دربارهی تغییر- قسمت نخست
دربارهی نکته اول: یعنی مناسبات شئِ جایگزین و شئِ اول باید تصریح کرد که اصولاً مناسبات جایگزینی چیزی جز ذات توسطیه یا ربط ذاتی نیست؛ البته وجود ربط الزاماً معنای جایگزینی نداشته و ندارد، بلکه این جایگزینی استکه با ربط بین شئِ اول و شئِ جایگزین مفهوم میگردد. خلاصه آنکه هرجایگزینی متضمن ربط است، لکن هرربطی متضمن جایگزینی نیست. فرض کنیم که یک ساختمان ملکولی یا ساختاری اجتماعی را در برابر خود داریم.
قسمت نخست[1]
نوشتهی: از جنبش کارگری
اگر آنچه را که هستی مینامیم، با هر تظاهر و جلوه و کُنه و بطنی که دارد؛ و آنچه را که زندگی میخوانیم، با تمامی تلاشها و شادیهای بشری آن (سوای آنچه ذهن ممکن است بهصورتی غیرحقیقی، ثابت و لاتغییر بپندارد) در نظر بگیریم؛ آنچه چون تقدیری محتوم برفراز هستیِ طبیعی و زندگیِ بشری بال میگسترد، چیزی جز دگرگونی آن نیست؛ دگرشدنی دائم، بیوقفه و محتوم.
براین اساس، تمامی امور و اشیاء در دگرگونی و بیقراری است. سخن از دگرگونیِ جهان هستی و بهتبع آن زندگی آدمی و جهاناش، سخن از خود هستی و نفس زندگی آدمی است. گفتن اینکه هستی در تغییر و دگرگونی است، صرفاً مسألهای لفظی است که بین هستی و دگرگونیِ آن انشقاق و دوپارگیِ موضوع و محمول و معروض و عرض را طرح میافکند؛ و برای احتراز از آنْ هیچ چارهای نیست جز آنکه هستی را ـخودـ همان دگرگونی و در همان حال دگرگونی را هستی بدانیم.
این اندیشهی پارمنیدسی که «هستی ساکن است و در میان کمربندهای ارتباطات نیرومند قرار گرفته و آغاز و فرجامی ندارد و هستی درهرصورت با خود همانی دارد و دریک حال و توسط خودْ هستی است و ازاینرو ساکن است»، دیگر در باور هیچ اندیشمندی نمیگنجد؛ [در عوض] اینک اعتقاد براین گفته هراکلیتوس عمومیت دارد که «نمیتوان دوبار در یک رودخانه شنا کرد و نمیتوان مادهی فناناپذیر را دوبار دریک حال دریافت».
هرکس با تجربه حسی خود نیز میتواند پیببرد که پارهای از اشیاء، امور و پدیدهها دائمی و ثابت و لایتغییر نیستند. اطلاعات علمی نیز نشان میدهد که حتی اجرام سماوی (که میلیاردها سال عمر میکنند) آغاز و پایانی دارند، و پدیدار میشوند ونابود میگردند. تجزیه رادیواکتیوِ عناصر یک ذره منجر بهتشکیل عناصر و ماهیت جدیدی میشود. تجزیه عناصر یک جسم بهمعنای ظهور ملکولهای یک یا چندین جسم دیگر است؛ نسل جدیدی از اندامهای زنده جانشین نسل قدیم میشوند. دانش آدمی نشان داده که ماده در گوناگونترین استحالهها و دگرگونیهاست و این استحاله و گوناگونی هرگز وقفه نمیپذیرد. [بهطورکلی] طبیعتْ زنده و سرشار از دگرگونیهاست. هر ارگانیسم جایگاه سوختوساز مواد زنده است. حتی در جوامعی که عالیترین ارگانیسم شناخته شده موجود است، نیز دگرگونیها بیوقفه ادامه دارند. [بدینمعنیکه] نیرویی جایگزین نیروی دیگری میگردد، نهادهای اجتماعی دگرگون میشوند، ارزشی بهجای ارزش دیگری مینشیند، و خلاصه اینکه حتی در عمیقترین روابط بشری آنچه مُهر خودرا سرانجام میکوبد (حتی بر اصول و پرنسیپهای دیرپا) همان تغییرِ آنهاست.
وسعت دربرگیریِ تغییر و شمول آن بر جزء جزء هستی، و اینکه اصولاً دریافت و فهم آن برخلاف دیگر اصولِ منطقی نیازمند کاوشهای پیچیدهی عقلیِ مجرد نیست؛ و حتی میتواند با رخدادهای ساده و از طریق شناخت حسی نیز ادراک گردد، سبب بداهت آن شده است؛ و همین بداهت از جنبهی فلسفی نه تنها مزیتی برای این اصل نبوده، بلکه همواره ایجاد ابهام نیز کرده است. چراکه خودِ فلسفه با بداهت بیگانه است و بدیهیترین مسائل ـهنگامیکه مسألهای فلسفی میشوندـ یکی از مبهمترین مسائل فلسفه میگردند.
تجلی تغییر در جنبههای روبنایی و شکلی، سرعت انتقال آن بهذهن از طریق حس، و توانِ دریافتِ سادهی آن سبب شده که از یکسو جنبههای مضمر و زیربناییِ «تغییر»، و از سوی دیگر بخشِ عقلانیِ آن بهظلمتِ روشننمایِ بداهت فروغلتد. و ازآنجاکه در عمق خاک بداهتْ همواره بذر ناباوری استکه میروید، چنین مفهومی در تفکر فلسفی ـعلیرغم وضوح ظاهریاشـ حتی از جنبهی تعریف و تحدید نیز تاریک و مبهم مانده است.
همهی مکاتب فلسفیْ «تغییر» را در همین سطح بدیهیاش میپذیرند. مفهوم تغییر ـدر این سطحـ هرگز مفهومی نبوده که کسی را بهبطلان آن بکشاند؛ [اما] آنچه مورد اختلاف و گاه انکار است و آنچه عدهای را برآن داشته تا از نظر فلسفی مُهر تردید برآن بکوبند، نه انکار مطلق تغییر، بلکه انکار مطلقیت آن بوده است. بههرحال اختلاف بر سرِ دامنهی شمول این مفهوم تحت این پرسش که آیا تغییر کلیت جهان را دربرمیگیرد، یا نه؟ و آیا میتوان آن را اصلی وجودی نامید، یا خیر؟ سامانی فلسفی میگیرد. [بدینترتیبکه] مرزهای اختلاف بهندرت بر سرِ تغییرات طبیعی و امور جزیی است؛ و خودرا خصوصاً در فلسفه و اخلاق (در مورد نوامیس اجتماعی، [یعنی] آنجاکه [فلسفه و اخلاق] روبنای منافع طبقاتی را میپردازند)، و همچنین در تئولوژی (آنجاکه شامل ذات باری است) نشان میدهد.
بهگمان درست قبل از بینش دیالکتیکیْ بحثِ عمده بر سرِ مطلقیت و نسبیت تغییر بوده تا رد آن؛ [یعنی] بحث معقول بر سرِ آن بوده که آیا میتوان از تغییر و دگرگونی ـبهمثابه یک اصلـ نامی بهمیان آورد یا اینکه صرفاً در محدوهای از هستی یا بهتعبیری فقط در حوزهی محدود ماده ([البته] بهتعبیر قدیم آن] و حسیّات میتوان برآن باور داشت.
اینک این نظر که ریشههای اعتقاد یا عدم اعتقاد بهدگرگونی را باید در مناسبات اجتماعی و روابط تولید جستجو کرد، همانقدر که میتواند صحیح باشد، کافی نیست. تاآنجاکه منشأ این باور یا عدم آن را در مناسبات و روابط تولیدی پی میگیریم و تاآنجاکه حکمی کلی است، در صحت آن شکی نیست؛ اما دستهبندیِ این باورها و ناباوریهایِ مقابلِ آن، لزوماً با مرزبندیهای طبقاتی همخوانی ندارد؛ [یعنی] نمیتوان بهقاطع حکم داد که در منافع و مصالح [باورمندان بهمفهوم تغییر، لزوماً] اندیشهی تغییر و دگرگونی وجود داشته است. [برای مثال] چهرهی فلسفی یونان باستان نمایانگر چنین باوری در عناصر طبقه بردهدار حاکم بود. ازطرفی نمیتوان براین باور ساده بود که اعتقاد بهتغییر ذاتاً در بینش طبقات محکوم موجود بوده است؛ [چراکه] بسیاری از طبقات فرودست محکومیت خودرا در محتومیت آن میپذیرفتهاند و باورشان برعدم تغییر و دگرگونیِ وضع موجود، چهبسا کمتر از طبقات حاکم نبوده است. خلاصه اینکه نمیتوان صرفاً براین باور بود که اعتقاد بهاصلیت تغییر تنها در ذهن انسانی شکل میگیرد که نمایندهی آن جریان نوینی استکه ضرورتاً میبایست جایگزین آنچه کهنه است، گردد. این اعتقاد میتواند در ذهن مرتجع نیز بههمان قوتی وجود داشته باشد که در ذهن یک انقلابی، زیرا همانطورکه بعداً خواهیم دید، دگرگونی و تغییر در خارج از ذهن در سیستمهای پیشرفته بهدلایلی و در مقاطع معینی بهسیستمهای پسرفتهتر بدل شدهاند و میشوند؛ و همین خاصیت بیجهتیِ تغییر در شرایط عینی در ذهن نیز منعکس شده و سبب بروز تفکرات واپسگرایانه میگردد. لُب کلام آنکه نه دریافت و باور بهمفهوم تغییر، بلکه تبیین خاصِ آن استکه جنبهی طبقاتی داشته و در روابط و مناسبات تولیدی سامان میگیرد.
تغییر بهسادهترین شکلِ قابلِ دریافتاش و با شرحالاسمی باسمهای، همان «دگرگونی» است؛ [یعنی] «تبدیل» و «استحاله» و «دگر شدن» است. [نهایتاً بدینمعنیکه] آنچه تاکنون بوده، اکنون نیست؛ و آنچه اکنون هست، دگر خواهد شد. «تغییر» ـبا این شرحالاسمـ صرفاً شدنی است بیجهت، بیسمتوسو، بیمنشأ و غایت و گاه بیعلت. و بهراستی اگر بحث تغییر در این مقولات باشد، و شمول آن را کنار بگذاریم، گمان نمیرود که در هیچ مکتبی موردی برای اختلاف برسر این مفهوم بیابیم.
گرچه دریافت «مفهومِ تغییر» تبیین خودرا در مناسبات اجتماعی مییابد؛ و گرچه سمتوسوی خویش را ـنیزـ از مناسبات بین کهنه و نو برمیگیرد؛ لیکن بداهت خودرا نه از دل روابط و مناسبات تولید، بلکه از آنجا مییابد که از نظر شناختشناسی دریافتِ رویداد و دگرگونی حسیترین (و ضمناً سطحیترین) مفهوم است. رخدادها بههرصورت ـدر وهلهی اولـ مفهوم دگرگونی را ازطریق مشاهدات حسی بهدریافتهای سطحی ذهن نیز منتقل میکنند؛ اما باید درنظر داشت که مفهوم تغییر بههمان اندازه که متجلی و آشکار است، بههمان اندازه ـنیزـ کُنه خفی داشته و مفهومی پیچیده و عقلانی است. تکیه بر بداهتِ ظاهریِ تغییر سبب شده که تاکنون از سوی فلاسفه تعریف دقیقی از «تغییر» بهعمل نیاید و همگان ـحتی هگل و مارکس نیزـ آن را بهمثابه یک اصل فلسفی و منطقی در بینش خود پذیرفتهاند و از آن استنتاج کردهاند، تا آنکه بخواهند آن را استدلال کنند؛ و طبعاً استنتاج از این اصل ـخودـ با بداهتِ آن صورت گرفته تا براساسِ تدقیق و تعمیقِ مفهومیاش. کارِ شایانی که هگل و مارکس در این مورد انجام دادهاند، گسترش این مقوله بهتمام هستی است؛ گرچه هگل در بینش فلسفی خود ـبرخلاف متدلوژیاش، نهایتاًـ آن را در ایدهی مطلق بهکناری مینهد، ولی باتمام اینها ابتدا اوستکه برای شمولِ جهانیِ این مفهوم در منطق کوشیده است. مارکس همْ چون هگل نه تنها بهاستنتاج این مفهوم از مفهوم شدن مبادرت میکند، بلکه با استنتاج از همین مفهوم و بها دادن بهآن ـبرخلاف هگلـ کوشش بسزایی در معین کردن آن بهعینیت خارجی و از سویی بهشمول و انکشاف آن در جهانِ ماده و هستی میپردازد.
در ذهنِ ساده و در شناختِ سطحیْ شمولِ تغییر تا جایی استکه حس بهدریافتِ رخدادهای خارجی تواناست، و از آن پس ([یعنی] بیرون از مختصات حواس و شناخت سطحی) قادر بهفهم آن نیست. مارکس ضمن استنتاج از این مفهوم ـدر تبیین جهانـ ثابت میکند که گسترهی کارسازِ آن برون از دستگاه مختصات حس، تاآنجاکه ماده وجود دارد (یعنی در دیالکتیکِ متناهی و نامتناهی)، بهمثابه یک اصل کشیده شده است. وی شمول آنرا بهتمامی نسبتها باور داشته و اثبات میکند که هیچ امری، حتی آن اموری که تغییراتشان محسوس نیست، نمیتواند لایتغییر و ثابت باشد؛ و طبعاً برای دریافت چنین مفهومی عدول ذهن از دستگاه حسی بهانتزاعاتِ عقلی الزامی است.
گرچه با هگل و مارکس مفهومِ تغییر بهمثابه یک اصل منطقی برای تحلیل و نگرش خاص بهجهان پذیرفته شده است، معذالک ازآنجاکه در تعریف و استدلالِ آن کوششی نشد، بهعنوان یکی از مبهمترین و پیچیدهترینِ اصولِ دیالکتیک باقی ماند؛ و دیالکتیکِ عوامانه نیز که میپذیرد بر بداهتِ این مفهوم تکیه زند، همچنین قبول میکند که مرزهای نامشخصی برای آن قائل شود؛ [یعنی] تاآنجاکه بتوان بهیاری مفاهیم فلسفیِ دیگری که از همین مفهوم استنتاج شدهاند، قالبی ذهنی گرفت و گاه کار را بهآنجا میرساند که در مسلخِ تداخلِ مفهومی (مثلاً تداخل در مفاهیم حرکت، دیالکتیکِ کم و کیف، نفی در نفی و غیره) آن را بهقربانگاهِ تفکر عامیانه و مبتذل (که برشناخت سطحی متکی است) میکشاند. مسلم استکه برای دوری جستن از چنین مفهومِ عامیانهای میبایست تعریفی دقیق و فلسفی از مقوله تغییر در پیشِ روی داشت. اگر از شخصی سؤال کنیم که تغییر را تعریف کند، شاید بیاعتنا بهعمق پرسش درحالیکه بهیک شرحالاسم قناعت میکند، با تعجب از اینکه بدیهیترین مقولهی [فلسفی] زیر سؤال است، از پاسخ صحیح طفره برود؛ غافل از آنکه اگر بداهت ـدر فلسفهـ بهزیر سؤال نرود، در این میانه خودِ فلسفه استکه زیرِ تیغ سؤال جان خواهد باخت.
پیرامون تعریف تغییر
لنین در یاداشتهای فلسفی خود پیرامون دیالکتیک هگلی با تأیید برداشتیکه هگل از مفهوم تغییر در منطق دارد و بهعنوان تعریف جامعی از آن، میپذیرد که تغییر عبارت است از: انقطاع ماهیت.
بیآنکه بخواهیم ابتدا وارد تجزیه وتحلیل این تعریف شویم، باید اذعان کنیم که این تعریفِ هگلی یکی از معقولترین و جدیدترین برداشتهایی استکه تاکنون از مفهوم تغییر شده است؛ زیرا با این تعریف نگرشِ بهتغییر نه برمحور دگرگونیِ شکل و فرم، بلکه بر لولای «ماهیت» و محتوای شئ استوار میگردد.
در اینجا آنچه از تقسیمبندیهایی از قبیل تغییرات سطحی و عمقی، فرم و محتوا ویا ظاهر و کُنه بهعمل میآید، صرفاً شامل مفهوم تغییر بهمثابهی یک مقولهی فلسفی است؛ وگرنه آنچه در جهانِ خارج از ذهن واقع است، یعنی هر رویداد و دگرگونیای که بهوقوع میپیوندد ـدرخودـ مدرج نیست، بلکه این ذهن آدمی استکه بهفراخورِ سطوحِ شناخت خود این تقسیمبندی را بر واقعیتِ بههم پیوستهی خارجی تحمیل میکند. مثلاً صحبت از تغییرات ساختیِ کمی و شکلیِ جداگانه و بهگونهی تفکیک شده از تغییراتِ بنیانیِ کیفی و ماهوی، صرفاً یک انتزاع عقلانی است؛ و اینکه تغییراتِ کمی و کیفی (ویا بهعبارت دیگر، ساختی و ماهوی) در خارج از ذهن ازهم جدا باشند، ممکن نیست. معذالک اینهمانیِ دو وجهیِ تغییر که ما آن را «دیالکتیکِ تغییر» مینامیم، همواره بهمثابهی زیربنا و روبنا با محوری بودن تغییرات ماهوی و محتوایی (چونان زیربنا)، نسبت بهتغییراتِ شکلی و روبنایی، اهمیت نگرشیِ خاصی داشته و دریافت آن ورای شناختهای حسی و سطحی ـدر حوزهی علمی و فلسفیـ بررسی میگردد. کارِ شایستهی توجه هگل و پس از او مارکس ـدر لحاظِ این امرـ توضیحِ روابط متقابل و دیالکتیکیِ این دو وجهه تغییر است.
گرچه قبل از هگل بهتغییرات در «کیف» نیز اشاره میشد، ولی آن را از تغییرات در «کم» تفکیک میکردند و بهعنوان رویدای دیگر و از نوعی دیگر مینگریستند. همانیِ تغییراتِ کیفیـکمی و اینکه هرکدام بهعنوان وجه همانی تعریف میشوند ـو نه بهعنوان دو تغییر ذاتاً منفکـ خاصهی تفکر دیالکتیکی بوده و با هگل میآغازد.
نقطهی حرکت هگل برای تعریف «تغییر» همان «مفهوم» است که از نظر وی منطبق با معنایِ «ماهیت» است، و انقطاعِ مفهوم یا انقطاعِ ماهیت ـبنا بر دیالکتیک ویـ در تضاد جزء و کل در مفهوم، یا متناهی و نامتناهی در ماهیت یکی است. همین تعریف را لنین میستاید؛ اما وی تأکید خودرا براین استوار میسازد که ماهیت صرفاً با ایده و مفهوم یکی نیست؛ بلکه دیالکتیک متناهی و نامتناهی حد و ماهیت و پیوستگیِ کلیِ نسبتهای جهان است؛ و نیز مشروط براینکه خودرا بهمفهوم هگلی مقید نسازیم، تعریفی منطقی است.
بههرصورت از هگل بهبعد مفهوم تغییر غنا و عمق اساسی مییابد و بر محور ماهیت (با توجه بهدیالکتیکِ فرم و محتوا، شکل و ماهیت و کم و کیف) تمرکز مییابد و تغییرات ظاهری و روبنایی (بهمثابه وجه بارزِ آن) مورد ملاحظه قرار میگیرد و بر دگرگونیهای محتوایی تکیه زده میشود.
با توجه بهاین پیشرفتها در انکشاف مفهوم تغییر (توسط اندیشهی دیالکتیکی)، هنوز ابر ابهام بر تعریف این مفهوم سایه افکنده است؛ خصوصاً آنکه فلاسفه ـعموماًـ بهشرحالاسم و نهایتاً تصویر ـو نه تعریفـ آن بسنده کردهاند. حتی اسپنسر ـنیزـ که اساس بینش فلسفیِ خودرا بر تغییر و تطور پیمینهد و جهان را در انحلال و التحام دائم میداند، صرفاً بهتصویرِ تغییر در جهان اکتفا میکند. تصویرِ انحلال و التحامِ اسپنسر بیشتر بهفرم و شکل توجه داشته و بهندرت مفهومِ تغییر را از زاویه مناسبات و روابطِ درونی آن بازمیگشاید.
تصور مسلط دیگری نیز در اندیشه فلسفی وجود دارد که «تغییر» را با «شدن» یکی میکند و نمیتواند بین «غیریت» و «تغییر» تفاوت اصولی قائل شود. در اینجا لازم میبینیم که برای رفع چنین شبهاتی بهمفهوم تغییر و تفاوتهای آن با مفهوم «غیریت» و «تمایز» بپردازیم.
از جنبه نظری برای اینکه تغییر رخ دهد، امر جایگزینی الزامی است. اما همین امر حاوی دو نکتهی اساسی استکه توجه بدان ما را بهتعریف دیالکتیکی و دقیقتری میکشاند. نکتهی اول آنکه بین شئِ اول و شئِ دوم (یا شئِ جایگزین) مناسباتی وجود دارد ویا باید وجود داشته باشد که بهواسطهی آن مناسباتْ مفهوم تغییر بین دو شئ، از مفاهیم تغایر و غیریت متفاوت گردد. دوم آنکه براساس اینکه کدام شئ جایگزینِ شئ اول میگردد، امکان و سمت و علیت آن مطرح شده و مباحثی از این نوع را پیرامون تغییر سامان میدهد؛ البته خاطرنشان میکنیم که منظور از «شئ» در اینجا شئ فلسفی ـو نه فیزیکیـ است.
دربارهی نکته اول: یعنی مناسبات شئِ جایگزین و شئِ اول باید تصریح کرد که اصولاً مناسبات جایگزینی چیزی جز ذات توسطیه یا ربط ذاتی نیست؛ البته وجود ربط الزاماً معنای جایگزینی نداشته و ندارد، بلکه این جایگزینی استکه با ربط بین شئِ اول و شئِ جایگزین مفهوم میگردد. خلاصه آنکه هرجایگزینی متضمن ربط است، لکن هرربطی متضمن جایگزینی نیست.
فرض کنیم که یک ساختمان ملکولی یا ساختاری اجتماعی را در برابر خود داریم. ربطهای تشکیل دهندهی اجزاءِ ملکولی و عناصر ساختار اجتماعی دربردارنده و الزامیِ اجزاء ویا عناصر این ساختارها نیستند و سبب جایگزینیِ اجزاءِ عناصرِ [این ساختارها] نمیگردند، بلکه برعکس ـبهنوعیـ بهتثبیتِ وضعی منجر میشوند. برای جایگزینیْ «ربطْ» شرطِ لازم، ولی کافی نیست؛ بلکه این ربط باید بهمثابه «ذات توسطیه» ـو نه ذات قطعیهـ بوده؛ و خلاصه آنکه باید مبین انقطاعِ شئِ اول و ماهیتِ شئِ دوم باشد. از جملههای فوق میتوانیم چنین برداشت کنیم که شئِ فلسفی ـدر اینجاـ قبل از هر چیز «ماهیت» است، نه چیز دیگر؛ و اینجاستکه تعریف هگلی از تغییر و تأیید لنین برآنْ مفهوم میگردد؛ وگرنه انقطاع بیلحاظِ ربطِ جایگزینی برای تعریف [مفهوم تغییر] بههیچوجه کافی نبوده و دربردارندهی مفهوم «تغایر» است تا «تغییر».
در تبدیل یک فرماسیون اجتماعی بهفرماسیون دیگر (مثلاً تغییر مناسبات فئودالیِ یک جامعه بهمناسبات سرمایهداریِ آن)، شئِ جایگزین (یعنی مناسبات سرمایهداری) باید علاوهبر اختلاف ماهوی با شئِ اول (یعنی مناسبات فئودالی) با آن در ربطِ ذاتی و وحدتِ ذاتی نیز باشد تا بتوانیم سرمایهداریِ موجود را شکل و ماهیتِ تغییر یافتهی فئودالیسم (یعنی شئِ اول) بدانیم. و اگر آن ربط و وحدتِ ذاتی موجود نباشد، تغییری نیز موجود نبوده و نمیتوان بین این دو شئ از تغییر سخن بهمیان آورد؛ بلکه صرفاً تغایر این دو شئ (در اینجا دو جامعه و مناسبات تولیدیـاجتماعی) منظور خواهد بود.
بنابراین، وجودِ این مناسبات (یعنی وحدتِ ذاتی در ربط توسطیه، و اختلاف ماهوی بین «شئ اول» و «شئ جایگزین») شرط تغییر محسوب میشود. این مناسبات بین شئ اول و شئ جایگزین شمولی کلی دارد و شروط عامه است، و از یک تغییر سادهی مکانیکی گرفته تا تغییرات پیچیدهی مفهومِ ذهنی و دگرگونیهای سیستمهای اجتماعی همه را بدون استثناء شامل میشود. گاه ممکن است تغییرْ ساختاری نبوده، بلکه همساختاری باشد؛ دراینصورت همْ شرطِ تغییر همان مناسباتِ بین شئ اول و شئ جایگزین است. مثلاً فرض کنیم که یک جسمی در فضا در حرکت است. تغییر مکانیِ این جسم عبارت است از: مکان ماهوی اول و مناسباتاش با مکان ماهویِ جایگزین در همساختاریِ فضاییاش. در واقع ما بهجسمی میگوییم تغییر مکان داده که کلیه نقاطی که را وی در فضا ضمن حرکت خود کرده؛ اولاً از نظر ربطْ وحدتِ ذاتی داشته باشند، و ثانیاً این نقاط دارای اختلافی در مکان ماهوی باشند، یا بهعبارت دیگر در ماهیت مکانیِ متفاوت قرار گیرند.
در یک همساختار ممکن است شئ اول و شئ جایگزین تغییر ماهیت ندهند، یعنی شئ اول ماهیتاً با شئ دوم یکسان باشد، لکن در همساختاری از نظرِ مکانی ویا زمانی تغییر کرده باشند. طبعاً این زمان و مکان باید زمان ماهوی و مکان ماهوی باشد، وگرنه در آن همساختار بهیک ثبات نسبی برخواهیم خورد.
دریک همساختار ممکن است شئ اول و دوم ماهیتاً متفاوت باشند، لکن همساختاری از نظر مکان ماهوی ثابت بماند. در اینصورت نیز تغییر ساختاری و همساختاری خواهد بود. خاصیت ذات توسطیه در این استکه بههرحال دو شئ که دارای وحدت ذاتی باشند، نمیتوانند از نظر زمان ماهوی ثابت بمانند. بنابراین از جنبهی زمانیْ تغییر بیوقفه است و از جنبهی مکانی ثبوتِ نسبی در وضعْ ممکن است.
هرگاه همساختار و ساختار باهم دگرگون شوند، تغییر مرکب و دینامیکی و ریشهای خواهد بود. اما هرگاه صرفاً همساختار دگرگون شود و این دگرگونی نتواند بهماهیت شئ لطمه وارد آورده و صرفاً مکان و زمان آن را تغییر دهد، این تغییرْ ساده و مکانیکی است.
حتی هنگامیکه مفهومی در ذهن بهجای مفهومی دیگر مینشیند، وجود ربط و ذات توسطیه (چه با واسطهی خارجیِ مفهوم و چه بهواسطهی ذهنْ) امری الزامی است تا بگوییم مفهوم ما مثلاً از فلان تغییر کرده است.
با توجه بهاین مناسبات بین دو ماهیت یا دو شئ که دومی ماهیت یا شئ جایگزین است، اینک میتوانیم تفاوتهای مفهومی بین مقولات دیگر را نیز بررسی کنیم.
هرگاه بین شئ اول و دوم اختلافْ ذاتی باشد، حتی درصورتِ وحدتِ ذاتیِ صوری در ماهیتِ آن دو شئ، حاصلِ آن تغایرِ دو شئ خواهد بود. برای مثال دو جامعه سرمایهداری ویا یک فورماسیون فئودالی و فرماسیون دیگری چون بردهداری [را در نظر بگیریم]. در مثال اول، حتی با وحدتِ ماهویِ صوریِ موجود [بین دو جامعه سرمایهداری]، اختلافِ ذاتیِ [آنها] بیانگرِ «تغایرِ» این دو خواهد بود، [البته] بیآنکه بتوانیم از تغییر یکی بهدیگری سخن بگوییم؛ و در مثال دوم، نه وحدتِ ماهوی و نه وحدتِ ذاتی موجود است؛ که اولی را می توان «تغایرِ قریب» و دومی را «تغایرِ بعید» دانست.
هرگاه بین شئ اول و دوم با [وجود] وحدتِ ذاتی، اختلاف در وجه ماهوی باشد ([یعنی] ذاتْ قطیعه ـو نه توسطیهـ باشد، [بدینمعنی که] این دو وجه ماهوی در یک ماهیت وحدت داشته باشند)، مفهوم حاصله از این رابطه «شدن» یا «غیرّیت» است. مثل غیرّیتِ کار و سرمایه یا زمان و مکانْ در غیریتِ تبدیلِ همزمان و دیالکتیکیِ دو شئ (که دو وجه ماهوی میباشند)، و بهصورت جریانی مداوم نه بهتغییرِ ماهیت ـبلکهـ بهوضع و ثبوت آن میانجامد؛ و این وضع و ثبوت تا آنجا پایدار میماند که این دو جنبهی ماهوی بتوانند بهیکدیگر تبدیل شوند. همین «تبدیل» استکه با مفهوم «تغییر» اشتباه شده؛ و بسیاری از فلاسفه، حتی هگل ـبهغلطـ تغییر را از آن استنتاج کردهاند.
هرگاه بین شئ اول و دوم با [وجودِ] وحدتِ ذاتی ([یعنی] ربط سادهی توسیطه)، اختلافِ ماهوی وجود داشته باشد؛ آنچه حاصل میآید، «تغییر» خواهد بود، که موضوع این درسنامه ـنیزـ میباشد. یادآوریِ این نکته لازم استکه بهعلت وحدتِ ذاتی در ربطِ توسیطه، این دو ماهیت نمیتوانند همزمان و هممکان باشند.
طبعاً آنچه در این قسمت آمد ـاز نظر ماـ تعریفی از «تعییر» بههمراه ندارد؛ بلکه صرفاً بیان مناسباتی استکه میتواند بین دو شئ شرط تغییر را فراهم آورد؛ و اینک ما (با بسط و توضیح مناسباتِ بین دو شئ) قادر بهارائهی تعریفی فلسفی و دقیقتر از مفهومِ تغییر خواهیم بود، که موضوع درسنامه بعدی است.
پانوشت:
[1] خوانندهی گرامی در زیر لینک مقالاتی را مشاهده میکنید که دربرگیرندهی بحث ماتریالیسم دیالکتیکاند. مطالعهی این مقالات را نیز توصیه میکنیم:
«دربارهی مسئلهی اساسی فلسفه»، «دربارۀ مفهوم ماده»، «پارهای مسائل فلسفی پیرامون مفهوم ماده»، «دربارهی منطق (یا ذات مفهوم)»، «دربارهی ماتریالیسم دیالکتیک» و «دربارهی اصول ماتریالیسم دیالکتیک» و «دربارهی چیستی، چگونگی و مفهوم مکان» و «دربارهی چیستی، چگونگی و مفهوم زمان».
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه