گانگستریسم «ارتش آزاد سوریه» و «مدنیت ایرانی»[!؟]
دربارهی بازانتشار این مقاله: این نوشته برای اولین بار در 15نوامبر 2012 (دوشنبه 25 آبان 1391) در سایت امید منتشر شد. علت انتشار مجدد آن، ضمن ایجاد آرشیوی قابل دسترستر، تأکید برمواضع کلی آن در زمان نخستین انتشار است.
*****
انگیزهی اولیه نگارش این یادداشت، پاسخ بهسؤالی بود که کامنتنویس محترمی بهنام حمید، زیر نوشتهی من تحت عنوان سناریوی بمباران اتمی ایران و مواضع حزب کمونیست کارگری[!!؟] بعدالتحریر (یا قسمت دوم) نوشته بود؛ اما با این تصور که طرح بعضی از نکات و مسائل در قسمت «کامنت» این احتمال را در خود میپرواند که ناخواسته بهمانعی برای طرح جامعتر و ارائهی وسیعتر همان نکات و مسائل تبدیل شود، تصمیم گرفتم پاسخ دو کامنت حمید را در قالب این یاداشت بنویسم تا ضمن قدردانی از سؤال بهجای او، در راستای طرح بحث و پاسخ بهاین سؤال از محدودیتهای احتمالی «کامنتنویسی» نیز گریخته باشیم.
لازم بهتذکر استکه من در این نوشته فقط آن قسمتهایی از کامنت حمید رانقل میکنم که بهنظرم جان مسئله را تشکیل میدهد. بنابراین برای مطالعهی کامل کامنتها باید بهلینک بالا مراجعه کرد.
*****
حمید مینویسد:
یک) روشن نساختهاید که تفاوت مدنیت بورژوائی سوریه و مدنیت بورژوائی ایران که یکی اجازۀ ایجاد «ارتش آزاد» را میدهد و دیگری به آن امکان تحقق چندانی نمیدهد، در کجا است؟
دو) بیم آن میرود که تفاوتهای ملی و قومی و فرهنگی و کینههای اقلیتها به آن مجموعۀ گزارههای وقیحی که اصطلاحاً در تهران، «فرهنگ ایرانی» نامیده میشود، و وجود آن نهادهای مبتذلی که در تقابل با اقلیتها، خود را «شهروند ایرانشهر» مینامند، بهعلاوۀ عربدههای «نژاد آریائی» از سوی نازکاندیشان پارسیزبان که «پارس»های قومیشان و هیاهوی «قوم آریائی»شان به پرهیاهوئی پارسهای سگهای گلۀ گوسفندان خشتریته و رنگارنگی چنبرۀ مارهای قبرستان کوروش کبیر میماند و ساعت شماطهای «سپهر اندیشگی»شان در نیمروز میان جنگ کازرون و جنگ ممسنی گیر کرده است و هنوز توضیح جهان را در جزئیات پوف خاکستر «سنگنبشته»های رایزنی میان هووخشتره و ایشتوویگو میجویند؛ اتفاقاً بستر فرهنگی بسیار بیمناکی باشد برای آغاز حیات و ادامۀ تنفس چنین «ارتش آزاد» وحشتانگیزی در نزدیکی مرزهای ایران.
سه) اینکه در کدام شام پلید، این هفتتیرها بر چهرۀ بیگناه کودکان پشت فرفره کاغذی شلیک خواهند کرد، کابوسی است که شاید هنوز بتوان جلوی آن را گرفت: اگر طبقۀ کارگر ایران، امروز، نه برای انسان و آزادی و پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته، بلکه فقط برای دفاع از شادی کودکانۀ فرفرههای کاغذی فرزندانش، به هر آنچه که رنگ بورژوائی دارد، بگوید: «نه جونم! نه!»
مدنیت ایرانی در مقابله با گانگستریم «ارتشِ آزادی»
حمید عزیز، مقدمتاً لازم بهتوضیح استکه من در پس سؤال شما (که شاید بتوان بهشکل خاصی از مته بهخشخاش گذاشتن هم تعبیرش کرد) نگرانی عمیق و فعالی را میبینم که ضمناً بهقدر کافی با مقولهی آلترناتیوسازی از سوی بلوکبندی بورژوازی غرب آشناست. همین نگرانیها ـو خصوصاً چالشها و کنشهای برخاسته از آنـ را عنصری از آن مدنیتی میبینم که طبعاً بهنسبت وسعت و توان خویش میتواند بهعنوان یک عامل ارادی و آگاهانه از میزان احتمال ایجاد «ارتش آزاد» در جامعهی ایران (بهسبک و سیاق ارتش «آزاد» در سوریه) بکاهد. بنابراین، بهنظر من «مدنیت» تنها در صورتی مدنیت استکه همانند همهی نسبتهای مادی و زمینی ـبا حفظ ویژگیاشـ از ماهیتی معین، قابل مشاهده، ساختارمند، آزمونپذیر، متغییر و متکامل برخوردار باشد.
بدینترتیب، گذشته از چسیفاسیون «مدنیت» و اندیشهی بهاصطلاح «ایرانشهر»ی و هزار کوفت و زهرمارِ «ایرانشهری» و «آریائی» و «پارسیِ» دیگر؛ مدنیت بهمعنای خاص کلام در جامعهی ایران (همانند مدنیت در همهی کشورهاییکه نظام سرمایهداری در آنها حاکمفرماست) بهرابطهی عمدهای اطلاق میشود که ماهیت جامعه را میسازد: این رابطه (یعنی: این نسبت مادی) چیزی جز رابطهی کار و سرمایه نیست، که ربط معین و ساختارمند آن نیز مبارزهی ناگزیر کارگران و طبقهی کارگر برعلیه صاحبان سرمایه و طبقهی سرمایهدار (از یکطرف)، و سرکوب صاحبان سرمایه و طبقهی سرمایهدار (از طرف دیگر) است.
در مورد «مدنیت» ایرانشهری، آریائی، پارسیِ و غیره تنها میتوان گفتکه اینگونه مقولهسازیها و جعلیاتْ مباحث بهاصطلاح جامعهشناسانهای است که بخشهایی از بورژوازی و خردهبورژوازی پروغربیِ (در داخل و همچنین در خارج از کشور) کوک میکنند تا ضمن حضور در سرکوب ایدئولوژیک کارگران و جنبش کارگری، چکمهلیسی خود از بلوکبندی سرمایهداری غرب را پشت «وقایع» و «مسائلی» پنهان کنند که ـحتیـ اگر حقیقتاً جنبهی تاریخی هم داشته باشند (که ندارند)، بازهم اینک فاقد ماهیتاند و بهعبارتی وقوعشان ذهنی و حتی ماورائی است.
اما، باید توجه داشته باشیم که با کنار گذاشتن مزخرفات ایرانشهری و مانند آن، هنوز از شر دیگر انواع توجیهات بورژوایی و ماورائی و پروغربی خلاص نشدهایم. برای مثال، دیدگاهی را درنظر بگیریم که در داخل کشور نیز توسط بعضی از چپهای سابق مورد پشتیبانی قرار میگیرد. این دیدگاه ضمن مخالفت با بعضی از پدیدههای حکومت جمهوری اسلامی و بهواسطهی سرقت بعضی از کلمات متعلق بهجنبش کمونیستی و کارگری، مقولهی جعلیِ رابطهی و بهاصطلاح دینامیسم جنبشها را جایگزین رابطهی طبقات و مبارزهی طبقاتی میکند تا از یکسو برای خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیده تصویری هالیودی از نظام سرمایهداری ارائه کند و از دیگرسو در سایه مقولهی کاپیتالوپارلمانتاریسمْ ذات سرمایه را ـدر سرکوب ایدئولوژیک مبارزات کارگریـ مقدس جلوه دهد و بهستایش آن زانو بزند.
این دیدگاه نیز بهمدنیت بهاصطلاح ایرانی میچسبد و بهجای خرافههایی بهنام فرهنگ «ایرانشهری»، «نژاد آریائی»، سرشت ویژهی «زبان پارسی» و غیره بهمدنیتی آویزان میشود که بهزعم پردازشگرانش برآمده از جنبشهای اجتماعی و فراطبقاتی (مانند جنبش دانشجوئی، جنبش جوانان، جنبش زنان، جنبش اقلیتها و ملیتها، جنبش دگراندیشان، جنبش اقلیتهای مذهبی، جنبش همجنسگرایان و مانند) است. حرف آخر این چپهای سابق و بریده (که خواسته یا ناخواسته در خدمت راستترین و مرتجعترین نیروهای داخلی و جهانی قرار دارند) این استکه راه مبارزه و تفوق براستبداد حاکم ـنه کلیت نظام سرمایهداری و استبداد ذاتی آنـ استمداد سیاسی از بلوکبندی سرمایهداری غرب است. این جماعت که عمدتاً در محفلهای ادبی، هنری و روزنامهنگارانه و مانند آن «متشکل»اند، در برابر این هشدار که استمداد سیاسی از بلوکبندی بورژوازی غرب این خطر را در خود میپروراند که ساکنین جغرافیای سیاسی ایران را بههمان فلاکتی بکشاند که امروزه گریبان مردم لیبی و سوریه را گرفته است، با قاطعیت هرچه بیشتر اطمینان خاطر میدهند که ایران بهلحاظ «مدنیت» و جنبشهای اجتماعی با لیبی و سوریه تفاوتهای بسیاری دارد و نتیجه میگیرند که راستای دریافت «کمک» از بلوکبندی بورژوازی غرب توسط ایرانیها ـبرخلافت موردِ لیبی و سوریهـ بهنفع «مردم» است! در یککلام باید گفت که این جماعتْ منحیثالمجموع در همان راستایی گام برمیدارند که چسیفاسیون ایرانشهری گام برمیدارد؛ و منهای جنبهی رفتاری و آدابِ استفاده از کلماتِ سانتیمانتال، ذاتاً هیچ تفاوتی با آن دارودستههایی ندارند که «ارتش آزاد» سوریه را پوشش مدیائی میدهند و از نظر ایدئولوژیک تشجیع و توجیهاش میکنند.
بهبحث مدنیت در ایران برگردیم.
اما قبل از اینکه بحث در مورد مدنیت در جامعهی ایران را شروع کنیم، لازم بهتوضیح استکه عبارتِ کلی «مدنیت اجتماعی» یا «جامعهی مدنی» را میتوان از سه زاویه بههم پیوستهی تاریخی، اجتماعی و طبقاتی مورد بررسی قرار داد که در اینصورت عبارت «مدنیت اجتماعی» سه معنیِ متفاوت و درعینحال بههمپیوسته خواهد داشت. این سه زاویه بههم پیوسته عبارتند از: نگاه بهطور «اعم» (یعنی: تاریخی)، نگاه از زاویه «عام» (یعنی: اجتماعی)، و نگاهی از زاویه «خاص» (یعنی: طبقاتی).
1ـ «جامعهی مدنی» در معنیِ «اعمِ» خویش بهکلیت تاریخ اجتماعیت انسان اطلاق میشود که ضمن اینکه گذشتهاش فاقد ماهیت است، اما دریافت قانونمندیها و ادراکِ چگونگی نفیِ ماهیت این گذشته (که ناگزیر اثباتی را بهدنبال داشته) میتواند برشدت و بُرد اثرگذاری ارادهی انسان امروز تأثیرات بسیاری داشته باشد.
2ـ «مدنیت اجتماعی» یا «جامعهی مدنی» در معنی «عام» بهمقطعی از تاریخ بشر اطلاق میشود که با شکوفایی جهشوار تولید، علم و تکنولوژی همراه بوده که ضمن رازگشایی از مبارزهی طبقاتی، برشدت آن نیز افزوده است. این مقطعْ جامعهی سرمایهداری نام دارد که ماهیتاً براساس مبارزهی طبقهی فروشندگاه نیرویکار و سرکوب این مبارزه از سوی طبقهی خریداران این نیرو بنا شده است.
3ـ «جامعهی مدنی» در معنیِ «خاص» بهسازوکارها (و طبعاً بهنهادهایی) اطلاق میشود که موضوعیت خودرا از مبارزهجویی طبقهی کارگر میگیرند و همراستا با این مبارزهجویی حرکتی از ساده بهپیچیده، تکاملیابنده و بهلحاظ تاریخی فراروندهی دارند.
همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، «جامعه مدنی» یا مدنیت در جامعهی ایران (همانند همهی کشورهای فیالحال موجود جهان)، براساس رابطهی دو طبقهی عمدهی کارگر و سرمایهدار شکل میگیرد که بههرصورت ماهیتِ هماکنون موجود جامعه را در ابعاد لاینفک «اقتصادی» و «سیاسی» و «اجتماعی» میسازد؛ و دیگر روابط و نسبتهای غیرطبیعی را بهعنوان زیرمجموعهی این رابطهی عمده سوختوساز میبخشد و قابل شناخت میکند. این مدنیت بهلحاظ بقای کنونی فقط بورژوایی است؛ و از لحاظ تداوم اجتماعی (یعنی: از جنبهی اجتماعیـتاریخی) تنها میتواند کارگری (یا بهعبارت دقیقتر سوسیالیستی) باشد.
صرفنظر از بررسی مقولهی «جامعهی مدنی» از زاویه دیدگاههای بورژوایی یا مارکسیستیِ تاکنون موجود (که تناسبی با این نوشته ندارد)؛ و صرفنظر از تفکیت مطلق یا نسبی مقولهی جامعهی مدنی از نهادهای اقتصادی و بهویژه از دولت؛ حقیقت این استکه مدنیت بورژوایی در قالب ساختارهای موجود و مشهود (اعم از رسمی و غیررسمی، دولتی و خصوصی، قانونی و غیرقانونی، اقتصادی و اجتماعی، تولیدی و خدماتی، سیاسی و نظامی، هنری و مذهبی و...) خودمینمایاند؛ که بههرصورت ـضعیفتر یا قویترـ تثبیتگراند و بهلحاظ امکان انکشاف تاریخیْ سترون. این درحالی است که مدنیت کارگری (حتی آنجاکه بهدلیل یکی از سه شکل عمدهی سرکوبِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادیْ تبارز ساختاری قدرتمند یا آشکار ندارند) از جنبهی پتانسیل تاریخی و امکان اجتماعی همواره بهگونهی ویژهای انکشافپذیر است و قابلیت تکامل دارد. اما این پتانسیل تاریخی و امکان انکشافِ اجتماعی (بدون احتساب سرکوبِ اقتصادی و سیاسی) اساساً در پرتو ارادهی دخالتگر انقلابی است که میتواند از زیر بار سرکوب اجتماعی و ایدئولوژیک طبقهی حاکم و بهطورکلی از زیر سرکوب مدنیت بورژوازی بهاصطلاح خودی و جهانی کمر راست کند.
ساختارهاییکه مدنیت کارگری را تشکیل میدهند و تودههای کمابیش پراکندهی کارگر را در ساخت و بافت یک طبقه عمدهی اجتماعی و «درخود» بهعرصه جامعهی و نهایتاً بهشکل یک طبقهی عمده اجتماعی و «برای خود» بهعرصهی تاریخ میکشانند، بهطورکلی عبارتند از: مناسبات فامیلیـخانوادگی در میان کارگران و زحمتکشان، مناسبات شبکهمانندی که معمولاً در محلههای کارگری ایجاد میشود، انواع محافل و پاتوقهای کارگری، بعضی از باشگاههای ورزشی، انواع تشکلهای همیاریکنندهی مالی یا تعاونی، نهادهایی که منهای فُرم و عنوانْ کمابیش نقش اتحادیه و سندیکا را بازی میکنند، اتحادیههای قانونی یا غیرقانونی طبقاتی، و سرانجام نهادهای کمونیستی از هستهها و کمیتهها و سازمانهای کمونیستی مخفی گرفته تا احزابی که ضمن مخفی بودن، دهها نهاد دموکراتیک کارگری را بهطور علنی راهبری میکنند.
برای جلوگیری از تطویل کلامْ بهتر استکه بحث در مورد ایدئولوژیهای بورژواییـپروغربی و خزیده بهجلد اپوزیسیون (اعم از ایرانشهری، مجاهدینی، متشکل از چپهای سابق و غیره) را کنار بگذاریم؛ و بهتشریح و مقایسهی مدنیت بورژوایی سوریه و ایران بپردازیم، و روی آن عوامل تعیینکنندهای متمرکز شویم که در سوریه «اجازۀ ایجاد "ارتش آزاد"» را میدهد و در ایران «امکان تحقق چندانی» بهآن نمیدهد. بازهم برای جلوگیری از تطویل کلامْ بهتر استکه از فواید تجزیه و تحلیل آماریِ پارامترهایی که مطرح میکنیم، بگذریم و با واگذاری این کار نه چندان ساده بهکسانیکه علاقه، توانایی و فرصت آن را دارند، مدنیت در ایران و سوریه را بهطور علیالعموم و بنا بهشواهد آشکار با یکدیگر مقایسه کنیم.
اما قبل از این مقایسه، لازم بهیادآوری دو نکتهی بدیهی است که معمولاً بهدلیل بداهتشان ذهن خواننده را بیشتر روی جنبهی ایستا و شماتیک نوشته متمرکز میکنند و بعضی از نتایح دینامیک بحث را زیر این جنبههای ایستای پنهان میکنند: یکی اینکه بورژوازی (اعم از «خودی» و «غیرخودی») بهواسطهی ماهیت وجودی خویش که «سود» است، روی هرچیز و همهچیز معامله میکند و آنچه را که در مختصات امروز زیر عنوان توانایی یا مثلاً جنبهی «مثبت» میتوان از آن نام برد، چهبسا در مختصات فردای بورژوازی بیانگر یک ناتوانی یا خاصهای «منفی» باشد. دوم اینکه مدنیت بورژوایی بههراندازهای هم که مستحکم و قدرتمند باشد، باز ساختاری است که برمبنای استثمار نیرویکار بنا شده و استثمار نیرویکار را تداوم میبخشد. بنابراین، اولاًـ همواره این امکان وجود دارد که این ساختار (یعنی: مدنیت بورژوازی) با تکانهای طبقاتی کارگران و زحمتکشان فروبریزد؛ و دوماًـ اگر طبقهی کارگر در شرایطی مفروض و بهاصطلاح اضطراریْ مجبور شود که بهاین بنا و ساختار تکیه بزند، باید بهطور دائم بهخود بگوید که چنانچه با سرعت هرچه بیشتر مدنیت خودرا نسازد و بهآن (یعنی: بهخویش) تکیه نزند، تاوانی را میپردازد که حداقلِ آنْ تداوم و نیز شدت استثمار روزافزون نیرویکار خود و فرزندانش خواهد بود.
اینک مقایسه بین مدنیت بورژوایی در ایران و سوریه، که ناگزیر شماتیک و طبعاً ایستاست:
الف) بورژوازی و دولت حاکم برایران درعینحال که در مواجهه با عوامل بهاصطلاح مزاحم (اعم از اینکه انقلابی یا ارتجاعی باشند) همانند بورژوازی و دولت سوریه ـمجموعاًـ مجبور بهدفاع از منافع و هستی خویش است و مدنیتاش عمدهترین ابزار این دفاع را تشکیل میدهد؛ اما این دفاع که هماکنون در قالب حمایت از دولت سوریه نیز خودمینمایاند و بهجزئی از مدنیت او تبدیل شده است، حداقل بهدلیل تجربهای که از لحاظ سیاسی و نظامی در سوریه اندوخته، از بورژوازی و دولت سوریه تا اندازهای قویتر است و احتمالاً میتواند در مقابل نیروهایی که میخواهند «ارتش آزاد» ایجاد کنند، قویتر عمل کند. گرچه این عملکرد نسبتاَ قویتر بازدارنده نخواهد بود؛ اما میتوان بهعنوان فرصتی برای سرعت بخشیدن بهسازمانیابی طبقاتی و ایحاد پارهای از نهادها و مناسبات شاکلهی مدنیت کارگری از آن استفاده کرد.
ب) بنیه و توان اقتصادیِ بورژوازی و دولت جمهوری اسلامی ایران بهدلایل طبیعی، تاریخی، صنعتیـتکنولوژیک، جمعیتی و نیز روند و میزان انباشت سرمایه از بنیه و توان اقتصادیِ بورژوازی و دولت سوریه (در همهی زمینههای نامبرده) قویتر است. این برتری در مقابله با عوامل ایجادکنندهی «ارتش آزاد» ـاگر بازدارنده نباشدـ قطعآ کندکننده خواهند بود.
پ) گرچه یکی از شاخصهای جغرافیای سیاسی ایرانْ حضور ملیتهای گوناگون در این سرزمین استکه متناسب با جمعیت و گسترهی جغرافیایی خود در ارگانهای کنترلکنندهی قدرت مرکزی (که هرچیز و همهچیز را کنترل میکنند) حضور ندارند؛ و گرچه تنها زبان رسمی در ایران (علیرغم استفادهی مفید، مؤثر و گستردهی مردم از زبانهای دیگر) فقط زبان فارسی است؛ اما روابط و مناسبات سرمایهدارانه در ایران چنان گسترده است و مناسبات پیشاسرمایهدارانه در تولید را چنان بهعقب رانده که نیروهای خواهان ایجاد «ارتش آزاد» ـخصوصاً در مقایسه با سوریه و لیبیـ از امکان چندانی برای مانور روی اینگونه ستمهای ملیـقومی ندارند که اصولاً یکی از زمینههای مؤثر ایجاد دستجات مسلح بهقصد ایجاد «ارتش آزاد» بهسبک سوریه و لیبی است. برای مثال، بورژوازی ترک (یا آذری) که بهبزرگترین و وسیعترین ملیت حاضر در جغرافیای سیاسی ایران تعلق دارد، حتی بیش از نسبت جمعیت آذریها، سرمایه و ثروت در اقصی نقاط ایران در اختیار دارد که مثلاً خواهان تقسیم این سرزمین بهمناطق نفوذ گوناگون و متخاصم باشد، که یکی از زمینههای ایجاد دستجات مسلح بهسبک سوریه و لیبی است.
مهمتر از میزان تمرکز سرمایه نزد بورژوازی آذریْ کارگران و متخصصین ترک زبان هستند که چنان ریشهای در همهی حوزههای تولیدی و خدماتی ایران دارند و چنان حضورشان در تولید و خدمات بهاصطلاح ملیـایرانی مؤثر و چشمگیر است که عدم مقاومت آنها در مقابل آشوبطلبیهای خاص دستجات مسلحْ ضعیفترین احتمالی استکه میتوان روی آن حساب باز کرد.
دومین نسبت جمعیت ملی در جغرافیای سیاسی ایران را کردها تشکیل میدهند که حقطلبی ملی آنها همواره دموکراتیک و چپ بوده است. گرچه امروزه بسیاری از گروههای سیاسی کُرد یا صراحتاً بهراست چرخیده و یا در قالب چپْ سیاستهای باب طبع راستهای حاکم برجهان را پیش میبرند و از قِبَل انواع «کمک»های مستقیم و غیرمستقیم آنها ادعای پیشتازی هم دارند؛ اما با توجه بهکنش و واکنشهای سیاسی مردم کردستان و نیز سابقهی مقاومت مسلحانهی این مردم، هنوز میتوان چنین ابراز نظر کرد که احتمال اینکه تودههای کُرد در مقابل شکلگیری دستجات مسلح بهسبک سوریه و لیبی ساکت بمانند، بسیار ناچیز است.
بدینترتیب، تا آنجا که بهتودههای مردم ساکن جغرافیای سیاسی ایران برمیگردد، کنش و واکنش مردم آذری و کرد در مقابل مقوله یا مسئلهی شکلگیری دستجات مسلح و «ارتش آزاد» بهسبک سوریه و لیبی ـخواه ناخواهـ یک الگوی سیاسی در مقابل بلوچها، عربهای خوزستان و دیگر ملیتهایی میگذارد که اغلب در مناسبات سرمایهداری ایرانی ادغام شدهاند و مسئلهی عمدهی وجودیشان نه رفع ستم ملی، که حل تضاد کار و سرمایه است، که این نیز پیشزمینهی سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی را تشکیل میدهد. معهذا، بیم این میرود که رساییهای جاری در میان ملیتهای ساکن جغرافیای سیاسی ایران تحت هژمونی بورژوازی «خودی» یا غربی قرار بگیرد و بهعوض اینکه گسترش مدنیت کارگری و کمونیستی را تقویت کنند، بهنوعی در مقابل چنین پروسهای قرار داده شوند. «چپ»های رژیمچنجی خارج از کشوری و آن گروهها و جریاناتی که فراتر از بعضی موضعگیریهای سیاسیشان، بهلحاظ ایدئولوژیک و شیوهی «فعالیت»شان طرفدار بلوکبندی بورژوازی غرب هستند، در این زمینه میتوانند کارگزار باشند.
ت) همچنان که درهمتنیدگی و ادغام وسیع و همهجانبهی ارگانهای نظامی (ارتش و بهویژه سپاه) در امورات مالی و تولیدی و خدماتی امکان ارعاب و سرکوب گستردهی مبارزات کارگری و برابریطلبانه را بهنظام جمهوری اسلامی میبخشد، همین درهمتنیدگی، بهواسطهی دفاع از مایملک و سرمایههای خود، در مقابل تحریکات و تحرکاتیکه قصد ایجاد دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» را داشته باشند ـبا پشتیبانی نه چندان غیرمحتملِ گروههای محدودی از مردمـ بهشدت واکنش نشان میدهد و در برابر نیروهایی که میخواهند همان بلای سوریه را بهسر ایران هم بیاورند، چهبسا تا آخرین رمق هم بایستند. چراکه واکنش نظامیها و ارتشیانی که درعینحال و بهطور مستقیم صاحبان سرمایه نیز میباشند ـبرخلاف سرکوبگری کلاسیک که نظامیها معمولاً برحسب وظیفه در مقابل دشمنان یک نظام میایستندـ دفاع از سرمایههای خود است و عمدهترین انگیزهی آن (نه نظام) که هستیِ و مایملک خویش است.
ث) علیرغم کاهش مداوم دستمزد واقعی کارگران در ایران، و علیرغم افزایش مداوم میزان سود، نرخ ارزش اضافی و نیز فشار روزافزون بهنیرویکار؛ اما بازهم جامعهی ایران در مقایسه با سوریه، کشوری مرفه بهحساب میآید. این رفاه نسبی هزینهی راهاندازی دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» در ایران را بهطور خود بهخود بالا میبرد؛ و بهعنوان یک عامل ـاگر نه بازدارند، اماـ کندکننده عمل میکند.
ج) با وجود اینکه مسئلهی نان (هم بهمعنای استاندارد متغییری از وسائل گذران زندگی و هم بهمعنای رفع حداقل نیازهای زیستی) در تحولات اجتماعی ـنهایتاًـ حرف آخر و تعیینکننده را میزند؛ اما همواره این امکان و احتمال وجود دارد که انواع باورها، اعتقادات و آموختهها (اعم از علمیـطبقاتی یا خرافیـفراطبقاتی) عرصهی تعیینکنندگی مسئلهی نان را شتاب داده و استانداردهای گذران زندگی را بالا ببرند، و یا برعکس، مسئلهی تعیینکنندهی نان را (حتی بهمعنی حداقل نیازهای زیستی آن) بهطور موقت بهامری ثانوی تبدیل کنند. نفوذ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و حتی نفوذ ایدئولوژیک پارهای از رهبران و مقامات این نظام در میان بخشهایی از جمعیت (علیرغم کاهش بسیار شدید، اما هنوز) بهآن اندازه هست که بتوانند در مقابل دستجات مسلح و برپاکنندگان «ارتش آزاد»، بهغیر از نیروهای نظامی رسمی، شبکهی محدودی از مناسبات اطلاعاتیـنظامی را سازمان بدهد. طبیعی استکه چنین شبکهای ـبا همهی زدوبندهای درونی و بیرونیاشـ بازهم در مقابل مسئلهی برپایی دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» بهعنوان عاملی بازدارنده عمل خواهد کرد. گرچه دولت سوریه هم از خدمات چنین شبکهای برخوردار است؛ اما امکانات و نفوذ ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بهواسطهی ماهیت خویش که اسلامیـشیعی است و از سرکوب یک قیام چپ برخاسته است، بسیار فراتر از نفوذ و امکانات دولت سوریه است.
چ) نفوذ ایدئولوژیک دولت ایران بین مردم کشورهای مسلمان و نیز نفود سیاسیاش در میان پارهای از دولتهای منطقه با آنچه سوریه در این دو زمینه داراست، غیرقابل مقایسه بهنظر میرسد. این نفوذ ایدئولوژیکـمردمی و سیاسیـدولتی اگر زمینهی ایجاد دستجات مسلح تحت کنترل جمهوری اسلامی در بعضی از کشورها منطقه را فراهم نکند، حداقل برای دولت ایران میتواند همانند عاملی عمل کند که انواع جابهجاییهای برونمرزی (اعم نفرات یا ابزآلات جنگی) را تحت کنترل بگیرد؛ و در مقایسه با سوریه، ایجاد «ارتش آزاد» در ایران را تا اندازهی زیادی با دشواری مواجهه گرداند.
ح) ارتباطات بینالمللی دولت جمهوری اسلامی در مقایسه با ارتباطات بینالمللی دولت سوریه ضمن اینکه بهگونهی متفاوتی است، مجموعاً از برتری نسبی دولت ایران در این زمینه حکایت میکند. گرچه دولت سوریه بهشدت از طرف روسیه و چین و از جوانب مختلف حمایت میشود و سوریه با این دو کشور قدرتمند همسوتر از ایران است؛ اما دولت جمهوری اسلامی علیرغم اینکه تحت فشار دیپلماسی غرب قرار دارد، یکی از لابیایستهای قوی در عرصهی جهانی است. این عامل بهجمهوری اسلامی امکان دسترسی بهبعضی از تصمیمها و اطلاعاتی را میدهد که دولت سوریه امکان چندانی برای دسترسی بهآنها را ندارد. بههرروی، دولت جمهوری اسلامی بهواسطهی ارتباطات سیاسی و روابط لابیایستیاش در مقایسه با سوریه از قدرت نسبتاً بالاتر اطلاعاتی (مثل دستگیری عبدالحمید ریگی) و امکان بدلکاریهای سیاسی (مثل جان بخشیدن بهجنبش غیرمتعهدها و برپایی شانزدهمین کنفرانس آن در تهران) برخوردار است. اگر جنگ جناحها اینگونه تواناییها و امکانات را بهضد خویش تبدیل نکند (که احتمال آن کم نیست) استفادهی هوشیارانه از آنها میتواند موانع نسبتاً سختی در مقابل آن نیروهایی بهوجود بیاورد که خواهان ایجاد «ارتش آزاد» در ایران هستند.
خ) جغرافیایی طبیعی ایران (بهعنوان یک کشور درجه یک نفتخیز) و موقعیت استراتژیکاش (از جمله تسلط جغرافیایی کامل بهتنگهی هرمز و تسلط نسبی بهشبهجزیرهی هند و آسیای میانه)، بههمراه امکانات تکنولوژیکِ نظامیای که میتواند این امکانات را در راستای منافع جمهوری اسلامی بهکار بگیرد، یکی دیگر از امتیازات مدنیت بورژوازی و دولت ایران در مقایسه با بورژوازی و دولت سوریه است. این امکان بسیاری از کشورهای منطقه را در مقابل وسوسهی «کمک» بهدستهجات مسلح بهتردید و امتناع میکشاند، و بهواسطهی هزینهی حملهی نظامی بهایران، این حمله را بهتعویق میاندازد؛ و نتیجتاً بهکارگران کمونیست و دیگر فعالین حقیقی و صدیق جنبش کارگری این فرصت را میدهد که سازمانیابی طبقاتی و انقلابی خودرا شتاب و عمق بیشتری بدهند. با این وجود، بیم این نیز میرود که این فرصتها و امکانات بورژوایی مورد استفاده قرار نگیرند و بیهوده از دست بروند.
د) گرچه سوریه هم جزئی از بلوکبندی سرمایه شرقی (و در رأس آن چین و روسیه) است؛ اما ایران فراتر از این که صرفاً جزئی از این بلوکبندی باشد ـخصوصاً از نظر مدیریت سیاست بینالمللیـ یکی از بازیگران جدی آن است. این نقش ویژه در بلوکبندی سرمایه شرقی مجموعاً عواملی را بهحرکت درمیآورد که بسیاری از کشورهای جهان را (خصوصاً در آمریکا، آسیا و آفریقا) از نزدیک شدن بهپروژهی رژیمچنج و بهویژه راهاندازی پروژهی «ارتش آزاد» پرهیز میدهد؛ و چین و روسیه را نیز بهدفاع جدیتر از ایران وادار میکند.
ذ) مهمترین عامل از میان عوامل متعدد شکلگیری «ارتش آزادِ» سوریه آن گروهها و جریاناتی بودند که خارج از سوریه اقامت داشتند و بهاشکال گوناگون تحت تأثیر ایدئولوژیپردازیهای رنگارنگ بلوکبندی سرمایهداری غرب قرار داشتهاند. «اپوزیسیون» خارج از ایران، ضمن اینکه از این لحاظ هیچ کمبودی از گروهبندیهای شاکلهی «ارتش آزاد» و «ائتلاف ملی نيروهای انقلاب سوريه و مخالفان» ندارد؛ از این ویژگی نیز برخوردار استکه با ادا و اطورهای مدرنیستی، سکولار، «چپ» و «کارگری» موذیانهتر عمل کند و بهواسطهی فریب یا اتلاف نیروهای کارگری زمینهی بیشتری برای شکلگیری «ارتش آزاد» در ایران فراهم کند. همهی قرائن حاکی از این استکه بلوکبندی سرمایهداری غربی بهاندازهی کافی روی این الاغ تروای جنبش کارگری ایران سرمایهگذاری کرده است.
مدنیت کارگریـکمونیستی بهمثابهی عامل تعیینکننده
غیرممکن نیست که بتوانیم لیست عوامل بازدارنده یا کندکنندهی بالا را با کمی کنکاش بیشتر، پرشمارتر بیان کنیم و چندین و چند عامل کمابیش بااهمیت دیگر را نیز بهآن بیافزائیم؛ اما همهی این بهاصطلاح تواناییها که در مقایسه با مدنیت بورژوایی در سوریه استنتاج کردیم، در مقایسه با مدنیت بلوکبندی بورژوازی غرب نشانگر ناتوانی بسیار شدید است که نتیجهی منطقیاش ناتوانی دولت جمهوری اسلامی در مقابلهی بازدارندهی قطعی با تحریکات و تحرکاتی استکه ایجاد «ارتش آزاد» در ایران را در دستور کار خود دارند.
اما این حکم (یعنی: ناتوانی جمهوری اسلامی در مقابلهی بازدارنده با تحریکات و تحرکاتی استکه ایجاد «ارتش آزاد» در ایران را در دستور کار دارند) درعینحال که از زاویه منطق بهدرستی روی جنبههایی از واقعیت جاری انگشت میگذارد؛ اما بیان قاطع و همهجانبهی این واقعیت هم نیست. چرا؟ برای اینکه فرض نهفته در این حکم، این استکه ایجاد دستهجات مسلح نه یکی از گزینهها، بلکه گزینهی درجه اول بلوکبندی بورژوازی غرب در ایران است. و این مسئلهای استکه هنوز هیچ فاکتور قاطعی درستی آن را بهاثبات نرسانده است. اما از آنجاکه بلوکبندی سرمایهداری غرب در لیبی و سوریه (گرچه بهگونههای نسبتاً متفاوت) ارتش بهاصطلاح آزاد را بهعنوان گزینهی درجه اول برگزیده و تهاجم نظامی نیز (که گزینهی روی میز (یعنی: محتمل) بلوکبندی سرمایهداری غربی است)، بدون یک نیروی نظامیـپلیسیـاطلاعاتی بهاصطلاح داخلی ـگرچه نه غیرممکن، اماـ عبث مینماید؛ از اینرو، بازهم منطقی استکه فرض را برآن بگذاریم که ایجاد دستهجات مسلح یکی از گزینههای ناگزیر بلوکبندی بورژوازی غرب برای اجرای پروژه رژیمچنج در ایران است. احتمالاً همین استنتاجهای منطقی نیز موجبات نگرانی حمید را فراهم آورده که من در نوشتهام اشارهوار از آن گذشتم و بهاندازهای بهآن نپرداختم تا جایی برای این ابهام باقی نماند که جمهوری اسلامی دارای چنان توانایی، استحکام و مدنیتی استکه میتواند ساکنین جغرافیای سیاسی ایران را در مقابل پروژهی «ارتش آزاد» که یکی از زیرمجموعههای پروژهای بزرگتر بهنام رژیمچنح است، حفظ کند.
بنابراین، با این فرض منطقی (و درعینحال در مختصات کنونی درست) که ایجاد دستهجات مسلح و آشوبگر نه یکی از گزینهها، بلکه گزینهی ناگزیر بلوکبندی بورژوازی غرب در ایران است، میتوان حکم کرد که مدنیت بورژوازی ایران (و طبیعتاً دولت جمهوری اسلامی برفراز و در اوج این مدنیت) تحت هیچ شرایطی ـمگر سازشهای پیاپی و جناحی، که غیرممکن هم بهنظر نمیرسدـ توان جلوگیری قطعی از ایجاد چنین دارودستهها و نهایتاً ایجاد ارتشی از مزدوران و خودفروختگان سیاسی را ندارد. ارتشی که تحت حمایت نیروهای فوق ارتجاعی منطقه، زیر پوشش مدیای غرب، جنایتکارتر از دولت جمهوری اسلامی، و در قالب اپوزیسیونْ برای ناامن کردن جامعه از هیچ جنایتی کوتاهی نخواهند کرد.
اما منهای استنتاج منطقی، در دنیای محسوس و قابل مشاهده نیز شواهدی حاکی از این استکه بلوکبندی سرمایهداری غرب بیش از پیش روی گزینهی ایجاد دستهجات مسلح و آشوبگر و نهایتاً ایجاد «ارتش آزاد» حساب میکند. بهعنوان نمونه، همین تحریمهای اقتصادی و بهویژه گسترش آنها ـازجملهـ برای بسترسازیِ «ارتش آزاد» نیز میتواند معنی داشته باشد. چراکه تحریمهاْ نه تنها میتوانند از تواناییهای جمهوری اسلامی در مقابله با تحرکاتی که ایجاد «ارتش آزاد» را هدف دارند، بکاهد، بلکه این احتمال هم وجود دارد که بعضی از این تواناییها را بهضد خویش نیز (یعنی: بهناتوانی جمهوری اسلامی) تبدیل نماید. برای مثال، شورش کارگران و تهیدستان در داخل کشور که یکی از اهداف تحریمکنندگان است، چهبسا اعتبار و نفوذ جمهوری اسلامی در بین مردم کشورهای مسلماننشین را بهضد خود تبدیل و راه را برای ورود «داوطلبان» جهادی بازتر کند.
بههرروی، برپایی دستهجات مسلح محتملالوقوع بهنظر میرسد و در برابر این خطر محتملالوقوع تکیه روی مدنیت جمهوری اسلامی ـاگر رژیمچنجی نباشد (که هست)، میتواند ناشی از حماقت باشد. بههمین دلیل هم من در سناریوی بمباران اتمی ایران و مواضع حزب کمونیست کارگری[!!؟] بعدالتحریر (یا قسمت دوم)، دو مسئله را بهطورکلی مطرح کردم: اول اینکه {یکی از گزینههای روی میزِ نهادهای امنیتی کشورهای بلوکبندی بورژوازی غرب برعلیه جمهوری اسلامی، ایجاد «ارتش آزاد ایران» در پوشش مجاهدین و بهکمک همان جانوران و استفاده از همان شیوههای تبلیغاتی و جنایتکارانهای است...}، و دوم {پیچیدگی مدنیت بورژوایی در ایران از همهی جنبهی متصور آن (اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره) در مقایسه با مدنیت بورژوایی سوریه، نشانگر این استکه راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه» در ایران با موانع جدی و بسیاری زیادی مواجه میشود و امکان تحقق چندانی ندارد}.
بدینترتیب، بحث نوشتهی فوق ـاز جنبهی سلبیـ این نیست که {مدنیت بورژوایی در ایران} میتواند {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه» در ایران} را بهطور قطع مانع شود؛ و از جنبهی اثباتی ـنیزـ براین استکه {مدنیت بورژوایی در ایران} میتواند {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه»} را {با موانع جدی و بسیاری زیادی مواجه} گرداند و {امکان تحقق چندانی} بهآن ندهد، که معنای آنْ کاستن از احتمال تحقق و بهتعویق انداختن {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»} است. بههرروی، {امکان تحقق چندانی} بهواقعهی متصوری ندادن و وقوع آن را {با موانع جدی و بسیاری زیادی مواجه} کردن، تنها معنایی که میتواند داشته باشد، کاستن از سرعت نسبی شکلگیری آن رویداد یا طولانیکردن وقوع آن بهقراردادِ زمان (یعنی: سال و ماه و روز) است.
بنابراین، از منظر متدولوژیک اساس این بحثْ قانونمندی دوگانهی «امکان» و «احتمال» است که بهلحاظ شکلْ مقولهی واحدی همانند یک سکه را تداعی میکند که نظراً بیانکنندهی چگونگی، راستا و سرعت تغییر نسبتها و رابطههاست؛ و از جنبهی عملی و کاربردی نیز میتواند کلیت همین رابطهی ناگزیر دوگانه را در عینیت جامعهی سرمایهداری و در امکانات گوناگون و مختلفالجهتی که در درون این جامعه وجود دارد، نشان دهد؛ و بهلحاظ متدولوژیک راهنمای تحقیق مشخص باشد. بهعبارت دیگر، قانونمندیِ «امکان» و «احتمال» (بهمثابهی زیرمجموعهی اصل تضاد) در آنجاکه بهجامعهی سرمایهداری میرسد و بهعنوان یکی از ابزارهای تحقیق مورد استفاده قرار میگیرد، بلافاصله این واقعیت را بهذهن متبادر میکند که بورژوازی (بهمثابهی وجه «افسادی» و «امکان عام» در جامعهی سرمایهداری) اساساً تثبیتگرانه عمل میکند و از احتمال انکشاف بسیار ناچیزی برخوردار است؛ درصورتیکه طبقهی کارگر (بهمثابهی وجه «لازم» و «امکان خاص» در جامعهی سرمایهداری) ـذاتاًـ تغییرطلب است، همهی وجودش امکانی برای دگرگونی است، و احتمال انکشافش تا نفی خویش نیز میتواند گسترش داشته باشد. ناگفته پیداست که بحث از بورژوازی و طبقهی کارگر بهطورخودبهخود دربرگیرندهی بحث «مدنیت بورژوایی» (و ازجمله دولت بورژوایی) و «مدنیت کارگری» (و ازجمله نهادهای طبقاتی و انواع تشکلهای متشکل از کارگران پیشرو و کمونیست) نیز میباشد.
بنابراین، در رابطه با بررسی «امکان» و «احتمالِ» {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»}، امکانات و مدنیت جمهوری اسلامی تا آنجایی یک فاکتور بازدارنده بهحساب میآید که امکانات و مدنیت طبقهی کارگر در حالت نهفتگی و ناشکفتی مطلق قرار داشته و فاقد هرگونهای از فعلیت باشد. اما ناشکفتگی مطلق امکانات طبقهی کارگر اساساً با وجود اجتماعی طبقه متناقض است. چراکه وجود رابطهی خرید و فروش نیرویکار و طبعاً وجود افرادیکه از طریق فروش نیرویکارشان گذران میکنند، بهطور خودبهخود و بدون هرگونه واسطهای حاکی از جنبههایی از مدنیت کارگری است. بهعبارت دیگر، یکی از مشخصههای جامعهی سرمایهداریْ وجود کمابیش ملموس و وسیع مدنیت کارگری است. بههرروی، هرچه ساختارهای طبقاتی کارگران در ایران گسترش و انسجام بیشتری بگیرد و هرچه این انسجام مستقلتر و خودآگاهانهتر باشد، بههمان نسبت امکانات و مدنیت جمهوری اسلامی کهنگی و اضمحلال را خصلتنمایی میکند و از اهمیت کمتری برخوردار خواهد بود. بنابراین، در مقابل احساس نگرانی حمید، بههمان شیوهای که او آرزو میکند، باید بهامکانات نهفتهی طبقهی کارگر تکیه کرد. اما این آرزومندی و تکیه خلقالساعه مادیت نخواهد داشت و تنها درصورتی حقیقی است که زیر گامهای عملی معین و دستِکم در بسترسازی ایجاد نهادهای طبقاتی و انقلابی کارگران شکل بگیرد. بدینترتیب، مقابله با احتمال {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»}، در عینحال مقابله با حاکمیت سرمایه نیز خواهد بود. چراکه کارگرانْ درعینحال که عمدهترین عامل مولدهی انسانی هستند، بیشتر صدمات را نیز از وجودِ چیزی بهنام دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» متحمل خواهند شد.
بدینترتیب، فراتر از دنیای حقیقی مقولات ماتریالیستی دیالکتیکی و فراتر از قانونمندی «امکان» و «احتمال»، واقعیت مشهود و قابل مشاهده در سوریه این استکه دود آن آتشی که دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» برمیافروزند، درحالی که چشم بورژوازی را بهسوزش درمیآورد، چشم کارگران و زحمتکشان را نیز از حدقه درمیآورد. بنابراین، همراستا با آرزوئی که حمید در کامنت خود بهآن اشاره میکند، طبقهی کارگر چارهای هم جز این ندارد که در مقابل احتمال {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»}، امکانات نهفتهی اجتماعی و تاریخی خودرا بهکار بگیرد و هرچه سریعتر بهمقابلهی چنین احتمالی برخیزد.
اما بهکارگیری این امکانات در شرایط کنونی که علاوهبر پراکندگی ناشی از انواع سرکوبهای گذشته و حال، نوعی از مکانیزم تخریبکنندهی بیرونی و نوعی از اضطرار ناشی از پروژهی رژیمچنج هم بهطبقهی کارگر فشار میآورد و این طبقه را در میان سندان جمهوری اسلامی و پتک خردکنندهی تحریم اقتصادی و ایجاد دستهجات مسلح قرار میدهد، اگر بهصراحت جنبهی طبقاتی و بهگونهای گرایش سوسیالیستی نداشته باشد، و خصوصاً آنجاییکه روی سرنگونی فراطبقاتی رژیم یا «تشکل» تودهـگلهگی میکوبد، چهبسا (یعنی: بهاحتمال نه چندان ضعیف) بهامکانی همسو با منافع بلوکبندی سرمایهداری غربْ در مقابله با جمهوری اسلامی تبدیل شود. این برای تودههای کارگر از هراحتمال منفی دیگری که برهربستری فرهنگی متصوری شکل بگیرد، فاجعهبارتر خواهد بود؛ چراکه بهعرصهی قتل و کشتاری پرتاب میشوند که خودِ آنها (و طبعاً بهتشویق چپهای سوپر راست امروز) یکی از نیروهای تسریعکننده و شاید هم شکلدهندهاش بودهاند.
بههمین دلیل استکه من ضمن پذیرش راستای آرزوی حمید [اگر طبقۀ کارگر ایران، امروز، نه برای انسان و آزادی و پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته، بلکه فقط برای دفاع از شادی کودکانۀ فرفرههای کاغذی فرزندانش، بههرآنچه که رنگ بورژوائی دارد، بگوید: «نه جونم! نه!»]، اما با خودِ آرزو بهاین شکل که در کامنت حمید فرموله شده، مخالفم. چراکه این آرزو ضمن شورانگیزی نظریاش، با طرح اهداف بسیار بزرگ و تاریخی [طبقۀ کارگر ایران... بههرآنچه که رنگ بورژوائی دارد، بگوید: «نه جونم! نه!»] میتواند نیرویهای لازم و موجود برای گامهای کوچک ـاما مؤثر در مقابله با احتمالِ {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»}ـ را بههدر بدهد و حتی بهضد خویش نیز تبدیل کند. بنابراین، هماینک نیز اگر قرار استکه از «شادی کودکانۀ فرفرههای کاغذی فرزندان» تودههای کارگر دفاع شود، تنها یک راه دارد: سازمانیابی مستقل طبقاتی با پتانسیل یا حتی بهمنظور «پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته»ی سرمایه و نظام سرمایهداری!
حقیقت این استکه طبقهی کارگر ایران در این لحظه و در شرایط کنونی (ازجمله بهاین دلیل که در میان سندان جمهوری اسلامی و پتک تحریم اقتصادی و احتمال برپایی دستهجات مسلح گرفتار است) ضمن اینکه توان «پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته»ی سرمایه و نظام سرمایهداری را ندارد؛ اما میتواند (یعنی: دارای این امکان استکه با سازمانیابی مستقل طبقاتی و نیز گسترش تبادلات سوسیالیستی در عرصهی جامعه و تودههای کارگر) بهطرف سکوی «پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته»ی سرمایه و نظام سرمایهداری حرکت کند. تفاوت همین «حرکت» بهطرف سکوی پرواز و خود پرواز (یعنی: پرش در همین حال حاضر) استکه توسط چپهای سابق که امروز بهسوپر راستِهای رژیمچنجی تبدیل شدهاند، سفسطه میشود. مگر جز این استکه «پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته»ی سرمایه و نظام سرمایهداری بدون سرنگونی جمهوری اسلامی غیرممکن است[؟]؛ پس، پروازِ هماینک معنایی جز سرنگونیِ هماینک ندارد. اما از آنجاکه طبقهی کارگر فاقد آن بسترسازی و نهادهایی است که هماینک بتواند جمهوری اسلامی را سرنگون کند؛ و قریب بهاکثر سرنگونیطلبان (اعم از «چپ« و راست میانه و...) نیز کارگران را بهاین فرامیخوانند که با شرکت در سرنگونی فراطبقاتی رژیم بهگوشت دمِ توپ و تسمهنقالهی انتقال قدرت بهبخشها و جناحهای دیگری از سرمایه تبدیل شوند؛ پس، وظیفهی فعالین کمونیست جنبش کارگری این استکه بهکارگران و زحمتکشان بگویند که برای سرنگونی رژیم و طبعاً برای سرنگونی نظام سرمایهداری باید بهگونهای مجهز شد که بتوان کنترل و مدیریت جامعهی پس از سرنگونی را نیز در دست گرفت. بهعبارت دیگر، وظیفهی فعالین کمونیست جنبش کارگری تلاش در راستای بنای آن مدنیتی استکه بهواسطهی آن بتوان هم رژیم و نظام سرمایهداری را سرنگون کرد و هم دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر نمود. وگرنه، سرنگونیِ هماینکِ جمهوری اسلامی (برفرض که شدنی باشد)، با حضور تودههای پراکندهی کارگری، معنایی جز این ندارد که کارگران در شکل تودهـگلهْ جمهوری اسلامی را (با همهی تاوانهای متصور) سرنگون کنند و دیگر نیروها (یعنی: دیگر گروهبندیهای بورژوایی که بعضاً عنوان چپ را نیز یدک میکشند) کنترل و مدیریت جامعه را بهدست بگیرند!!؟ اینچنین سرنگونیای برای طبقهی کارگر معنایی جز تبدیل شدن او بهتسمهنقاله و گوشت دمِ توپ پروژهی رژیمچنج ندارد؛ و در دستگاه دیپلماسی فیالحال رایجِ در جهان، رژیمچنج ـبهعبارتیـ همین تبدیل کردن طبقهی کارگر به«تسمهنقاله» و «گوشت دم توپ» بلوکبندیهای سرمایه جهانی معنی میدهد.
بههرروی، حضور کارگران در پروژههای رژیمچنج و سرنگونیطلبانهی فراطبقاتی، بلافاصله طبقهی کارگر را از چالهی بسیار عمیق و متعفن جمهوری اسلامی درمیآورد و بهعمق چاه عمیقتر و متعفنتر بلوکبندی سرمایهداری غرب پرتاب میکند که عامترین نشانهی تاریخیاش همان نشانههای انحطاط و استبداد و استثمارِ جمهوری اسلامی ـدر ابعاد وسیعتر و و رژفترـ است. تازه این درصورتی استکه این پرتاب با سرعت زیاد و بدون میانپردههایی جنایتکارانهای باشد که توسط دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» بهاجرا درمیآیند. بنابراین، تنها راه مقابلهی طبقهی کارگر با احتمال {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»}، طرح نهادینه و سازمانیابندهی مطالبات ناشی از کاهش دستمزد واقعی خویش در برابر صاحبان سرمایه و دولت جمهوری اسلامی (از یک طرف)، و گسترش تبادلات نهادینهی سوسیالیستی (از طرف دیگر) است. بهعبارت دیگر، طبقهی کارگر نه تنها باید با طرح گسترده، وسیع و زیرکانهی مطالبات اقتصادیـطبقاتی خویش، خود را حتیالمکان از میان سندان جمهوری اسلامی و پتک بلوکبندی سرمایهداری غرب کنار بکشد، بلکه بهواسطهی بیان هرچه سوسیالیستیتر این مطالباتْ ضمن گسترش سازمانیافتهی طبقاتی خویش، تهدید محتملالوقوع گسترش مبارزات و قیامهای سوسیالیستی در منطقه و نیز در همهی جهان را در مقابل بلوکبندی سرمایهداری غرب و طبعاً جمهوری اسلامی قرار دهد.
گرچه در پارهای از مواقع شدتیابی مبارزهی طبقاتی میتواند موج تهاجم نظامی و بیرونی شود؛ اما این یک اصل تعقلیـتاریخی و در عینحال تجربیـاجتماعی است که شدتیابی و نیز گسترش مبارزهی طبقاتی در بسیاری از موارد از شدت تناقض و احتمال جنگافروزی بلوکبندیهای جهانی و منطقهایِ میکاهد. بنابراین، طبقهی کارگر ایران در مقابله با احتمال {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»} چارهای جز گسترش مبارزهی طبقاتی در ابعاد گوناگون و نیز جهتگیری چپ در مقابل راهکارهای ظاهراً رادیکال و در واقع دستِ راستی ندارد.
اما از آنجاکه امکانات نهفتهی طبقاتی و تاریخی تودههای کارگر بدون دخالتگری ارادی درونیـبیرونی غیرممکن است و این دخالتگری نیز همواره متأثر آن آموزهها و نگرشهایی است که در جامعه دستِ بالا را دارند؛ از اینرو، همهی آن افراد و گروههایی که بهنوعی از {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»} بیمناکاند، چارهای جز این ندارند که ضمن ایجاد و گسترش رابطهی نزدیک با کارگران (از نهادهای واقعاً کارگری گرفته تا پاتوقها و محافل و افراد کارگر)، با همهی توان و ظرفیت خویش بهدفاع از چپ و تبلیغ و ترویج مارکسیسم بپردازند. در مختصاتی که سرکوبهای اجتماعیـسیاسیـاقتصادی چنان از ظرفیت سازمانیابی کارگران کاسته که تودههای کارگر هنوز نتوانستهاند بهحداقلی از تشکل سراسری و طبقاتی خویش دست یابند، طرح مطالبات کارگری بههمراه گسترش و آموزش و تبادل آموزههای چپ و مارکسیستی عواملی هستند که ظرفیت سازمانیابی کارگری را بالا میبرند، زمینهی هژمونی طبقهی کارگر را فراهم میآورند، و از احتمال تبدیل شدن تودههای کارگر بهتسمهنقاله قدرتیابی جناحبندیهای بورژوازی نیز هرچه بیشتر میکاهند؛ و طبقهی کارگر را بهنقطهای میرسانند که چارهای جز سرنگونی نظام سیاسی (جمهوری اسلامی)، استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و آغاز پروسهی سرنگونی روابط و مناسبات مبتی برخرید و فروش نیرویکار را ندارد. ازهمینروست که هرامتیازی که کارگران یک کارگاه یا کارخانه از کارفرمای خویش بگیرند، هررابطهی رفیقانه و طبقاتیای که بین دو یا چند کارگر شکل بگیرد، هرمفهوم طبقاتی و مارکسیستیای که در یک محفل کارگری موضوعیت تبادلی و آموزشی پیدا کند، هرمقالهای که توسط یک یا چند کارگر در رابطه با مسائل کارگری نوشته شود، هرنهاد کارگریای که در محیط کار سازمان بیابد، هرخواستهای که از طرف کارگران بهصاحبان سرمایه و دولت تحمیل شود،...؛ همه، بهسنگهایی کوچک و بزرگی میمانند که بنای مدنیت کارگری را استحکام و ارتفاع بیشتری میدهند.
در یک کلام، این مدنیت کارگری استکه نهایتاً میتواند از احتمال {راهاندازی گانگستریسمی از نوع «ارتش آزاد سوریه در ایران»} چنان بکاهد که انجام آن غیرممکن شود. مقابله بورژوازی با راهاندازی دستهجات مسلح و «ارتش آزاد» فرست مناسبی برای استحکام بخشیدن بهمدنیت کارگری است که دارای این ظرفیت نیز میباشد که بههرآنچه رنگ بورژوائی دارد، بگوید: «نه جونم! نه!». این مدنیت را باید بازهم مرتفعتر و مستحکمتر ساخت.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه