rss feed

02 بهمن 1395 | بازدید: 4037

در تدارک دروغ

نوشته شده توسط بابک پایور

dorooghدر لغت‌نامه دهخدا، واژۀ دروغ به‌معنای «سخن ناراست، قول ناحق و خلاف حقیقت» تعریف شده است.

اطلاعیه «آغاز کار سایت تدارک»، منتشر شده در تاریخ 3 دی 1395 (23 دسامبر 2016) در سایت‌های امید و تدارک (در اینجا لینک نمی‌شود) به‌احتمال قریب به‌یقین و با تکیه بر شناخت نسبتاً جامعی که ما از ادبیات سایت امید داریم، توسط بهمن شفیق نوشته شده است. 

 این اطلاعیه، محتوی مطالبی است که به‌دقت با تعریف فارسی «دروغ» به‌روایت واژه‌نامۀ دهخدا همخوان هستند. بهمن شفیق دربارۀ دلایل جدائی ما از جمع امید دروغ می‌گوید؛ دربارۀ طرح آرشیو ساختن سایت امید دروغ می‌گوید و دربارۀ فعالیت‌ها، آرمان‌ها و تاریخ جمعی که وی آنها را «جمع امید» معرفی می‌کند نیز دروغ می‌گوید.

با نگاه به‌اینکه اطلاعیۀ فوق که در واقع سند سیاسی اعلام موجودیت و آغاز به‌کار سایت «تدارک» است؛ در قالب حدوداً  3 صفحۀ چاپ شده (تعداد 10 پاراگراف) سه دروغ بزرگ تحویل خواننده می‌دهد؛ صرف افشای دروغ بودن این دعویات، بدون هیچ تحلیل و بررسی بیشتر چه از نظر مفهومی و چه از نظر سیاسی، خود گامی سازنده در آشکارساختن چند و چون درونی جریانی است که امروز خود را به‌نامهای متفاوتی از قبیل «امید»، «تدارک کمونیستی» و احتمالاً چند نام دیگر معرفی می‌کند.

هرچند که ما به‌دفعات نوشته‌های سایت امید را (پس از جدائی قطعی و مستدل خود از آن) به‌لحاظ مفهومی و سیاسی افشا و تحلیل کرده‌ایم و پس از این نیز با هدف آگاه‌سازی کارگران ایرانی و کمک به شناخت جامع آنها از این جریانات، به‌همین روش تحقیقی و تحلیلی کارمان را ادامه خواهیم داد؛ اما در این یادداشت، مقصود اصلی، صرفاً آشکار ساختن دروغ‌ها و اطلاعاتی است که در اطلاعیه «آغاز سایت تدارک»، آگاهانه و مغرضانه از چشمان خواننده پنهان شده‌اند. بنابراین تحلیل و بررسی بیشتر این نوشته‌ها را به‌فرصت‌های بعدی می‌سپاریم.

دروغ اول: آرشیو کردن سایت امید

در نوشته آمده است:

« سایت امید به عنوان آرشیو بخشی از جنبش چپ و کمونیستی در ایران کماکان پابرجا خواهد ماند.»

دلیل این آرشیوسازی اینگونه ذکر شده است:

«ایدۀ ایجاد سایتی تازه برای تدارک کمونیستی در کنفرانس مؤسس آن در سال 2014 نیز مطرح بود. کنفرانس مؤسس تأکید بر تداوم کار سایت امید و تبدیل آن به ارگان تدارک کمونیستی" را لازم دانست. این وضعیت به ویژه پس از خروج بخشی از شرکت کنندگان در کنفرانس مؤسس از "تدارک کمونیستی" عملا موضوعیت خویش را از دست داده بود.»

چرا این ادعا دروغ است؟

ایدۀ ایجاد سایتی تازه برای تدارک کمونیستی به‌هیچ وجه در کنفرانس مؤسس در سال 2014 مطرح نبود. تنها شخصی که چنین ایده‌ای را داشت خود من بودم که در وقت سیگار کشیدن آنرا با بهمن شفیق در میان گذاشتم. در آن موقع طرح من این بود که سایت امید به‌کار خود به‌عنوان یک سایت تحلیلی، سیاسی ادامه دهد و در کنار آن سایت دیگری به‌نام «تدارک» ساخته شود که به‌عنوان ارگان سیاسی «تدارک کمونیستی» عمل نماید. دلیل این طرح این بود که ما در آن زمان می‌بایست پیشینۀ سایت امید را، به‌احترام افرادی که دیگر در جمع امید نبودند، به همانگونه که بود حفظ می‌کردیم.

این ایده با مخالفت بهمن شفیق مواجه شد. ضمناً در فایل‌های صوتی کنفرانس مؤسس، که همۀ آنها موجود و در دسترس ما است، هیچکس اشاره‌ای به آرشیو کردن سایت امید نکرده است و این ادعا یک دروغ به تمام معنا است.  

حتی در دورانی که گفتگوهای ما به‌جدائی جمع رفاقت کارگری از سایت امید منجر شد، طرح آرشیو کردن سایت امید، باز هم طرح من بود که آنرا با جمع در میان گذاشتم.

این طرح نیز با مخالفت کامل بهمن شفیق مواجه شد.

طرح آرشیو کردن سایت امید چه بود؟

طرح از این قرار بود که سایت امید، به همان شکل و محتوائی که در تاریخ آگوست 2014 بوده است و با یک کنترل سادۀ فنی، برای که این شکل و محتوی توسط طرفین عوض نشود؛ آرشیو شده و کماکان در اختیار بازدیدکنندگان اینترنتی قرار گیرد. این طرح دقیق که با اجرای آن در وقت صحیحش (یعنی آگوست 2014) می‌توانست از بسیاری اختلافات بر سر محتوای نابسامان سایت امید جلوگیری کند و با احترام به‌حاصل کار ده سالۀ جمع امید (از جمله رفیق عباس فرد که از پایه‌گذاران سایت امید بوده و از نظر حقوقی حق ثبت دامنه سایت امید را داشت) با صداقت و درستکاری به‌همۀ بازدیدکنندگان سایت اعلام می‌نمود که دو جمع جدا شده از یکدیگر، هیچکدام به‌طور مستقل و یک‌طرفه دعوی مالکیت سایت امید را ندارند و هر کدام نظرات (و اختلاف نظراتشان) را به شیوۀ مستقل و مجزا از این تاریخ کار ده ساله منتشر خواهند کرد.

اما در آن زمان (آگوست 2014) بهمن شفیق این استدلال و روش صحیح را نپذیرفت و به‌طور یکطرفه به‌قاضی رفت و بر حاصل کار ده‌سالۀ جمع امید ادعای مالکیت خصوصی کرد. در اینجا واژۀ «مالکیت خصوصی» به‌دقت استفاده شده است زیرا در ایمیل‌هائی که در زیر می‌آید، می‌بینیم که حتی فرم‌های امضا شدۀ مالکیت نیز در این میانه رد و بدل شده‌اند.

امروز، بهمن شفیق این طرح مرا که در آنزمان مبتنی بر استدلالی حقیقی، انسانی و از نظر سیاسی صحیح بود، سرقت می‌کند و پس از آنکه به مدت سه سال با سایت امید آنقدر «ور» رفته است که از محتوای آن در تاریخ آگوست 2014 عملاً چیزی باقی نمانده و شکل مطالب نیز به‌طور گیج‌کننده‌ای از هر گونه دسترسی به محتوای کار ده سالۀ جمع امید جلوگیری می‌کند؛ این طرح را با نقض غرض و به‌شیوه‌ای غیرمستدل و صرفاً در جهت پنهان‌سازی گذشته (که شبیه عملی مانند «پول شوئی» و «اعلام ورشکستگی دروغین» در شرکت‌های کوچک است) به‌اجرا می‌گذارد.

لازم است برای اثبات و افشای این شامورتی‌بازی سیاسی-اینترنتی، به پاره‌ای از ایمیل‌هائی که در آن زمان در جمع امید رد و بدل شدند، اشاره شود. این اسناد مکتوب، وضعیت این دروغ را برای خواننده بیشتر آشکار می‌کند.

ایمیل 2 آگوست 2014 بهمن شفیق به عباس فرد

... «سایت امید از نظر سیاسی ارگان رسمی تدارک کمونیستی به شمار می آید. این مصوبۀ کنفرانس مؤسس است. تا اینجا موضوع روشن است. بعد از کناره گیری شما از تدارک، از نظر سیاسی مشکلی نباید برای ادامۀ کار سایت وجود داشته باشد. اما این فقط یک وجه قضیه است. وجه دیگر قضیه نقش تو چه در رابطه با ایجاد سایت امید و چه در رابطه با موقعیت حقوقی این سایت است. تا جائی که به تاریخ سایت امید برمیگردد، این تاریخ بدون حضور و نقش تو قابل تصور نیست. از بعد از وقایع جنبش سبز و با اضافه شدن وحید به جمع ما و سپس در جریان تدارک کنفرانس مؤسس و پس از آن، تغییراتی در این صورت گرفت. با این حال هیچ چیز در نقشی که تو ایفا نمودی تغییری وارد نمی کند. این مایۀ خوشحالی نیست که امروز تو خود را از آیندۀ کار سایت کنار کشیده ای.

اما تا آنجا که به ادامه کار سایت به عنوان ارگان تدارک برمیگردد، این نیازمند تأئید حقوقی تو است. امری که پیشتر نیز خود تو خواستار آن شده بودی. بدون این تأئید، ادامۀ کار از نظر حقوقی میسر نیست و این نیز منوط به توافق تو است. برای این کار باید فرمی را به پرووایدر ارائه داد که من به ضمیمه نامۀ حاضر برایت ارسال می کنم. گوشۀ سمت چپ آن محل امضای مورد نیاز تو است که با یک ضربدر کوچک آن را مشخص کرده ام. مشخصات تو و امکان تماس تلفنی و ایمیل همانهائی هستند که تاکنون بودند. به نظرم نیازی نیست که آدرس جدید تو را درج کنیم.»...

 توضیح: در این ایمیل، بهمن شفیق به‌شیوه‌ای محتال و فریب‌آمیز، فرمی را برای رفیق عباس فرد فرستاد که آنرا فرم «تأئید» می‌نامید. این فرم حقوقی، هیچ ربطی به «تأئید» نداشت و درواقع فرم انتقال صاحب حقوقی دامنۀ سایت امید (که در آن زمان رفیق عباس فرد بود) به وحید صمدی بود.

ایمیل 4 آگوست 2014 بابک پایور به جمع امید

... «در صورت تمایل رفیق بهمن به انتقال حق ثبت دامنه از رفیق عباس به رفیق وحید صمدی، پروسه انتقال دامنه این نیست که در فرم فرستاده شده میبینیم...

... اگر این موضوع صرفا حقوقی نیست و بیانگر تعهد به یک پرنسیپ سیاسی هم هست، در صورتیکه سازمان تدارک کمونیستی به دو نیمه مساوی (از نظر تعداد آراء) تقسیم شده است، چگونه است که رفیق بهمن سه رفیق (بهمن، وحید و نوید) را بدون هیچگونه مسئله ای صاحب اختیار دامنه سایت امید دانسته و سه رفیق دیگر (بابک، عباس و پویان) را بدون نیاز به پاسخ به هرگونه سؤالی، منتقی از اختیار درباره دامنه سایت میداند؟ آیا پس از این قضاوت یکجانبۀ حقوقی و پرنسیپی، اصولاً نیازی به این توافق بعد از عمل هست یا خیر؟

با فرض اینکه آنچه که رفیق بهمن در این نامه تقاضا میکند اصولاً لزومی داشته باشد (یعنی رفیق بهمن حقیقتاً به شکلی از پرنسیپ کار مشترک متعهد باشد) و در صورت عدم توافق بر سر ادامۀ این کار مشترک، روش معمول و جاری اینست که دامنه قبلی (مثلا سایت امید) به عنوان «آرشیو منجمد» فعالیت های پیشین تدارک کمونیستی به مدت معلومی (مثلا پنج یا ده سال) و بدون هیچگونه تغییری نگهداری شده و هر یک از طرفین در دامنه جدیدی به فعالیت خود ادامه داده و در صورت لزوم به اسناد پیشین (از طریق لینک) ارجاع خواهند کرد. چگونگی اجرا و اختیارات فنی و هزینه های این «آرشیو منجمد» البته میبایست به توافق طرفین اختلاف برسد و مکانیسم های سادۀ فنی (از طریق اسکریپ مقایسه بانک اطلاعاتی) به طور روزمره اجرا گردد تا هرگونه تغییری در بانک اطلاعاتی آرشیو منجمد را گزارش نماید و توسط طرفین مورد بررسی قرار گیرد و چرائی آن مشخص گردد.

به دلیل اینکه اصولاً لزوم صرف وقت برای طرح این سؤالات (با توجه به پیش قضاوت رفیق بهمن) هنوز برای من روشن نیست، و نمیدانم که طرح مشکل و حل آن بدین طریق بر اساس کدام قرارداد پرنسیپی یا حقوقی انجام گرفته است، بنابراین راجع به امضا کردن یا نکردن چنین فرمهائی در حال حاضر هیچ نظر دیگری نمیشود داد.

پیشنهاد من به رفیق عباس اینست که این ایمیل را نادیده گرفته و تا معلوم شدن حامل اصلی حق ثبت دامنه سایت امید و معلوم شدن دستگاه حقوقی و یا پرنسیپی که در پهنه آن ظاهرا مشغول به حل مشکلی هستیم، عکس العملی به تقاضای رفیق بهمن نشان ندهد.»...

ایمیل 5 آگوست 2014 بهمن شفیق به جمع امید

... « وارد شدن به پروسه هائی مثل فریز کردن سایت و امثالهم راه حل سیاسی مناسب با یک جمع کمونیستی نیست. نه امید و نه تدارک هیچ تقدسی ندارند که بخواهیم فریز شدۀ آنها را حفظ کنیم. اهمیت این ابزارها در آن است که تجلی ارادۀ جمعی متحد برای پیشبرد مبارزه کمونیستی بودند و هستند. یا این جمع متحد می ماند که ما بدان امیدواریم و برای آن تلاش میکنیم و یا نه. در هر صورت، سرنوشت آن ارگانها را باید این رابطه واقعی تعیین کند.»

[در اینجا رفیق عباس فرد به‌دلایل مفصلی که همۀ آنها را نمی‌دانم، پیشنهاد مرا مبنی بر ندیده انگاشتن و امضا نکردن فرم انتقال دامنه سایت امید نپذیرفت و علی‌رغم مخالفت جدی من چه از طریق ایمیل یا تماس تلفنی؛ فرم ارسال شده توسط بهمن شفیق را امضا کرده و برای او ایمیل کرد و بدین طریق نادرست‌ترین و غیرمسئول‌ترین فرد جمع امید در این مورد (یعنی خود بهمن شفیق) به‌عنوان صاحب حقوقی و مسئول سایت امید شناخته شد و نخستین کار او نیز تغییر ساختار عمومی سایت به شکلی بود که نوشته‌های فعالین جدا شده از جمع امید دیگر در سایت بازیافت نشود. این عملیات نیرنگ‌آمیز  حقوقی و فنی، به‌روشی کاملاً خزنده، حدود سه تا چهار ماه ادامه یافت تا پس از آن، به‌جز یک رنگ و شکل ظاهری، از مطالب قابل دسترسی سایت امید که مربوط به همکاری مشترک می‌شد، چیز سودمندی باقی نماند.]

 توضیح متن ایمیل: می‌بینیم که بهمن شفیق ضمن پنهان ساختن قصد واقعی‌اش که انتقال (و در واقع تصاحب حقوقی) سایت امید است، در پاسخ به طرح دقیق و فنی من مبتنی بر «آرشیو ساختن» سایت امید؛ دلیلی بیان می‌کند که کاملاً با موضوع بی‌ربط است، دلیل ارائه شده اینست که: «این سایت آرشیو نمی‌شود زیرا تقدسی ندارد!»

سؤال: چه چیزی از تاریخ 5 آگوست 2014 تا امروز در مورد سایت امید تغییر کرده است که اکنون این سایت به اندازۀ کافی «تقدس» یافته است تا آرشیو کردن آن ضروری باشد؟ مگر نه اینکه در اطلاعیه آمده است «« سایت امید به عنوان آرشیو بخشی از جنبش چپ و کمونیستی در ایران کماکان پابرجا خواهد ماند.»

اگر چنین «تقدسی» اکنون وجود دارد و در آنموقع وجود نداشت، بهمن شفیق باید روشن سازد که مبنای این «تقدس» در تاریخ ژانویه 2017 و تفاوت آن با آگوست 2014 دقیقاً در کجاست؟! آیا می‌توانیم تصور کنیم که در این مدت سه‌سال، یک اسقف کاتولیک، سایت امید را مورد مراسم غسل تعمید و تطهیر قرار داده و مراتب «تقدس» آنرا به اطلاع درگاه باریتعالی رسانده است؟

یا اینکه نباید چنین ترفندهائی را باور کرد، زیرا در واقع در تمام طول این وقایع؛ ما با یکسری دروغ شاخدار، دلال‌منشانه و فریب‌آمیز طرف هستیم؟

اگر جمعی که خود را تدارک کمونیستی می‌نامند واقعاً ریگی در کفش ندارد و آرشیو ساختن سایت امید را وسیله‌ای برای حفظ حاصل کار گذشته می‌دانند؛ مجدداً تأکید می‌کنم که روش صادقانه و صحیح آرشیو کردن سایت، بازگرداندن سایت امید به وضعیت آگوست سال 2014 است. ضمناً این افراد باید یک عذرخواهی عمومی از خوانندگان انجام دهند به‌دلیل اینکه بهمن شفیق به‌مدت سه سال در محتویات سایتی که می‌بایست از همان ابتدا حفظ و آرشیو می‌شد، «انگولک» و خرابکاری کرده است.

البته تقریباً مطمئن هستم که علی‌رغم اصرار و تأکید چند سالۀ من، چنین طرح صحیحی هرگز به‌انجام نخواهد رسید؛ زیرا تمام شواهد و ظواهر حاکی از این است که جمعی که خود را تدارک کمونیستی می‌نامد، واقعاً ریگی در کفش دارند و اصطلاحاً «کارشان درست نیست»! «اگر ریگی در کفش ندارند...» در اینجا صرفاً «اگر»ی است که فرض محال می‌نماید.

دروغ دوم: هک شدن سایت امید و سایت جنبش کارگری

در اطلاعیه سه بار به مسئلۀ هک شدن سایت ها تأکید شده است:

1-    « مشکلات تکنیکی از جمله حملات مداوم و بی وقفه هکری به سایتهای جنبش کارگری و امید در کنار مصافهای سیاسی و نظری و لزوم اختصاص حداکثر نیرو به این مصافها مانع از تحقق عملی این ایده گردید.»

2-    «آغاز کار سایت تدارک نیز قطعا با مشکلات تازه ای همراه خواهد بود. تصور میکنیم هکرها کماکان ما را همراهی خواهند کرد (آنان اکنون در شمار وفادارترین کاربران سایتهای ما قرار گرفته اند).»

3-    «تلاش خواهیم کرد که سایت جنبش کارگری را که پس از هک کاملا از کار افتاده است، بازسازی کنیم. تلاش میکنیم اما قول نمی دهیم. شاید فرصت این کار به دست ندهد.»

این ادعای فنی که با قصد پراهمیت جلوه دادن این سایت‌ها انجام می‌شود، کاملاً دروغ است، زیرا:

با توانائی‌های (درواقع عدم توانائی) بهمن شفیق برای کنترل امنیت فنی سایت‌های اینترنتی آشنا هستیم. به‌جرأت می‌توان گفت که حتی اگر تمامی هکرهای جهان کار و زندگی خود را رها کنند و به‌طور شبانه‌روزی مشغول به هک کردن سایت امید و تدارک باشند؛ بهمن شفیق روحش هم از این ماجرا باخبر نخواهد شد. او نه ابزاری برای کنترل وضعیت هکرهای یک سایت اینترنتی می‌شناسد و نه با چند و چون و جزئیات بی‌پایان مسئلۀ هکرها آشنا است. ضمناً هیچ هکری با ورود به‌سایت برای دارندۀ آن یک نامۀ «فدایت شوم» نمی‌نویسد که «آقا یا خانم صاحب سایت، در تاریخ فلان من برای تفریح و سرگرمی مشغول به هک کردن سایت شما بوده‌ام...!» برای دفاع فنی و امنیتی از یک سایت در برابر هکرها مجموعۀ مفصلی از تکنیک‌ها و ابزارها لازم هستند که یکی از آنها اصطلاحاً «هانی پات» (قوطی عسل) نامید می‌شود.

در ماه ژوئن 2014 بهمن شفیق از من خواست که وضعیت امنیتی سایت امید را کنترل کنم و کلیه پسووردهای سایت امید را در اختیار من قرار داد. من با نصب ابزارهای لازم و تله‌گذاری برای هکرها که «هانی پات» هم یکی از آنها بود، وضعیت سایت را کاملاً تحت نظر قرار دادم. در مدت یک ماه مونیتور دائم سایت در برابر هکرها، حتی یک اقدام به هک یک سایت را نیز نتوانستم پیدا کنم. یعنی حتی یک نفر، از روی تفریح هم که شده، برای هک کردن به سایت امید نزدیک نشد که حداقل دل ما را خوش کرده باشد. یعنی این داستان هکربازی بهمن شفیق، از نظر فنی، دروغ است.

در ماه آگوست 2014 و بعد از جدائی‌مان از سایت امید، برای پویان فرد ایمیل فرستادم که به بهمن اطلاع بدهد که سایت امید یک سوراخ امنیتی بسیار واضح دارد (یکی از فایل‌های برنامۀ ارسال ایمیل در سیستم سایت به روز آوری نشده بود و سوراخ امنیتی داشت) و سایت را در معرض خطر قرار می‌دهد. این مسئله بیانگر اینست که حتی بعد از جدائی ما از سایت امید نیز من با درستکاری و دقت، نگران وضعیت امنیتی سایت امید بودم و اختلافات سیاسی خود را در مسائل فنی سایت دخالت نمی‌دادم. این سوراخ امنیتی سایت امید تا ماه دسامبر 2014 یعنی به مدت پنج ماه هنوز تعمیر نشده بود! اگر هکرها واقعاً به‌هر شکلی علاقمند به هک کردن سایت امید بودند، وجود چنین سوراخ‌های امنیتی (که همین امروز هم به فراوانی در سایت های امید و تدارک وجود دارند) باعث می‌شد که این سایت‌ها در عرض دو ساعت از صفحۀ روزگار حذف شوند. آدمی بسیار شلخته و نامنظم از نظر فنی، مانند بهمن شفیق، اگر واقعاً مورد حملۀ سایبری قرار بگیرد، حتی دو ساعت فرصت برپا نگاه داشتن یک سایت را نخواهد داشت چه برسد به اینکه در آن «اطلاعیه» و «بیانیه» هم منتشر کند.

هک شدن سایت «جنبش کارگری» هم دروغ دیگری است که بهمن شفیق به وحید صمدی تحویل داده است. حقیقت اینست که که من سابقۀ سایت «جنبش کارگری» را نیز در همان‌زمان کنترل کردم و خبری از اقدام به هک در میان نبود. بهمن شفیق سایت «جنبش کارگری» را عمداً از کار انداخته بود. دلیل آن را به‌طور  واضح هنوز نمی‌دانم. شاید به‌دلیل گرفتاری‌های وحید صمدی و نداشتن وقت برای رسیدگی به سایت؛ و شاید هم به‌دلایل سیاسی‌ای که رفیق عباس فرد به‌واسطه‌ی سابقه‌ی بیش‌ترش با این آقایان بهتر می‌داند. بهرحال از رفیق عباس تقاضا می‌کنم که اگر دلایل این هک شدن فرضی و از کار انداخته شدن سایت جنبش کارگری را می‌داند، آنرا در نوشته‌های دیگری بگنجاند. در هر صورت این داستان مغایر حقیقت، بی‌اساس، عجیب و کاملاً غیرقابل باور «هکرها»؛ صرفاً یکی دیگر از ترفندهای بهمن شفیق، برای باز و بسته کردن دلبخواهی سایت‌ها، برای ‌افرادی است که اطلاعات فنی کافی ندارند.

مطابق آنچه که از عباس فرد شنیدم، حتی در زمانی‌که سایت omied.org به omied.de تغییر نام پیدا کرد، دلیل ارائه شده توسط بهمن شفیق یک حملۀ سایبری و هک شدن سایت omied.org بوده است. ضاهراً این حملۀ دشمن فرضی سایت امید را حدود بیست روز از کار انداخته بود. اما هر نوجوان علاقه‌مندی با اندکی اطلاعات فنی کامپیوتری به‌خوبی می‌داند که تغییر نام یک دامنه (مانند omied.org) هیچ ربطی به یک حملۀ سایبری به سایت ندارد و یک هکر هرچند که ممکن است یک سایت اینترنتی را از کار بیاندازد یا محتویات آنرا تغییر دهد، اما به‌هیچ‌وجه قادر به‌تغییر صاحب حقوقی و ثبت نام یک دامنه اینترنتی نیست. حتی اگر فرض محال کنیم که پروایدر (ثبت کنندۀ) یک دامنه مورد حملۀ سایبری قرار گرفته باشد و صاحبان دامنه‎ها تغییر کرده باشند، این واقعۀ بسیار بزرگ‌تر از فقط یک سایت است. اگر Network Solutions یعنی ثبت‌کنندۀ نام omied.org واقعاً مورد چنین حملۀ عظیم سایبری قرار گرفته بود، حتماً باید جزئیات آنرا در اخبار می‌یافتیم زیرا چنین صدمه‌ای به Network Solutions می‌تواند میلیون‌ها سایت اینترنتی را مورد تغییر قرار دهد. چنین اخبار فاجعه‌آمیزی در آن تاریخ به‌هیچ‌وجه وجود ندارد و کل این ماجرای حملۀ سایبری دروغی بیش نیست.

ما ضمن اینکه توانائی کافی داریم، اما هرگز این اجازه را به خودمان نمی‌دهیم که به یک سایت سیاسی ایرانی حمله کنیم. این «هرگز» هیچ تبصره‌ای هم ندارد. این توانائی به‌دلیل بیست سال فروش نیروی کار در داتاسنترها و داشتن مسئولیت امنیتی بسیاری از سایت‌های اینترنتی به دست آمده است و تخصصی نیست که بشود آنرا یک‌شبه و با مطالعۀ چند کتاب خوب فنی، کسب کرد. ولی ما اینکار را با اجازۀ مکتوب صاحب سایت می‌توانیم انجام دهیم. اگر فعالین سایت امید و تدارک به ما (به طور مکتوب) اجازه دهند که با هدف یافتن سوراخ‌های امنیتی سایت‌هایشان به آن حمله کنیم، اینکار را خواهیم کرد. (البته قبل از اینکار یک بک آپ کامل از سایت خواهیم گرفت که صدمه‌ای که به سایت‌ها می‌زنیم دائمی نباشد و بتوانیم آنرا سریعاً تعمیر کنیم) بهرحال اگر فعالین تدارک کمونیستی به ما اجازۀ مکتوب بدهند (از طریق ایمیل و یا انتشار یک اجازه‌نامه در سایتشان) ما سایتشان را با این قصد خیر مورد حملۀ هکری قرار خواهیم داد و به آنها قول می‌دهیم که در صورت این حمله، سایت‌هایشان حتی به مدت 8 ساعت نیز دوام نخواهند آورد. اینکار از دو جهت سودمند است:

1- با انجام چنین حملۀ هکری خیرخواهانه که از نظر فنی اصطلاحاً «تست نفوذپذیری» نامیده میشود (اینجا) بهمن شفیق با توانائی‌های فنی ما و سوراخ‌های امنیتی متعدد سایت‌هایش آشنا خواهد شد و حداقل این فرصت را خواهد یافت که آنها را بر طرف نماید و بفهمد که اگر ما واقعاً پرنسیپ‌هایمان را زیر پا می‌گذاشتیم و می‌خواستیم سایت‌هایش را هک کنیم؛ او حتی فرصت انتشار همین اطلاعیه‌اش را پیدا نمی‌کرد و قبل از اینکه خواب آسودۀ شبانه‌اش به‌پایان برسد، همۀ سایت‌های رنگارنگش، شبانه به‌سطل آشغال فرستاده شده بودند!

2- ایشان با دستیابی رایگان به‌این «تست نفوذپذیری» و آموزش و شناخت امکان عملی هک شدن سایت‌های امید و  تدارک؛ حداقل به‌ما قول می‌دهند که دست از این چرندیات بی‌حد و حصر «هکر‌بازی»‌شان بر‌دارند و با خوانندگان خود صادقانه‌تر حرف بزنند و از گفتن این‌همه  دروغ‌ دربارۀ حملۀ سایبری پرهیز کنند.

دروغ سوم: تنها جریان کمونیستی بی‌لق لقه!

در اطلاعیه آمده است:

«این تنها صدائی نیست که در حوزۀ فارسی زبان از کمونیسم طبقاتی کارگران سخن می گوید، اما تنها جریانی است که سخن گفتن از کمونیسم طبقاتی کارگران را به دکوراسیون تزئینی در کنار لق لقه های سانتی مانتال خرده بورژوای خودشیفته بدل نکرده است؛ تنها جریانی است که تحزب کمونیستی را جدی تر و نقش آن بر سرنوشت طبقۀ کارگر و جهان امروز را تعیین کننده تر از آن می‌داند که بخواهد یا با آن لفاظی کند و یا به عشق ورزی افلاطونی بپردازد.»

کسی که با این قبیل لفاظی‌ها آشنا نباشد، شاید برای لحظه‌ای باور خواهد کرد که جریانی که خود را «تدارک کمونیستی» هم می‌نامد، جریانی جدی و فارغ از «لق‌لقه‌های سانتی‌مانتال خرده‌بورژوای خودشیفته» است... اما همین آقای بهمن شفیق که اینجا دم از یک «کمونیسم جدی» می‌زند (لابد با فرض اینکه موضوعی به نام «کمونیسم شوخی» هم در جهان وجود دارد؟) درست یک قدم پائین‌تر در سایت تدارک (و همچنین سایت امید) با نام مستعار «آهنگر» اینگونه هسته‌های کارگری را مورد حملۀ اجتماعی و اخلاقی قرار می‌دهد:

... « بعد منتظر جواب نماند و لبهای گرد و غنچه گوشتالویش را روی لبهای نازک و قیط ونیام گذاشت و تا آنجا که زور داشت آنها را مکید. لحظه ای خود را از من جدا کرد و توی چشمهایم خیره شد ودوباره با ولع تمام درآغوشم کشید و لبهایم را مکید. حال دیگه داغی تنش را حس میکردم و میل به آمیزش با او درونم زنده شده و در همآغوشی همراهی اش میکردم. یک وقتی روی فرش فرود آمده وچندبار به طرفین غلط زدیم تا اینکه او روی من ثابت ماند. تنش  را با حرص و آزی سیری ناپذیر به بدنم میمالید و من چه مستانه این مالش را پذیرا بودم. نفس زنان و عرق ریزان  روی رانهای داغ من نشست. مرا از دستانم به سمت خود کشید و سرم را روی پستانهای سفت و قلقلی اش چسباند وگفت:

ـ خودت رو راحت کن عزیزم...»

... «و من خود را  به فرمان او راحت کردم. گرم و لذیذ و دلچسب و طولانی. انگار که میلی به قطع اینفوران نشاط انگیز نداشته باشم دست دور کمرش حلقه کرده و با همۀ توان او را به خود فشرده وهر آنچه در چنته داشتم بیرون ریختم.»...

... « دست روی اندام سرد چرخاندم تا از ماجرا مطمئن شوم. دستم توی مایع لزج و چسبندهای فرو رفت.»....

... « بتی به دستۀ لحاف تشکها تکیه کرده و یواش یواش از زیر دررفت ودر عین سر خوردن روی فرشدست به تنبان پارچهای انداخت و آنرا پائین کشید. رانها و بخشی از لمبرهایش که از روبرو قابل رؤیت بود، به سفیدی میزد. زیر تنبان هیچ چیز به تن نداشت.»...

... « تنبان را به گوشه ای پرتکرد و پاها را از هم گشود و دست را میان آنها برد و با صدائی که خواهش و تمنا از آن میباریدگفت:

ـ من یادت میدم که چکار کنی....ببین این محوطه خیلی حساسه ...تو باید با اینجاها ور بری ...اما ازهمه جا حساستر این سوراخه ...میبینی اینجا که الان انگشتم روشه ...تو باید این یال و کوپال و این پوست و پورازه ها رو کنار بزنی تا به این سوراخ برسی ... برای اینکه طرف رو خوب حالش بیاری سرضرب سراغ این سوراخ نمیری ...میدونی که کدوم سوراخ رو میگم ....آخه پائین ترم یکی هست به اون فعلا کاری نداشته باش.... باید یه ذره اول....

بتی میگفت و با خودش ور میرفت. بلوزش را بال زد و پستانهای درشتش را بیرون انداخت. من تماشا میکردم. این اولین نمایش زنده از یک زن برهنه برایم بود. تعداد بیشماری فیلم سکسی توی سینما دیده بودم اما از نزدیک تن هیچ زنی را اینگونه برهنه و دردسترس نداشتم.»...

 

آقای بهمن شفیق، یعنی فردی که ما قویاً معتقدیم به لحاظ معیشتی و گذران زندگی همانقدر خرده‌بورژوا است که صاحب بقالی «دریانی» خرده‌بورژوا است (نه بیشتر و نه کمتر) و بدین لحاظ و به‌معنای واقعی کلمه در تعریف کلاسیک خرده‌بورژوازی می‌گنجد؛ باور دارد که این اتفاقات پورنوگراف که در بالا آمده است، در یک هستۀ کارگری واقع شده است.

باید گفت که حتی وزارت‌خانه‌ای ارشاد و امنیت کشورهای سرمایه‌داری نیز به‌خود اجازه نمی‌دهند که اینگونه وقیحانه هسته‌های کارگری را مورد حملۀ اخلاقی قرار دهند.

اگر بخواهیم از ادبیات خودشان استفاده کنیم، اینطور که عیان است، دوستان سایت تدارک دارند از اینجا تا آخر همۀ «تعداد بیشماری فیلم سکسی که توی سینما دیده‌اند» با خودشان « لق لقه های سانتی مانتال خرده بورژوای خودشیفته» می‌زنند!

آنها در نوشتۀ «کارگران، کمونیستها و جنبشهای مطالباتی جاری» آورده‌اند:

«رفاه بی حد و حصر و امکانات وافری که در اختیار این اقلیت قرار گرفته است به جنونی از تجمل و لذت پرستی انجامیده است که تنها در داستانهای تخیلی قابل تصور به نظر می رسیدند. استخرهائی که در طبقات فوقانی آپارتمانهای لوکسی قرار دارند که گاراژ اتومبیل آن نیز در همان طبقه و با آسانسور قابل دسترسی است؛ کاخها و ویلاهای مجللی که حتی در پایتختهای ممالک ثروتمند اروپائی نیز کمتر می توان مشابه آن را یافت؛ بیمارستانهای مجللی که به عمل جراحی زیبائی دماغ و باسن و ابرو و گوش و چشم و شکم و کمر و هر نقطه دیگری از بدن اختصاص دارد و سرانجام در کنار همۀ اینها ویلاهای تابستانی و زمستانی در اروپا و کانادا و دبی و کیش و قطر.»

اما این «ادبیات کارگری» پورنوگرافیک که دائماً توسط بهمن شفیق و با عناد و خصومت نسبت به‌هسته‌های کارگری؛ هر روز اینترنتی می‌شوند؛ چیزی به جز کفش‌مالی همان «اقلیت جنون تجمل و لذت‌پرستی» نیست. تا شاید در این بازی‌های ماجرائی با «سوراخ‌های بالا و پائین»، سهمی از خرده‌نان‌هائی که از آن «طبقات فوقانی آپارتمان‌های لوکس» به‌پائین می‌ریزند در دامان اینان نیز ریخته شود.

این ادبیات، گدائی و کاسه‌لیسی از همان کسانی است که «ویلاهای تابستانی در اروپا و کانادا و دبی و کیش و قطر» دارند. این ادبیات حتی دست حزب کمونیست کارگری در اشاعۀ پورنوگرافی را نیز از پشت بسته است.

می‌گوئید این «تنها جریانی است که تحزب کمونیستی را جدی تر و نقش آن بر سرنوشت طبقۀ کارگر و جهان امروز را تعیین کننده تر از آن می داند که بخواهد یا با آن لفاظی کند و یا به عشق ورزی افلاطونی بپردازد؟»

این حرف نیز دروغ بزرگی است! و تاریخ مصرف اینهمه دروغ راجع به جدائی جمع رفاقت کارگری از سایت امید به سر رسیده است.

در برابر این چاخان‌پردازی‌های مخرب، لازم است که به پاره‌ای از وقایع به دقت اشاره شود. دلیل جدائی ما از سایت امید، یا به طور روشن‌تر آن وقایع جزئی که باعث شدند دلایل اصولی و متعدد این جدائی واضح‌تر شوند، از این قرار بودند:

در برابر فاجعۀ سقوط هواپیمای MH17 که گفته می‌شد توسط مبارزین شرق اوکراین مورد حمله قرار گرفته، من به‌طور مکتوب بیان کردم که اگر پرولتاریا حقیقتاً یک موشک‌انداز دستش بگیرد و یک هواپیمای مسافربری را منفجر کند، باید گلوله‌ای هم در مغز خودش شلیک کند. آقای وحید صمدی مخالفت کرد و پاسخ داد که بعضی اوقات موشک پرت کردن به یک هواپیمای مسافربری می‌تواند از «ضرورت»های پرولتاریا باشد!

وقتی بهمن شفیق سایت امید را مبدل به‌تابلوی نئون تبلیغاتی جریان سوسیال‌-دموکرات «بوروتبا» کرده بود و «مانیفست جبهه خلق» را که در سایت بوروتبا به‌عنوان مانیفست آیندۀ مبارزات کارگران اوکراین منتشر شده بود به‌عنوان یک سند کمونیستی و انقلابی ارزیابی کرد (!) و از من خواست که آنرا ترجمه کنم؛ آنرا در یک تماس تلفنی برای رفیق پویان و عباس خواندم و ایمیل کردم و به رفیق عباس گفتم که من نمی‌دانم بهمن چه‌کار دارد می‌کند ولی این نوشته‌ای که به عنوان مانیفست جبهه خلق منتشر شده، خرده‌بورژوائی است و در واقع نیرنگی است که بر گردۀ کارگران اوکراین دارد سوار می‌شود. به جمع امید نوشتم:

« دارم مانیفست جبهه خلق برای آزادی اوکراین را ترجمه میکنم، به جملات آخر توجه کنیم:

We believe that every honest citizen and patriot will approve and support them. We count on the international solidarity and support of all those people who hold dear, not just in word but also in deed, the ideals of equality, democracy and social justice.Together we shall win! 

آرمان های برابری؟ عدالت اجتماعی؟ دموکراسی؟ شهروند صادق؟ جنگاور (پاتریوت)؟!! سؤالم اینجاست که من چرا باید این واژگان را به فارسی ترجمه کنم؟ من چنین آرمانهائی را دارم مگر؟ مرا عهدی است با جانان که جان در بدن دارم بر روی این واژه ها تف هم نیاندازم! اگر بگوئید اینکار صحیح است، بی هیچ شکایت دیگری، دندانم را فشار میدهم و ترجمه اش میکنم. قصدم نق زدن نیست.البته از اینهم نگرانم که این ایمیل من صرفاً حاصل بیخوابی ام تا ساعت سه نصفه شب باشد.مخلص بابک»

رفیق عباس ترجمۀ مرا خواند و در تماس تلفنی بعدی دقیقاً این جمله را گفت: «بابک راست میگی، این مانیفست جبهۀ خلق که خیلی کیریه! اینها همشون یه مشت بقال چقالن!» ما تصمیم گرفتیم که این ارزیابی صحیح اولیه را به طور مفصل توضیح دهیم که نتیجه‌اش این نوشته بود: (مانیفست جبهه آزادی خلق اوکراین، کارگری یا غیر کارگری)

من در آن زمان به رفیق عباس یک نامه نوشتم از این قرار:

« عباس جان سلام، خواهشی دارم. اینکه با خردمندی خودت این «جدل» عوضی و مالیخولیائی بهمن را سه چهار روز عقب بیاندازی. کشیک های ما را دو برابر کرده اند و پیجر من 24 ساعته هر نیمساعت میزند و چهارشب است که نخوابیده ام. داروهایم را هم نمیتوانم بخورم چونکه خواب آور هستند و دیگر پیجر را نمیشنوم. دارم به شدت بیمار میشوم و فکر کنم جلسه امروز را هم باید کنسل کنیم. یکشنبه کشیکم تمام میشود و چند ساعت میخوابم و بعدش جواب بهمن را در صد صفحه میدهم تا حداقل خیالش راحت بشود که اگر دنبال یک آدم کس خل بی‌کله میگردد واقعا به آدم خوبی گیر داده. تا زیر و روی این بوروتبا را برایش بکشم بیرون و ببیند که اینها بیست سال است که دنبال جمهوری شورائی مالکیت خصوصی هستند و موضوعشان فشار امروز و مبارزه ضد فاشیستی شرق اوکراین نیست. این توهم مخرب بیست ساله را هم نباید امروز زیر پرچمش رفت. شعبه فارسی زبان بوروتبا هم اگر میخواهد از ما بسازد باید برود برای خودش بسازد. قبلا هم به بهمن گفته بودم که حداقل بیائیم و یک سایت فارسی زبان برای بوروتبا درست کنیم و زیر بارش نرفت. قربانت بابک»

بعد از این اتفاقات، بهمن شفیق یک ایمیل بوروکراتیک (درست با لحن رؤسای اداره‌جات مالیات بر درآمد) برای جمع امید نوشت که بعله... «این رفیق بابک دارد عقب نشینی میکند و عباس هم دارد او را تئوریزه می‌کند.» بهمن می‌دانست که عباس مرا از قدیم می‌شناسد که اولاً اهل عقب نشینی نیستم و ثانیاً در همۀ عمر به جز فروش نیروی کار یک لقمه نان از گلویم پائین نرفته، و بنابراین زیر پای مرا خالی نمی‌کند. یعنی در واقع بهمن شفیق با دانستن همۀ اینها توطئه‌ای از پیش طراحی شده را اجرا کرد که ما از جمع امید قطع امید کنیم. عباس هم که دیگر از تمام مواضع مزخرف و توده‌ای بهمن؛ این گیر احمقانه و بی‌ربطی که به‌من داده بود به‌خاطر اینکه گفته‌بودم پرولتاریا به هواپیمای مسافربری موشک پرت نمی‌کند؛ آن «مخالفت» پرت و پلایش با مقولۀ کار مولد و غیر مولد که آخرش هیچ استدلال حقیقی از آن دستگیرمان نشد؛ ایمیل‌ها و ادا و اطوارهای «حزبی» جدیدش که نوعی تقلید روانی از منصور حکمت و سایر دیوان‌سالاران حزبی بود و رئیس‌بازی‌هایش که دائماً اعصاب همۀ ما را سوهان می‌کشید؛ دیگر خسته شده بود، هرچقدر که من سعی کردم آرامش‌اش را حفظ کند نشد؛ و بالاخره کفرش درآمد و فحش را کشید به سایت امید و پدر و مادر سایت امید و همۀ بقیۀ آدم‌های کمونیست‌کارگری و توده‌ای و مجاهد در منظومۀ شمسی! به وحید صمدی هم گفت که تو نقش «چماق» بهمن را داری بازی می‌کنی... بدین طریق ما از یکدیگر جدا شدیم و البته بعداً ثابت شد که همۀ ارزیابی‌های ما در آن زمان (به‌خصوص دربارۀ مانیفست جبهۀ خلق) درست بودند و بدون هیچگونه خودبزرگ بینی از همۀ پیش‌بینی‌های دقیق و درخشان خود در آن زمان سربلند هستیم.

وقتی عباس هرچه بد و بیراه که در لغت‌نامه دهخدا و کتاب کوچه یافت می‌شود، نثار سایت امید و آن «مانیفست» توده‌ای و اکثریتی آنها کرد، بهمن شفیق یک ایمیل فدایت شوم برای من و پویان نوشت که بیائید و جان هر کسی که دوست دارید از جمع امید بیرون نروید و به‌جای اینکار، در همینجا یک «فراکسیون» بزنید. نوشت:

«...این پیشنهادات مورد توجه شما واقع نشد. شما هیچ پیشنهاد آلترناتیوی نیز ارائه ندادید. در مقابل فقط اعلام کردید که دیگر همکاری نمی کنید و حتی گاه از این هم فراتر رفته و - به طور مشخص رفیق بابک خواستار حذف کلیه نوشتجات خود از سایت نیز شدید که تنها با بحث متقابل از این اقدام صرفنظر کردید. بر این اساس حتی اگر ما، یعنی رفقای باقی مانده در تدارک، اقلیتی نیز می بودیم، بدیهی بود که محق و مجاز به ادامه کار می بودیم. کناره گیری از یک جمع متضمن هیچ حقی برای کسانی که کناره گرفته اند نیست. حتی اگر جمع کناره گرفته اکثریتی از آن را تشکیل دهند. این وضعیتی است که امروز تقریبا تمامی احزاب چپ با آن فعالیت می کنند، در حالی که اکثریت عظیمی از اعضاء سابق آنها از آنها کناره گرفته اند... به این منظور قبل از هر چیز لازم است که شما در کناره گیری خود تجدید نظر کنید. بعد از این تجدید نظر می توان و باید روالی از کار را پیدا کرد که نظر همۀ رفقا تأمین باشد. می توان رزم مشترک را باز هم به طور مشترک پیش برد و نکات اختلاف را هر چقدر هم که عمیق باشند در فضای موجود برای این کار به بحث گذاشت... چنانچه شما رفقا دست به تشکیل مثلا یک فراکسیون یا هر چیز دیگری می زدید و طرحهای آلترناتیو خود را برای ادامه کار سایتها و تدارک به بحث می گذاشتید، قضایا متفاوت می بود و تمام این ماجرای انتقال هم بی معنی و فاقد موضوعیت می شد. اما رفقای عزیز، این کاری است که شما نکردید...»

وقتی بهمن شفیق اینگونه روش «تقریباً تمامی احزاب چپ» را در پیش گرفت، من برایش نوشتم:

«شما باید میدانستی (یعنی میدانستی) که وقتی انگشتتان را روی دکمه «ارسال برای همه» در ایمیلی فشار میدهی که در آن عبارت «بابک دارد عقب نشینی میکند و عباس هم او را دارد تئوریزه میکند» نوشته شده، بر پایه همۀ پرنسیپ های رفیقانه، انسانی، کمونیستی و انقلابی این به معنی خداحافظی است. بقیه گفتگوها در واقع چگونگی های سازمانی (و کمابیش بوروکراتیک) اعلام این وضعیت است... در مورد وضعیت حقیقی سایت: رفیق عباس در این مورد درخواست تصمیمی از طرف من و رفیق پویان نکرده است. از نظر دقیق رفیق پویان مطلع نیستم ولی حدود آنرا میدانم. من هیچ انگیزه ای برای نظرمندی درباره سؤالی که میان شما و رفیق عباس در مورد وضعیت حقیقی سایت هست، ندارم. حال خودم را بخواهید بپرسید باید بگویم که ملالی ندارم به جز اینکه به نظرم می آید این حرفها ربطی به حقیقت ندارد و بیشتر شبیه نامه نگاری های اداری میماند (که البته هر روز سر کار از بانگ خروس تا بوق سگ حوصله مرا سر میبرد.) این مدل گفتگو را هم که اکنون میخواهید، من اهلش نیستم. حتی از گفتن اسم «فراکسیون» هم زهرۀ من آب میشود چه برسد به اینکه بروم توش!»

سپس برای خالی نبودن عریضه، دوستان باقی ماندۀ سایت امید با «نیرو»های بوروتبا جلسات «فوق سری» و «مافوق مخفیانه» برگزار کردند و طومار جمع‌آوری کمک مالی آنها را نیز در سایتشان علم کردند و به تبلیغاتشان برای جمع‌آوری کمک مالی برای این جریان سوسیال-دموکرات در کشورهای غربی ادامه دادند. من در آنزمان با ساعتی جستجو در گوگل، ته و توی قضیه را درآوردم و به‌اطلاع رفقا پویان و عباس رساندم که این داستان جمع آوری کمک مالی نه تنها به‌هیچ‌وجه «مخفی و فوق سری» نیست، بلکه جبهۀ خلق به شراکت بوروتبا به طور علنی و در اینترنت حساب بانکی‌اش را برای جمع آوری کمک‌های نقدی منتشر کرده و با هر گر و گوری هم دارد در اروپای غربی جلسات آشنائی به صرف چای و شیرینی می‎گذارد! به رفقا گفتم که اینطور به‌نظر می‌آید که این قضایا همه‌شان فیگورهای هالیوودی هستند و چیزی جز یک چهرۀ ماتیک‌زدۀ اکثریتی برای پنهان‌سازی مبارزات حقیقی کارگران شرق اوکراین نیستند. و این دفعۀ اول در تاریخ نیست که خرده‌بورژوازی ماتیک سرخ به‌لبهایش زده است و پرچم داس و چکش را برعکس در دستش گرفته است. اگر بهمن شفیق این چهرۀ ماتیک زده را می‌بیند و چنان شور حسینی برش می‌دارد و آنرا با آغاز انقلاب سوسیالیستی در جهان اشتباه می‌گیرد؛ حقیقتاً به‌سبب اینست که خودش هم از همین تبار و طایفۀ خرده‌بورژوا است. وگرنه کارگران چنین «اشتباه»هائی نمی‌کنند و وقتی به‌عباراتی مثل «پاتریوت» و «رسمیت مالکیت خصوصی» برمی‌خورند، می‌فهمند که قطعاً کلکی در کار است.

سخن آخر

در این دنیا افراد بسیاری در ایران و خارج از کشور؛ که هیچ ربطی به جریان تدارک کمونیستی ندارند و رابطۀ با چنین جریانات و ادبیات پرونوگراف و وسترن هالیوودی را دون شأن خود می‌دانند؛ حقیقتاً با صداقت و راستگوئی و با پشتکار و سماجت انقلابی، مشغول کار نظری و سیاسی در راستای سازماندهی هسته‌های کارگری و طبعاً در راستای ایجاد زمینه‌های حزب پرولتاریائی هستند، که معنائی به جز کار مداوم و گهگاه سخت و طاقت فرسای انقلابی ندارد. فعالین و نویسندگان سایت رفاقت کارگری از جملۀ این اشخاص‌اند.

دوستان سایت امید از زمرۀ این افراد نیستند. آنها می‌بایست این گاوچرانی‌ها و آرتیست‌بازی‌هایشان را در هالیوود به‌نمایش بگذارند. البته در زمان ما «تعداد بیشماری فیلم‌های سکسی» در سینما پخش نمی‌کردند؛ ولی ما از این فیلم‌های پلیسی، جنگ‌سردی و وسترن بسیار دیده‌ایم!

دراین جبهۀ غربی هیچ خبری نیست.

کمونیسم راهی صعب و طولانی است که هر قدم آن با صد سال صبوری و حوصله طی می‌شود و این اشخاص حتی حوصله و طاقت یک روز آن را هم ندارند.  

بابک پایور

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top