سامانیابی شبهفاشیستی زیر پوشش کمونیسم؛ همسویی با «انقلابِ» سوریه؛ توهم یا گرایش ذاتی؟[*]
در وضعیتِ بحران زدهی اقتصادیـسیاسیِ کنونی جهان که در عینحال تحت سلطهی تقریباً بیچون و چرای معنویـهژمونیک سرمایه و نظامهای سرمایهداری قرار دارد و بهویژه پس از «انقلاب» القاعدهایـناتوئی در لیبی [اینجا و اینجا] که دولتهای فوق ارتجاعی منطقه (مثل عربستان و قطر) بههمراه دیگر سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی تدارک سیاسی آن را بهعهده داشتند، اگر کسی بهلحاظ روانی و شخصیتی شدیداً بیمار نباشد و مقدار بسیار ناچیزی هم عِرق انقلابی و کمونیستی داشته باشد، محال استکه در ماهیت تماماً بورژوایی، ارتجاعی و وابستهی «اپوزیسیونِ» دستجات مسلح در سوریه شک کند.
اما فراتر از اختلالات روانیـشخصیتی [که بههرصورت برآیند گروهی و تشکیلاتی آن در امور سیاسی، جهتگیری طبقاتیِ خاصی را میسازدکه معمولاً بورژوایی و ارتجاعی است] و طبعاً در نبود هرگونهای از عِرق انقلابی و کمونیستی؛ واقعیت این استکه عناصر اپوزیسیون بهاصطلاح چپ و بهشدت پراکندهی ایرانی حتی در موضعگیری گروهبندیهای ظاهراً متفاوت و متنافر خویش، در مقابله با رژیم بشار اسد که قدیمیترین متحد جمهوری اسلامی در طول حیات سرکوبگرانه و ضدانسانی آن است، بهطور روزافزونی بهدستجات مسلح در سوریه گرایش پیدا میکنند، این دستجات را اپوزیسیون مردمی مینامند، برای آن پپسیِ انقلابی باز میکنند و چکامهی آدونیسی برایش میسراید، بهلحاظ ایدئولوژیک و معنوی بهحمایت از آن برمیخیزند، با نادیده گرفتن شوراهای بارسلون در سال 1936 شعار اسپانیایی کردن سوریه سرمیدهند؛ و در واقع، دست اتحاد بهسوی این دستجات مسلح دراز میکنند تا در گام بعدی (یعنی: پس از «سرنگونی» احتمالی رژیم بشار اسد) با استفاده از روابط، منابع و کمکهای احتمالی این «اپوزیسیون» مسلح بهجنگ رژیم اسلامی بروند و کار این رژیم را هم «تمام» کنند!؟
بهعبارتی میتوان چنین ابراز نظر کرد که اپوزیسیون پراکندهی چپ ایرانی (در بخش عمده و درصد بسیار بالای خویش) با تبدیل تاکتیکِ سرنگونی جمهوری اسلامی بهاستراتژی و هدف نهایی خود، و نیز چنگ زدن بههرامکان و استفاده از هرطریق و اتحاد با هرنیرویی برای تحقق این «استراتژی»، عملاً جای سیاست و حضور در قدرت سیاسی را با مبارزهی طبقاتی و نتایج سیاسیِ آن عوض کرده و هیچ ابایی هم از این ندارد که تاکتیکهای مورد استفادهاش با تاکتیکها و استراتژی انقلاب سوسیالیستی در تناقض باشد و امکاناتی که بهآن چنگ میزند، بهعامل تخریب امکان سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان تبدیل شود.
گرچه هیچ گروه و جریانی ـآشکاراـ حرفی از مقاصد سیاسیاش در رابطه با «اپوزیسیون» دستجات مسلح سوریه نزده است؛ اما ازآنجا که سیاست بینالمللی یا منطقهای یک فرد یا گروه و سازمان سیاسی (صرفنظر از جنبهی انقلابی، ترقیخواهانه یا ارتجاعی آن) ناگزیر روی دیگر سکهی سیاستهای داخلی آن فرد یا گروه و سازمان سیاسی است؛ از اینرو، همهی آن افراد و جریاناتیکه بهنحوی (آشکارا یا بهطور ضمنی) دستجات مسلح در سوریه را تأیید میکنند یا حتی در مورد ماهیت ارتجاعی آن سکوت درپیش گرفته و گاه دوپهلو حرف میزنند، در واقع، آرزوهای سیاسی یا بهعبارتی برنامهی سیاسی صراحتاً اعلام نشدهی خود را بهنمایش گذاشته و همان راه و مسیری را انتخاب کردهاند که «اپوزیسیونِ» دستجات مسلح در سوریه سرگرم اجرای آن هستند. این «انتخاب»، صرفنظر از بررسی احتمال عملی و اجرایی آن، نظراً چیزی جز جایگزینیِ «سرنگونیِ» بورژوایی جمهوری اسلامی (بخوانیم: برنامهی رژیمچنج بورژوازی غرب) با سرنگونیِ سوسیالیستی این رژیم و نظام اقتصادیـسیاسیاش نیست که مشروط بهسازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان است. بنابراین، توسل بهسیاستها و امکانات بورژوایی در مقابل استفاده از سیاستها و امکانات کارگری و سوسیالیستی جزءِ لاینفک این «انتخابْ» بهمثابهی تابعی از کلیتِ بورژوایی آن است.
اما ازآنجاکه تحقق بیرونی و عملی هرآرزو یا برنامهی سیاسی خاص، مشروط بهروابط و امکانات معینی است؛ ازاینرو، طبیعی استکه تأیید دستجات مسلح در سوریه یا سکوت در مورد خاصهی سراسر ارتجاعی آن ـعملاًـ معنایی جز اتحاد و همسویی گام بهگامِ با این بخش از «اپوزیسیونِ» سوریه ندارد تا در فضا و تراکمِ لازمی از تحرکات کمّی، تحول «کیفی» بهصورت یک جهش وارونه، علناً بهنمایش گذاشته شود!؟ بدینترتیب، برخلاف موقعیت جنبش چپ قبل از ظهور جنبش ارتجاعی سبز، باید بهاین سؤال جواب داد که چرا متحدین و تدارککنندگان «اپوزیسیونِ» دستجات مسلح در سوریه نباید با اپوزیسیون «چپ» ایرانی متحد شوند، که از همهی شاکلههای چپْ تنها نام آن را یدک میکشند تا بتواند فریبندهتر عمل کنند؟ آیا درست همینجا نیست که «پارچه» روح همقبیلهای نازیبای خودرا (علیرغم تفاوت در شکل و قیافه و عنوان) در «نخ» میبیند؟!
اگر حضور و عملکرد نظامی دستجات مسلح در سوریه 20 سال پیش واقع شده بود، این احتمال وجود داشت که تأیید و همسویی با آن را نه گامهایی بهواسطهی وحدت ذاتی، بلکه ناشی از اشتباه معرفتی دانست؛ اما امروز که تهاجم نظامی بهیوگوسلاوی، افغانستان، عراق و لیبی را با همهی فجایع آنْ بالعینه در مقابل داریم و نقش فریبنده، نمادساز و حتی سازماندهندهی رسانههای همگانی را در این رابطه مشاهده کردهایم و پیشزمینههای «داخلیِ» تهاجم نظامیِ جوهراً همگون را در اشکال گوناگون و درهریک از این کشورها بهوضوح دیدهایم، اِبراز همسویی و نوحهسرایی برای دستجاتیکه چنان در همآهنگی با رسانهها «عمل» میکنند که گویی توسط آنها کارگردانی میشوند، بیش از هراحتمال دیگری، یک آرایش و کنش ارادی و شبهفاشیستی را بهنمایش میگذارد.
نه اشتباه نشود! اینگونه جانبداریهای ظاهراً انقلابی که اغلب بهقیمت جان و مال و ناموس پایینترین گروهبندیهای جامعه تمام میشود، بهاین دلیل ساده که هنوز ذرهای در میان مردم ایران (در انکار مناسبات طبقاتیشان و تبدیل آنها بهتودهـگله) نفوذ و اعتباری بهدست نیاوردهاند و اصولاً با هرگونه آرمانگرایی (حتی از نوع خردهبورژوایی و واپسگرایانهاش که لازمهی خیزشهای فاشیستی است) بیبهرهاند، در معنای اجتماعی و بهاصطلاح جامعهشناسانهی کلام هنوز قابل توصیف بهفاشیست نیستند؛ اما ازآنجاکه سبککار و جوهرهی مفهومیـارادهمندانهی اینگونه حمایتها و انقلابینماییها عملاً و بهطور ضمنی همان نتایجی را دربردارد که خیزشها و کنشهای فاشیستی آشکارا خواهان آناند؛ ازاینرو، بهتر استکه با صفت شبهفاشیستی توصیف شوند تا با خیزشهای فاشیستیـایدئولوژیک که دارای پایگاه تودهـگلهای نیز هستند، اشتباه نشوند.
تنها درصورتی میتوان حکم بالا را نابهجا، غلط و حتی عنادورزانه دانست که با دلایل و وشواهد مبرهن و عینی (نه جنجالآفرینیها، مهندسی بهاصطلاح افکار و نمادسازیهای برنامهریزی شدهی رسانههای تحت کنترل بورژوازی غرب)، و نیز در پرتو استدلالهای ماتریالیستیـدیالکتیکی نشان داده شود که «اپوزیسیون» دستجات مسلح در سوریه ضمن ارتباط با بخشهای مختلف جمعیت و خصوصاً ارتباط ارگانیک با تودههای کارگر و زحمتکش، نقشی انقلابی و تاریخی ایفا میکنند. بهعبارت دیگر، باید بدون توسل بهمنطق صوری و قیاسات لازمهی آن، ثابت کرد که «اپوزیسیون» مسلح در سوریه در مختصات درونی، در مختصات منطقهای و در مختصات جهانیاش ـمنحیثالمجوع و برآیندگونهـ یک نیروی انقلابی با پایگاه تودهای است[!؟].
ماهیت طبقاتی «اپوزیسیون» مسلح در سوریه!؟
اما بهراستی چرا باید «اپوزیسیون» مسلح در سوریه را انقلابی دانست؟ این «اپوزیسیون» بهلحاظ سازمانیابی یا آموزشِ سیاسی و ایدئولوژیک برای مردم کارگر و زحمتکش سوریه چه دستآوردی داشته و کدام آلترناتیو یا برنامهای را برای این مردم و در مقابل نظام سیاسیـاقتصادی کنونی طرح کرده و پیشنهاده دارد؟ مگر صِرف مخالفت مسلحانه با رژیم بشار اسد همانند مخالفت مسلحانهی مجاهدین خلق در برابر جمهوری اسلامی (حتی بدون احتساب امکانات دولت صدام) عملی انقلابی محسوب میشود که چپ خردهبورژوایی سابق و تماماً بورژوایی امروز برای این بهاصطلاح اپوزیسیون در سوریه چکامهسرایی میکند و برایش چک سفیدِ تأیید انقلابی میفرستد؟ از همهی اینها عامتر و در عینحال اساسیتر: ماهیت طبقاتی، شبکهی مفهومی، ارتباطات داخلی و بینالمللی، و نیز سازوکار سیاسی این «اپوزیسیون» بهاصطلاح انقلابی را چگونه باید برآورد کرد و براساس کدام فاکتورها و ریشههای تاریخی و اجتماعی باید بهشناختی دست یافت تا براساس آن فرضاً بتوان ارتباطی متقابل و همهجانبه را با آن سازمان داد؟
«اپوزیسیون» مسلح سوریه را براساس عامترین دادههایی که بخشی از آن مورد تأیید رسانههای غربی نیست، در چند کلام میتوان اینچنین بهتصویر کشید: دستجاتیکه بارزترین سیما و ویژگیشان، درعینِ پراکندگی و عدم انسجام درونی (که وجود یک نیروی بیرونی هماهنگکننده را بهذهن متبادر میکند)، مجهز بهانواع و اقسام سلاحهای پیشرفتهای است که ـبهعنوان یک مجموعهـ تا قبل از کمکهای وسیع و تسلیحاتی شوروی ـحتیـ در اختیار «جبههی آزادیبخش ویتنام» هم نبود. دستجات مسلحیکه تجاوز بههمسران و دختران علویتبارها یکی از شعارها و (در واقع، یکی از مطالبات) آنهاست. دستجات پراکندهای که دریافت سلفیـوهابی از اسلام که مورد پسند دولتهای عربستان سعودی و قطر است، بهلحاظ ایدئولوژیک «وحدت»بخش آنهاست. دستجات اسلاممداری که هر گفتمان، دیسکورس یا تبیین دیگری از هستی و زندگی اجتماعی و شخصی را جز تبیین سلفیـوهابی حرام میدانند و نه تنها بهرسمیت نمیشناسند، بلکه با تمام توان با آن بهستیز نیز برمیخیزند. ستیزهگران مسلمانیکه در قاعدهی هِرمِ اسلامیـجهادی و آنجا که اصطلاحاً بدنه نامیده میشود، غالباً ریشه در زنجیرهی فقر و نابسامانی دارند، و از همینرو بهشبکهی تربیتیـسیاسی سلفیـوهابی پرتاب شده و در مدار منافع بورژوازی عربستان، پاکستان و دیگر همپیمانهای غربی و غیرغربی آنها دست بههرجنایت «مقدسی» میزنند؛ و هماکنون در سوریه منتظر فرصت هستند تا مسیحیان را بهدریا بریزند!؟ متعصبین فناتیکی که ضمن استفادهی افراطی از دستآوردهای تکنولوژیک و صنعتی با تبیین علمی رویدادها و پدیدههای اجتماعی و طبیعی عنادورزانه برخورد میکنند؛ و در نگاه سلطهگرانهـانحصارجویانهی خویش ـحتیـ نمیتوانند با کردهای سوریه که از محرومترین بخشهای جمعیت هستند و حدود 15 درصد جمعیت این جامعه را تشکیل میدهند، متحد شوند و مثلاً جبههی واحد و یکپارچهای تشکیل دهند.
دستجات مسلح در سوریه ضمن اینکه همهی گوناگونیهای طبقاتی، تاریخی، اجتماعی و غیره را در دریافتِ ویژهای از اسلام (یعنی: دریافت سلفیـوهابی) انکار میکنند، نه تنها هیچگونه باوری بهتشکلهای تودهای و کارگریِ غیرایدئولوژیکـاسلامی ندارند واپوزیسیون چپ و دموکراتی را که سالها با رژیم اسد و طبقهی حاکم برسوریه در نبرد بوده را بهرسمیت نمیشناسند، بلکه عمدتاً روی آن بخشی از جمعیت بهعنوان پایگاه اجتماعی خویش حساب میکنند که ورای همهی تفاوتهای طبقاتی و تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و مانند آن ـبدون هرگونه تمایزیـ فقط و فقط از راستترین بخشهای اخوانالمسلمین هواداری میکنند و آنها را بهطور ضمنی بهرسمیت میشناسند تا متحدین دیگری برای خود پیدا کنند. تازه همین پایگاه بهاصطلاح اجتماعی هم تا آنجایی معنی دارد و بهبازی گرفته میشود که ربطی بهسوخت و ساز مبارزات ریشهدار اپوزیسیونِ داخلیِ سوریه نداشته باشد و بتواند نقش یک دکور مثلاً دموکراتیک را ایفا نماید. راز کنار رفتن برهان غلیون از آنچه «شورای ملی سوریه» نامگذاری شده است و همزمان پیدا شدن سروکلهی شخصی بهنام عبدالباسط سیدا بهعنوان رئیس جمهور جدید «اپوزیسیون» سوریه در همین نمایش بهاصطلاح دموکراتیکی است که ـدر واقعـ فاز دوم عملیات دستجات مسلح را تشکیل میدهد. بدینترتیب، عبدالباسط سیدا که یکی از کردهای سوریه است و سالها در سوئد زندگی میکند، «علیرغم نداشتن اقتدار و نیز تحربه لازم» (یعنی: عدم فعالیت سیاسی مستمر و جدی)، بهواسطهی مواضع میانهدارانه [و شخصیت تابعشوندهای] که دارد، از بالا و طبعاً با تأیید کسانیکه در پسِ برهان غلیون پنهان شدهاند بهریاست «شورای ملی سوریه» که بازوی سیاسی «اپوزیسیون» دستجات مسلح است، برگمارده شد[1].
در یک بررسی کلی و عام، «اپوزیسیون» مسلح سوریه نه ریشهی تاریخی دارد، نه اندیشهی مدرن یا سیستماتیکی برای بیان و تحلیل سیاسی، و نه حتی مناسبات جاافتادهای که تحت عنوان تشکل و سازمان سیاسی (مثلاً دموکراتیک) بتوان از آن نام برد. این «اپوزیسیون» ـدرعوضـ تا آنسوی خدایگانی سرمایه بر رسانههای همگانی جهان (یا در واقع، بهواسطهی همین خدایگانی) و نیز فراتر از پول و اسلحه و امکانات گوناگون، یار و غار رسانهای دارد و دستاش بهاین رسانهها بند است. این ارتباط تا آنجا گسترش دارد که در استودیوهای قطر تظاهرات «سازمان» میدهند و نبرد جنگجویان مسلح و نیروهای دولتی را به«اجرا» در میآورند تا با استفاده از یوتیوب، فیسبوک، تویتر، شبکههای تلویزیونیـاینترنتی و امثالهمْ اذهان و افکار عمومی را در همهی دنیا و بهویژه در کشورهای غربی آمادهی پذیرش تهاجم نظامی کرده تا گام دیگری در جهت دخالت بشردوستانه و بهطورکلی لیبیئیزاسیونِ سوریه برداشته شود. بهعبارت دیگر، «اپوزیسیون» دستجات مسلح سوریه [که پروسهی تبدیل فاز سیاسی بهفاز نظامی مبارزه را با سرعتی خارقالعاده و اساساً با کمک دولتهای مدافع حقوق بشر (مانند عربستان سعودی و قطر) پشتِسر گذاشتهاند!!] و همچنین «شورای ملی سوریه» (بهمثابهی «اپوزیسیونِ» مورد تأیید رسانههای «همگانی» این کشور) بدون مطبوعات و بدون برنامههای جنگ روانی زیر نظر متخصصان CIA و مانند آن چهبسا یک روز هم دوام نیاورند و همانند آدمک برفی در مقابل آفتابِ واقعیتِ مبارزهی طبقاتی آب شوند. اگر (فرضاً) قرار براین بود که این «اپوزیسیون» حقیقت را در مورد ماهیت و علت وجودی خود بگوید، بهاحتمال بسیار قوی میگفت: بدون رسانههای همگانیِ (تحت کنترل صاحبان سرمایههای غربی)، هرگز!؟
دخالت نظامی بشردوستانه در پرتو کدام استدلال!؟
گرچه پذیرش و درستی هرحکمی در بارهی هرموضوع و نسبتِ مورد تحقیقی بهارائهی فاکتورهای متعدد، واقعی بودن این فاکتورها، ارتباط ارگانیک آنها با یکدیگر و نیز بهروش تحقیق و بررسیِ این فاکتور و همچنین بهشیوهی استنتاج و نحوهی بیان و ارائهی احکام برآمده از تحقیق بستگی دارد؛ اما درخواست فاکتورهای متعدد و اثباتِ مجدد در رابطه با آن احکامیکه در عدم بداهتشان بهگستردگی بهاثبات رسیدهاند و روند جاری زندگی مکرر در مکرر مؤید آن حکم است، سوفسطاییترین شکل برخورد با احکام برآمده از واقعیاتی استکه توسط ایادی آشکار و پنهان بورژوازی بهمیان کشیده میشود تا تحقیقات و احکامی را بهپارادوکس بکشانند که روند عمومی آن ـدر پروسهی تحقیق و طبعاً در نتایج حاصلهـ افشاکنندهی ماهیت و رسالت ضدبشری بورژوازی است. این درست مثل این استکه ایادی کارفرما از کارگران اعتصابی بخواهند که برای آنها ثابت کنند که علت عدم ارضای نیازهای طبیعی و انسانیشان رابطهی خرید و فروش نیرویکار است!
این امر (یعنی: سوفسطاییگرایی ایادی آشکار و ناآشکار بورژوازی غربی که در پارهای از موارد حتی عنوان کمونیست را هم یدک میکشند و ماهیت بورژوایی خود را پشت هویت انتزاعی «کارگر» نیز پنهان میکنند) در مورد مسئلهی سوریه و «اپوزیسیون» دستجات مسلح در آن نیز صادق است. چراکه:
اولاًـ معنای روند عمومی سیاستهای سرمایهداری غرب که عمدتاً در آمریکا و کشورهای اروپای غربی سوختوساز دارد و دخالت بشر دوستانهی نظامی[!!!] بهمنظور تغییر جغرافیای سیاسی جهان عنصر غیرقابل تفکیک آن است، برای هرناظر غیرخودفروختهای قابل فهم است.
دوماًـ صدها مقاله، گزارش و فاکتوری که برخی از آنها نیز توسط ژورنالیستهای بورژوازی غرب [و بهواسطهی تنافری که بین منافع جناحهای آن وجود دارد] نوشته شدهاند، در یک جستجوی اینترنتی ساده برای ناظران یا کنشگران غیرخودفروخته قابل دستیابی است. رویگردانی از این مقالات و گزارشها و فاکتورها، و التجا و سمتگیری بهسوی آنچه مدیا و رسانههای بهاصطلاح همگانی برای مهندسی افکار که اساساً کنشی بورژوایی است، تبلیغ میکنند و بهکلهی کارگران و زحمتکشان میکوبند، فینفسه بیان سوفسطاییگرایی بورژوایی و جانبداری از دخالت نظامی «بشردوستانه» است.
سوماًـ وضعیت اخبار و اطلاعات در شرایط کنونی مانند 30 سال پیش نیست که برای فهم هررویداد و توطئهی سادهای میبایست 50 سال صبر میکردیم تا اطلاعات مربوط بهآن رویداد از وضعیت فوق محرمانه خارج میشد و در دسترسی محققین قرار میگرفت. پوکر بورژوازی در شرایط کنونی بهواسطهی درهمتنیدگی و فشردگی جغرافیاییـسرمایهای دنیا و نیز بهدلیل ابعاده وسیع و بازیگران میلیونیاش تا اندازهی زیادی آمریکایی و روباز است. گرچه بسیاری از اخبار و اطلاعات در اختیار تودههای مردم (اعم از کارگر و زحمتکش و بخش متوسطی) گذاشته نمیشود و در عوض اخباری و اطلاعاتی بهخورد آنها داده میشود تا بهلحاظ فکری نیز «مهندسی» شوند و فکر با کلهی خودشان را کنار بگذارند؛ اما در گوشه و کنار روزنامهها یا سایتهایی که بهاطاقهای «فکر» [البته از نوع بورژواییاش] معروفاند، رازهای سرمایه با رنگی از «انسانگرایی» و توجیهاتی از قبیل «دخالت بشر دوستانه» برای کسی که قبل از تحقیق تصمیم خود را نگرفته باشد، بهاندازهی کافی در دسترس است. اینجا نیز وجدان (بهمعنای کیفیت وجود که ناگزیر طبقاتی است) سخن اول و آخر را میزند.
*****
مگر تحولاتیکه در لیبی صورت گرفت حاکی از تغییر آگاهانهی جغرافیای سیاسی جهانِ سرمایه (یعنی: تقسیم مجدد مناطق نفوذ جهان) نبود که اصولاً و بهدلایل متعدد میبایست از خاورمیانه، شمال آفریقا، آسیای میانه و منطقهی اقیانوس هند آغاز میگردید (که گردید)؟ مگر خاورمیانه بهدلایل متعدد و ازجمله بهدلیل رشد گرایش ضداسرائیلی، شدتیابی مبارزهی طبقاتی و منابع نفت و گاز و دیگر کانیهایش نقطهی شروع این تغییر و تحول نبود که با لیبی آغاز شد تا سوریه و ایران و احتمالاً روسیه و چین را نیز درنوردد؟ اگر اینچنین است و نه تنها سوریه و ایران، بلکه جهان در آستانهی آتشفشان برخاسته از الزامها و نیازهای بقای سرمایه قرار گرفته است؛ و شواهد گوناگون، متنوع و حتی بعضاً بورژوایی نیز ضمن تأیید این احتمال، میزان و درصد آن را بالاتر هم میبرند، پس چرا آدمها و جریانات مختلفی که بههرصورت خودرا چپ و مارکسیست و کمونیست معرفی میکنند، بهطور روزافزونی بهدستجات مسلح در سوریه تمایل پیدا میکنند و خواسته و بعضاً ناخواسته بهگونهای شبهفاشیستی سامان تازهای بهخود میدهند؟
پاسخ بهاین سؤال را باید در تحولات سیاسی، اقتصادی و طبقاتی در ایران جستجو کرد.
روند انباشت سرمایه در ایران و خصوصاً شدتیابی این روند در حاکمیت جمهوری اسلامی، بورژوازی ایران را بهچنان درجهای از آگاهی طبقاتی و نیز سلطهی ایدئولوژیک رساند که توانست خودرا از خیر و شر ایدئولوژیها و دستگاههای فکری عاریهای و بهویژه از دستگاه تفکر عاریهای چپ برهاند.
پایانی مخرب بربستر آغازی سازنده و ارزشمند!؟
بورژوازی ایرانی که موجودیت سیاسیـاجتماعی و خصوصاً موجودیت ایدئولوژیکاش را بهدلیل بیریشگی اقتصادی و تاریخاً نازای خود، در اوائل قرن بیستم با وساطت خردهبورژوازی از دستگاه اندیشگی چپ نیز وام گرفته بود، در حاکمیت جمهوری اسلامی و طبعاً در پناه سرکوبهای خونین و مجموعاً مداوم آن، نه تنها بهبلوغ اقتصادی و «آزادی» ایدئولوژیک دست یافت و گردهی خودرا از این بار عاریهای رها کرد، بلکه بهمناسبت تولد دوباره و همهجانبهی خویش که اوج آن جنبش پساانتخاباتی سبز بود، آزادیخواهی را در ایران بهتقابل با برابریطلبی برد که از صد سال پیش ـهموارهـ تداعیکنندهی یکدیگر بودند.
گرچه در اوائل قرن بیستم میلادی پارهای از روشنفکران از فرنگ برگشته در تبیین ایدئولوژیکِ بورژوازی تازهپا و بیریشهی ایرانی دست بهترجمهی آثاری از روسو و مانند آن زدند؛ اما هژمونی اندیشهی چپْ چنان دستگاه تبادلاتی اندیشهی بورژوایی را در همهی جهان بهعقب رانده بود که نه تنها در ایران، بلکه در کشورهاییکه بهمراتب از ایران پیشرفتهتر هم بودند، جایی برای بازآفرینی آن باقی نمانده بود. گذشته از این، نباید فراموش کرد که دستگاه اندیشهی چپ در ایران نه فقط اندیشه، که بهمعنای قدرت هم بود. دلیل آن هم گستردگی تبادلات جامعهی ایران با جامعهی روسیه بود که انقلابیون در آنجا از پسِ سلطهی ایدئولوژیک خویش بهقدرت سیاسی و مدیریت جامعه نیز دست یافته بودند.
ایدئولوژی عاریهای چپ بهویژه در آن بزنگاههایی بهکمک بورژوازی میآمد که محدودهی هستیاش توسط نیروهای پیشاسرمایهدارانه یا فشارهای بیرونی تنگ میگردید و نیاز بهبسیج عمومی، شهری و دفاعی پیدا میکرد. این ایدئولوژی خصوصاً در آن بخشهایی از جمعیت رواج داشت و بهنوعی بازتولید میشد که حیات اجتماعیشان با بقای سنتهای باقیمانده از مناسبات پیشاسرمایهدارانه بهنوعی متناقض واقع میگردید و بهاصطلاح متجدد محسوب میشدند. دانشگاه و اغلبِ موقعیتهایی که در امر تولید، مصرف و گذران زندگی، بهنوعی گذر از دانشگاه را پیششرط داشتند، عمدهترین خاستگاه دستگاه اندیشهی عاریهای چپ بهحساب میآمد که دستآوردهای قابل توجهی هم در عرصهی تبادلات اجتماعی و فرهنگی بههمراه داشت.
وسعت این تبادلات تا آنجا بود که حتی میتوان شکلگیری تجددخواهی در ایران را روی دیگر سکهی آن دستگاهی از تبادل اندیشههایی دانست که بورژوازی و خصوصاً خردهبورژوازی بهاصطلاح غیرسنتی از چپِ جهانی و بالاخص از چپ روسی بهعاریت گرفته بود. هنر، فلسفه، ادبیات، تاریخ، تئاتر، روزنامهنگاری، معیارهای زندگی شهری، شیوه و سلسلهمراتب آموزشی، تفریحات، ورزش، نحوهی لباس پوشیدن،... و حتی رواج موسیقی ایرانی (اعم از سنتی و غیره) نیز بهشدت تحت تأثیر این دستگاه تبادلاتی اندیشهی عاریهای قرار داشت و توسط عاریهکنندگان آن نیز بهشدت متحول میشد و گسترش یافت.
از بارزترین ویژگیها این چپِ عاریهایـخردهبورژوایی یکی این بود که ضمن بسیاری از خلاقیتهای اجتماعی و دستآوردهای مثبت در این زمینه ـاماـ نه تنها امکان انکشاف سوسیالیستی در مناسبات کارگری نداشت، بلکه ـعملاًـ بهمقابله با سازمانیابی سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان نیز برمیخاست. گرچه هیچگاه این ضدیت با استقلال ایدئولوژیک، طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان بهیک برخورد وسیع اجتماعی تبدیل نشد؛ اما در موارد سلولی و گروهی ـهموارهـ این استقلالطلبی طبقاتیـسوسیالیستی بهنوعی بهسخریه و انکار گرفته میشد و بهاصطلاح مورد نقد قرار میگرفت و عملاً سرکوب میگردید. شاید مهمترین دلیل اینکه این خاصهی چپ عاریهای بهیک برخورد وسیع با طبقهی کارگرِ بهطور سوسیالیستی سازمانیافته تبدیل نشد، همین سرکوب سلولی و گروهی کارگرانی باشد که میخواستند یا تااندازهای توانسته بودند خودرا بهگونهی سوسیالیستی سازمان بدهند. با این وجود، نباید این حقیقت را فراموش کرد که سراسر زندگی این چپ تا قبل از اینکه بهحاشیه رانده شود و تماماً بهچپ بورژوایی تبدیل گردد، پُر از نقاط درخشان و زیبایی استکه شاخصترین چهرهی آن قهرمانی، ایثار، ازخودگذشتگی و اشکال مختلف مقاومت در مقابل دستگاههای پلیسیـامنیتی است. در این زمینه هزاران گل سرخ پرپر شدند و میلیونها سال زندگی در انواع و اقسام زندانها (از حکومت رضا خان گرفته تا حکومت اسلامی) تباه گردیدند؛ اما چپیکه بههردلیلی نتواند یا این فرصت را پیدا نکند که در بستر مناسبات کارگری بازتولید شود و بهمثابه تشکل کارگران و زحمتکشانِ کمونیستیکه با تودههای وسیع طبقهی کارگر ارتباط ارگانیک دارند بهجنگ با بورژوازی برخیزد، علیرغم همهی جانفشانیها و ازخودگذشتگیها در نبرد اجتماعی و سیاسی، بازهم سرانجامی جز شکست حماسی یا اضملال در درون بورژوازی ندارد. تأسف و شاید ترفند تلخ تاریخ در سرزمین استبدادزدهی ایران این بود که چپ خردهبورژوایی پس از شکستی حماسی، خونین و در موارد نه چندان نادری سلحشورانه، بهحاشیه رانده شد و در مناسبات و اندیشههای بورژوایی بهاضمحلال رسید.
منهای بررسی جزئیات ارادی و برخاسته از خصائل تثبیتگرانهی خردهبورژواییْ که فراتر از اندیشه، در مناسبات واقعی و ملموسِ تولیدی و اجتماعی ریشه دارند و در همین مناسبات بهحیات فروکاهندهی خود ادامه میدهند؛ و منهای خیانت آشکار بسیاری از رهبران ـنه فعالین تشکیلاتی در بدنهیـ جریانات سیاسی که با اولین ضربهها، ضمن تدارک فرار بهخارج و ترک مسؤلیتیکه بهواسطهی ردهی تشکیلاتیشان بهعهده گرفته بودند، فتواهای شداد و غلاظ (مانند مقولهی ابلهانهی جوخههای رزمی) صادر میکردند؛ اما آنچه بهعنوان عامل تعیینکننده یا بهاصطلاح علتالعللْ زیرپای این چپ را کشید و امکان تجدید حیات و احتمال فرارفتهای طبقاتی و تاریخی را از آن گرفت، انباشت روزافزون سرمایه در ایران بود که بهپیدایش اقشار جدید بورژوازی و خردهبورژوازی راهبر گردید و در بستر فروپاشی شوروی و سقوط اعتبار چپِ جهانیْ کلیت چپ خردهبورژوایی را از حاشیه سیاست بهحاشیه تبادلات اجتماعی راند.
در رابطه با این مسئله که چرا پس از سرکوب جنایتکارانه رژیم نوپای جمهوری اسلامی فعالین بدنهی جریانات سیاسی بهخارج گریختند، باید این حقیقت را گفتکه بسیاری از آنها قربانیان مبارزه در راه آرمانهای کلاً انسانیای بودند که توسط رهبران جاهطلب خویش بهبدترین وجهی رهبری ـیا حتی در مواردی رهاـ شده بود. انسانهای پرشور و صمیمی، اما کم تجربهای که برای مقابله با شرایطیکه جمهوری اسلامی پس از 30 خرداد 1360 بهجامعه تحمیل نمود، از هیچ زاویهای توجیه نشده بودند و آموزشها و آمادگیهای لازم را نیز نداشتند. بنابراین، پس از کودتای مجاهدینـبنیصدر و ضدکودتای رژیم در 30 خرداد [که ظاهراً از نوعی هماهنگی برای سرکوب چپ و جنبش کارگری نیز برخوردار بود] در وضعیتی قرار گرفتند که در دفاع از حق زندگی و صیانت خویش چارهای جز فرار سراسیمه نداشتند. اما آنچه در این رابطه قابل تأکید است، این استکه از پسِ این فرار الزامی و ناگزیر موج مداومی از فراریان غیرسیاسیِ سیاسینما یا فعالینیکه در چارچوبهای زندگی خردهبورژوایی حل شده بودند، شکل گرفت که بحشی از آنها (با همان ایدهها و آرزوهای عافیتجویانهی خردهبورژوایی) جذب تشکلهایی مانند «حزب کمونیست کارگری» و دیگر جریاناتی شدند که تئوری وجودیشان، تئوری فرار بود و امروز دنبال «اپوزیسون» مسلح سوریه سینه میزنند و پروژهی تشدید تحریمهای اقتصادی را بهواسطه مضحکهی «تریبونال لندن» پیگیری میکنند. بدینترتیب، فرار خائنانه و رذیلانهی رهبران سازمانهای سیاسی برفراز و مُقدم بر فرار فعالینیکه بهجز مرگ چارهای جز فرار نداشتند، موجی را دامن زد که نهایتاً بهیکی از عوامل گسترش اخلاقیات بورژوایی (با تم فوق ارتجاعی فرهنگ ایرانشهری) تبدیل شد و تأثیرات بسیار مخربی برامکان رشد (یا دستِکم عدم تنزل) ارزشهای انسانی و انقلابی گذاشت.
بههرروی، بورژوازی نوپا (هم در داخل و هم در خارج) با برنامهای در ابتدا غریزی و سپس آگاهانه و مورد حمایت دهها «نهاد» و «صندوق» و «موسسهی تحقیقاتی» بینالملی توانست ضمن بهحاشیه راندن چپ و بیاعتباری روزافزون آن، بخش وسیعی از افراد و گروههای چپ را مستقیماً جذب خود کند، و بخش دیگر را بهگونهی محتالتری بهاستحاله بکشاند تا در شرایط کنونی با چهرهی کمونیستی و کلهی بورژوایی، و در قالب چپْ سامانیابی شبهفاشیستی را بهعنوان آلترناتیو در مقابل جامعه قرار دهند.
تولد دوبارهی بورژوازی و گردیسی چپِ خردهبورژوایی!
جنبش دوم خرداد مرحلهی زایش سیاسی و ابرازِ وجودِ اجتماعیِ این اژدهای هزار رنگ، هزار توی و هزار دست بود که بخش وسیعی از چپ خردهبورژوایی را آشکارا بهدرون کشید تا ایدهها، آرمانها و مدلهای وجودیاش را بهبخش دیگری از آن منتقل کند. مهمترین نتیجهای که از این درونکشیِ چپ و برونافکنیِ ایدهها برای بورژوازی نوپا حاصل شد، جزیرهی نسبتاً آرامِ فروش نیرویکار بهقیمت بسیار ارزان بود که ضمن تضمین روند انباشت سرمایه، امکان رقابت منطقهای را نیز برای او بهارمغان آورد.
با توجه بهرشد مناسبات بورژوایی و انباشت فزایندهی سرمایه بربستر امکاناتیکه ضدانقلابِ اسلامی برای بورژوازی (در معنای کلیتِ بورژواییِ آن) فراهم آورده بود و نیز با توجه بهنعمت الهی و طلایی جنگ، و همچنین ادامهی آن که تکیه بهمنابع و صنایع بهاصطلاح داخلی را در دستور کار دولت قرار داده و بحثِ سودآورِ خودکفایی را مطرح کرده بود، بهلحاظ نظری این امکان از همان آغاز دههی هفتاد وجود داشتکه قدرتیابی بورژوازی و پیدایش اقشار تازهای از صاحبان سرمایه را از پیش مورد بررسی و مطالعه قرار داد؛ و براساس نتایج حاصله از این مطالعهی مفروضْ تاکتیکهای تازهای را طراحی کرد و آرایش جدیدی در مبارزهی طبقاتی را شکل داد. اما صف بههم ریخته، خردهبورژوایی و بهشدت سیلی خوردهی چپ (که تا 30 خرداد 1360 در اغلب گروهبندیهایش ـهمچنانـ نسبت بهضدانقلابِ اسلامی خوشبین بود و با دیدهی اغماض بهسرکوبگری آن مینگریست و بهدنبال جناحها، گروهها و افراد مترقی در درون آن میگشت)، اساساً نگاهی بهتحولاتیکه در عرصهی اقتصاد و تولید در حال وقوع بود، نینداخت و بیشترین توان خودرا صرف حفظ نیروها، فرار بهکردستان و سرانجام خروج از ایران کرد.
بورژوازی که دیگر خودرا کاملاً بازسازی کرده بود و مرحلهی نوپاییـاسلامیاش را پشتِ سرگذاشته و تا آنجا سرمایه انباشته بود که بتواند روی پاهای خودش راه برود و با کلهی خودش فکر کند، در چارهجویی برای مرحلهی بعدی انباشت سرمایه که موجبات رقابت منطقهای (وچهبسا جهانی) را برای او فراهم میآورد، بهوساطت برنامههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دولت سازندگی ـبهزعامت اکبر هاشمی رفسنجانیـ رسماً اعلامِ موجودیت کرد و در نظر و عمل این پیام را بههمهی گروهبندیهای جامعه رساند که دیگر دوران انقلاب تمام شده و امور را باید طبق برنامهها و مدلهای رایج سرمایهداری در جهان و براساس منافع اقتصادی و سیاسی آن اقشاری از بورژوازی سازمان داد که عمدتاً در حاکمیت جمهوری اسلامی پا بهعرصهی وجود اجتماعی گذاشتهاند و وارثان انقلاب اسلامی نیز محسوب میشوند.
همچنانکه این پیام بهمذاق خیل بسیار وسیعی از خردهبورژواها و حتی گروهبندیهایی از طبقهی کارگر که طی دورهی جنگ فرسوده شده بودند و امکان فرار فردی از طبقه برایشان فراهم شده بود، خوش آمد و نتیجتاً کمربندها را برای استفاده از وضعیت «جدید» سفتتر کردند، و عملاً هم خیل گستردهای از جمعیت توانستند بارشان را ببندند؛ ـاماـ همین پیام ضمن اینکه بهمذاق چپِ خردهبورژوایی که منهای تودهی هوادارانِ سرخورده و جاماندهی داخلی ـدر بدنه و کلهـ بهخارج مهاجرت کرده بود، خوش نیامد و نه تنها واقعیت اقتصادیـتولیدی آن را در بیشترین گروهبندیهایش انکار کرد، بلکه هرگونه انکشاف تولیدیـبورژوایی در جغرافیای سیاسی ایران را بهواسطهی حضور وسیع روحانیت شیعی در قدرت غیرممکن دانست و بهسرنگونی رژیم جمهوری اسلامی موکول کرد!
واکنش گروهها و جریانهای چپ که بهطور روزافزونی بهگروههای کوچکتر تجزیه میشدند و در قالب افراد بهاصطلاح مستقل خودمینمایاندند، نه تحقیقیـاستدلالی که پیشبودیـایدئولوژیک بود. چراکه این چپْ ـدر بخشِ عمدهی رهبران خویشـ سراسیمه و تقریباً ایزوله از روابط تشکیلاتی و اجتماعی بهخارج گریخته بود تا هرچه زودتر سرنگونی جمهوریِ ملاها را در تهران جشن بگیرد. این نیز نه یک برنامهی تاکتیکی یا استراتژیک، که اساساً یک نیاز روانی و طبعاً با مایههای انسانی برای بقا بود. بههرروی، اگر چپ بهعنوان نیرویی آگاه ـدر کلیت خویشـ آگاهانه میپذیرفت که شکست خورده و باید از ابتدا و دوباره روی جهانبینی، تاکتیکها، استراتژی، مناسبات سیاسی و طبقاتی، شیوهی نگاه بهکلیتِ هستیْ و هستیِ مبارزاتی خویش متمرکز شود و دست بهیک تجدیدنظر گسترده و پیچیده بزند، با این خطر نه چندان غیرواقعی مواجه میشد که حتی همان آرایش و صفبندی در حال تجزیه بهافراد بهاصطلاح مستقل خودرا نیز تا اندازهی زیادی از دست بدهد. خاصه و خاستگاه خردهبورژوایی این چپ مانع از این میشد که مستقیم بهواقعیتِ تلخ، غیرانسانی، بورژوایی و تحقیرکنندهی مقابل خود نگاه کند و با پذیرش آگاهانه و پراتیکِ شکست، شکستناپذیریِ پرولتاریاییـبلشویکیـلنینی را در عرصهی جامعهی نیز بهمنصهی تعقل و عمل بکشاند.
از همینجا و از پسِ همین معضل اجتماعی و طبقاتی و تاریخی استکه نزدِ چپْ تجرید جای واقعیت را میگیرد و دائم بهرویدادهای انتخاب شدهای اشاره میکند و انگشت روی آن اخباری میگذارد که خبر از سرنگونی قریبالوقوع جمهوری اسلامی میدهند. این جایگزینیِ تجرید بهجای واقعیت ـبهویژهـ پس از وقوع طغیانهای اسلامشهر، قزوین، اراک، شیراز و مشهد در نیمهی دوم دههی 80 شمسی که بهشورشی ادامهدار و متأثر از چپ برآورد میگردید، چپ را بهاین یقین رساند که کارِ جمهوری اسلامی قطعاً تمام است و باید مهیای جشن سرنگونی آن در تهران باشد. اما این جشن، بهجشنی مکرر، با وعدههای مداوم، لازمِ برای بقا، انتزاعی و آکسیونیستی تبدیل شد که بنا بهذات انتزاعیاش ـناگزیرـ زیر سلطهی «روح زمانه» و شبکهی مناسبات حاکم برجهان، هربار بهگونهای دیگر، بازآفرینی گردید تا بازهم تسکیندهندهی درد برخاسته از شکستی فجیع و نپذیرفته باشد.
ولی همهی این تصویرها، تعریفها و توصیفات بنا بهعمدگی تضاد کار و سرمایه در جامعهی ایران نهایتاً میتواند یک معنی داشته باشد: این «بازآفرینی»هایِ ذهنیـتجریدی، اگر بنا بهذاتِ تجریدیاش، در زمینهی سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان انضمامی نشود و مادیت قابل مشاهدهای نداشته است، ناگزیر بهگونهای بورژوایی انضمامی میشود و بهنوعی در راستای بورژوازی سوخت و ساز خواهد داشت. در ادامه (پس از نشان دادن برخی خاصههای چپ خردهبورژوایی در ایران) بیشتر بهاین مسئله میپردازیم.
برای هر محقق علاقمندی معلوم و مبرهن استکه چپ تا 30 خرداد 1360 (حتی در بخش بهاصطلاح رادیکالش)، بیش از دو سال فرصتِ صفآرایی انقلابی، ایجاد و گسترش ارتباط طبقاتی با کارگران و زحمتکشان و خصوصاً سازماندهی یک ستاد متمرکز و قدرتمند در درون طبقهی کارگر را از دست داد؛ و این فرصتِ استثنایی و انقلابی را یا صرف گفتگو در مورد ماهیت حکومت تازه شکل گرفتهی اسلامی کرد (که از دیدگاه کمونیستی و پرولتاریایی در بورژوایی و سرکوبگری آن ـمنهای جزئیات تحلیلـ هیچگونه شکی نمیتوانست وجود داشته باشد)، و یا در مورد وحدت تشکیلاتی ـو نه همسویی پراتیکِ طبقاتیـ فقط حرف زد، جلسه گذاشت، مواضع گروهی و سازمانی خود را تعیین نمود و بخش نه چندان ناچیزی از انرژی خود را صرف یارکشی از میان فعالین کارگری از گروههای رقیب کرد. نتیجه اینکه سازمانیافتگی و وحدت طبقاتی تودههای کارگر (بهویژه در بخش پیشآهنگ و سوسیالیستِ طبقهی کارگر) در 30 خرداد 1360 از جنبهی کمی و کیفی بهمراتب پایینتر و نازلتر از 22 بهمن 57 بود.
از میان گروهها و جریانهایِ بهلحاظ تعدادْ روبهافزایشِ چپ که روند روبهتجزیه را نشان میدهد و حاکی از خاصهی خردهبورژوایی این چپ است، تنها جریانیکه مختصات طبقاتیـمبارزاتی خودرا در محدودهی وجودی و جغرافیایی خویش بهدرستی دریافته بود و درصورت سازمانیابی سراسری چپ در درون طبقهی کارگر میتوانست بهبازوی مسلح انقلاب سوسیالیستی تبدیل شود، کومله یا سازمان زحمتکشان کردستان بود که با یورش ارتش جمهوری اسلامی و چپْ بهکردستان بهشدت از درون (توسط چپ) و از بیرون (توسط ارتش و سپاه و بسیج) آسیب دید و از ریل واقعی تحولاتی که میتوانست موجبات بقای آن را نیز فراهم کند، خارج و سرانجام بهاضمحلال کشیده شد.
بدینترتیب، گروههای متنوع، پراکنده و ناهمگونِ چپی را درنظر بگیریم که: اولاًـ خاستگاه طبقاتیشان خردهبورژوازی، با همهی تردیدها و دوگانگیهای نظری و عملیِ لاینفک از آن، است؛ دوماًـ بهدلیل همین دوگانگیهای نظری و عملی در ایجاد ارتباط ارگانیک، سوسیالیستی و غیرآمرانه (بهعنوان سه بعد یک رابطهی کمونیستی) با گروهبندیهای طبقهی کارگر نه تنها موفق نبوده است، بلکه همچنان که واقعیتها نشان میدهند از اساس گامی هم در این راستا برنداشت و در درون طبقهی کارگر نیز ریشهی بازتولیدشوندهای نداشته است؛ سوماًـ بهنبردی خونین پرتاب شد، شجاعانه جنگید و شکست بسیار سختی خورد که نه تنها آمادگیاش را نداشت، بلکه تصورش را هم نمیکرد؛ و چهارماًـ در این نبردی که شکست خورد، همهچیز و همکسِ (از برادر و خواهر و خانواده گرفته تا رفیق و سازمان و مناسبات اجتماعیـتولیدی و مانند آن را) از دست داد و کینهای بهجا و بسیار سختی از عامل این جنایت که جمهوری اسلامی است، بهدل گرفت و طبیعتاً بدون درهم کوبیدن این عامل نمیتواند خواب آرام داشته باشد.
با توجه بهبرآیند خاصههای فوقالذکر و بهویژه براساس آنچه واقعیت زندگی و رویکردهای سیاسی نشان میدهد، هرچه زمان قراردادی بیشتر از 30 خرداد 1360 میگذشت و شمارهی سالها بیشتر و بیشتر افزایش مییافت، تصویریکه اپوزیسیون خارج از کشور (و ازجمله بخش بسیار وسیعی از اپوزیسیون موسوم بهچپ) از سوخت و ساز اقتصادیـسیاسیـمبارزاتی داخل کشور میپرداخت، ضمن بعضی شباهتهای ماهوی با جامعهی ایران و جمهوری اسلامی ـاماـ ذاتاً هم با جامعهی ایران و هم با جمهوری اسلامی مغایر بود، و عمدتاً از پس مسائل و سیاستهای بهاصطلاح بینالمللی بهرویدادهای داخل کشور مینگریست که معتبرترین منبع اطلاعاتی آن رسانههای تحت کنترل صاحبان سرمایههای جهانی و نیز جناحبندیهای خودِ جمهوری اسلامی بوده است.
فرافکنی چپِ خردهبورژوایی و اثرات مخرب آن (دو نمونه)!؟
هماکنون این روند (یعنی: روندِ قهقرایی انتزاع بربستر انتزاع در امر سیاست انقلابی و مبارزهی طبقاتی) که گاه میتواند موجبات اختلال روانی را نیز فراهم کند، چنان فاصلهای بین تصویر ذهنیِ چپ با واقعیت عینی جامعهی ایران ایجاد کرده و این دو را که علیالاصول میبایست ترکیب یگانهای را میساختند، بهدو جزیرهی دورشونده از یکدیگر تبدیل کرده که اپوزیسیون موسوم بهچپ (با بعضی استثناهای فردی یا گروهی) بهواسطهی ارائهی راهکارها و اِعمالِ نظرهای محفلی، گروهی یا فرقهایاش بهعامل کندکنندهی دینامیزم مبارزاتی طبقهی کارگر ایران تبدیل شده است.
یکی از نمونههای دورشدن روبهتزاید از واقعیات جامعهی ایران که روندی روبهتناقض نیز دارد، در رابطه با نحوه و پتانسیل سازمانیابی مبارزات کارگری قابل بررسی و تأمل است. در ازای پراکندگیِ جنبش کارگری در ایران و نبود فعالین معتبر و معتمدی که در درون واحدهای تولیدی یا خدماتی بتوانند بهنحوی منشأ حرکتهای طبقاتی (مانند حمایت عملی از کارگران بازداشت شده یا ایجاد شبکهها و صندوقهای همیاری و غیره) باشند، در خارج از کشور با انبوهی از فعالین جنبش کارگری مواجهیم که بهتدریج بهنظریهپردازانِ اشکال مختلف تشکل کارگری و ایجادکنندهی انواع گوناگون سبکهای سازمانی نیز تبدیل میشوند!! این «فعالین» جنبش کارگری که «تجارب» و «دانسته»های خود را نه از کتاب و مطالعه، و طبعاً نه از رابطههای عملی و کارگری در ایران، بلکه از «تفکر محض» [یعنی: انتزاع بربستر انتزاع یا اسکولاستیسیزم) در مورد سازمانیابی طبقاتی و کارگری کسب کردهاند[!؟]، درصورت لزوم برعلیه نحوهی فعالیت کارگری در ایران (مثلاً ایجاد سندیکا)، برله پتانسیل غیر«انقلابی» این تشکلها (که باید جای خودرا مثلاً بهتشکلی با گرایش ضدسرمایهداری بدهند)، و توجیه اشکال «نوین» سازمانیابی (مثلاً مجمع عمومی)، و غیره وارد گفتگو، ستیز و امرونهی نیز میشوند. صرفنظر از بررسی استدلالی و روششناسانه و همچنین مراجعات تاریخی، تجربهی عینی نیز نشان میدهد که اغلبِ قریب بهمطلق اینگونه «رهنمود»ها، «نقد»ها و توصیهها هیچ ربطی بهسوختوساز و پتانسیل مبارزهی طبقاتی در ایران ندارد؛ و منهای اینکه تأثیرشان برفعالینی که هنوز در قالب یک چارچوب و کادر معین قالبگیری نشدهاند بهشدت مخرب است، بیش از هرچیز تحت تأثیر مسائل بینالمللی شکل میگیرند که منبع خبریـتحلیلیشان مدیا و رسانهها همگانی استکه تحت کنترل صاحبان سرمایههای کلان قرار دارند و مطلقاً منافع آنها را مدیایی میکنند.
نمونهی مخرب دیگری که در اینجا میتوان بهآن اشاره کرد مسئلهی هدفمند کردن یارانههاست که بهجز اغلب گروهها و جریانهای موسوم بهچپ، بسیاری از بنگاههای خبری نیز (مانند بیبیسی، رادیوهای آمریکا و فرانسه و اسرائیل و فردا و غیره) از آن تحت عنوان حذف یارانهها نام میبرند؛ و بدینترتیب یکی از عرصههای مبارزه و سازمانیابی را از تودههای کارگر و زحمتکش میگیرند و بهدست دعوای جناحهای حکومتی و نیز دعوای جناحبندیهای سرمایه جهانی میسپرند.
طرح هدفمندی یارانهها یک طرح بورژوایی، کلی و راهبردی است که ضمن تأثیرپذیری از گفتمان نئولیبرالی و دستورهای بانک جهانی، اما بیش از هرچیز بیانکنندهی ویژگیهای اقتصادیـایدئولوژیک خودِ جمهوری اسلامی در زمانهای استکه گفتمان نئولیبرالی ـبا همهی نتایج درونکشوری و پیامدهای بینالمللیاشـ برجهانِ سرمایه حاکم است. این طرح کلی و راهبردی زیر فشار نیروها و از پسِ ستیز جناحبندیهای رژیم (یعنی: آن نیروهایی که توان اعمال فشار دارند) بهتدریج شکل مشخص بهخود میگیرد و بسته بهوضعیت سیاسی رژیم در داخل و نیز توازن در عرصهی بینالمللی بهاجرا گذاشته میشود. گرچه توان مالی جمهوری اسلامی در چگونگی اجرای آن بیتأثیر نیست؛ اما آنچه تعیینکنندهی هرمرحلهای از اجرای این طرح بوده، ارادهی سیاسی رژیم است که در اغلب اوقات و علیالاصول بیشترین تأثیر را از تعادل و توازن ناشی از مبارزهی طبقاتی و سیاسی میگیرد. این حقیقتی استکه دریافت آن برای کسی که نگاهی پیشبودی و ایدئولوژیک بهحقایق نداشته باشد، بسیار ساده است. کافی است که هرجستجوگر علاقمندی چند هفته اخبار مربوط بهمسئلهی یارانهها را دنبال کند تا وابستگیِ شکل اجرایی آن بهوضعیت سیاسی داخلی و بینالمللی رژیم را دریابد. اگر چنین باشد (که واقعیت هماکنون جاری نیز نشانهی آن است)، با این سؤال اساسی مواجه میشویم که چرا از طرف مردم کارگر و زحمتکش فشاری برای چگونگی اجرای این طرح اعمال نگردید تا دستِکم زیان کمتری بهآنها برسد؟
پاسخ این سؤال را باید در خودِ طرح و بهویژه برداشتیکه چپ خردهبورژوایی از آن دارد و نیز تبلیغاتی که در مورد آن بهراه انداختهاند، جستجو کرد. این چپ (در اغلب افراد و گروهبندیهایش) بدون لحظهای تأمل و تحقیق ـنه تنها طوطیوارـ بلکه نوکرصفتانه همان عبارتی را تکرار کرد که مدیا و رسانههای تحت کنترل سرمایههای غربی و «کارشناسان» جناح مخالفِ دولت [که پشت مجلس پنهان شدهاند، بهطور ضمنی از جنبش سبز دفاع میکرد و رابطهاش با مدیران سیاسی جهان نیز کمتر ستیزهجویانه است] بهزبان آوردند: طرح قطع یارانهها!
بدینترتیب، تنها کنشی که این چپ از مردم و در مقابل این طرح میپذیرفت و بهآن ورچسب هواداری از رژیم و احمدینژاد نمیزد، سرنگونی بدون آلترناتیو، انتزاعی و فراطبقاتی جمهوری اسلامی بود که از اساس با خاصههای مبارزاتی کارگران و زحمتکشان نمیخواند. چپ خردهبورژواییکه تمام جنبههای ترقیخواهانهی سابق خودرا در مقابل زدوبندهای بینالمللی یا دنبالهروی از فرمانهای بورژوازی غرب (که بخش علنی آن توسط بیبیسی، صدای آمریکا، رادیو فردا و مانند آن ابلاغ میشود) کنار گذاشته است، از مردم کارگر و زحمتکش میخواهد که برعلیه طرحی بپاخیزند که برای رژیم راهبردی و استراتژیک است. معنیِ سیاسی و عملی این فراخوان، فراخواندن مردم بهسرنگونی نظام سیاسی جمهوری اسلامی است. بنابراین، هرگونه تلاشی برای تأثیرگذاری روی جنبهی مشخص و اجرایی این طرح رفرمیستی بهحساب آورده میشود و بهپارادوکس سرنگونی انتزاعی (یعنی: پروژهی رژیمچنجیِ بورژوازی غرب) تبدیل میشود و با عکسالعمل «اپوزیسیون» سرنگونیطلب مواجه میشود.
صرفِ نظر از خاصهی طبقاتی مردم کارگر و زحمتکش که بدون تحریکات اغواگرانه و صحنهسازیهای جهانی و مداومْ بعید استکه تن بهپروژههای این «چپِ» تابع سرمایه جهانی بدهند؛ اما خودِ طرح هدفمند کردن یارانهها (حداقل تا مرحلهی کنونیاش) بهگونهای نبوده است که کلیت جامعه را بهخانه خرابی بکشاند و مردم را چنان بهعصیان وادارد که بهدنبالچهی برنامهی رژیمچنج تبدیل شوند. بهجز گفتگو و نظرسنجیهای متعدد از طریق و بهواسطهی مناسبات خانوادگی و فامیلی و رفیقانه، تحقیقات آدمهاییکه مثل فریبرز رئیسدانا که هماکنون در زندان رژیم گرفتار است، از این حکایت میکند که «در حدود ۲۵ درصد از جامعه (عمدتاً ساکنان روستاها) تاکنون از تراز دریافت یارانهای و پرداخت هزینههای اضافی منتفع شدهاند. اما درحدود ۴۵ درصد در وضعیت کمابیش یکسانند و در حدود ۳۰ درصد هم زیان دیدهاند».
بنابراین، طرح هدفمندکردن یارانهها ـفینفسه و ابتدا بهساکنـ با آن تصاویریکه چپِ رژیمچنجی از آن ارائه میدهد، مغایر و حتی متناقض است. اما روند افزایش قیمتها و تورم که الزاماً هم ارتباط مستقیمی با جنبهی اقتصادی این طرح ندارد، میتواند بهزیان مردم کارگر و زحمتکش (یعنی همان 25 درصدی که از طرح یارانهها منتفع شدهاند و همان 45 درصدی که وضعیت مالیشان چندان تغییر نکرده است) تمام شود. رئیس دانا بهدنبال عبارتیکه از او نقل کردیم، مینویسد: «اما مراحل بعدی در سیاستهای یارانهای و فشارهای تورم انتظاری میرود تا این نسبت را بهزیانِ زیاندیدگان تغییر دهد. پرداختهای نقدی دائم زیر آفتاب تموز تورم تبخیر میشود». بنابراین، باید چارهای اندیشیده میشد تا تضادهای روبهتناقض درونی نظام را بهابزار مبارزاتی طبقهی کارگر تبدیل میکرد[!؟].
از سرنگونیِ انتزاعی و کاریکاتوریکِ چپِ رژیمچنجی که بگذریم، اساسیترین چارهی مقابله با این وضعیتِ محتمل، پیش کشیدن مطلبات معین در رابطه با پرداخت یارانهی نقدی بهنسبت افزایش نرخ و میزان تورم است. در شرایطی که یکی از جناحهای حکومتی روی عدالت اجتماعی و اقتصادی میکوبد و با استفاده از این ترفند سدی در مقابل رخنهی جنبش نان آزادی بهایران ایجاد کرده است، کارگران و زحمتکشان میتوانند بههزار شیوه و از طریق نهادهای گوناگون این خواست را مطرح کنند که دولت باید متناسب با افزایش نرخ تورم، میزان پرداخت یارانهی نقدی را افزایش دهد. اینکه دولت برای تهیه پول یارانه چه میکند، ربطی بهکارگران ندارد. شاید بههمان طرح اولیهاش بازگردد که میخواست بهسه دَهَک پُردآمد جامعه یارانهی نقدی نپردازد و زیر فشار جناحیکه پشت مجلس پنهان شده است، از آن دست برداشت؛ شاید اوراق قرضه ملی بفروشد؛ شاید طبق بندهای دیگر طرح تحول اقتصادیْ درآمدهای مالیاتیاش را افزایش دهد؛ و هرنوع شایدِ دیگری که بههرصورت ربط مستقیمی بهمردم کارگر و زحمتکش ندارد.
اگر قرار استکه جناحهای بورژوازی بتوانند روی چگونگی اجرا و میزان و نسبت پرداخت یارانهها تأثیرات بسیار مؤثر بگذارند، چرا کارگران و زحمتکشان نباید مطالبات خاص خودرا در این رابطه مطرح کنند و از طریق اعمال هژمونی مطالباتیْ زمینهی سازمانیابی خودرا (در محل کار و زندگی خویش) فراهم نیاورند؟
پاسخ چپِ رژیمچنحی و چپ انتزاعیاندیش بهاین سؤالْ غیرمستقیم است و مضمون پاسخاش سرنگونی فراطبقاتیـبشردوستانهی جمهوری اسلامی است که ترکیبی از سرنوشت یوگوسلاوی و افغانستان و عراق و لیبی و سوریه خواهد بود. از صحت و سقم اینگونه احتمالات که بگذریم، حقیقت این استکه رهنمودهای این چپ بهمردم کارگر و زحمتکش در ایران و در رابطه با هدفمند کردن یارانهها (همانند نظراتش در مورد سازمانیابی طبقهی کارگر) مکانیکی و مخرب بوده است. این تخریبگری نه عَرَضی که ذاتی است. در ادامه بهاین مسئله بیشتر میپردازیم.
«کمونیسم کارگری» اوجی در حضیض
همانطورکه پیش از این اشاره کردیم، چپ خردهبورژوایی سابق که امروزه در عمدهترین بخش خویش بهچپ سرنگونیطلبِ رژیمچنجی و گوش بهفرمانِ ارگانهای علنی و پنهان سرمایهداری غربی تبدیل شده است، «پیام» رفسنجانی را که حاکی از پیدایش اقشار تازهای از بورژوازی و امکان انباشت سرمایه در درون همین نظام جمهوری اسلامی بود، نپذیرفت و برای ایجاد تعادل و توازن روانی و سیاسی خود ـدر سرنگونیطلبی فراطبقاتیاشـ بهانتزاع و انتزاع برخاسته از انتزاع روی آورد. مفهوم «کمونیسم کارگری» و زیرمجموعههای نظریـآکسیونیستیِ «سرنگونی»طلبانهی آنْ که توسط منصور حکمت و چند تن از حواریون او در تدارکِ فرار از کردستان (و از ایران) شکل گرفت و سرانجام بهحزب کمونیست کارگری تبدیل گردید، هوشمندانهترین و درعینحال انتزاعیترین، «تئوریک»ترین و طبعاً راستترین بیان این عکسالعمل امتناعگونه، پاسیفیستی و تسلیمطلبانه بود که با تغییر ریل تبادلات سیاسیـطبقاتی، فعالانه بهسوی استفاده از شیوههای بورژواییِ دستیابی بهقدرت روی آورد تا بهصد سال انتظارِ خردهبورژوازی برای حضور در قدرت سیاسی پایان بدهد!! پرخاشگری برعلیه تصویر کاریکاتوریکی که این جماعت از موقع و موضع گرایش فعالین کمونیست جنبش کارگری ساخته بودند و آن را «کارگرـکارگری» مینامیدند، اسم رمز و نطقهی عطف این تغییر ریل در تبادلات سیاسی بود[2].
همانطورکه در نیمهی دوم مقالهی «آزادی بیان و اندیشه»[اینجا]، زیر عنوان تحلیل شناختشناسانهی «آزادی اندیشه و بیان»، با تکیه بهجنبهی شناختشناسانهی ماتریالیسمـدیالکتیک، بهطور نسبتاً مشروح و از زاویه منطقیِ کلام توضیح دادم: اولاًـ {هرکلمهای (حتی کلمات سادهای مانند «من» و «تو») جدا از قالب واژگی و طیف معنائیـزبانیِ ویژهی خویش، بهلحاظ جوهرهی «مفهوم» و بیان، مُهرِ زمانـمکانِ «واقعی» و خاصی را برپیشانی دارد که بهمثابه یک دستگاه مختصات، کلمات را محتوای مفهومیِ ویژهای میبخشد. بهعبارت دیگر کلماتِ یکسان در روابط و مناسبات متفاوت، مفاهیم گوناگونی را برمیتابانند که حتی گاهاً متناقض نیز میباشند. این تفاوت مفهومی در یکسانیِ کلمات، خصوصاً آنجائی برجستهتر میشود که جنبهی ترمینولوژیک پیدا میکند و با مقولات اجتماعی، فلسفی و تاریخی سروکار داشته باشد}؛ دوماًـ {هرمفهوم و اندیشهای ناگزیر از محدودهی بهاصطلاح درونی و «نظری» درمیگذرد و متناسب با خاصه و ویژگی منطقیاش، «فعلیتِ» بیرونی مییابد. در حقیقت، ریشهی فعلیتیابیِ مفاهیم و اندیشهها همان ارادهمندیِ منطقی استکه ضمن حضور در ساختن هرمفهومی، بنا بهخاصهی خود نمیتواند کنش یا فعلیت بیرونی نداشته باشد و در عرصهی «عمل» نمایان نشود}.
براساس استدلال منطقیـدیالکتیکی فوق و طبعاً برمبنای مشاهدات اجتماعی و تاریخیِ متعدد، چگونگی تحقق هرمفهومی (یعنی: گذار از انتزاع بهانضمام که خاصهی لاینفک شکلگیری، بازتولید و بقای هرمفهومی است) ضمن اینکه از جنبهی بیرونی و اجتماعی بهامکاناتی مشروط است که احتمال وقوع آن را میسازد، درعینحال و بهلحاظ درونی مشروط بهارادهمندیِ منطقی نهفته در مفهوم نیز میباشد که راستای تحقق آن را تعیین میکند. اگر این حکمِ منطقی درست باشد [که درست است و بهگستردگی میتوان از درستی آن دفاع کرد]، میتوان چنین ابراز نظر کرد و نتیجه گرفت که مفهوم «کمونیسم کارگری» علیرغم ظاهر خیرخواهانه (یا در واقع) سانتیمانتال خویش ـاماـ بهواسطهی ذاتِ منطقی و ارادهمندانهاش که پاسیفیستی و دوپهلو و بورژوایی است، تنها امکانی را که در اختیار میگیرد، امکان عام است که از جوهرهی وضعیت موجود ـدر بروز اشکال محتمل دیگرـ حکایت میکند. این مسئله را کمی دقیقتر نگاه کنیم.
آنچه از جنبهی ترمینولوژیک، مارکسیستی یا مارکسی بهکارگر بهعنوان کارگر معنی میبخشد، اساساً رابطهی او با تولید اجتماعی و مناسبات او با کارفرمای معینی استکه نیرویکار او را میخرد. بنابراین، اگر فردی [مثلاً (الف)، فرزند (ب) و (ت)، مادرِ (ج) و (چ) و (خ)، همسر (ش)؛ و تمام دیگر مناسباتی که بهیک فرد، فردیت و ویژگی میبخشد] پس از 40 سال فروشندگی نیرویکار بههردلیل مفروضی بهوضعیتی دست یابد که بهواسطهی مالکیت بر ابزارها و وسایل تولیدْ اقدام بهخرید نیرویکارِ فروشندگان این نیرو کند، علیرغم اینکه هنوز (الف) نام دارد و فرزند (ب) و (ت) هست و کلاً همان مناسبات اجتماعی قبلی خویش را دارد، اما بهدلیل خرید نیرویکار ـنه کارگر، که سرمایهدار خُردـ است؛ و درصورت بقا بهعنوان سرمایهدار خُرد، احساس و اندیشهاش بهسرعت خردهبورژوایی میشود و اگر «آرمان»گرایی کند، افقهای آرمانگراییاش ـناگزیرـ بورژوایی است. عکس این قضیه نیز صادق است. بدینمعنی که اگر سرمایهدارِ مفروضی بههردلیلی سرمایه و مناسبات سرمایهدارانهاش را از دست بدهد، برای گذران زندگی چارهای جز فروش نیرویکار خویش ندارد که در اینصورت سرمایهدار سابقی است که اینک بهکارگر تبدیل شده است.
حال که تبدیل متقابل کارگر منفرد بهسرمایهدار منفرد و بلعکس را ترسیم کردیم، برای فهم رابطهی متقابل کارگر و سرمایهدار که از جمله بهاین معنی استکه کارگرْ سرمایه و سرمایهدار را بازتولید میکند و متقابلاً سرمایه و سرمایهدار نیز کارگر را بازتولید میکنند، فرض کنیمکه همهی کارگران جهان (بههردلیل مفروضی) بهاین امکان فرضی (و طبعاً غیرممکن) دست یافتهاند که ضمن ادامهی زندگی برای زمان بسیار طولانیای (مثلاً سه سال) دست از کار بکشند. در اینصورت، صاحبان سرمایه چارهای جز این نخواهند داشت که خودشان بهجای کارگران کار کنند و مایحتاج زندگی خود را تولید کنند. اما در چنین صورت مفروضی، صاحبان سرمایه دیگر بهمعنای بورژوایی کلام، صاحب سرمایه نیستند و کارگران هم بهمعنای کارگریِ کلام، دیگر کارگر و فروشندهی نیروی کار نخواهند بود. نتیجه اینکه گرچه بین «کارگر» و «سرمایهدار» تضادِ شدتیابندهای وجود دارد، اما بقای نظام سرمایهداری نیز حاصل وحدتی است که بین سرمایهدار و کارگر برقرار است. نتیجهی دیگر اینکه «کارگر» تا آنجاکه کارگر است و برای بقای خود بهمثابهی کارگر مبارزه میکند، بازتولیدکنندهی سرمایه و نظام سرمایهداری است؛ اما همین کارگر درجاییکه ضمن فروش نیرویکار خودْ جهت مبارزهاش را عوض میکند و درگیر آنچنان آگاهی و سازمانیابیای میشود که ناظر برنفی خودش (بهمثابهی کارگر) و نفی جامعه (بهمثابهی جامعهی سرمایهداری) است، بهکمونیستی تبدیل میشود که برای ادامه حیات و ادامهی مبارزهی نفیکنندهاش میبایست زندگیاش را بهنحوی بگذراند.
در اینجا تفاوتی ظاهراً ناچیز ـاماـ در عینحال ظریف و گاهاً تعیینکننده بین کسیکه نیرویکارش را میفروشد تا فقط زنده بماند با کسی که نیرویکارش را میفروشد که خودش را بهعنوان فروشندهی نیرویکار، نفی و نیز رفع کند، وجود دارد. عبارت «کمونیسم کارگری» و نیز مقولات مربوط به«جامعه و قدرت سیاسی»، «حزب و قدرت سیاسی» که بهنوعی زیرمجموعه و توضیحدهندهی این مفهوم دوپهلو بهشمار میآیند، نه تنها این نکتهی ظاهراً ناچیز و ـدر واقعـ ظریف و عمیق را توضیح نمیدهند، بلکه با راهکارهایی مانند مقولهی «مجمع عمومی»[اینجا] که برای تحقق «کمونیسم کارگری» توسط منصور حکمت و حواریون او بهمیان آورده میشود و نیز تقابلیکه در قالب مفهوم کاریکاتوریکِ «کارگرـکارگری» پیش کشیده میشود، حاکی از این استکه مفهوم «کمونیسم کارگری» آگاهانه روی جنبهی اثباتیِ کارگر انگشت میگذارد و قرار استکه جنبهی رفعکنندهی «کمونیستی»، در تابعیت از جنبهی ایستای «کارگری»، جوهرهی جامعهی سرمایهداری را، ورای هرشکلیکه این جوهره بهخود بگیرد، حفظ کند.
قبل از اینکه بحث «کمونیسم کارگری» را که در حقیقت راهگشای جنبشهای بورژوازی و سازمانیابی شبهفاشیستی زیر نام جنبش کمونیستیِ کارگران، زحمتکشان و روشنفکرانی انقلابی است، ادامه دهیم، نابهجا نیستکه مکث کوتاهی روی مقولهی «کارگرـکارگر» داشته باشیم.
عبارت «کمونیسم کارگری» ضمن اینکه خودرا ـمثلاًـ از دیگر انواع «کمونیسم» و جریانات چپ تفکیک میکند و برتری میبخشد، در عینحال ارادهمندی طبقهی کارگر را بهدرون میکشد و این ارادهمندی محتملالوقوع و انقلابی را نسبت بهطبقهی کارگر بیرونی میکند. این درونکشی و برونافکنی که از یکسو کارگر را تابع «کمونیسم کارگری» میکند و از سوی دیگر به«کمونیسم کارگری» اشرافیتی میبخشد که بههرصورت تثبیتگر است، منهای چگونگی تئوریبافی و فرمولبندیاش برای بار اول نیست که در جهان و ایران بهنحوی پیش کشیده میشود و درعرصهی تبادلات اجتماعی و سیاسیْ سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشانِ کمونیست را فرافکنی میکند و بهپارادوکس آن تبدیل میشود. بهطورکلی، این خاصیت طبقاتیِ خردهبوژوازی و روشنفکران برخاسته از دوگانگیهای این طبقهی بیطبقه است[!؟] که در مقابله با فشارهای بورژوازی بهسوی کارگران میچرخند و برای استفاده از این نیروی تغییرطلب دست بهطرح مقولاتی میزنند که اساساً ناظر براِعمال اتوریتهای «دیگر» براین طبقهای استکه میتواند فراتر از نظام موجودْ گامهای اساسی و نوعاً رهاییبخش بردارد. این تهاجمِ بهاصطلاح ایدئولوژیک بهجنبش کمونیستی کارگران و کارگرانِ کمونیست که در پیوندی آگاهانه و ضروری با روشنفکران انقلابی قرار دارند، همواره با عکسالعملهایی مواجه میشود که معنای نهایی آن تأکید براستقلال طبقاتی و رهیافتهای تاریخی از سوی کارگران کمونیست در راستای رهایی نوع انسان است.
در ایران، این استقلالطلبی طبقاتی و کمونیستی، قبل و بهویژه بعد از قیام بهمن، در درون محافل کارگریِ چپ بهزمزمهای فعال و درحال گسترش تبدیل شده بود که تحت عنوان ضرورت تشکیل «حزب کارگران کمونیست» بهعرصهی گامهای عملی و سازمانیابی در میان تودههای کارگر نیز راه یافته بود. تصویر جعلی و کاریکاتوریک «کارگرـکارگری» که دفاعیهای برحقانیت مقولهی ماوراییِ «کمونیسم کارگری» است، بهمنظور مقابله با این گرایش طبقاتی و سرکوب آن، پس از سرکوب جنبش کارگری توسط رژیم اسلامی، عَلَم شد تا احتمال احیای پیکر نیمهجان آن را بهصفر برساند.
نتیجهی همهی این اشارات این استکه رویآوری بهامکانات و شیوههای بورژوایی و نیز اندیشهپردازی و اقدام بهسازمانیابی شبهفاشیستی برای دستیابی بهگوشههایی از قدرت سیاسی در شکل و فرمی «دیگرگونه» که در حرف بهکارگر اشاره میکند و در عمل زنجیرهای تئوریک و غیرتئوریک[!؟] برای این طبقه میبافد، ذاتی ارادهمندی نهفته در مفهوم «کمونیسم کارگری» و جریانات دنبالهرُوی آن استکه امروز «انقلاب» القاعدهای سوریه را ـآشکارا یا بهزبان دوپهلوـ تقدیس میکنند تا بههمان امکانات دست یابند و بههمان شیوهها دست به«انقلاب» بزنند.
صرفنظر از اینکه این جریانات تا چه اندازهای امکان موفقیت دارند و تا چه اندازه از مردم کارگر و زحمتکش تودهنی میخورند، اما از زاویه تحلیلی و روششناسانه، تفاوت حزب کارگران کمونیست با «حزب کمونیست کارگری» ـکه فراز و فرودش امکانات بسیاری را در امر سازمانیابی انقلابی و طبقاتی بهاتلاف کشاند و دههای را بهلحاظ مبارزهی ضدرژیمی و سرنگونی سوسیالیستی نظام جمهوری اسلامی بهدههای را از دست رفته تبدیل کردـ در این استکه حزب کمونیست کارگران ضمن اینکه از جنبهی خاستگاه مادی و انسانی بهکارگران و زحمتکشان تکیه میکند، اما برخلاف «حزب کمونیست کارگری»، بهجنبهی نفیکنندگی کمونیسم تکیه میزند و کارگر را بهنفی ممکنالوقوع خویش و طبعاً نفی جامعهی سرمایهداری فرامیخواند. این درصورتی استکه «حزب کمونیست کارگری» روی جنبهی اثباتی، بازتولیدکنندگی و وحدت کارگر با سرمایهدار تکیه میکند که با ذات تاریخیِ طبقهی کارگر متناقض است. یکی (یعنی: حزب کمونیست کارگران) کارگران را بهذات تاریخیِ طبقهشان (یعنی: جنبش و سازمانیابی کمونیستی) فرامیخواند؛ و دیگری (یعنی: «حزب کمونیست کارگری») با یکی دانستن موجودیت کنونی کارگران با جنبش کمونیستی، وضعیت کنونی کارگران را آرمانی میکند. این آرمانیکردن وضعیت موجود، که در واقع، جوهرهی وضعیت موجود را در طلبِ تغییر در شکل آنْ آرمانی میکند، همان سوخت و ساز ایدئولوژیکی استکه درصورتِ وجودِ «امکانْ» بهفاشیسم میرسد و درصورتِ عدمِ امکان شبهفاشیستی عمل میکند.
مفهوم «کمونیسم کارگری» که در واقع، مقابلهای ضمنی و موذیانه با اساسیترین مسئلهی مارکسیسم (یعنی: دیکتاتوری پرولتاریا) است، با ترجیحبند کمونیسم بهمثابهی یک جنبش فیالحال موجود، کارگران بهمثابهی جزءِ خودبهخودیِ این جنبش و «حزب کمونیسم کارگری» بهمثابهی رهبری آن، روی ترکیبِ نفیکنندهی مارکسیسم [بهمثابهی دانش مبارزهی طبقاتی] با مبارزهجویی ذاتیِ طبقهی کارگر خط میکشد تا آلترناتیو سرنگونی دولت موجودْ نه طبقهی کارگرِ انقلابی و متشکل و مستقر در دولت بهمثابهی دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه همین حزبی باشد که خودرا «حزب کمونیست کارگری» مینامد و طبقهی کارگر نیز جزئی از آن جنبشی استکه او عنوان رهبری آن را بهخود اختصاص داده است!؟ بدینترتیب، هم مارکسیسم و هم وجه تغییرطلبِ طبقهی کارگر (یعنی: پرولتاریای انقلابی) کنار گذاشته میشود تا آلترناتیو وضعیتِ موجودْ همین وضعیت موجود، بهعلاوهی همین فرقهای باشد که بهدرستی خودرا «حزب کمونیست کارگری» ـدر مقابله با امکان و احتمال سازمانیابی حزب پرولتاریای انقلابیـ عنوان داده است.
بنابراین، وجود «حزب کمونیست کارگری» در همهی اشکال متصور آن و همچنین مضمونِ سرنگونیطلبانهی فراطبقاتی و فرقهایاش نه تنها هیچ ربطی بهمنافع آنی یا آتی طبقهی کارگر ندارد، بلکه در همهی کنشهای خویش (از عامیانهگرایی نظری گرفته تا جنجالآفرینیهای آکسیونیستی و شخصیتسازیهای مدیاییاش) درست در مقابل همان مسیرهایی کمین کرده است که طبقهی کارگر ناگزیر بهعبور از آنهاست. بیجهت نیستکه برنامهی این حزب از پسِ همهی عبارتپردازیهای کپیبرداری شدهاش از دولتِ رفاه (مثلاً در سوئدِ سابق)، سرانجام روی تفکیک قوا میایستد و دنیایی را بهعنوان آلترناتیو وعده میدهد که ماهیتاً از دنیای موجود در ایران (شاید بهسیاق سوئد) «بهتر» باشد! بعید استکه تدوینکنندگان این برنامهی حزبی ندانند که واژهی «بهتر» بهعنوان صفت تفضیلی از دو نسبتی گفتگو میکند که ضمن اشتراک و همسانی ماهوی با یکدیگر، یکی از جهت بعضی خاصهها از دیگری پیشرفتهتر است!؟ آیا این چیزی جز سوسیال دموکراتیسمی است که بیشترین ضربات را بر پیکر جنبش کارگری وارد آورده و نظام سرمایهداری را در اوج بحرانهای انقلابی از سقوط نجات داده است؟
علیرغم تصور یا حتی وجودِ صادقانهترین احساسات و نیات خیرخواهانه، اما حقیقت این استکه هرتشکلیکه براساس مفهوم «کمونیسم کارگری» شکل بگیرد، درست بههمان گونهای با کارگر برخورد میکند که فلان حاجی بازاری با کارگران ساختمانیاش برخورد میکند. کارگری که بهواسطهی سلطهی مفهومِ وارونه و تثبیتگرانهی «کمونیسم کارگری» در امر مبارزهی طبقاتی، هویت و ویژگی شخصی و طبقاتیاش حذف شده باشد و نهایتاً با وعدهی «دنیای بهتری» روبرو باشد که ضمن پیشرفتهای کمتر یا بیشتر ـذاتاًـ همان دنیایی است که بوده است، چه چیزی جز نیرویِ انتراعی مبارزاتیای محسوب میشود که ارزشهایش بیش از اینکه در جامعه تعیین شود، بهلطف لیدرش بستگی دارد؟ براین اساس، طبیعی استکه «کارگر» در معنای تیپیکاش بهچنین مفهوم و طبعاً بهمناسباتی که بهوساطت این مفهوم ساخته میشوند، تن ندهد و بهراهکارهای دیگری بیندیشد. اما بهمحض اینکه کارگر (یا روشنفکر)ی بهدر و دیوار کوبیدن را آغاز کند تا شاید بتواند راه و چارهای طبقاتی و انقلابی بیابد، درست همانطور که حاجآقای بازاری کارگر عاصیاش را «پُررو» لقب میدهد تا او از چرخهی فروش نیرویکار خارج کند، «حزب کمونیست کارگری» ورچسبِ کاریکاتوریک و فرافکنانهی «کارگرـکارگری» را برپیشانی کارگر (یا روشنفکر) متمرد میکوبد تا او را برای همیشه از چرخهی سیاست خارج کند. براین اساس، شاید هم کارگرِ متمردی که مفتخر بهلقب «کارگرـکارگری» شده است، زندگیاش (همانند زندگی یوسف افتخاری) در گوشهی حمام بهپایان رسانده شود.
گرچه در پرتو استفاده از روش تحلیل و تحقیق ماتریالیستیـدیالکتیکی یا تشریح تأثیراتی که مفهوم «کمونیسم کارگری» از نیچه و امثالهم گرفته است، بیان تخمهی شبهفاشیستی این مفهومْ معقولتر و سیستماتیکتر خواهد بود؛ اما مسئله را سادهتر، مستقیمتر و بدون پوششهای بهاصطلاح تئوریک هم میتوان نشان داد. معروفترین نمونه از اینگونه اشارات شبهفاشیستی بهبحثِ بدیهی، ولگار و فراطبقاتیِ جنبش سلبیـاثباتی برمیگردد که برخورد اثباتیِ عام و مستمر با قدرت سیاسی حاکم را علیالعموم پیش میکشد تا امکانِ اپوزیسیونِ سلبگرا در امکان و احتمال دستیابی بههرشکلی از قدرت را بهاثبات برساند!؟ گذشته از این حقیقت که سلب و اثبات در وجه هستیشناسانهای (یعنی: نفی و اثبات) همواره با هم واقع میشوند و فاقد تقدم تأخرند؛ و صرفنظر از تقدسیکه منصور حکمت در این «بحث» بهقدرت بهطورکلی میدهد که نشانهی اقتدارگرایی و تثبیتگرایی شبهفاشیستی است؛ و نیز منهای این مسئله که مفهوم «اثبات» و طبعاً استمرارِ آن (که سلبی است) بهطور خودبهخود در مفهوم اپوزیسیون مستتر است و تبیین آن بهعنوان یک مقولهی جداگانه بیشتر یک سلطهطلبی کممایه برافراد و گروهایی را نشان میدهد که حتی فاقد امکان آموزشهای بورژوایی نیز بودهاند؛ اما مهمترین نکته در این مورد، مثالهای مشخصی استکه منصور حکمت بهاتکای آنها «بحث» سلبیـاثباتی خود را در بستری کاریسماتیک بهاثبات میرساند: خمینی، طالبان و فرانکو.
منصور حکمت در ارجاع بهخمینی و طالبان و فرانکو مینویسد: {ببينيد، جنبش اثباتى، جنبش کمونيستى در دوره انقلابى، جنبش آگاهگرى نيست که الان به خيابان کشيده شده است. آگاهگرى هيچ وقت نميتواند به خيابان کشيده شود. آگاهگرى هيچ وقت نميرود جلوی پادگان، شعار اثباتى نميرود جلوی پادگان. در نتيجه به نظر من اشتباه است اگر حزب کمونيست کارگرى در شرايط فعلى و درست در اين بزنگاه "جمهورى اسلامى نه!، تبعيض نه!، اسلام نه!، حجاب نه!"، شروع كند بگويد که ما ميآئيم و 27 ساعت کار را برقرار ميکنيم و آخر سال مزد هر کس را اينطور حساب ميکنيم و پرداخت ميکنيم. شما چطور ميخواهيد حکومت کنيد؟ يکى در اينترنت گفته بود شما عدد بدهيد و بگوئيد خرج حکومت شما چقدر است؟ عدد نميدهم! مگر خمينى به شما عدد داده بود؟ مگر فرانکو در اسپانيا به کسى عدد داده بود؟ اين شيخهاى طالبان به كسی عدد داده بودند؟ آمدند و زدند و گرفتند و بعد گفتند ميخواهند چکار کنند. اينقدر مَعرفه بودند که مردم نگويند اينها از آسمان آمدهاند}[اینجا][تأکیدها از من است].
بهمن شفیق در همین رابطه مینویسد: {در بحث «جنبش سلبی و اثباتی» بیتفاوتی حکمت نسبت بهماهیت طبقاتی قدرت، خود را بهطور برجستهای در انتخاب رفرنسهایی نشان میدهد که بهطور آشکاری در تناقض با یکدیگر و بهجز مورد انقلاب اکتبر، در تناقض با انقلاب و جنبش انقلابی قرار دارند. موارد دیگری که حکمت در کنار انقلاب اکتبر و بهعنوان الگوهای مورد بررسی خویش در دفاع از نظریه جنبش سلبی بهمیان میکشد عبارتند از انقلاب 57 در ایران و رهبری خمینی، جنبش فالانژیستی در اسپانیای دهه سی قرن بیست و رهبری فرانکو و سرانجام روند قدرتگیری طالبان در افغانستان. در گفتگوها برای نشان دادن وجه کاریسماتیک رهبری در نظریات حکمت، موارد اسپانیای فرانکو و ایران خمینی مورد اشاره قرار گرفتهاند. اما این امر از جانب دیگری نیز در خور توجه است. حکمت یک انقلاب و سه ضد انقلاب را بهعنوان نمونههای بررسی خویش در تعیین استراتژی برای تسخیر قدرت سیاسی بهکار میگیرد. روشن است که تنها وجه مشترک بین این نمونهها همان مسأله جابجائی قدرت است. نه مضمون جنبشهای اجتماعی پایه این موارد و نه امکانات مادی این جنبشها و نه ساختار قدرت ناشی از پیروزی این جنبشها، هیچکدام در بحث جائی ندارند. در مقابل آنچه در بحث برجسته و تعیین کننده میشود، همان جنبه سلبی قضیه است که حکمت سعی در قبولاندن آن بهعنوان استراتژی تسخیر قدرت بهحزب کمونیست کارگری دارد. با این کار حکمت ضربهای تعیین کننده برآگاهی سیاسی مخاطبین خویش وارد میکند و بهتخدیر افکار دست میزند. او با برجسته کردن استراتژی ظاهرا تعیینکننده این جنبشهای ارتجاعی برای تسخیر قدرت، از یک سو تاریخ این جنبشهای ارتجاعی را تحریف نموده و از سویی دیگر ـحداقل در مورد اسپانیا- بهتطهیر ارتجاعی دست میزند که بر دریای خون انقلابیونی از سرتاسر اروپا و جهان و با حمایت کل ارتجاع اروپا و ماشین نظامی آلمان نازی موفق بهکسب قدرت و برقراری یک دیکتاتوری سیاه در اروپا شد. حکمت این واقعیت را پنهان میکند که بدون حمایت عظیم مالی بورژوازی ایران و بدون دستگاه تبلیغاتی منظم 250 هزار نفری روحانیت، استراتژی سلبی خمینی حتی ذرهای هم نمیتوانست او را بهقدرت نزدیک کند. او حمایت لجیستیکی، مالی و نظامی گسترده دولت و سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و آمریکا و عربستان از طالبان را که بدون آن حتی گامی هم نمیتوانستند در افغانستان پیشروی کنند، بهاستراتژی سلبی آنان نسبت میدهد. او بمباران گرنیکا توسط نیروی هوائی آلمان هیتلری و نبرد نابرابر بین انترناسیونالیستهای آرمانخواه جمهوری جوان اسپانیا با ماشین عظیم جنگی ارتجاع فاشیست اروپا را یکسره حذف نموده و پیروزی ارتجاع فرانکوئی را بهاستراتژی سلبی وی نسبت میدهد. بهویژه در این مورد، حکمت نه تنها به تحریف تاریخ دست میزند، بلکه با تحریف این تاریخ ویژه، این آخرین سنگر مقاومت انقلاب در اروپای قرن بیستم، بر پشت این جنبش خنجر فرو میکند}.
جنبش پساانتخاباتی سبز نقطهی پایانِ چپ خردهبورژوایی!
همانطورکه طی دوسال گذشته ماهیت جنبش پساانتخاباتیِ سبز را در دهها نوشتهی گوناگون و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادهایم (که حجم آنها بهصدها صفحه میرسد و همگی در سایت امید ذخیره شدهاند)، این جنبش ـدر بورژوایی بودن و خاصهی ارتجاعی و پُروغربی و دستِ راستیاش، نه تنها بهمردم کارگر و زحمتکش، و همچنین تهیدستان و حاشیهنشینان جامعه تعلق نداشت و موجبات استحکام و گسترش چپ انقلابی و متعهد بهمنافع کارگران و زحمتکشان را فراهم نکرد، بلکه منهای عبارتپردازیهای فریبندهای که از ادبیات چپ سرقت کرده، تماماً برعلیه مردم کارگر و زحمتکش و نیز برعلیه جنبش چپْ سوخت و ساز داشته و با گسترش شتابیابندهی خویش بهدرون صفوف چپِ خردهبورژوایی و جذب بسیاری از افراد و جریانات این چپ بهدرون خود، در تاریخ مبارزهی طبقاتی در ایران بهنقطهای تبدیل شد که میتوان تحت عنوان پایانِ چپِ خردهبورژوایی و بهویژه پایان این چپ در خارج از کشور از آن نام برد.
شاهکار چپ خردهبورژوایی که همانند خودِ خردهبورژوازی طیفی رنگارنگ و سازمانناپذیر را تشکیل میدهد، پس از اینکه بهشدت زیر فشار تحلیلهای برخاسته از واقعیت و نیز نتایج ناشی از خودِ این واقعیت قرار گرفت و فرصت پیدا کرد تا فقط نگاهی بهکلهی زشت و صراحتاً شرمآور جنبش سبز بیندازد، اختراع دو جنبش بود: یکی جنبش سبز بهرهبری موسوی و کروبی که شکست خورد و تمام شد و ارتجاعی بود[!؟]؛ و دیگری جنبش سبزِ مردمی که رهبریاش شبکهای است، معنویت ایدئولوژیکاش فراطبقاتی و آزادیحواهانه است و بهلحاظ پایگاه انسانی، نه از جامعهی طبقاتی ایران ـبا دو شالکلهی عمدهی طبقهی کارگر و سرمایهدارـ که احتمالاً از آسمانی مایه میگیرد که در آنجا همه باهم زیست میکنند و مناسبات تولید و مناسبات اجتماعی و اقتصاد هم مال خر است و فاقد قانونمندی!!
اینگونه کلاهبرداریها و شارلاتانبازیهای بهاصطلاح تئوریک تنها و تنها از خردهبورژوازی برمیآید که ذاتاً دوگانه، هیپوکریت، مذبذب و اپورتونیست است. همین مناسبات تولیدی، همین جهانبینی و همین زاویه نگرش است که بهچپِ خردهبورژوایی این امکان و جرئت را میدهد تا قورباغهی رنگ شده و زهرآگین را بهجای فولکس واگن بهتبادل بگذارد، «اپوریسیون» مسلح در سوریه را انقلابی بنامد و معرکهی «ایران تریبونال» را [در کنار افراد و جریانات ظاهراً دموکرات مشرب و ـدر واقعـ ضدکمونیست (مثل مجاهدین خلق، پیام اخوان و غیره)] بهجای مهندسیِ افکار و تدارک نظریِ تهاجم نظامی ناتو بهایران، محاکمهی انقلابی جمهوری اسلامی بنامد.
گرچه ستایش از «اپوزیسیونِ» مسلح در سوریه و اعلام آشکارِ همسویی با آن ـبهلحاظ توالیِ زمانِ قراردادیـ ربط مستقیمی بهجنبش سبز و کُنشهای فریبکارانه و فریبهای مدیایی آن ندارد و بعد از جنبش سبز واقع شده است؛ اما حقیقت این استکه آنچه بخش بسیار وسیعی از چپ خردهبورژوایی را (بهویژه در خارج از کشور) بهجانبداری از معرکهگیرانِ مسلح و جنایتکار و ضدکمونیست در سوریه میکشاند، ادامهی همان روند اضمحلال و کژدیسهای است که نقطهی تحول کیفیاش را جنبش سبز نه تنها شتاب بخشید، بلکه این شتاب را نیز بهشتاب کشاند. گرچه سرکوبهای خونین (بهویژه پس از خرداد 60)، شکست جنبش در ابعاد مختلف، فرار هراسان و منفعل بهجای عقبنشینی فعال و بابرنامه و ـاز همه مهمترـ نداشتن ارتباطِ عمیق و نیز عدم باور بهارتباطِ عمیق با مردم کارگر و زحمتکش (از یکطرف)، و عناد خردهبورژوایی و فرقهای در دریافت تحولات اقتصادیـاجتماعیـسیاسی (از طرف دیگر)، خانهی مستحکم چپ را بهکلبهای پوشالی تبدیل کرده بود؛ اما آنچه هرنوع امکان ارزشآفرینی اجتماعی و تهماندهی اعتبار هژمونیک این چپِ ناتوان از تولیدِ ارزشهای تاریخی را بهآتش کشید، خیزش بخشی از خردهبورژوازی شهرنشین و دنبالهرَوْیِ چپ از این خیزش بود که ابعاد شاکلههای حجم وجودش در یک بُعدْ بهمرتجترین حجرههای طلاب و روحانیون حکومتی میرسید، و از بُعدِ دیگر میراثدارِ رانتخوارترین جناح «بورژوازی اسلامی» بود و از بُعدِ سوم شیفتهی مدرنیسم هالیودی بود.
در یک کلام، چپ خردهبورژوایی در جریان جنبش پساانتخاباتیِ سبز بهبازیگریِ خردهبورژواهای چپْ آخرین رمقها، امکانات و اعتبارات اجتماعی و سیاسی خودرا بهپای جنبش اجتماعاً آزادیخواهانهای ریخت که نه فقط در کله و رهبری و حتی نه تنها در بدنهی تودهوارش (که بعضی از دیگر گروهبندیهای جامعه را نیز بهطور پراکنده شامل میگردید)، بلکه بهلحاظ ترکیب مسلط طبقاتیـخردهبورژوایی و پذیرشهای ایدئولوژیک پروغربی و مدیاییاش ـذاتاًـ با جنبش برابریطلبی همهجانبهی پرولتاریا فاقد هرگونهای از همخوانی بود و ـدر واقعـ با جنبش طبقاتی تودههای کارگر و زحمتکش متضاد بود. تضادیکه مایههای وجودیاش را ـفراتر از استنتاج منطقیـ از مناسبات تولید اجتماعی و بهطور ناگزیر از وحدت و همسویی با سرمایه میگرفت.
حقیقت این استکه بخش رادیکال چپ خردهبورژوایی (پس از یکصد سال فرار و نشیب، تقلید و التقاط «تئوریک» و نیز پس از تاوانپردازیهایِ سیاسیِ گاهاً بسیار سخت و خونین)، سرانجام خودرا در مقابل جنبشی دید که از همان زمینی روییده بود که او را در شکل آرمانیاش رویانده بود: مناسبات تولید و اجتماعی خردهبورژوایی. این چپ تنها درصورتی میتوانست در این جنبش ادغام نشود که مقدمتاً بهشکل تئوریک و سپس در پروسهای از آزمون و خطای عملی با جنبش تودههای کارگر و زحمتکش ترکیب شده و بهطور نسبی سازمان یافته بود؛ اما چپی که بخش اعظمِ داخل کشوری آن بهدنبال جنبش دوم خرداد افتاد و بخش اعظم خارج از کشوریاش نیز جامعهی ایران را بهواسطهی مدیای غرب و اخبار بهشدت متأثر از جنگ جناحها میفهمد، چارهای جز دنبالهروی از جنبش پساانتخاباتی سبز نداشت. بهعبارتی ـحتیـ میتوان چنین اظهار نظر کرد که کنش و برهمکنشهایِ پس از30 خرداد 60 این چپ یکی از عوامل مؤثر ـگرچه نه عامل تعیینکنندهـ در شکلگیری و بروز این جنبش بوده است.
اما آن عامل تعیینکنندهای که بخش وسیعی از چپ خرده بورژواییِ بهاصطلاح رادیکال را بهجنبش سبز گره زد و پس از شکست آن نیز امکان بازنگری و تصحیح موضعگیریهای غلط و بورژوایی را از او گرفت، گرایشی بود که مقولهی فراطبقاتی و انتزاعی سرنگونیطلبی سیاسی و عبارت «گذر از نظام» آن را بیان میکند. در میان شعارهای رنگارنگ جنبش سبز، از جمله این شعار بهگوش میرسید که «موسوی بهانه است ـ کل نظام نشانه است». چپِ سرنگونیطلبِ ادغام در جنبش سبز، این شعار را «رادیکال» برآورد کرد و درست همینجا بود که «پارچه» روح همقبیلهای خودرا در «نخ» دید!
گرچه شعاردهندگان بسیار اندکی که این شعار را فریاد میزدند، هیچوقت توضیح ندادند که آلترناتیوِ پس از سرنگونیشان چیست و چه چیزی را میخواهند جایگزین این «نظام» کنند که موسوی بهانهی کلیت آن است[3]؛ اما روند عمومی جنبش، ترکیب مسلط طبقاتیاش، سمتوسوی صرفاً آزادیخواهانه و نیز جانهمایه هژمونیک آن (که در نهایت خواهان استقرار کاپیتالوپارلمانتاریسم غربی برفراز جامعه بود)، از این حاکی بود که اولاًـ این سرنگونی صرفاً سیاسی (و نه اقتصادیـسیاسی) است و بنابراین ربط مستقیمی بهتودههای کارگر و زحمتکش ندارد؛ و دوماًـ جنبهی سیاسی آن نیز محدود بهجابهجایی مدلهایی از حکومتگری استکه گاه در تعادل و توازن و گاه در ستیزْ شاکلهی جمهوری اسلامی بودهاند. همانطورکه پیش از این نیز در مقالات متعدد و از زوایای گوناگون نشان دادهایم، سبزها (بهمثابهی یک جنبش اجتماعی) در مقابله با عدالتطلبیِ امامزمانی و سیاستهای بهاصطلاح انبساطی احمدینژاد و نهایتاً در مقابله با ولایت مطلقهی خامنهای، مدلی از حکومت را میخواستند که از یکطرف انقباظی باشد و کفهی خدمات و یارانهی سرمایه را بهزیان خدمات اجتماعی و یارانههای امامزمانی (مانند سهام عدالت، مسکن مهر و غیره) سنگین و سنگینتر کند، و ازطرف دیگر ولایت مطلقهی فقیه را یا بهواسطهی حضور دائمی و مستقیم «شورای خبرگان رهبری» در سیاستهای جاری کشور و یا بهواسطهی یک خامنهای دیگر (مثلاً: رفسنجانی) بهجای این خامنهای، بهولایت نسبی فقیه تبدیل کنند.
در یک کلام، سبزها [فراتر از اینکه بهطرفداران موسوی یا طرفداران «مردم» تقسیم شوند و دو جنبشِ همزمان و مکان را با دو جهت حرکت مختلف بسازند!؟] در کلیت خویش خواهان آن شکل و مدلی از حکومت بودند که اوج اقتصادی و سیاسی آن را براساس نهادهای مدنی و نیز صنعت بسیار پیشرفته و بسیار متکاملتر اروپایی، در اسپانیا و خصوصاً در یونان (با همهی خاصهها و تبعات اقتصادی آن) مشاهده میکنیم. در مختصات جامعهی ایران این مطالبهی سیاسیـاقتصادی معنای دیگری جز دور تازهای از چرخهی ویرانساز استبداد ندارد. استبدادیکه بهواسطهی نمایش و نمودهای «انقلابی»اش بهچنان مشروعیتی دست مییافت که میتوانست جامعهی ایران را با کمترین «هزینه» بههمان مدلی از حکومت اسلامی تبدیل کند که سرمایهداری غرب هماکنون بهآن نیاز دارد.
حال بهافراد و جریانات موسوم بهچپی برگردیم که همهی اعتبار سیاسی و نیز مشروعیت و معنویت اجتماعی خودشان را ـبهواسطهی همهی آن پارامترهاییکه سرنگونیطلبی فراطبقاتی و انتزاعی را برایشان «برآیند» ساخته بودـ در قمارِ جنبشی باختند که در خاصهی بورژوایی، ارتجاعی و پروغربیاش با یک قدم فاصلهی پشتِ سرِ بیبیسی و سیانان حرکت میکرد. این نیروی بیرمق و پراکندهی موسوم بهچپْ هم در وجه ماهوی و هم در وجه وجودی خود، هم از جنبهی معنوی و باورهای ایدئولوژیک خویش و هم از جنبهی تعادل و توازن سیاسیاش ـاگر نخواهد همانند برکهای راکد بخشکد و در هستی بیکران محو شودـ چه چارهای جز ستایش و اِبراز همسویی با «اپوزیسیون» مسلح در سوریه بهمنظور دستیابی بههمان روابط و «امکانات»، یا اقدام بهپروژههایی (همانند «کارزار ایران تریبونال» دارد که معنا حقیقی آن بینالمللی کردن پروندهی جمهوری اسلامی در مقابل شورای امنیت سازمان ملل است. در اینجا چرخشی صورت گرفته است: بریگاد بینالملی در اسپانیا جای خودرا بهالقاعدهایها در سوریه دادهاند و انترناسیونالیسم پرولتری (یا فشار هژمونیک جنبشهای انقلابی و مترقی در جهان) جای خودرا بهشورای امنیت سرمایه جهانی داده است!؟ گوییکه دنیا روی کلهاش راه میرود و با پاهایش فکر میکند!!!
*****
همانطورکه کار (بهمثابهی تبادل نیرو و نیاز بین انسان و طبیعت) سازای انسان بوده و هست؛ برهمین اساس نیز تنها معیار انقلابیگرایی پرولتاریایی که حد فاصلِ عمیقی با چپ خردهبورژوایی متعفن دارد، کار در وجه تاریخاً ضروری آن است. این درست استکه انقلاب بهطور ارادی و براساس میل و طراحی بهوقوع نمیپیوندد؛ اما بدون تدارک معنویـتئوریک طبقهی کارگر و کلیت جامعه، بدون تبادل اندیشه و عمل انقلابی و نیز بدون سازمانیابی طبقاتی و انقلابی کارگران و زحکمتکشان نمیتوان با انگ انسانی برپیشانی تاریخ، از چرخهی بازتولید جامعه طبقاتی گذر کرد و شاهد وقوع اتقلاب اجتماعی یا سوسیالیستی بود. پروسهی اضمحلال چپِ خردهبورژوایی، حضوصاً در خارج از کشور ـبهیک معناـ بهپاسیفیسم و آکسیونیسمی برمیگردد که تصور میکند، انقلاب را بدون کاشت و داشت میتوان برداشت. بنابراین، در گذر از این معیار بورژوایی، کارِ تاریخاً ضروری تنها معیاری استکه میتواند کمونیستهای پرولتاریایی را از فرقههای چپِ خردهبورژوایی تفکیک کند.
اینک که اعتبار چپ و کمونیست و سوسیالیست در جامعهی ایران از دست رفته و نگاه مارکسیستی بههستی و مبارزهی طبقاتیْ تبادل و گردش چندانی ندارد، کارِ تاریخاً ضروری بازآفرینی اعتبار مارکسیسم با استفاده از همهی زمینههای ممکن و ضروری است. ایجاد محافل مارکسیستیِ کارگری؛ ایجاد رابطهی مطالعاتی بین کارگران و دانشجویانیکه خودرا مارکسیست و چپ میدانند؛ ایجاد آشنایی بین افراد و گروههای کارگری با مارکسیسم و دانش مبارزهی طبقاتی؛ ایجاد محافل مطالعاتی مارکسیستی بین افراد و گروههای دانشجویی؛ انتقال ادبیات مارکسیستی بهگروههای دبیرستانی؛ ترجمهی آثار مارکسیستی (از یک نوشتهی کوتاه گرفته تا کار روی پروژهی وسیعتر)؛ نقد مارکسیستی دیدگاههایی که بهواسطهی اعتبارات دانشگاهی و آکادمیکْ مارکسیسم را با ارائهی تصویر کاریکاتوریک از آن، تخطئه میکنند؛ نوشتن رمان و قصهی کارگری و مارکسیستی؛ تحقیق روی ساختار، مکانیزمها و روند انباشت سرمایه در ایران؛ بررسی مارکسیستی زوایای مختلف تاریخ ایران و بهویژه تمرکز روی تاریخ معاصر؛ تصنیف و اجرای آهنگهای کارگری و طبقاتی و مارکسیستی؛...؛ و صدها شکل هنری و علمی و سازمانیِ و... کار تاریخاً ضروری وجود دارد که بدون نسبت لازمی از هریک از آنها، همهی فرصتهای انقلابی توسط بورژوازی و بهکمک گروههایی که خودرا چپ مینامند، بلعیده میشود و بهضدانقلاب تبدیل میگردد.
پانوشتها:
[*] این نوشته در تاریخ 10 جولای 2012 (سهشنبه 20 تیرماه 1391) برای اولینبار در سایت امید منتشر شد؛ و طبیعی استکه حاوی اطلاعاتی استکه تا آن زمان در دسترس بود و مُهر آن مناسبات را نیز برپیشانی دارد. بههرروی منهای بعضی اصلاحات بسیار جزئی (مثلاً در مورد کردهای سوریه و مسئلهی کوبانی) کلیت نوشته نه تنها همچنان بهقوت خود باقی است، بلکه گذر زمان بسیاری از استدلالهای آن را بالعینه در مقابل چشم همگان قرار داده است. تفاوت این نوشته با نوشتهای که در سایت امید منتشر شد فقط در حذف بسیاری از لینکهای داخل متن استکه دیگر فعال نبودند.
[1] آن گروهها و جریاناتیکه هم از «اپوزیسیون» مسلح در سوریه دفاع میکنند و هم خودرا چپ میدانند، غالباً روی این مسئله انگشت میگذارند که جمهوری اسلامی همهی تخم مرغهایش را توی سبد دولت سوریه گذاشته است؛ و سرنگونی این دولت مقدمهی سرنگونی دولت جمهوری اسلامی است. این نمیتواند همهی حقیقت را بیان کند. چراکه مدیران دولت و صاحبان قدرت سیاسی در ایران نشان دادهاند که بهوقت «لزوم» و برای روز «مبادا» توی هرسبدی که لازم باشد تخمگذاری میکنند. برای مثال، برهان غلیون در هنگامی که هنوز ریاست «شورای ملی سوریه» را بهعهده داشت برای سایت خبرآنلاین مقالهی اختصاصی مینوشت. اینگونه دلبریهای بهاصطلاح ژورنالیستی میتواند نشانگر این احتمال باشد که دیگر گروهبندیهای شاکلهی جمهوری اسلامی نیز مناسبات آشکار یا پنهانی با دارو دستههای تشکیلدهندهی «شورای ملی سوریه» و نیز «ارتش آزاد سوریه» دارند و زمینهی مناسبات پس از سرنگونیِ احتمالی اسد را برنامهریزی میکنند.
نکتهی دیگری که در رابطه با «اپوزیسیون» مسلح در سوریه و چپهای ایرانی طرفدار آن باید بهآن اشاره کرد، این استکه «چپ«های ایرانی در این زمینه تنها نیستند؛ و ملیـمذهبیهای طرفدار بارزگان و شریعتی و مصدق هم با آنها همسویی دارند و برای «مردم» سوریه و دستجات مسلح متشکل از نظامیان فراری از ارتش[!؟] نوحهسرایی میکنند.
[2] «سازمان سرخ کارگران ایران» که چپِ خردهبورژوایی ورچسب خط 5 را برپیشانیاش کوبید تا کیفیت و ماهیت طبقاتیاش را زیر یک تصویر کمّی حجیم و غیرواقعی و خشن خفه کند و سپس بهانکار این کمیت و کیفیت بنشیند، درست همان زمانی در پروسهی انحلال قرار گرفت که مفهوم «کمونیسم کارگری» توسط منصور حکمت و حواریون او بهعرصهی ادبیات ایران و جهان قدم گذاشت. این درست مصادف با زمانی استکه خردهبورژوازی کلاهش را برای رفسنجانی و برنامههای اقتصادی و سیاسی او بهاحترام از سر برمیدارد؛ و چپ خردهبورژوایی نیز بهجِلد خیال خویش و دامچالهی انتزاع بربستر انتزاع میخزد تا با کمک آکسیون و جنجال بتواند تا انقلاب آتی برپا بماند. اگر بهاین باور نباشیم که در دنیای مادی و قطعاً قانونمند، تصادفات ـنه قانونمندـ که تصادفی هستند؛ میتوان بهربط یا در واقع بهمیانجی این واقعهی مستقماً نامربوط نیز فکر کرد.
ازآنجاکه سازمان سرخ در بادگیر ارزشآفرینیهای اجتماعی چپِ خردهبورژوایی آن زمان، نیروی خودرا روی ارزشآفرینی تاریخی طبقهی کارگر متمرکز کرده بود، چرخش چپ خردهبورژوایی را بهسرعت دریافت و با ارزیابی از توان درونی خود بهاین نتیجه رسید که ادامهی متشکلاش برای جنبش کمونیستی چیزی جز فاجعه بهارمغان نخواهد آورد؛ از اینرو، براساس مکانیمسی نه چندان دموکراتیک (اما مسؤلانه)، بهانحلال خویش اقدام کرد.
حقیقت این استکه سازمان سرخ با همهی فیلترهای ایدئولوژیک و پرنسیپهایی که بهگونهی تحلیلی و آموزشی در مقابل ورود اخلاقیات خردهبورژوایی بهحریم خود قرار داده بود و علیرغم همهی قرارهاییکه میبایست از تبدیل چنین اخلاقیاتی (درصورت ورود) بهمناسبات خردهبورژوایی جلوگیری کند، اما از یورش عمومی خردهبورژوازی در شکل اخلاقی و مناسباتیاش در امان نماند و [بهنظر نگارنده] همین مسئله عمدهترین عاملی بود که فکر انحلال (و در واقع) تقسیم سازمان بههستهها یا محافل فاقد مرکزیت و ارتباط تشکیلاتی باهم را در دستور کار گذاشت و آخرین همایش رسمی این جریان در سال 1367 را بهمحلی برای بروز آشکار این اخلاقیات و مناسبات تبدیل کرد. بههرروی، احتمال اینکه ادامهی کار متشکل نیروها و افراد شاکلهی سازمان سرخ ضربهی سختی بهضرورت سازمانیابی پرولتری در راستای تشکیل «حزب کارگران کمونیست» وارد میکرد و بهفاجعه ختم میشد، چندان هم ضعیف نبود. بنابراین، منهای جنبهی اطلاعاتی مسئله، و با توجه بهآنچه پس از این انحلال غیردموکراتیک واقع شد، آن تصمیم غیردموکراتیکْ نشان از این دارد که در راستای زایش ارزشهای انقلابی و پرولتری تصمیمی دموکراتیک بود. بهباور من که هیچ نقشی در آنچه بهانحلال و تجزیه سازمان سرخ راهبر گردید، نداشتم؛ همین کنش (حتی برفرض که فقط براساس یک دریافت حسی شکل گرفته باشد) نشانگر ضرورت سازمانیابی کمونیستی فعالین کارگری و ضرورت تربیت کادرهایی است که ضمن خاستگاه کارگری و ادامهی زندگی و مناسبات کارگری بتوانند با تودههای کارگر و زحمتکش بهمثابهی روشنفکر انقلابی رابطهی فعال سیاسی، طبقاتی و انقلابی نیز داشته باشند. این گذرگاه سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی طبقهی کارگر استکه هنوز از جنبهی تاریخی بهطور گسترده و قطعی واقع نشده است.
گرچه اغلبِ اجزای باقیمانده از سازمانِ منحل شدهی سرخ کارگران ایران، یکبار دیگر در جریان روزمرهی زندگی کارگری (در امر کرایه خانه و مسئلهی گذران زندگی و مانند آن) منحل شدند و بربستر آن انحلال غیردموکراتیک هیچگونه درخشش طبقاتیای صورت نگرفت؛ اما هیچ گرایش و گروهبندی روشنی که بهنحوی رابطهی مؤثری با سازمان سرخ دارا تجربه کرده بود و حتی آن گروههایی هم که بهنحوی در مناسبات خردهبورژوایی غرق شدند، در انواع و اقسام نهادها و پروژههای پروغربی و رژیمچنجی که انهدام امکان سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران و زحمتکشان یکی از تبعات آن است، حضور ندارند. این عدم حضورِ ارزشمند و انقلابیْ حاصل ترکیب طبقاتی کارگران سوسیالیستی استکه تا آنجا سوسیالیست و قدرتمند و ارگانیک نبودند که بتوانند در مقابل هجوم خردهبورژوازی و بورژوازی تاب بیاورند و با گسترش طبقاتی و سوسیالیستی خویش بساط پروغربیگرایی و رژیمچنچی را بهزبالهدان انقلاب سوسیالیستی بریزند.
نکتهی دیگریکه نشان از پیوند طبقاتی سازمان سرخ با کارگران و زحمتکشان داشت، این بود که علیرغم گسترگی نسبی مناسبات این سازمان در اغلب مناطق صنعتی کشور و علیرغم بازسازی این مناسبات پس از ضربات 30 خرداد 1360 و نیز باوجود دستگیریِ حدود 100 نفر از افرادیکه بهنوعی با آن ارتباط مداوم داشتند؛ اما هیچ قربانیای بهخدای سرمایه و پیامبر تازه بهبعثت رسیدهاش در ایران (یعنی: جمهوری اسلامی) تقدیم نکرد. راز این پیروزی منهای جزئیات آن [که میبایست بهدقت تدوین گردند] این بود که سازمان سرخ در هیچیک از ابعاد وجودیاش فراطبقاتیگرا و «سرنگونیطلب» نبود، و سرنگونی جمهوری اسلامی را تنها در شکل سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی آن نطام اقتصادیـسیاسیای درمییافت که بدون جمهوری اسلامی هم میتواند بهبقای خویش ادامه دهد. بنابراین، بهجای رؤیاپروری و تخیل خردهبورژواییِ در امر حضور در قدرت سیاسی یا نهایتاً دستیابی نابهجا و نابههنگام بهآن، همهی نیروی خودرا در پرهیز از هرگونه جنجالآفرینی و ماجراجویی سرنگونیطلبانهی فراطبقاتی و بورژوایی، روی سازمانیابی طبقاتی و سوسیالیستی کارگران متمرکز میکرد. چراکه انقلاب سوسیالیستی، بهجز اینکه انقلابی در عرصهی قدرت سیاسی و مناسبات تولیدی است، در عینحال انقلابی در عرصه مناسبات درونی طبقهی کارگر نیز میباشد. گرچه برخلاف دیدگاه بورژوایی بخشی از چپِ سرنگونیطلب سابق و رژیمچنج کنونیْ این انقلاب درونی ربط تعیینکنندهای بهمیزان پیشرفتهای تکنولوژیک و بهاصطلاح تاریخی ندارد و عمدهی نیروی خودرا از مدنیت برخاسته از مبارزهی کارگری، آگاهانه و سازمانیافته میگیرد؛ اما بدون این انقلاب درونطبقهای (که تأثیرات بیرونی شگرفی دارد) انقلاب سوسیالیستی ـ اگرـ از خطر شکست فوری جان بهدر برد، بهاحتمال بسیار قوی در دامچالهی فشار درونیـبیرونی بهاضمحلال میرسد.
[3] بهجز پرسوجو و گفتگوهای تلفنی و اینترنتی متعدد با دوستان، فامیل و رفقای ساکن ایران در مورد چگونگی و گسترهی شعار «موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است»، که همگی از محدودیت دفعات بهیکیـدوبار و تعداد بسیار ناچیز شعار دهندگان حکایت میکردند؛ اما سؤال مهمتر این استکه شأن نزول و دلیلِ وجودیِ این شعار چیست؟ مگر بحثی در مورد بود و نبود جمهوری اسلامی یا در مورد نقش و جایگاه موسوی در جمهوری اسلامی مطرح شده بود که این شعار بهطور خودجوش پاسخی بهآن باشد؟ هیچیک از طرفههای مربوط بهجنبش سبز (از بیبیسی و سیانان گرفته تا جناحبندیهای جمهوری اسلامی و جریانات اکثریتیـتوده و احزاب بهاصطلاح رادیکال و غیره)، هیچیک نه تنها گرازشی دربارهی بروز چنین بحثهایی در درون فعالین جنبش سبز یا تودهی حاضر در صحنههای خیابانی ننوشتهاند، بلکه همهی اغلب گزارشها حاکی از این است که خودِ درگیری بیشتر از نتایج آن برانگیزاننده و جذاب بود. بدینترتیب، میتوان چنین هم نتیجه گرفت که طرح شعارِ «موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است» از سوی آن اپوزیسیونی بود که بدنه و کلهاش در خارج است و شیوهی کارش نیز مدیایی. سناریوی سادهای است. سه یا چهار نفر با استفاده از ازدحام و شوریدگی جمعیتْ تعدادی (مثلاً 20 نفر) را دوره میکنند و باهم شعار خاصی را فریاد میزنند. افراد محاصره شده در حلقهی شعاردهندگان تا بهخود بیایند و مفهوم شعار را با وجدان و آگاهی خود مقایسه کنند و نگاهی هم بهاطراف خود بیندازند، چندباری شعار مربوطه را تکرار کردهاند و نفر بیرون از صف شعاردهندگان نیز از این صحنه فیلمبرداری کرده است. نتیجه اینکه ارسال اینرنتی فیلم مزبور و پخش آن از شبکهی تقویت شدهی بیبیسی بهاینجا میرسد که بخشی از تظاهراتکنندگان خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی بودهاند. این یکی از شیوههای انقلاب مدیایی استکه بنا بهماهیت وجودیاش نمیتواند بورژوایی نباشد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه