نیچه «دربارهی زنان پیر و جوان» چه میگوید؟
بهطورکلی، جوهرهی اندیشهی نیچه نه تنها زنستیزانه است، بلکه دربردارندهی ستیزِ تاریخی و ضدعقلانی با نوع انسان و نوعیت انسانی در تثبیت گوناگونی جامعهی طبقاتی است؛ و پارهای از نیچهگرایان همین تثبیت گوناگون را «شوند» و حتی «شدن» مینامند. بههمین دلیل استکه نیچه بدون اینکه نگاه غایتگرایانهی خودرا بهصراحت بیان کند، در لابلای ارائهی چشماندازهای شاعرانه و قصهگونهی خویشْ جوهرهی جامعهی زمانهی خود را (که طبقاتی بود و هنوز هم طبقاتی است)، در آرایهای ظاهراً نوین، اما بسیار سهمگینتر بهتصویر میکشد...
نیچه «دربارهی زنان پیر و جوان»
چه میگوید؟
نوشتهی: عباس فرد
دربارهی چرایی این نوشته
پس از پاندمی کوویدـ19 و افزایش تماسها و ارتباطات مجازی، ما هم از فرصت استفاده کردیم و جلسات کتابخوانی و بحث و بررسی اینترنتی را در میان دوستان، آشنایان و افراد فامیل که بخشاً هم در ایران ساکناند، گسترش دادیم. در یکی از این جلسات کتابخوانی، پس از مطالعهی چند کتاب که ربطی بههم نداشتند، این پیشنهاد مطرح شد که دربارهی اگزیستانسیالیسم مطالعه کنیم. این پیشنهاد را جمع کتابخوان قبول کرد و مطالعه را با کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر»، نوشتهی سارتر شروع کردیم. در جریان مطالعهی این کتاب معلوم شد که یکی از بستگان من که قبلاً هم با او گفتگوهای نسبتاً طولانی داشتم، نه تنها خودرا اگزیستانسیالیست میداند، بلکه در این زمینه بهطور ویژهای هم جانبدار و حتی متعصب است.
علیرغم جروبحثهای گاهاً شدیدی که ناشی از دفاع بدون استدلال و کُلی این فامیل بسیار عزیز از اگزیستانسیالیسم، و نیز نظر من که لازمهی فهمِ مطلبْ برخورد نقادانه با موضوع مورد مطالعه است، بالاخره کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشرِ» سارتر را بهطور جمعی خواندیم. با پایان گرفتن این کتاب کمحجم، گفتگوها روی این مسئله متمرکز شد که کدام کتاب را بخوانیم.
این را نیز باید بگویم که حدود 70 درصد از این کتاب را خوانده بودیم که یکی از جوانهای فامیل هم بهجمع ما پیوست. از آنجاکه برخورد او در ابتدا نیمه منفعل و نیمه نقادانه بود؛ و روال جلسه نیز برای من رضایتبخش نبود، از همهی اعضای جمع و بهویژه از این فامیل تازه وارد و آن فامیل اگزیستانسیالیست (که هردو تحصیلات جدیِ دانشگاهی در حد کارشناسی ارشد دارند) خواهش کردم که برای ادامهی مطالعهی جمعی برنامهی مشترکی بدهند. این دوست تازه وارد، پس از دوـسه جلسه برنامهای ارائه کرد که دربرگیرندهی مطالعهی بخشهای مختلفی از چندین کتاب اگزیستانسیالیستی بود. او درعینحال براین نظر نیز بود که باید بخشهایی از این کتابها بهطورجداگانه خوانده شود تا در جلسهی مشترک هرکس بتواند فهم خودرا بهاشتراک بگذارد. ضمناً، اساس برنامهی او فراگیری بهشیوهی مورد قبول خودش (و نه نقد و بررسی) بود؛ بدینمعنی که با بررسی نقادانه و هم با روخوانی جمعی کتاب مخالف بود و شرط حضورش در جمع مطالعاتی نیز اجرای همان برنامهای بود که خود او ارائه کرده بود و قبول داشت.
بههرروی، پس از چندین جلسه بهاین نتیجه رسیدم که حضورم در آن جمع نه تنها کمکی بهپیشرفت بقیه نمیکند، بلکه برای خودِ من هم کسلکننده و اتلاف وقت است. بههمین دلیل، در این فکر بودم که کنارهگیری از جمع را چگونه اعلام کنم که موجب فروپاشی آن نشود. این مسئله در ذهنم بالا و پایین میرفت که در یکی از جلسات برخوردی با همان دوست اگزیستانسیالیست پیش آمد و او بدون مقدمه و در اعتراض بهنوع برخورد من جلسه را ترک کرد. بلافاصله پس از خروج او از جلسه، دوستی که برنامهی مطالعه را ارائه داده بود، بهطرفداری از فردی که جلسه را ترک کرده بود، عمدتاً من و اساساً همهی افراد جمع را مورد انتقاد قرار داد که اجازه نمیدهید که حرفهایش را بزند؛ و ازآنجا که بهزعم خودش با برخورد مناسبی مواجه نشده بود، او نیز بدون مقدمه جلسه را ترک کرد. من هم که قدری برافروخته شده بودم و موقعیت را نیز مناسب دیدم، جلسه را ترک کردم، و علیرغم ادامهی مطالعهی گروهی بهجمع بازنگشتم.
شرح این وقایع ازآنجا برای من اهمیت دارد که از پسِ شرکت در این جمع مطالعاتی و بحث و گفتگوهایی که اشاراتی بهآن داشتم، بهحوزهای از مطالعه و جستجو وارد شدم که من را بهاین نتیجه رساند که باید بخشی از وقتم را بهمطالعه و بررسی دیدگاههای اگزیستانسیالیستی اختصاص بدهم. این تصمیم ناشی از این بود که بهتدریج و در جریان مطالعه، پرسوجو و یادگیریْ بهاین واقعیت پیبردم که گستره و نفوذ تفکرات اگزیستانسیالیستی (بهاشکال گوناگون، با شرح و تفسیرهای متفاوت، و حتی با تبیینات بعضاً متناقض) بسیار بیشتر از آن چیزی است که پیش از این تصور میکردم. صرفنظر از بررسی چرایی مسئله، واقعیت این استکه حضور و نفوذ اگزیستانسیالیسم در بین ایرانیها و بهویژه فارسیزبانها (که بستر اصلی جستجوهایم در این زمینه بود) بهدو گونهی نه چندان بیارتباط با هم خودمینمایاند. بدینمعنی که بسیاری از افراد و گروههایی که خودرا هرچه بنامند، اما اگزیستانسیالیست نمینامند، و حتی پارهای از افراد و گروههایی که خودرا مارکسیست هم مینامند، زاویه نگاه و حتی بستر تبادلات اجتماعیشان بهنحوی تحت تأثیر تبیینات و تفسیرهای اگزیستانسیالیستی از انسان و هستی اجتماعی قرار دارد.
صرفنظر از چگونگی و بررسی گسترهی جهانی تفکرات اگزیستانسیالیستی (که بهنوبهی خود از اهمیت ویژهای برخودار است)، اما براساس تجربه و خصوصاً برداشت کوتاه مدت و نه چندان پختهام از سیر اندیشهی اگزیستانسیالیستی در بین ایرانیهایی که بهنحوی در اپوزیسیون دستگاه حاکم قرار دارند، خودرا موظف بهمطالعهی اندیشهها و تبیینات اگزیستانسیالیستی میدانم و بخشی از وقتم را نیز بهاین مسئله اختصاص دادهام و در آینده هم مطالعه در این زمینه را ادامه خواهم داد. اما از آنجاکه مطالعهی هرنوشته، سخن ویا ایدهای بدون بررسی نقادانهی آن نوشته و ایده، معنای دیگری جز انفعال و تسلیم در مورد موضوع مورد مطالعه ندارد؛ و اصولاً اندیشهی تهی از بررسی (یعنی: رسیدگی دوباره و دوباره و...)، اندیشه نیست و تصمیم ماقبل مطالعه برای پذیرش و تسلیم را میرساند؛ و همچنین ازآنجاکه ایدهها و دریافتها در زمینههای مختلفْ بهواسطهی نوشتن استکه بهعالتیترین شکل بیان خود دست مییابند؛ از اینرو، بهمنظور فهم بهتر و همچنین تلاش برای یافتن منتقد، سعی میکنم پارهای از دریافتهایم را در معرض نگاه و چهبسا نگاه نقادانهی دیگران نیز قرار بدهم.
*****
اگر بررسیِ دیگر اگزیستانسیالیستها و همچنین تحقیق دربارهی بستر اجتماعی/تاریخی پیدایش اندیشههای اگزیستانسیالیستی را بهبعد و زمانی موکول کنم که زمینهی آن برای من فراهم شده باشد، چنین مینماید که بررسی بعضی از باورهای نیچه آغاز چندان نامناسبی در این زمینه نباشد. تا آنجاکه من دیده و خوانده و پُرسوجو کردهام، چنین بهنظر میرسد که در یک دستهبندی کلی، سه دریافت متفاوت از تفکرات نیچه وجود دارد:
دریافت نخست، نیچه را بهعنوان متفکری اساساً خردستیز و ویرانکنندهی عقل، در همسویی با نظام سرمایهداری و نیز بهعنوان فیلسوفنمای توجیهکنندهی کنشهای سرمایه انحصاری مورد بررسی قرار میدهد که از جنبهی نظری هم در شکلگیری فاشیسم نقشآفرین بوده است. این بررسی بهطور جدی در مقابل نیچه قرار میگیرد. بخشی از کتاب «ویرانی عقل»، نوشتهی جورج لوکاچ، ترجمهی خانم زیبا جبلی (ظاهراً در فصل سوم) نیچه را از این زاویه بررسی میکند[لازم بهتوضیح است که من ترجمهی فارسی این کتاب را هنوز نخواندهام و فقط بعضی پارگرافهای فصل سوم انگلیسی آن را که بهنیچه میپردازد، بهطور راندوم و نه چندان دقیق خواندهام. بههمین دلیل هم در مورد نقش مستقیم نیچه در پیدایش فاشیزم هیتلری هنوز نظر روشن و قاطعی ندارم].
دریافت دوم (در کلیت خویش و تاآنجا که من اطلاع دارم)، برخلاف نگاه و دریافتِ نخست، نیچه را فیلسوفی راستین، درضدیت با ماورائیتگرایی، راهگشای اندیشهی پُست مدرن و چنان عمیق، تأثیرگذار و جدی میداند که حتی بهاین نتیجه میرسد که تفکر فلسفیْ بدون نیچه متوقف میمانْد و پیشرفت در حوزههای گوناگون اجتماعیْ امکان وقوع خویش را از دست میدادند. این دریافت از نیچه (که ظاهراً شاخههای متعددی هم دارد)، ضمن اینکه خودرا با هرگونهای از غایتگرایی و نظاممندی در اندیشهورزی درستیز قرار میدهد و میخواهد رنج خدایی/آسمانی را بهشادی انسانی/زمینی تبدیل کند، و فردیتِ گرفتار در سلطهی اقتدارگراییِ اندیشه و زندگی اجتماعی را نیز رهاییبخش باشد؛ صرفنظر از بررسی جنبهی عملی چنین رویکردی، اما بهلحاظ نظری بهسرآمدان تکیه میکند و از تودههای مردم با نیم نگاهی از بالا ـهمچون زمینهی لازم برای بقای سرآمدانـ درمیگذرد. گرچه من هنوز دریافت جامعی از نیچه ندارم و مطالعهی گستردهای در نیچهگرایی را نیز (بهدلیل گستردگی و تنوعی که دارد)، برای خودم لازم نمیدانم؛ اما جوهرهی این نگاه بهنیچه و دریافت از او را در کتاب «چنین گفت زرتشت»، ترجمهی داریوش آشوری، هم میتوان پیدا کرد.
دریافت و نگاه سوم بهنیچه از تنوعی ویژه، طیفگونه و گستردهای برخوردار است. در یک سوی این طیفْ مارکسیست/نیچهگراهایی قرار دارند که شیفتهی آکسیونهای خیابانیِ همراه با زدوخورد با پلیساند، و نظرات مایکل هارت و آنتونیو نگری را درستترین انکشاف نظرات مارکس در زمانهی کنونی میدانند؛ و در سوی دیگر آن، دانشگاهیانی (از همهی ردهها) قرار دارند که از طریق عامیانهسازی تفکر فلسفی، گونهای آکادمیِ غیررسمی و عمدتاً شفاهی در کانالهای تلگرامی، یوتیوب و مانند آن برپا کردهاند که بیشترین مورد استفادهاش ارضای کنجکاوی «طبقه متوسطی»هایی است که علیرغم شوق فراوان بهدانستن، اما حوصلهی مطالعه و تحقیق ـنیزـ ندارند!؟ تکیه کلامِ عامِ فلسفی این دریافت از نیچه (اعم از «فرهیختگان» ویا عامیانهسازان)، عملاً طوری بهبیان درمیآید و تبادل میشود که ضربالمثل ـنه سیخ بسوزد و نه کبابـ را بهیاد میآورد!؟ مسئله از این قرار استکه علیرغم تفاوت در نحوهی بیان و شکلِ احتجاج دو طرف این طیف که یکی پرفسورمنشانه است، و دیگری با تکیه بهلفظْ تعبیر و تفسیرهای تودرتو و سرگرمکننده را ارائه میدهد؛ اما آنچه عملاً بهتبادل میگذارند، خواسته یا ناخواسته، خردستیزی و ویرانکنندگی تعقلِ طبقاتی و انقلابی است. احتجاج عمدهی طرفداران اینگونه دریافت از نیچه، این استکه نیچه هم چیزهای خوب و قابل پذیرش دارد و هم چیزهای قابل نقد و دور انداختنی!
این نگاه بهنیچه و دریافت از اندیشهی او، ضمن اینکه ادعای نیچه (یعنی: ضدیت با توتالیهگرایی و گریز از تفکر فلسفیِ سیستماتیک) را میپذیرد، درعینحال تفکر فلسفی (که ترکیبِ اساساً لاینفکی از هستیشناسی، شناختشناسی و منطق هرفیلسوفی است) را بهقطعات پازلِ انعطافپذیری تقلیل میدهد که از حدود زمانیـمکانی خویش در میگذرد و مطابق دریافت و حتی سلیقهی هرفردی میتواند مونتاژ دوبارهای پیدا کند؛ و بدینترتیب، آنچه در گفتگو از هراندیشهی فلسفیای تعیینکننده است، راویِ آن اندیشهی فلسفی است، نه تعادل و توازن بین آن اندیشهی فلسفی و روایتکنندهی آن که برخاسته از موقع و موضع نسبتاً معینی است. نتیجهی مقدماتی و نظری چنین دریافت و برداشتی از نیچه، تکثیر او بهتعداد کسانی است که بهنحوی خودرا نیچهای یا نیچهگرا میدانند؛ و نتیجهی عملیاش نیز گسترش هرچه بیشتر جوهرهی ستیزهگرانه، سرآمدسالارانه و تحقیرکنندهی تودههای مردم است که نه تنها در کُنه اندیشههای نیچه نهفته است، بلکه بهانحای گوناگون تکرار نیز میشود.
برای اینکه بدون ارائه دلیل و براساس نظراتِ خودِ نیچه، او را بهصلیب «پیشداوریِ» کمونیستی نکشانده باشم، قسمت کوتاهی از کتاب «چنین گفت زرتشت» [(صفحات 79 تا 81)، ترجمهی داریوش آشوری، انتشارات آگاه، چاپ بیست و هشتم، سال 1387] را عیناً در زیر نقل میکنم تا با بررسی نقادانهی آن و براساس نظرات خودِ نیچه ثابت کنم که جوهرهی تفکر نیچه ضمن اینکه ماورائیتگرایانه و پیامبرمآبانه است، درعینحال درصدد جاودانهسازی نابرابریهاست و با خردِ طبقاتی و انقلابی نیز میستیزد.
اشاره بهاین نکته نیز لازم است که بعضی از نیچهگراها ادعا میکنند که ترجمهی آقای داریوش آشوری از کارهای نیچه و بهویژه ترجمهی «چنین گفت زرتشت» نه تنها نارساست، بلکه تااندازهی زیادی نیز دلبخواهی است. درپاسخ بهاین ادعا باید گفت: اولاًـ بسیاری از نیچهگراهای رنگارنگ که نیچه را بهزبان انگلیسی و آلمانی خواندهاند، در گفتگو بهزبان فارسی از ترجمهی آقای آشوری نقلقول میآورند و ترجمه او را تحستین نیز میکنند؛ دوماًـ تأثیرگذاری مستقیم و غیرمستقیم نیچه روی فارسی زبانها ـعمدتاًـ از طریق همین ترجمهها بوده است و بدون این ترجمهها نیچهگرایی آشکار و پنهان چنان قلیل میبود که بحث و گفتگو دربارهی آن از اساس مطرح نمیشد؛ و سوماًـ آنچه من در اینجا مورد بررسی قرار میدهم همان اندیشههایی است که از طریق ترجمههای آقای آشوری بهدست ایرانیها و خصوصاً بهدست فارسیزبانها رسیده است. بنابراین، اگر نیچهای وجود دارد که خیلی متفاوتتر از ترجمههای آقای آشوری است، نقد و بررسی آن حکایت دیگری است که در حال حاضر کاری بهآن ندارم. بهاین مسئله نیز باید اشاره کنم که اخیراً ترجمهی دیگری هم با این ادعا که ترجمهی آشوری نادرست است، منتشر شده که در حال حاضر بهآن دسترسی ندارم. بنابراین، وظیفهی خود میدانم که این ترجمهی جدید را تهیه کنم و ضمن مقایسه متن آن با ترجمه آقای آشوری، چند قسمت آن و خصوصاً همین قسمت «دربارهی زنان پیر و جوان» را با انگلیسی و اگر امکانش فراهم شد، حتی با آلمانی مقایسه کنیم؛ و اگر ترجمهی آقای آشوری با نیچهی ـبنا بهادعاـ تفاوت اساسی داشت، این نقد و بررسی را پس بگیرم و بهنیچه اصطلاحاً واقعی بپردازم.
*****
«دربارهی زنان پیر و جوان»
«زرتشت، چرا چنین هراسان از خلالِ شامگاه میخزی؟ چیست اینکه اینگونه سخت زیرِ خرقه نهان داشتهای؟
«گنجینهایست که تو را هدیه دادهاند؟ یا کودکیست بهرِ تو زاده؟ یا ای دوستِ شریران، خود نیز اکنون راهِ دزدان در پیش گرفتهای؟»
زرتشت گفت: «برادر، بهراستی، این گنجینهایست که مرا هدیه دادهاند: حقیقتِ کوچکیست که با خود میبرم.
«اما چون کودکِ خُرد نافرمان است و اگر دهاناش را نگیرم بهبانگِ بلند فریاد خواهد کرد.»
امروز، همچنانکه بهراهِ خود میرفتم، بهساعتِ فرونشستنِ خورشید زنی پیر با من رویارو شد و با روانام چنین گفت:
«زرتشت با ما زنان نیز سخن بسیار گفته است. اما از زنان با ما هیچ نگفته است.»
و من او را پاسخ گفتم: «از زنان تنها با مردان سخن باید گفت.»
او گفت: «با من نیز از زنان بگوی. من چندان پیر هستم که همان دم فراموشش کنم.»
و من درخواستِ پیرزَنَک را بهجای آوردم و با او سخن گفتم:
همه چیزِ زن معماست و همه چیزاش را یک راهِ گشودن است که ناماش آبستنی است!
مرد وسیلهایست برای زن، هدفْ همیشه بچه است. اما زن برای مرد چیست؟
مردِ راستین خواهانِ دو چیز است: خطر و بازی. ازاینرو زن را همچون خطرناکترین بازیچه میخواهد.
مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیروگرفتنِ جنگآوران. دیگر کارها ابلهی است!
جنگآور میوهی بسیار شیرین دوست نمیدارد. ازاینرو دوستارِ زن است. زیرا شیرینترین زن نیز تلخ است.
زن کودک را به از مرد درمییابد. اما کودکی در مرد از زن بیش است.
در مردِ راستین کودکی پنهان است که خوش دارد بازی کند. بیایید ای زنان و کودک را در مرد بیابید!
زن بازیچهای باد پاک و ظریف، همچون گوهری، رخشان از فضیلتهای جهانی که هنوز در کار نیست.
در عشقتان فروزِ ستاره فروزان باد! و امیدتان این باد: «اَبَر انسان را بزایم!»
در عشقتان دلیری باد! با عشقتان بتازید برآن کس که در شما هراس میانگیزد.
عشق شما فخر شما باد! زن جز این کمتر فخری میشناسد. و اما، فخرِ شما این باد: بیش از آن دوست بدارید که دوستتان میدارند و در این کار هرگز از هیچکس واپس نمانید.
مرد را از زن هراس باید آنگاه که زن عاشق است. چه آنگاه است که زن همه چیز را فدا میکند و هیچ چیزِ دیگر را در نظراش ارجی نیست.
مرد را از زن هراس باید آنگاه که زن بیزار است. زیرا مرد تنها در ژرفنایِ رواناش شریر است، اما زنْ بد ذات است.
زن از چه کس از همه بیش بیزار است؟ آهنی بهآهنرُبا چنین گفت: «از تو از همه بیش بیزارم که کشش داری، اما نه چندان که بهخود بکشانی.»
شادکامیِ مرد این است: من میخواهم. شادکامی زن این: او میخواهد.
زنی که با تمامیِ عشقاش فرمان میبَرَد، چنین میاندیشد: «بنگر که جهان هماکنون کامل شده است!»
زن میباید فرمان بَرَد تا برای خود ژرفایی بیابد. نهادِ زن رویه است؛ لایهای پُر جنبوجوش بر رویِ آبهای کمژرفا.
اما نهادِ مرد ژرف است و رودش در غارهای زیرزمینی میخروشد. زن قدرتِ او را حس میکند. اما آن را درنمییابد.
آنگاه پیرزَنَک مرا پاسخ گفت: «زرتشت چه نکتههای باریکی گفت، بهویژه بهر آنان که چندان جواناند که بهکار آیدشان.
شگفتا که زرتشت چه کم آشنایی با زنان دارد و با این همه از آنان چه درست سخن میگوید! آیا این نه همه از آنروست که دربارهی زنان هرچه بگویی درست است!»
«اکنون برای سپاس، این حقیقت را بپذیر! البته من برای رسیدن بهآن چندان که باید موی سپیده کردهام.
نهاناش کن و دهاناش بگیر! وگرنه به بانگِ بلند فریاد خواهد کرد، این حقیقت کوچک!
گفتم: «ای زن، حقیقتِ کوچکات را بهمن ده!» و پیرزَنَک چنین گفت:
«بهسراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن!»
*****
بازخوانیِ نقادانهی نظر نیچه دربارهی زنان
تا آنجاکه من دیده و شنیده و خواندهام، اغلب آن افراد و گروههایی که بهنوعی (مستقیم یا غیرمستقیم) از نیچه طرفداری میکنند ویا بهنوعی براین باورند که باید «معنایِ زندگی» اجتماعی خود را شخصاً و در شخصِ خویش شکل بدهند، و برای معنا بخشیدن بهخودْ سبک و سیاق نیچهای را برمیگزینند، در مقابل این اتهامِ فمینسیتها که نیچه را زنستیز و ضدزن میدانند، بهسختی گارد دفاعی میگیرند و مجموعاً بهاین شکل دفاع میکنند که حرفهای نیچه استعاری است و باید بکوشیم تا عمق استعارههای او را دریابیم.
اگر بهتقلید از سبک مفسرین کتابهای آسمانی (مثلاً مفسرین قرآن) براین باور نباشیم که هرکلمهی این کتابها هزارویک معنی دارد و معنی هزارویکمین آن را تنها اولیاالله در مییابند، و تفسیر این کلمات بهجز اِشراف کامل برعلمِ معانی، طینت پاکِ الهی را نیز میطلبد، برای فهم حرفها و کلمات نیچه باید بهدنبال ریشهی کلمات و سابقهی کاربردیِ تاریخی/ادبی آنها بگردیم تا در مسیری قرار بگیریم که ما را معطوف بهمعناییِ میسازد که مقصود نیچه است.
اگر دفاع از نیچه را بهاین سخن سادهلوحانه نکشانیم که ترجمهی آشوری از «تازیانه» غلط است و مثلاً لغتی که نیچه در آلمانی بهکار برده، «دستهگل»[!] معنی میدهد، چارهای جز این نداریم که در جستجوی معنای استعاری تازیانه بهفرهنگ دهخدا مراجعه کنیم. در این فرهنگ هرچه دربارهی «تازیانه» آمده، حاکی از کوبیدن فیزیکی آدمها با استفاده از شکل ویژه و بسیار سختی از شلاق است، و استعاریترین معنای که با آن مواجه میشویم، کنایه از حقارت و فرومایگیِ وجودی افرادی است که مستوجب تازیانهاند. نتیجه اینکه برخورد نیچه با زنان تحقیرآمیز است و آراستگی آنها را در تابعیت از مردان میطلبد و معقول میداند.
اما آنچه در باره نظر نیچه نسبت بهزنان باید گفت بسیار فراتر از ایراد بالاست که اساساً فمینستی است. بهنظر من فمینستها نهایتاً بهدنبال حقوق مساوی در برابر کار مساوی بین زن و مرد هستند که خواسته یا ناخواسته ناظر برفروش نیروی کارِ برابر در مقابل دستمز برابر در همین نظام سرمایهداری است. بهعبارت دیگر، ضمن اینکه در جوهرهی فکری اشکال گوناگون فمینیسم، اختلافاتی با نظر نیچه دربارهی زنان وجود دارد؛ اما این اختلافات اساساً کمّی است، و بهلحاظ کیفی تناقضی بین این نگاه با نگاه نیچهای نسبت جایگاه انسانی زنان وجود ندارد.
*****
«دربارهی زنان پیر و جوان» را دوباره بخوانیم:
■ پاسخ بهاین سؤال که چرا زرتشت (که در حقیقتْ خودِ نیچه است) بهآرامی و هراسان از خلال شامگاه میگریزد و از شامگاه بهکجا میتواند گذر کند و بِخَزَد، مناسبترین جواب که آرایه فلسفی هم داشته باشد، صبحگاه است! صبحگاهی که روشنایی، نوین شدگی و فتح را نیز با خود میآورد! بنابراین، براساس بیانات خودِ زرتشت میتوان چنین نیز تصور کرد که او «حقیقت کوچی» را که «چون کودکِ خُردْ نافرمان» بود، «سخت زیرِ خرقه نهان [می]داشت» و دهانش را نیز میگرفت تا «بهبانگِ بلند فریاد» نزند و او را (یعنی: خودِ حقیقت کوچکِ فریادکننده را) از رساندنِ بهصبحگاهِ روشنایی و نوینشدگی و فتح مانع نشود! اما آن «حقیقت کوچی» که زرتشت دهانش را گرفته بود تا فریاد نکند، چه بود و زرتشت آن را از کجا آورده بود؟ زرتشت در این باره نقل میکند که: حقیقت را پیرزن «برای سپاس» در ازای «نکتههای باریکی» بهمن داده بود که «بهویژه بَهرِ آنان که چندان جواناند... بهکار» میآید؛ و این حقیقت همان سخن آن پیرزن بود که «البته... برای رسیدن بهآن چندان که باید موی سپیده» کرده بود: «بهسراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن!».
■ مگر زرتشت چه «نکتههای باریک» و گرانبهایی را بهپیرزن داده بود که او نیز حاصل همهی زنگیاش را که «موی سپید»ش نشانهی آن بود، «برای سپاس» و در ازای این نکتههای باریک بهزرتشت هدیه کرد؟ «نکتههای باریک» زرتشت بهپیرزن از این قرار بودند:
1ـ «از زنان تنها با مردان سخن باید گفت»، آیا زنان نمیتوانند خودرا دریابند؟
ــ اگر زنها میتوانستند خود را دریابند، زرتشت (که خودِ نیچه است)، «تنها مردان» را شایسته سخن گفتن دربارهی زنان نمیدانست!
2ـ «همه چیزِ زن معماست و همه چیزاش را یک راهِ گشودن است که ناماش آبستنی است»!
ــ بهراستی، آن «گشودن»ی که «ناماش آبستنی است»، چگونه شکل میبندد و واقع میشود؟
براساس تجربهی بشری تنها در آمیزش جنسیِ دو جنس مخالف است که آبستنی میتواند واقع شود. اگر نظر زرتشت نیچه همین باشد؛ پس او زنان را اساساً در وجه جنسیشان گشوده میداند که باید امیدوار باشند تا «اَبَر انسان را» نیز بزایند!
[درافزوده: فرهنگ دهخدا «آبستنی» را فقط در آمیزش جنسی دارای معنی میداند؛ و نباید واژهی آبستنی را با کلمهی آبستن (که مثلاً در شعر حافظ آمده است)، یکسان فهمید که معنایی فراتر از آبستنی دارد: {فریب جهانْ قصهی روشن است /ـ/ سحر تاچه زاید شب آبستن است}].
3ـ «مرد وسیلهایست برای زن، هدفْ همیشه بچه است. اما زن برای مرد چیست»؟
ــ جواب این سؤال (یعنی این سؤال که «زن برای مرد چیست» را) زرتشتِ نیچه در بند یا پاراگراف بعدی میدهد: «مردِ راستین خواهانِ دو چیز است: خطر و بازی. ازاینرو زن را همچون خطرناکترین بازیچه میخواهد». بنابراین، «زن برای مردِ» راستین ـدر بهترین صورت ممکنـ «خطر و بازی» یا «خطرناکترین بازیچه» است؛ بازیچهای خطرناکتر از مثلاً شکار پلنگ، که هرچه باشد و نباشد، فقط حیوان است!؟
4ـ زن که در شیرینترین حضورش «نیز تلخ است»، همانند میوه، وسیلهی «دوباره نیرو گرفتنِ» مرد/جنگآور است که برای جنگآوری پرورانده شده است.
5ـ زن «بازیچه»ی مرد است!
ــ چرا؟
ــ برای اینکه «در مردِ راستین کودکی پنهان است که خوش دارد بازی کند. [پس] بیایید ای زنان و کودک را در مرد بیابید» که بازی را «خوش [می] دارد»!!
6ـ زن همچون گوهری باید باشد، رخشان از فضیلتهای جهانی، که هنوز در کار نیست. اما این «فضیلتهای جهانی که هنوز در کار نیست[ند]»، چگونهاند؟
ــ زرتشتِ نیچه قد برمیافرازد و با بانگ بلند فریاد میزند که این فضیلتها در جهانی بودنِ خویش، «بازیچهای» باید باشند تا درعشقْ همچون ستاره «فروزان» شوند، و امیدشان نیز این باید باشد که «اَبَر انسان را» بزایند! پس، قدرِ ارزشی زنانْ «آبستنی» و زایمان آنهاست و اگر «اَبَر انسان را» بزایند، عالیترین خواهند بود!؟
......
7ـ مرد همیشه و همواره باید از زن در«هراس» باشد، چه آنگاه که «عاشق» است و چه بههنگام «بیزار»ی!
ــ چرا؟
ــ زیرا آنگاه که عاشق است، «همه چیز را فدا میکند و هیچ چیزِ دیگر را در نظراش ارجی نیست»؛ و بههنگام «بیزار»ی نیز آنچه در او در اوجْ بهفعلیت درمیآید، «ذات بد»، تغییرناپذیر و مخرب او در مقابل «روان» مرد است که تنها «در ژرفا... شریر» است و در ذات ناشریر و خوب!
ــ اما هنوز نمیدانم که «زن از چه کس از همه بیش بیزار است»؟
ــ زن از مردی «بیزار» است که «کشش» دارد، «اما نه چندان که بهخود بکشان...[د]»!
ــ کشش؟ این چگونه کششی است؟
ــ اگر نامِ «گشودن» زنْ «آبستنی» است، لابد «بهخود بکشان...[دَن]» او باید همآغوشی باشد!؟
ــ نه، من بهاین حرف تو باور ندارم. باید بیشتر بگویی!
ــ پس، بشنو آنچه زرتشتِ نیچه میگوید: «شادکامیِ مرد این است: من میخواهم. شادکامی زن این: او [یعنی: مرد] میخواهد»!!؟
8ـ زن در کدام هنگام جهان را کامل میبینند؟
ــ زرتشت میگوید: آنگاه که «با تمامیِ عشقاش فرمان میبَرَد»!
ــ چرا چنین است، و چرا باید چنین باشد؟
ــ برای اینکه زن فاقد ژرفاست، «نهادِ زن رویه است»، همچون «لایهای پُر جنبوجوش بر رویِ آبهای کمژرفا»! «اما نهادِ مرد ژرف است و رودش در غارهای زیرزمینی میخروشد. زن قدرتِ او را حس میکند. اما آن را درنمییابد». پس، زن در اعلا درجهی قدرِ ارزشیِ خویش محدود بهحسیت و نه دریافت عقلانی است؛ اما قدرت مرد از حسیت درمیگذرد، در ژرفای رودِ «غارهای زیرزمینی»اش تعقل مییابد و بهمقامی برتر دست مییابد و سروری را میسازد! شنیدی؟ اگر زرتشتِ نیچه در این بند/قطعه بهسؤال تو پاسخی بدون ابهام نمیدهد؛ پس، برای گذر از ابهام بهصراحت، «چنین گفت زرتشت نیچه ویا حداقل سخن زرتشتِ نیچه «دربارهی زنان پیر و جوان» را دوباره و دوباره بخوان!
9ـ «آنگاه پیرزَنَکْ» زرتشت را چنین «پاسخ گفت»: «زرتشت چه نکتههای باریکی گفت، بهویژه بهر آنان که چندان جواناند که بهکار آیدشان»؛ و هیچ رهگذرِ رندی نبود که از «پیرزَنَک» بپرسد: سخنان زرتشت بَهرِ چه «بهکارِ» زنان جوان میآید[!؟]؛ و چرا زرتشت که «کم آشنایی با زنان دارد»، هرچه «دربارهی» آنها میگوید «درست است»؟
10ـ آنگاه زرتشتِ نیچه بهپیرزن گفت: «ای زن، حقیقتِ کوچکات را بهمن ده!» و پیرزَنَک چنین گفت: «بهسراغ زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن» تا «با تمامیِ» عشقشان «فرمان» بَرَند، تابع مردان گردند، و بهگونهای «گشود[ه]» شوند که «ناماش آبستنی است».
*****
اگر تصمیم ماقبل تجربی ویا تصمیم توجیهکنندهی وضعیت کنونیِ فردی و اجتماعیِ «من» درمیان نباشد، بازخوانی «دربارهی زنان پیر و جوان» ثابت میکند که نیچه نه تنها زنان را فروتر از مردان (یعنی: زنان را «پایین دست» و مردان را «بالا دست») میداند، بلکه زنان را تنها و بطور همهجانبه درخدمت مردان میفهمد و چنین نیز میطلبد.
صرفنظر از جنبهی فمینیستی مسئله که در ابتدای این نوشته بهآن اشاره کردم، مسئلهی اساسیِ ارزشگذاری نیچه نگاهِ فراتاریخی/خدمتگذارانهی او بهزنان است. بدینمعنی که زنان فقط و فقط در خدمتگذاری زنانهی خویش بهنیازهای مادی و بهاصطلاح معنوی مردان است که میتوانند بقا داشته و بهمثابهی موجودی پایین دست و فروتر، جزءِ بسیار ناچیزی از بشریت بهحساب بیایند.
در اینجا بحث در مورد نادرستی فهم، خواست ویا تصویر نیچه نیست که بهوساطت زرتشت و پیرزن بهبیان درمیآید؛ نکتهی اساسی ـاماـ این استکه نیچه نابرابریهای ناشی از پیدایش و وجود روابط و مناسبات طبقاتی را که در کلیت خویشْ «پائینی دستیها» را (اعم از برده و رعیت و کارگر) در خدمت «بالا دستیها» (یعنی: در خدمت بردهدار و فئودال و سرمایهدار) قرار میدهد، بهعنوان ذاتِ وجودیِ نوع انسان تصویر و تبلیغ میکند که در همیشگی بودنش ـگرچه تغییر میکندـ اما تغییراتش بهحرکتی که درعینحال متضمن نفیدرنفی و تکامل تاریخی باشد، راهبر نمیگردد؛ و بدینترتیب، عنصر تابعیت «پایین دستی»ها از «بالا دستیها» و همچنین خدمتگذاری «بندگان» به«سرآمدان» را ـگرچه در شکلی «تازه»ـ اما در جوهرهی خویش محفوظ میدارد.
بهطورکلی، جوهرهی اندیشهی نیچه نه تنها زنستیزانه است، بلکه دربردارندهی ستیزِ تاریخی و ضدعقلانی با نوع انسان و نوعیت انسانی در تثبیت گوناگونی جامعهی طبقاتی است؛ و پارهای از نیچهگرایان همین تثبیت گوناگون را «شوند» و حتی «شدن» مینامند. بههمین دلیل استکه نیچه بدون اینکه نگاه غایتگرایانهی خودرا بهصراحت بیان کند، در لابلای ارائهی چشماندازهای شاعرانه و قصهگونهی خویشْ جوهرهی جامعهی زمانهی خود را (که طبقاتی بود و هنوز هم طبقاتی است)، در آرایهای ظاهراً نوین، اما بسیار سهمگینتر و سرکوبگرانهتر برای آیندهای بهتصویر میکشد که «ابر انسان» در آن استقرار یافته باشد. زرتشتِ نیچه پیامبرِ بهرسالت رسیدهی پس از اعلام مرگ خداست که در انکار بهشت و جهنمِ ادیان ابراهیمی، جامعهای را آرمانی میکند که غایتِ متصورِ جامعهی طبقاتی است؛ و چنین جامعهای بهمعنیِ جامعهای است که در طبقاتی بودن خویش، درعینحال از دینامیسم مبارزهی طبقاتی نیز «رها» شده باشد! بهبیان دیگر، نیچه جامعهای را در چشمانداز دارد که شلاقْ چنان برای «بندگان» درونی شده باشد که دست از مبارزه برعلیه «سروران» برداشته و مطلقاً بهتابعیت آنها درآمده باشند.
چنین مینماید که نیچه در وضعیتی مرگ خدا را اعلام داشت، و در عدم شناخت از اسلام، ستیزِ نظری با مسیحیت و یهودیت را آغاز کرد که این ادیان خاصهی نشئهآفرین/فرافکنانه و تریاکگونهی خویش را تا اندازهی نسبتاً زیادی در استقرار، تداوم و نیز بازدارنگی مبارزهی طبقاتی از دست داده بودند. بنابراین، همهی معیارهای مسیحی/یهودی که جنبههای مختلف زندگی اجتماعی و مبارزاتی را بهلحاظ ارزشی بهسنجه میکشیدند، میبایست بهگونهای بازتعریف میشدند که نه تنها کارآیی از دست رفتهی خویش را بازیابند، بلکه بهطور مؤثرتری نیز تجدید حیات پیدا میکردند. عواملی مانند رشد علوم و صنعت در اواخر قرن نوزدهم، گسترش صفبندی طبقاتی در اشکال سوسیال دمکراتیک و دمکراتیسم خردهبورژوایی، شکلگیری شتابندهی انحصارات سرمایه که از یکطرف خردهبورژوازی را میبلعید و از طرف دیگر برای فتح بازارهای فروش کالا و صدور سرمایه رقابتی هرچه شدتیابندهتر را پشتِ سر میگذاشت و بهآرامی بر طبل جنگ میکوبید ـمجموعاًـ آن شرایطی را ایجاد کرده بود که نیچه در مقابل آن بهعصیان برخاست تا هرچیز و همهچیز را با تشریفاتی فلسفی/شاعرانه فدای بقای جامعهای کند که هم دیگرگونه و هم «برتر» است و طبقاتی.
بههرروی، از وجود یا عدم وجودِ وساطت اندیشگی بین نیچه و استقرار «رایش سوم» بهاین دلیل بگذریم که بهتحقیق دقیق و ظریفی نیاز دارد که فعلاً برای من میسر نیست؛ اما سؤال (و نه حکمِ قطعی) این استکه آیا جامعهی نهفته در چشماندازها و احکام و ارزشگذاریها نیچه (یعنی: جامعهای که شلاقْ در آن چنان برای «بندگان» درونی شده باشد که دست از مبارزه برعلیه «سروران» برداشته و مطلقاً بهتابعیت آنها درآمده باشند) همان ایدئولوژی و آرمانی نیست که نظریهپردازان و مجریان رایش سوم براساس آن همهی امور زندگی را سیاست میکردند؟
*****
گرچه اطلاع من از اندیشههای نیچه هنوز ناقص است و در این زمینه کار و مطالعهی فراوانی را در پیش دارم؛ اما فراتر از نیچه، هنگامی که نوشتهها و گفتههای شخصِ معینی ارزش تبادل اجتماعی و فلسفی پیدا میکند و میتوان از اندیشههای (بخصوص فلسفیِ) «فلانی» و «بهمانی» گفتگو کرد که مجموعهی نوشتهها و گفتههای اندیشمندانه/فلسفیِ او از ارتباطی درونی/بیرونی برخوردار باشد، حاوی تناقضهای اساسی نباشد و بالاخره هرجزیی از این اندیشه بهنحوی بیانکننده و درعینحال تکاملدهندهی دیگر اجزای آن نیز باشد.
برهمین مبناست که در مورد نیچه نمیتوان گفتکه او در قسمتهای دیگر اندیشهاشْ نگاه و تفسیری از زندگی و آینده دارد که از اساس (یعنی: در همه جنبههایی که بهنوعی عام محسوب میشوند) با قطعهی «دربارهی زنان پیر و جوان» متفاوت است. چراکه چنین تفاوتی ضمن اینکه بیان پوشیدهای از تناقض در اندیشهی «واحد»ی را میرساند که عملاً نقضکنندهی وحدت آن است، درعینحال بدینمعنا نیز هست که نیچه چند دورهی فکری اساساً متفاوت داشته و خودش هم بهآن اشاره کرده است. این درصورتی استکه طبق دانستههای من، اغلب مفسیرین نیچه معنای بعضی عبارتهای استعاریِ تناقضنما در آثار او را مجموعاً همگون، یکپارچه و فاقد تناقض میدانند. تأکید روی این یکپارچگی و وحدت در اندیشهی نیچه تا آنجاست که بسیاری از نیچهگراها براین باورند که شرط درک جامع نیچه، مطالعهی همهی آثار اوست.
گذشته از این جنبهی منطقی/استدلالی، واقعیت مشاهداتی/مطالعاتی نیز حاکی از این استکه تم اصلی قطعهی «دربارهی زنان پیر و جوان» در بسیاری از آثار نیچه ـگرچه بهاشکال گوناگونـ اما چنان تکرار شدهاند که میتوان این قطعه را، منهای جنبهی فمینیستی آن، جوهرهی اندیشهپردازی نیچه دانست و بررسی آن را تااندازهای بررسی نیچه بهحساب آورد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه