بنابراین، انتقاداتی که فاقد برنامههای عملی و پراتیک است، بهلحاظ تبادلاتی و ارزشی بیاهمیت محسوب میشوند و بهگونهای رفیقانه میبایست مورد انتقاد قرار بگیرند.
3) انتقاد بدون تحلیل معین از موقع و موضع مختصات درونی رابطهای گروهی و برهمکنشهای بیرونیاش که مستلزم نطفههای سازماندهی نوینی از تبادلات درونیـبیرونی است، بهامری صرفاً نظری و بیحاصل تبدیل میشود. چنین انتقاداتی میتوانند پوششی برای ناباوری و بریدگی از مبارزهی طبقاتی نیز باشد.
4) یک فرد یا شخص نمیتواند مجموعهای از گروههای بههم پیوسته (برای مثال: یک سازمان ویا پیشسازمان) را مورد انتقاد قرار دهد؛ چراکه هرشخصی با هراندازهای از توان اندیشهگری و پتانسیلِ تعقل، بنیانی گروهی دارد و نهایتاً میتواند در یک یا چند گروه شرکت داشته باشد. ازاینرو، پروسهی انتقاد بهیک سازمان و یا پیشسازمان بدینترتیب است که در ابتدا انتقادات اشخاص میبایست در تبادلات یک گروه پالوده شده، هویت و حقیقت گروهی بگیرد؛ و سپس آن «گروه» مجموعهای از گروهها را بهمثابهی سازمان و یا پیشسازمان مورد انتقاد قرار دهد. بنابراین، انتقادات اشخاصی که بدون هویت و حقیقت گروهی، مجموعهای از گروههای بههم پیوسته را بهچوب انتقاد میسپارند، چنانچه بهطور ضمنی ادعای خدایی نداشته باشد، میتواند بیان پاسیفیسی شخصی باشد که در لفافهی نقد از پراتیک مربوط بهمبارزهی طبقاتی میگریزد.
5)یکی از اساسیترین مشکلات و ضعفهای جریاناتی که اصطلاحاً «چپ» نامیده میشوند؛ منهای اندازه و گسترهی کمّی هریک؛ خصلت، گرایش و خصوصاً تربیت محفلی آنهاست. علیرغم اینکه این جریانات عنوان «حزب» و «سازمان» برخود نهاده و داعيه شرکت درقدرت سیاسی نیز دارند، پتانسیل تحليلیـانتقادی آنھا نسبت بهوضعیت طبقهی کارگر و جامعه نشان میدهد که بعضاً در این زمینهی اساسی توان و پتانسیل یک گروه کوچک و نسبتاً ارگانیک را نیز ندارند.
6) تحت هرشرایط مفروضی و بههردلیل متصوری، ھیچ شخصی را نمیتوان تحت فشار گذاشت که انتقادی را در رابطه با مسئلهای خاص بپذیرد؛ چراکه پذیرش یک انتقاد معنایی جز تعهد عملی در راستای معینی ندارد؛ و این نهایت حدی است که اشخاص میتوانند در رابطه با آزادی خود داشته باشند. بنابراین، مجبور ساختن هرشخص مفروضی بهپذیرش انتقادی خاص، عملی استبدادی استکه نتیجهاش فروکاهشی و ضدانقلابی خواهد بود.
7)انتقاد بههر شخص، گروہ ویا مجموعهای دیگر نشانگر وحدتیماهوی و اساسی بین انتقادکننده و انتقادشونده است که در مسئلهی خاصی تضادشان شدت گرفته است. بنابراین، بستر و زمينهی انتقاد نمیتواند غیررفیقانه ویا احتمالاً ستیزهگرانه باشد؛ چراکه انتقاد نهایتاً انتقال مفهوم و آموزش بهیک، بهچند ویا بههمهی اشخاصی استکه یک گروه و یا گروههای مرتبط بههم را (بهمثابهی سازمان) تشکیل میدهند. از اینرو، در طرح یک مقوله و یا مسئلهی انتقادی، ضمن اینکه میبایست بهانتقاد شونده فرصت داد تا شبکهی مفهومی خود را بهگونهی نوینی بازآفرینی کند؛ میبایست بهلحاظ رفتاری نیز طوری عمل نمود كه انتقادشونده بتواند بهانتقادکننده تکیه کرده و او را بهدرستی درک نماید. طبیعی است که در این رابطه فرقی نمیکند که انتقادکننده و یا انتقادشونده «شخص» یا «گروه» باشد؛ ویا با یکدیگر ارتباط (نه رابطه، که حاکی از همراستایی است) نزدیک داشته باشند. در حقیقت «انتقاد کردن» و «انتقاد پذیرفتن» بهعنوان دو روی يك سكهی واحد از رابطهای همسو و همراستا سرچشمه میگیرد که همانند مهارتی هنرمندانه ازپسِ آگاهی و باورمندی انسانیـانقلابی (حتی آنجاکه رویکرد سیاسی نداشته باشد)، انسانمداری کمونیستی را سامان میدهد.
8) ازآنجاکهانتقادکردن و انتقادپذیرفتن در هررابطهای ظرافت و آگاهی ویژهای میطلبد؛ ازاینرو، ضروری است که در تدارک سازمانیایی کمونیستی طبقهی کارگر (برای کارگران و دیگر نیروھای همسو با این طبقه) این فرصت و امکان را فراهم آورد که آنها با طرح مسائل انتقادى و نیز نقدِ انتقادات ناصحیحشان این مهارت هنرمندانه را بهدرستی بیاموزند. بهطورکلی، تدارک سازمانیابی کارگران در راستای انقلاب سوسیالیستی و رهایی انسان، روندی است که بدون آموزش دیالکتیک رفیقانهی انتقاد بهسیاستگرایی و قدرتطلبی و ستیزهای قشریـگروهی میچرخد.
9) ازآنجاکه «انتقاد» همواره بهواسطهی تأثیرات بیرونی، از «درون» میآغازد؛ و در تبادلات جمعیـگروهی بهیک طرح پراتیک و قابل اجرا تبدیل میشود؛ بنابراین، هرگونه انتقادی ذاتاً انتقاد از خود است. ازاینرو، هرآنجاکه با مقولهی ویژهای بهنام «انتقاد از خود» که عمدتاً جنبهی نظریـکلامی دارد، مواجه میشویم، میبایست کلیت شبکهی تبادلاتی آن را مورد انتقاد قرار دهیم. زیرا در بُروز چنین حالتهایی که سوسیال دمکراسی ایران نیز دلبستگی خاصی بهآن دارد، همواره این احتمال میرود که درپشت چنین مقولهی اشرافمنشانهای یک زدوبند سیاسی (و نه چارهجویی انقلابی) پنهان شده باشد.
۱۰) گاه چنین تصور و تبلیغ میشود که کارگزاران و نمایندگان دولتها و طبقات حاکم نیز همواره دارای این امکان تاریخیـاجتماعی هستند که دربارهی مسائل اجتماعی یا طبیعی بیندیشند و وضعیت خاصی را مورد «انتقاد» قرار دهند. این تصور و تبلیغ تا آنجایی بهطور نسبی درست است که نظام طبقاتی مفروض هنوز انطباقپذیری اجتماعیـاقتصادی خودرا از دست نداده باشد و اصطلاحاً به»جھت عمدهی کهن» (که مرگ نظام و اوجگیری تبادلات انقلابی از این نقطه آغاز میشود)، نرسیده باشد. برای مثال: کارگزاران و اندیشمندان طبقهی سرمایهدار در مرحلهی رقابت آزاد بهلحاظ اجتماعیـتاریخی هنوز دارای این امکان بودند که بعضاً دربارهی مسائل اجتماعی و یا طبیعی بیندنیشند و بعضی مسائل را بهگونهای نقادانه مورد بررسی و مطالعه قرار دهند؛ اما همچنانکه رقابت آزاد در اثر تراکم و تمرکز سرمایه بهانحصار میگراید، و نظام سرمایهداری امکان انطباقپذیری اجتماعی و اقتصادی خودرا از دست میدهد، هرآنچه تحت عنوان «اندیشه» و نوآوری شکل میگیرد، چیزی بیش از توطئههای رنگارنگ و سرکوبگرانه و سودافزا نیست. اما دربارهی اینکه نظام سرمایهداری هنوز دستآوردهایی در زمینهی علمیـتکنولوژیک دارد، لازم بهتوضیح است که این دستآوردها «ربطی» ـبهمعنی دقیق کلامـ بهطبقهی سرمایهدار ندارد؛ چراکه در مرحلهی انحصار سرمایه دو تغییر اساسی و قشری اتفاق میافتد که تاکنون چندان مورد مطالعه و بررسی قرار نگرفته است: یکی تبدیل هرچه بیشتر خردهبورژوازی بهبافت و شبکهی بافتاری سرمایه؛ و دیگری پیدایش لایهی نازک و تازهای از کارگران متخصص (اما پاسدار اداریـتکنیکیـساختاری سرمایه) است که بعضاً بهغلط تحت عنوان «تولیدکنندگان بارآوری تولید» از آن نام میبرند. گرچه تبيين دقيق این دو تغییر قشری در اینجا ممکن نیست و نوشتهی مفصلی را میطلبد، لیکن بهطور گذرا میتوان گفت که لایه یا قشر موسوم به«تولیدکنندگان بارآوری تولید» (منهای عناوین گوناگونی مانند مهندس و دکتر و کارشناس و غیره که روی خود میگذارند)، تحت نظر مدیران و سیاستمداران ارشدِ سرمایه، سرمایه را (حتی بدون اینکه مالکیت فردیاش مشخص باشد) پاسداری میکنند و در ازای بلعیدن گوشت و خون کارگران و زحمتکشانْ خودرا سوسیالیست هم جا میزنند. این قشر یا لایه، بهویژه متوازن با جهانیسازی سرمایه و نولیبرالیسمْ گسترش یافته است و بهجز افزایش بارآوری تولید از طریق ابداعات تکنولوژیک و اختراع ماشینآلات جدید، با ابداع شیوههایی که مجموعاً شدت کار را افزایش میدهند و بهمیزان بیکاری میافزایند، بهیکی از عوامل سرکوب اقتصادیـاجتماعی طبقهی کارگر تبدیل شده است.
۱۱) تحت هیچ شرایطی نمیتوان بهبهانهی نظرگاهها و مناسبات یک شخص، «شخصیت» او را که در واقع تاریخ زندگی و «حقیقت» او را تشکیل میدهد، مورد انتقاد ویا احتمالاً مورد بازآفرینی قرارداد؛ چراکه چنین کنشھایی از ھمان نخستین گام بهفعل و انفعالاتی مخرب و فاشیستی منجر میگردد که اگر شخص مفروض از پیامدھای آن جان و تنی سالم بهدر برد، ناگزیر بهتبعیت از سیستمی میشود که بههرصورت نسبت بهاو بیرونی و بردهساز است. بنابراین، آنچه در مورد اشخاص میتوان مورد انتقاد و بازآفرینی قرار دارد، حوزهی مفهومی و مناسبات فیالحال موجود آنهاست که این نیز تنها در تبادلات انسانی و شرایطی رفیقانه میسر است؛ وگرنه بهجای درست کردن ابروی شخص مورد انتقاد، چشمان او را نیز کور خواهیم کرد.
12) کار کمونیستی و تدارک سازمانیابی انقلابی طبقهی کارگر چیزی جز فراهم نمودن و پیشنهادن آموزها، راهکارها و شرایطی نیست که کارگران بتوانند در پرتو آن بهنقد طبقاتیـاجتماعیـتاریخی خود بروند. از اینرو،«انتقاد» در هر رابطه و حوزه و شبکهای از مفاهیم، عملی انقلابی است که پرهیز از آن یا جانبداری از حاکمیت «سرمایه» را نشان میدهد؛ ویا حاکی از مناسبات بوروکراتیکی است که ناگزیر منجر بهروابطی میگردد که اساساً مبتنیبر استثمار انسان از انسان است.
13) بهطورکلی و بنابرآنچه تاکنون استدلال کردیم، مارکسیست و کمونیست بهاشخاص، گروهها و سازمانهایی اطلاق میشود که بتوانند از پس فعالیت انقلابی (یعنی «کار اجتماعیـتاریخیِ ضروری» در راستای سازمانیابی کمونیستی مبارزات خودجوش کارگری) و نیز درک بنیانی و ترمینولوژیکِ از آنچه تاریخاً بهمبارزهی طبقاتی مربوط میشود، مفاهیم مربوط بهمبارزه طبقاتی را مورد انتقاد و بازتولید قرار داده و در نفی و رفع موجوديت تاکنونی «دانش مبارزهی طبقاتی» ـدر رابطهای خاصـ بهدستآوردها و مفاهیم نوینی دست یابد؛ که در پراتیک سازماندهی و سازمانیابی مبارزات کارگری، کارآیی خود را بهاثبات رسانده و دارای این قابلیت باشند که مجدداً مورد نقد و بازتولید قرار بگیرند.
۱۴) سرانجام اینکه: درک مفاهیم مربوط بهمبارزه طبقاتی نه تنها بدون رابطهی پراتیک، دخالتگرانه و انقلابی میسر نیست، بلکه در فقدان چنین جانمایهای همواره این خطر وجود دارد که بهالگوبرداریِ «روشنفکرانه»، آکادمیک و دانشگاهی بغلطیم و در پوشش مارکسیسم بهمناسباتی کشیده شویم که در نهایت ضدانقلابی خواهند بود. از طرف دیگر، درکِ مفاهیم و دستآوردهای مربوط بهمبارزهی طبقاتی نیز، آنجاکه این مفاهیم در فقدان تصویرِ روشنی از مناسبات شاکلهشان «فهم» نمیشوند، ناگزیر بهالگوبرداری و پاسیفیزم میچرخند؛ و در مقابل طپش هستیساز «انتقاد»، آسمان را بهریسمان تثبیتگری میدوزد تا در عدم وجود دادارِ کردگار، از مارکس و لنین و... پیامیر بسازند. این خداسازیها نیز ضدانقلابی است.
پانوشت:
[1] مقالهی حاضر بازنویسی شدهی مقالهای است که 17 سال پیش نوشته شد و در نشریه شمارهی 20 کمون نیز با نام مستعار «ناصر آذرپو» منتشر گردید. آنچه بهویژه در این نوشته بازنویسی شده، عبارت «تولیدکنندگان بارآوری تولید» است که تصور من ـبهغلطـ این بود که نقشی میانی و سوسیالیستیگونه در تولید دارند؛ و بدون اینکه از ارزشهای اضافی بیرون کشیده شده از نیرویکار کارگرانْ مصرف کنند، خودشان بهنوع ویژهای استثمار میشوند و نتیجتاً متحد اجتماعی طبقهی کارگر بهحساب میآیند. گرچه توضیح چرایی اینکه چگونه چنین باور نادرستی شکل گرفت میماند برای بعد؛ اما همانطور که در متن هم اشاره کردم، در جامعهی سرمایهداری فقط کارگران و زحمتکشان استثمار میشوند و انواع و اقسام ردههای اداری، تکنیکی، مدیریتی و غیره که از طریق افزایش نسبت یا میزان ارزش اضافی خود را «تولیدکنندهی بارآوری تولید» مینامند، در واقع با ارائهی اشکال مختلفِ خدمات بهسرمایه (نه بهشخص سرمایهدار) جزیی از نظام سرمایهداری بهحساب میآیند و عملاً در مقابله با کارگران و زحمتکشان هویت میگیرند.
همهی آن افرادی که دکان و دستک دانشگاهی و شبههدانشگاهی بازکردهاند و از طرف صاحبان سرمایه دعوت میشوند که با کاهش تعداد کارگران، تولید را نیز افزایش بدهند، عملاً همان کاری را (گرچه با شدت بسیار بیشتر و بهشکل بسیار موذیانهای) در مختصات نظام سرمایهداری میکنند که خدمهی بردهداران جامعهی رُم باستان با شلاق و شکنجهی بردهها میکردند.
در سایه استبداد مضاعف سرمایه ایرانی ایستادن، استفاده از وحشت ناشی از بیکاری روزافزون که بربستر صفوف پراکندهی کارگران بهدیوی جانمانبرانداز نیز تبدیل شده است؛ و آنگاه، ارائهی طرحهایی برای شدت بخشیدن بهکار و افزایش سود در قالب «متخصصین بارآوری تولید» ـگرچه از هرالاغی هم برمیآیدـ اما بهلحاظ تبادلات مبارزاتی کارگران عملی جنایتکارانه است.
برای مطالعهی مفهوم زحمتکش میتوان بهاین مقاله هم مراجعه کرد: تفکیک کار مولد از کار غیرمولد گامی در راستای اتحاد طبقاتی کارگران و زحمتکشان.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه