نگاهی طبقاتی و مارکسیستی بهحال و آیندهی کردستان سوریه
مقالات و نوشتههای فراوانی، از زوایای ظاهراً متنوع و گوناگونی در مورد کردهای سوریه، «حزب اتحاد دمکراتیک» و بهخصوص در مورد کوبانی و پید (PYD) نوشته شده است که درکلیترین دستهبندی ممکن بهدوستهی انبوه ستایشگران کوبانی و منتقدین قلیل آن تقسیم میشوند. ما پیش از این در دو نوشتهی «کوبانی، شرق اوکراین و استالینگراد!» و نیز کوبانی در فراسوی نیک و بد» بررسی و تحلیل خود را
در مورد کوبانی، ستایشگران آن و همچنین منتقدینی که شیوهی کجدار و مریز در پیش میگیرند تا فراسوی نیک و بد گام بردارند، بهروشنی بیان کردیم.
علاوه براین دو نوشته، حتی قبل از اینکه داعشیها روی کوبانی متمرکز شوند و کوبانی مدیایی و معروف و قهرمان شود، در نوشتهی دیگری نیز بهزمینههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و طبقاتیِ پیدایش داعش پرداختیم و تصویری از ماهیت فوق ارتجاعی، ضدانسانی و بورژواییـامپریالیستی آن ارائه کردیم[اینجا][1].
علیرغم همهی این نوشتهها و مقالات، اما هنوز این سؤال از طرف هیچ فرد و گروهی (اعم از ستایشگران یا منتقدین کوبانی) صراحتاً مطرح نشده که ماهیت طبقاتی مردم کوبانی، «حزب اتحاد دمکراتیک»، پید (PYD) و رزمندگان سنگرهای این کانتون چیست، و بهطورکلی کدام مناسبات تولیدیـاجتماعیْ کردهای سوریه را بههم میپیونداند؛ و این مجموعه براساس هستی کنونیاش کدام فرارفتهای تاریخی را برای خود و همچنین برای کلیت مردم خاورمیانه پیشنهاده دارد؛ و بالاخره با کدام بینش سیاسی و ایدئولوژیکْ خود را معنی و آرزومندهایش را بیان میکند؟ شاید بررسی جامع مناسبات تولیدی و اجتماعی مسلط در میان کردهای سوریه (خصوصاً بهاین دلیل که این بررسی الزاماً بررسی فرهنگ و باورها را نیز دربرمیگیرد) بهیک تحقیق گسترده نیاز داشته باشد که مشروط بهوقت و امکاناتی استکه برای بسیاری از افراد و گروهها (و از جمله خودِ من) فراهم نباشد؛ اما پاسخ بهیک سؤال بسیار ساده را نمیتوان نادیده گرفت: موقعیت کنونی مردم کوبانی، «حزب اتحاد دمکراتیک»، پید (PYD) و رزمندگان سنگرهای این کانتون ـبرآیندگونهـ تا چه حد با یک روند سوسیالیستی سازگاری دارد و تا کجا در مقابل چنین روندی قرار میگیرد؟
*****
ضمن تلاش در راستای پیدا کردن پاسخی مختصر ـاما قاطع، راهگشا و اندیشهبرانگیزـ برای سؤال بالا، دو مقاله را نیز که آشکار و پنهان بهستایشگران کوبانی تعلق دارد، مورد بررسی قرار میدهیم. یکی از این مقالات از آنِ آقای خالد حاج محمدی است که «مقاومت قهرمانانه کوبانی و ائتلاف "علیه" داعش» نام دارد و درسایت آزادی بیان منتشر شده است؛ و مقالهی دوم گفتگوی آقای بهرام رحمانی با سایت گزارشگران است که در همین سایت [یعنی: گزارشگران] قابل دستیابی است[2].
چند نکتهی مقدماتی
1)
تا قبل از جنگ ایران و عراق تصور روشنفکرانه، مترقی و چپ ـدر چهرهی عمده، جهانی و ایرانیاشـ چنین بود که از جانگذشتگی و دست از جان شستن در راه هدفیکه مستقیماً شخصی نیست، ویژهی انقلابیون و خصوصاً ویژهی کمونیستهاست. عملیات انتحاری، کشیدن ضامن نارنجک و خوردن سیانور توسط چریکهای فدائی خلق بههنگام دستگیری طوری موضوع گفتگو قرار میگرفت که گویی صحبت از رازی مقدس و نیز نجات بشریت درمیان است. اما، علیرغم معیارها و ارزشهای رایج در آن زمان، تا پای جان روی هدفی ایستادن، حقیقتاً هم امری نادر بود و عمیقاً انسانی و سلحشورانه بهحساب میآمد.
برخورد ادبیاتِ چپ با نگوین وان تروی که همزمان با سفر مکنامارا بهویتنام دستگیر شد و پس از شکنجهْ اعدام گردید، نمونهی تیپیک ارزشگذاری در آن زمانه بود. اعدام وان تروی که بهنوعی انتخاب مرگ از سوی او محسوب میشد، بهقالب شعری درآمد که نه تنها در ویتنام، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر نیز زینتبخش شبکهی مناسبات چپ و روشنفکرانه بود[اینجا]. با وجود همهی اینها، حرمت زندگی در آن زمان تا آنجا والا بود و زنده ماندن تا آنجا شورانگیز، که حتی تصورِ بود و نبودِ زندگی ـاگر معنای «بودن یا نبودن» را بهشوریدگی انقلابی و سودای رمانتیکِ رهایی نمیکشاندـ آدم را بهتردید میانداخت و وادار بهپاپس کشیدن میکرد.
اما اینک ـدر کاهش روزافزون ارزشِ زندگی و سیطرهی تعبیرهای ماوراییـ گاه کودکان نیز دست بهعملیات انتخاری میزنند. بهجز سن و سالِ کسانی که مرگ را بیش از هرچیز در ازای پاداش اخروی انتخاب میکنند و نیز صرفنظر از کمیت بسیار افزایشیافتهی اینگونه عملیات، اما مسئله اساساً این استکه انتخابِ مرگ در حال حاضر (برخلاف سی یا چهل سال پیش) نه انقلابی و انسانی، که در اغلب موارد ارتجاعی و ضدانسانی است.
حتی اگر تأویل عاشورایی یا جهادیـمیلیتانت مرگ و زندگی را پس از قدرتیابی جمهوری اسلامی و گسترش جریانات اسلامی بهحساب نیاوریم، و تعبیر پاداش در دنیایی سرشار از بینیازی را کنار بگذاریم که در واقع از نیازهایی حکایت میکند که بدون هرگونه تلاش و کوششی در ابعادی غولآسا ارضا میشوند؛ بازهم مقارن با جنگ ایران و عراق بود که ارزش زندگی با چنان سرعت شتابیابندهای مسیر کاهش را پیمود که اینک از شنیدن اخبار تقریباً هرروزهی عملیات انتحاری (با دهها کشته و زخمی) هیچ تعجبی نمیکنیم. نتیجه اینکه در شرایط کنونی (برخلاف سی یا چهل سال پیش) انتخاب مرگ بهجای زندگی بهتنهایی نمیتواند نشانهی ترقیخواهی، انقلابیگرایی و نیز حرکتی تاریخاً یا حتی اجتماعاً روبهپیش باشد.
در رابطه با حقانیت یک کنش یا حرکت اجتماعیـسیاسی حتی جسارت و شهامت را نیز بهتنهایی نمیتوان ارزشسنج و معیار حقانیت دانست. گرچه یک کنش مترقی یا انقلابی بدون جسارت و شهامتِ گذر از وضعیت کنونی و تاوانهای لازمهاش، خصوصاً آنجاکه تودهی نسبتاً وسیعی از آدمها را دربرمیگیرد، غیرممکن است؛ اما جسارت و شهامتِ ترقیخواهانه یا انقلابی هنگامی معنای حقیقی خودرا پیدا میکند که راستای تکامل کلیت آن کنش و حرکت، مؤید حقانیت اجتماعیـتاریخی جسارتها و شهامتها باشد. در جریان جنگ ایران و عراق بارها پیش آمد که بسیجیها در حالتی از خلسه و هیجان، با کشتههای بسیار، حتی از میدانهای مین هم عبور کردند. اما نتیجهی این فداکاریها و جانفشانیها پس از 30 سال چیزی جز قرارداد سفیدامضا، بیکاری بسیار گسترده و گرانی روزافزون برای تودههای کارگر و زحمتکش نیست. گرچه اغلب بسیجیها از طبقات پایین جامعه برخاسته بودند؛ اما هیچ بعید نیست که حتی بچه میلیونرهای مرتجع هم دست بهعملیات جسارتآمیز و حیرتآور بزنند. بسیاری از فالاژیستهای لبنان که اغلب بورژوا زاده بودند و توسط ارتش اسرائیل نیز حمایت میشدند، در جنگ برعلیه سازمان آزادیبخش فلسطین و دیگر نیروهای لبنانیْ گاه چنان جسارتهای چشمگیری از خود نشان میدادند که پیش از اینها فقط از سوی انقلابیون و کمونیستها متوقع بودیم. اما نتیجهی نهایی این جسارتها (از پس راستای تاریخیـاجتماعی حزب فالانژیست لبنان) چیزی جز قتلعام اردوگاههای صبرا و شتیلا نبود.
2)
در اغلب مواقع، حل تضادهای طبقاتی با نوعی از تقابل نظامی همراه است؛ اما همهی تقابلهای نظامی الزاماً برخاسته از مبارزهی طبقاتی نیستند و پیامدهای چنین مبارزهای را نیز درپی ندارند. لشگرکشی و کشورگشائی چنگیزخان ضمن اینکه برخاسته از دینامیزم مناسبات عشیرتی در مغولستان بود و این سرزمین نیز از پس کشورگشاییهای چنگیزخان و تخریب دیگر کشورهاْ گامهای متکاملی بهجلو برداشت و با یک جهش تاریخی بهجامعهای فئودالـگلهدار تکامل یافت؛ اما نه تهاجم نظامی چنگیز و ریشهی دینامیک آن، و نه حقانیت همهی آن نیروهای دولتیای که در مقابل چنگیز ایستادند و از حق حیات و حرمت و بقای خویش دفاع کردند، هیچیک از خاصههای اساسی مبارزهی طبقاتی و پیامدهای آن را برپیشانی نداشتند.
جنگ و مبارزه دوطرف دارند و گاه عملیات جنگیِ برخاسته از مبارزهی طبقاتی و عملیات جنگی ناشی از کشورگشایی حتی یکسان نیز مینمایند؛ اما جنگ با مبارزهی طبقاتی تفاوتی ذاتی و ریشهای دارد. رابطهی دو طرفی که با هم میجنگند، اعم از مهاجم یا مدافع، مکانیکی است و تأثیراتی که روی یکدیگر میگذارند، معمولاً مخرب یا کندکنندهی دینامیزم درونی هردو ویا یکی از آنهاست. اما رابطهی دوطرفیکه درگیر مبارزهی طبقاتی هستند، دینامیک است و معمولاً در انحلال یک طرف رابطه و اعتلای طرف دیگر رابطه، تکامل مناسبات تولیدی و اجتماعی نوین را بهدنبال دارد. ارتباط دو نیرویی که با هم میجنگند، بیرونی است؛ درصورتیکه ارتباط دوسوی درگیر در مبارزهی طبقاتی، درونی است و این دو، یک مجموعهی دوگانهی واحد را میسازند.
این درست استکه مبارزهی طبقاتی بین دو طبقهی عمده در یک جامعهی طبقاتی واقع میشود؛ اما هردو طبقه علیه یکدیگر مبارزه نمیکنند؛ چراکه یکی از این دو طبقهی عمده برفراز جامعه قرار دارد و نیازی بهفرازجوئی و برتری (یعنی: مبارزه) ندارد. بنابراین، در امر مبارزهی طبقاتی فقط یک طرف رابطه است که مبارزه میکند و طرف دیگری که برتری و تسلط دارد، این مبارزهجوئی را سرکوب میکند. اگر نگاهی بهجامعهی سرمایهداری بیندازیم، بهسادگی متوجه میشویم که این طبقهی سرمایهدار استکه در دولت متشکل شده و برای حفظ موقعیت مسلط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود بههمهی ابعاد زندگی طبقهی کارگر تعرض میکند و بهطور همهجانبهای تودهی کارگران را مورد استثمار و سرکوب قرار میدهد؛ و این کارگران هستند که چارهای جز مبارزه برعلیه تعرض، استثمار و سرکوب طبقهی سرمایهدار ندارند. اما مبارزهجوئی کارگران دارای این پیشنهادهی اجتماعی و تاریخی استکه آنها را بهمثابهی پرولتاریا در جامعه و نیز در دولت متشکل کند تا با استقرار دیکتاتوری پرولتاریایی خویش، ضمن انحلال طبقهی صاحبان سرمایه و لغو مالکیت خصوصی، خودْ خویشتن را نیز بهمثابهی پرچمدار رهایی نوع انسان تکامل بدهد.
3)
در جامعهی سرمایهداری ارزش اجتماعی و تاریخی هرکنش اقتصادی، سیاسی یا طبقاتی (اعم از اینکه عصیانی باشد یا مسالمتجویانه)، بهویژه در جائیکه از سوی تودهی نسبتاً کثیری از افراد و گروهها مادیت میگیرد، بهدو عامل اساسی بستگی دارد: یکی مطالباتیکه توسط کنشگران اقتصادی، سیاسی یا طبقاتی مطرح میشود؛ و دیگری چگونگی طرح و تبیین این مطالبات است که نهایتاً و لاجرم با یکی از دو سیستم ایدئولوژیکِ بورژوائی یا سوسیالیستیْ قرابت یا همسوئی دارد. بهعبارت دیگر، رادیکالیسم (بهمعنی ریشهگرایی و دست بردن بهریشهها برای حل یک معضل سیاسی و طبعاً طبقاتی) عمدهترین چهرهی خویش را نه در شکل کنش (مثل اعتصاب، تظاهرات، اقدام مسلحانه و مانند آن)، بلکه در محدودهی مطالبات و بهویژه در چگونگی تبیین این مطالبات است که خودمینمایاند.
یک مطالبهی اقتصادیـاجتماعی (مثلاً مطالبهی دستمزد یا حق تشکیل اتحادیه) یا مطالبهی سیاسیـطبقاتی (مثلا مطالبهی حق رأی همگانی یا خودگردانی و حتی مطالبهی استقلال سیاسی) فینفسه میتواند هم رادیکال باشد و هم رفورمیستی، هم راستای سوسیالیستی داشته باشد و هم با بورژوازی همراستا باشد. آنچه این فینفسگی، درخویشی، بیجهتی و در یک کلام هیچبودگیِ سیاسیـطبقاتیـتاریخی را بهامری ملموس، لنفسه، معین و برخویش تبدیل میکند، چگونگی و چرائی تبیین آن مطالبه استکه با استفاده از شبکهی درهمتنیدهای از مفاهیم، تعاریف، سنتها، آرزومندیها، ارزشها و مانند آن صورت میگیرد که میتوان تحت عنوان ایدئولوژی از آن نام برد. در جامعهی سرمایهداری (یعنی: در همهی کورهدهاتهای دنیای امروز) این ایدئولوژی بهواسطهی گسترهی جهانی سرمایه و نیز عمدگی رابطهی کار و سرمایه، اگر سوسیالیستی نباشد ویا امکان رویش سوسیالیستی نداشته باشد، ناگزیر بورژوائی است.
4)
اگر شخص مفروضی از من سؤال کند که بعضی از مشخصههای جامعهی سوسیالیستی را نام ببر، بهمنظور اینکه پاسخی کلیشهای نداده باشم، بدون نام بردن از کار و سرمایه، میگویم: آزادی همهجانبهی کودکان در آزمون زندگی با همهی اشتباهاتی که خطر جبرانناپذیری بههمراه نداشته باشد. اگر شخص مفروض مشخصهی دیگری بخواهد، جواب خواهم داد: برابری زن و مرد، بهگونهای که از قیودات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آزاد باشند.
اگر همین شخص یا فرد دیگری از من سؤال کند که آیا حاضرم در راستای رهایی زنان و برابری زن و مرد در چارچوب همین جامعهی سرمایهداری مبارزه کنم، پاسخم هم آری خواهد بود و هم نه. آری، مشروط بهاینکه امتیاز کسب شده از بورژوازیْ تقویت و استقرار گستردهتر بورژوازی را بهدنبال نداشته باشد، و نتیجتاً دارای این پتانسیل و امکان باشد که در راستای آزادی همهی زنان و مردان (یا در واقع، آزادی همهی انسانها) ادامه یابد؛ و نه، آنجاکه رهایی زنان از پارهای قیدهای سطحی نه تنها موجبات تقید جوهرهی انسانی خودِ آنها را درپی داشته باشد، بلکه این «آزادی» در مقابله با طبقات کارگر و زحمتکش همانند سلاح عمل کند و نیرویکار را بازهم محکمتر بهانقیاد سرمایه درآورد.
شاید همان شخص یا یکی از کسانی که بهنوعی در جریان این گفتگو قرار داشته، با نگاهی خیره و پرسشگر بهمن زُل بزند، که معنی نگاهش این استکه چگونه رهایی از یک قید میتواند قیودات گستردهتر را بههمراه آورد؟ من در مقابل این سؤالِ بهزبان نیامده، بدون اینکه روی استدلالهای اقتصادیـاجتماعیـسیاسی خم شوم، میگویم: بهاطراف خودت نگاه کن! از تاچر و مرکل و کلینتون گرفته تا دهها هزار مدیرکل و رئیس و سرپرست کارگاه! تا آنجا که من دیده و خوانده و شنیدهام، همهی این زنها (که نباید با زنان کارگر و زحمتکش اشتباه شوند) با جدیت بیشتری از سرمایه دفاع کردهاند.
آری، جنبشیکه از برابری دستمزد کارگران زن و مرد دفاع میکند تا امکان سازمانیابی برابر زنان با مردان را در همهی ابعاد مبارزهی طبقاتی فراهم بیاورد و بهطور همزمان نیز برای ممنوعیت کار کودکان میکوشد، با آن جنبشی که هرجا زنی را میبیند که قبلاً مردی بهجایش نشسته بود، از شادی فریاد رهایی سرمیدهد، از زمین مناسبات فروشندگان نیرویکار تا آسمان خریداران این کالای ارزشآفرین فرق میکند. رهایی زنانْ بدون توجه بهجنبهی طبقاتی و پتانسیل تاریخیِ این «رهایی»، عملاً زنان را مطیعتر و ارزانتر بهجای مردانی مینشاند که کمی نیرومندتر یا کمی ناتوانتر، اما همان قدرتی را اِعمال میکنند که مردان برای سرمایه میکردند.
وضعیت اجتماعی و جایگاه تاریخی روژاوا!؟
بدیهی استکه روژاوا جامعهای متشکل از انسانهاست. این نیز بدیهی استکه انسانهای متشکل در روژاوا نیازهائی دارند که ناگزیر از قِبَل طبیعت و بهواسطهی ابزار و کار آنها حاصل میشود. بنابراین، همچنان بدیهی استکه بین انسانهای متشکل در روژاوا و آن طبیعتی که موضوع کار و رفع نیاز آنهاست، مناسباتی برقرار است؛ و متناسب با این مناسبات، روابطی نیز بین انسانها برقرار استکه میزان و چگونگی سهمِ افراد و گروههای مختلف از تولید اجتماعی را تعیین میکند. مارکسیسم بهواسطهی جانبداریاش از طبقهی کارگر، شناختیکه از دینامیزم جامعهی سرمایهداری دارد، و با استفاده از تحقیقات تاریخی، دادههای مردمشناسی، کشفیات باستانشناسی و با استفاده از دیگر شاخههای متعدد علوم انسانی بهاین کشف دست یافته استکه جوامع گوناگونْ مراحل مختلفی را پشتِسر میگذارند که اگرچه عیناً یکسان نبودهاند، اما مجموعاً مسیر همگونی را پیموده و میپیمایند. توالی این جوامع در عامترین و کلیترین شکلِ خویش که اصطلاح شکلِ کلاسیک نیز نامیده میشود، عبارتند از: کمونهای اولیه، جامعهی بردهداری، جامعهی فئودالی، جامعهی سرمایهداری و جامعهی کمونیستی که از مرحلهی سوسیالیستی نیز گذر میکند.
برای فهم پتانسیل و امکانات نهفته در جامعهی روژاوا که بهطور قاطعی اساس فرارفتهای آن را تعیین میکنند، میبایست بهاین سؤال پاسخ بدهیم که این جامعه در چه موقع و موضع اجتماعیـتاریخیای قرار دارد؟ اگر در مرحلهی کمونهای اولیه ویا جامعهی کمونیستی قرار ندارد (که ندارد)؛ پس، موقعیت تولیدیـاجتماعیاش بهکدامیک از مراحل بردهداری، فئودالی یا سرمایهداری شبیه است؟ بدیهی استکه روژاوا در مرحلهی بردهداری نیست و چهبسا از چنین مرحلهای جهش نیز داشته است. پس، روژاوا یا در مرحلهی فئودالی قرار دارد ویا کلاً یک جامعهی سرمایهداری است.
صرفنظر از تحقیق جامع اقتصادیـسیاسیـاجتماعی که در حال حاضر من فرصت و امکان آن را ندارم؛ اما بربستر شناخت عرصهی جهانی و داشتن تصویری از مناطق گوناگون سرمایه، و با استفاده از بعضی دادههای پراکنده اجتماعی و اقتصادی میتوان چنین برآورد کرد که روژاوا جامعهای مبتنیبر مالکیتِ صرفِ زمین (یا آب و مانند آن) نیست؛ و در کنار بعضی مناسبات اقتصادی و عمدتاً اجتماعیِ عشیرتیِ روبهزوال، مناسباتی در حال گسترش استکه اساس آن را خرید و فروش نیرویکار تشکیل میدهد.
آقای بهرام رحمانی در گفتگوی مکتوبی که با سایت گزارشگران دارد، ضمن «اشاره کوتاهی بهموقعیت اقتصادی کردستان سوریه (روژاوا)» مینویسد:
«کردستان سوریه، حدود سه میلیون و نیم جمعیت و ۲۴ هزار کیلومتر مربع مساحت دارد. این منطقه حدود ۷۰۰ کیلومتر مرز مشترک با ترکیه دارد».
«کردستان سوریه به لحاظ اقتصادی، نسبتا از موقعیت بهتری برخوردار است. ظرفیت تولید روزانه حدود ۲۵۰ هزار بشکه نفت در روز دارد؛ میزانی که تا پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه تولید میشد. بر اساس برآوردها، شهر رمیلان در کردستان سوریه، چیزی حدود کرکوک در عراق ذخایر نفتی دارد»[دیگر برآوردهای حاکی از این استکه نفت رمیلان اگر از بقیه مناطق نفتخیز سوریه بیشتر نباشد، لااقل با همهی آنها برابر است: ع. ف.].
«از ۲۴ هزار کیلومترمربع مساحت کردستان سوریه، ۱۸ هزار کیلومترمربع آن زیر کشت است. به این ترتیب، دو سوم کردستان سوریه منطقه پرآبی است با ۱۰ سد بزرگ و گنجایش ۳۰۰ میلیون متر مکعب آب».
«این منطقه تا پیش از جنگ داخلی، سالانه ۴/۱ میلیون تن گندم و ۳۷۳ هزار تن پنبه تولید میکرد. ۱۵ میلیون اصله درخت زیتون هم در منطقه وجود دارد».
«در واقع ۴۵ درصد محصولات کشاورزی سوریه تا پیش از جنگ داخلی سوریه، در کردستان تولید میشد. نهایتا بنیه اقتصادی سالانه کردستان سوریه، حدود 12 میلیارد دلار است[!؟]».
آقای رحمانی در همین گفتگو، هنگامیکه روند شکلگیری «خودگرانی دموکراتیک» را توضیح میدهد مینویسد:
«نهایت یک ایده سیاسی در این جامعه جایگاه مهمی باز کرد و آن هم این بود که خودگرانی دموکراتیک و یا به نوعی روابط و مناسبات شورایی در رژاوا برپا کنند».
«در چنین روندی، اولین اقدام در روژاوا، ایجاد انواع نهادها، کمیتهها و انجمنها در خیابانها، در محلهها، روستاها، بخشها و شهرهای کوچک و بزرگ، در همه جا بود. نقش این نهادها و تشکلها، سازماندهی و دخالت دادن مردم در تمام امور جامعه بود. نهادهای ويژهای برای توجه به عرصههای مختلف جامعه، تشکيل شد، از جمله: مسایل زنان، اقتصادی، زیست محیطی، آموزش و پرورش، بهداشت و مراقبت، حمایت و همبستگی، مراکزی برای خانواده جانباختگان، تجارت و کسب و کار، روابط دیپلماتیک با کشورهای خارجی و ... حتی نهادهایی به منظور آشتی دادن اختلافات میان افراد و اقشار مختلف جامعه در تلاش برای پيشگيری از درگیریهای احتمالی و از بردن اين اختلافات به دادگاه بودند، و این در صورتی بود که آنها به توافق و تفاهم نرسند»[همهی تأکیدها در این نوشته از من است].
آقای رحمانی در همین گفتگو آنجا که محاسن «خودگرانی دموکراتیک» را برمیشمارد و بهزعم خود تفاوت این خودگردانی را با «خودمختاری» توضیح میدهد، مینویسد:
«طبق گزارشات همه اقشار جامعه کردستان سوریه، یعنی کارگران، زحمتکشان، زنان، کودکان، جوانان، بازنشستگان و افراد مسن، مغازهداران، بازرگانان، بازاريان و... به دلیل وجود سیاستهای انساندوستانه و آزادانه و برابریطلبانه و عدالتجویانه راضیاند. امنیت و آزادی در کسب و کار و زندگیشان بدون دخالت از طرف احزاب و یا جناحها جریان دارد».
گرچه در اغلب مقالاتیکه دربارهی روژاوا و کوبانی نوشته شده است و بهویژه در آن مقالاتی که برای ستایش از کوبانی بهرشتهی تحریر درآمده، سعی براین بوده استکه از سه عبارت یا کلمهی «طبقهی کارگر»، «سرمایهداری» و «سوسیالیسم» استفاده نشود؛ و گرچه آقای رحمانی هم بههمین روال فقط جائی از کلمهی «سوسیالیسم» و «کمونیسم» استفاده میکند که همهی جهانیان را بهحمایت از کوبانی فرامیخواند؛ اما نقلقولهای بالا ضمن اینکه یک تصویر کلی از وضعیت اقتصادی کردستان سوریه میدهد، در عینحال حاکی از این واقعیت استکه در روژاوا بساط «تجارت و کسب و کار» برقرار است. «کارگران» و «زحمتکشان» در کنار «مغازهداران»، «بازرگانان»، «بازاریان» و مانند آن «به دلیل وجود سیاستهای انساندوستانه و آزادانه و برابریطلبانه و عدالتجویانه» راضی هستند؛ و همهی نهادهای لازمه و از جمله آن نهادیکه بهمسائل «اقتصادی» میپردازد، توسط همگان اداره میشود.
اگر تصویریکه آقای بهرام رحمانی از وضعیت اقتصادی سوریه میدهد، درست باشد (که با توجه بهدیگر دادههای پراکنده چنین مینماید که زیاد هم از آنچه بهطور حسی قابل مشاهده است، دور نیست)، ازجمله میتوان چنین نتیجه گرفتکه نیرویکار در روژاوا خرید و فروش میشود، و سرمایه بهجز در بخش نفت [که بهاحتمال زیاد رسماً در مالکیت دولت سوریه قرار دارد] مراحل اولیه انباشت خودرا طی میکند. اما این نتیجهگیری تناقضی را در درون خود پنهان کرده است! کدام تناقض؟
قانونمندی انباشت سرمایه در مراحل اولیهاشْ مستلزم تحویل نیرویکار با شدت هرچه بیشتر، و روزِ کارِ هرچه طولانیتری است. همانطور که مشاهدات و گزارشهای مربوط بهانباشت اولیه سرمایه در انگلیس و دیگر کشورهای اروپای غربی نشان میدهد، در چنین وضعیتی ارزش زندگی کارگر چنان ناچیز استکه حتی برای دزدی یک قرص نان هم محکوم بهاعدام میشود. بنابراین، یا مناسبات سرمایه، تکنولوژی و بارآوری تولید در روژاوا بهطور فوقالعادهای پیشرفته است و طبقهی کارگر نیز از تشکلی بسیار قدرتمندی برخوردار است؛ و یا عوامل دیگری در این رابطه عمل میکنند و تأثیرات جدیای میگذارند که تحلیلگران وضعیت اجتماعیـاقتصادی روژاوا توجهی بهآن نکردهاند.
بههرروی، واقعیت این استکه مناسبات مبتنیبر خرید و فروش نیرویکار، تکنولوژی تولید و بارآوری کار در روژاوا پیشرفت چندانی ندارد و هنوز مراحل ابتدائی خودرا طی میکند. پس، باید بهدنبال آن عامل یا عواملی گشت که صاحبان زمین و سرمایه را با عناوین «مغازهداران، بازرگانان، بازاريان و...» در کنار «کارگران، زحمتکشان... و بازنشستگان» قرار میدهد و بهخصومتها و فشارهای لازمهی انباشت اولیه سرمایه نیز اجازهی انکشاف نمیدهد.
تأثیر عملکردهای مکانیکی و بیرونی بریک مجموعهی دوگانهی واحد ـهموارهـ مانع شدتیابی تضادهای درونی آن مجموعه (نه حل آن تضادها) میشود. در رابطه با کردهای سوریه که مجموعهای در درون مجموعهی جامعهی سوریه هستند و در معرض مکانیزمهای کند یا تخریبکنندهی آن، این فشارِ مجموعهی بزرگتر (یعنی: دولت بشار اسد) بوده است که تا اندازهای از شدتیابی تضادهای درونی مجموعهی کوچکتر (یعنی: روژاوا) کاسته است. علاوه بر فشاری که توسط دولت اسد بهمجموعهی روژاوا وارد میگردید و هنوز هم امکان شدتیابی آن وجود دارد، اما بقایای مناسبات اجتماعی، سنتها و خویشاوندیهای عشیرهای و حتی بازتولید این سنتها در مختصاتی دیگرگونه، راز یکپارچگی کردستان سوریه و بقای بورژوازی نوپا و ناتوان آن در مقابل انواع فشارها و مکانیزمهای بیرونی استکه بیش از همه از سوی دولت علویـعربی اسد اعمال میگردید.
بدینترتیب، هم «قرارداد اجتماعی» و هم آنچه «خودگردانی دموکراتیک» نامگذاری شده است، چیزی جز بازتولید بقایای مناسبات اجتماعی، سنتها و خویشاوندیهای عشیرهای در شرایطی نیست که سرمایهداری ترانسآتلانتیک بهدلایل متعددی دست از داعش شسته، و در مقابله با دولت اسد، بهطور غیررسمی با کردهای سوریه وارد ائتلاف شده است. گرچه فشار از سوی دولت بشار اسد در این شرایط تااندازهی زیادی کاهش یافته، اما خطر داعش با شدت بیشتری جای دولت اسد را گرفته است. در چنین مختصاتی بود که رهبران ارشد کردهای سوریه (با تأثیرپذیری بسیار شدید و همهجانبه از پ. کا. کا. و اوجالان)، «فرصت» را غنیمت شمردند و درصدد نوزایی مناسباتی برآمدند که شاکلهی زندگی در مناطق و جوامع کردنشین در سرزمین سوریه است. بههرروی، آن عاملیکه رویداهای ناشی از مبارزهی طبقاتی در سوریه را بهمختصاتی تبدیل کرد که برای کردهای مقیم در این سرزمین نیز فرصتی برای استفاده فراهم آورد، چیزی جز سیاستهایی نبود که از تهاجم بورژوازی ترانسآتلانیک (بهزعامت آمریکا) بهبورژوازی اورآسیا (بهزعامت روسیه و چین) نشأت میگرفت.
لیبی بهطور مستقیم مورد حملهی نظامی ناتو قرار گرفت و درهم کوبیده شد[اینجا و اینجا]؛ اما در سوریه[اینجا] دارودستههای جهادیـاسلامی جای ناتو را گرفتند و این «فرصت» را برای زعمای کردستان فراهم آوردند تا دست بهآن تحولاتی بزنند که تودهی وسیعی از چپهای سابق تعبیر انقلابی از آن دارند. آقای بهرام رحمانی ضمن اینکه اشاره بهطبقات اجتماعی، بنیانها و نهادهای مبارزهی طبقاتی، ماهیت «نیروهای سیاسی آگاه و متحد و متشکل» و جایگاه و پتانسیل تاریخی «جنبشهای سیاسی-اجتماعی» را فراموش میکند، دربارهی این «فرصت» مینویسد:
«گاهی در تاریخ وقایع مختلفی از شورش، قیام، انقلاب، خلاء قدرت سیاسی و غیره رخ میدهد که جنبشهای سیاسی-اجتماعی و نیروهای سیاسی آگاه و متحد و متشکل فرصت را مغتنم شمرده و به سرعت با بسیج مردم قدرت سیاسی را به دست میگیرند».
اما این «فرصت» که ریشهای در مبارزهی طبقاتی ندارد و از چنان مبارزهای هم با دولت اسد سرچشمه نگرفته است که با مبارزهی طبقاتی همسنگ و قابل مقایسه باشد، طبیعتاً از آسمان نیز نیامده است! آقای خالد حاج محمدی ضمن اینکه بهریشهی این «فرصت» اشاره میکند، درعینحال بهاین نیز افتخار میکند که آن را «عاقلانه و بهنفع مردم» دانستند و لابد هنوز هم میدانند. او مینویسد:
«با گذشت مدتی کوتاه از جنگ در سوریه احزاب ناسیونالیستهای کرد از "ارتش آزاد" سوریه بیرون آمدند٬ آنها و بطور مشخص حزب اتحاد دمکراتیک که هم پیمان پ ک ک است٬ در توافق با دولت بشار اسد که تحت فشار بود٬ کنترل کردستان سوریه را به عهده گرفتند. بعد از این توافق آنها اعلام کردند که در جنگ سوریه بی طرف میمانند و نه علیه دولت بشار و نه علیه اپوزیسیون متحد غرب جنگ نخواهند کرد. اتخاذ چنین تاکتیکی در آن زمان باعث شد بخشی از سوریه و بطور مشخص مناطق کردستان سوریه از جنگ و محنتی که به مردم سوریه تحمیل شد تا حدودی در امان بماند. آن زمان ما.... چنین تصمیمی را عاقلانه و به نفع مردم دانستیم».
بنابراین، حزب اتحاد دمکراتیک نه با جنگ، که «در توافق» با دولت اسد کنترل کردستان سوریه را بهعهده گرفت و با امتناع از جنگ با دستجات جهادی و همچنین با امتناع از ایجاد پیمان مشترک نظامی با دولت سوریه، بهعنوان یک عامل درجهی چندم در عروج داعش نقش داشته و این نقش بههمراه ارتباط غیرمستقیم (اما مستمر) با آمریکا برای این حزب «فرصتی» فراهم آورد تا در قالب آن بهاصطلاح انقلابی ظاهر شود که ریشهاش نه در مبارزهی طبقاتی، بلکه در ستیز بلوکبندیهای سرمایهداری جهانی و در آن بلوکی استکه دست بالا و حالت تهاجمی را دارد: بلوکبندی ترانسآتلانتیک. گرچه همهی این روند یک فرصتطلبی بسیار جدی را بهنمایش میگذارد؛ اما در پیچیدگی آن نمیتوان شک کرد.
نه تنها آن چپهایی که مثل آقای رحمانی ستایش از روژاوا را بهپراتیک طبقاتی خود تبدیل کردهاند، بلکه حتی آن چپهایی که وقایع مربوط بهروژاوا را بهاصطلاح منتقدانه نگاه میکنند، این را طبیعی و درست میدانند که در گوشهای از جهان سرمایهداریِ امروز (که فاقد هرگونه امکانی برای فرارفتهای تاریخی و نوعیـانسانی است)، یک «انقلاب» بهوقوع بپیوندد که ریشهای در مبارزهی طبقاتی ندارد و لام تا کام هم درباره سوسیالیسم سکوت میکند. چپِ «منتقدِ» احزاب کردستان سوریه این «نقص» را در برابر عظمت «یک جنبش انسانی» میبخشد تا بدون بهزبان آوردن کلمهی خداحافظی، با مارکسیستنمایی دو«آتشه»، عطای مارکسیسم و تعیینکنندگی مبارزات کارگری در جنبشهای اجتماعی را بهلقای کنشها و تبیینات آنارشیستی و ضدکمونیستی جناب اوجالان و پ. کا. کا. ببخشد.
آقای خالد حاج محمدی ادعا میکند که «اگر امروز کوبانی در میان تمام قدرتهای بزرگ و کوچک جهان متحدی ندارد بهدلیل جایگاه آن در برگرداندن اراده به انسان... است»؛ اما «کوبانی قلب صدها میلیون انسان آزادیخواه و حق طلب را در سراسر جهان تسخیر کرده است». از همهی این حرفها ـمجموعاًـ چنین القا میشود که اگر بمبارانهای هواییِ ائتلافِ آمریکایی بیشتر روی سوریه متمرکز شده تا عراق، بهدلیل فشاری استکه افکار عمومی بهاین نیروها وارد کردهاند! «برگرداندن اراده بهانسان» از خطیرترین وظایف یک جنبش پرولتاریایی است که (بسیار فراتر از عبارتپردازیِ سوپر مدرنیستی منصور حکمت)، قاطعترین مرحلهی آن در استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و حتی مشروط بهالغای مالکیت خصوصی امکان متحقق مییابد. از طرف دیگر، فقط یک جنبش کمونیستی با گسترهی انترناسیونالیستیِ نهادینه استکه میتواند «قلب صدها میلیون انسان آزادیخواه و حق طلب را در سراسر جهان تسخیر» کند. چنین تسخیر مفروض و گستردهای فقط بهمعنی مرحلهی قاطعی از انقلاب جهانی است!؟ با همهی این احوال، آقای خالد حاج محمدی در توصیف آنچه در کوبانی میگذرد، مینویسد:
«کوبانی نه کمون پاریس است و نه انقلاب اکتبر و نمیتوان وظایف یک انقلاب خالص کارگری را بر دوش یک جنبش انسانی گذاشت. این هم توهم است و هم درک نازل از انقلاب کارگری و کاهش عظمت و ارزش آن تا حد دفاع از حق حیات و آزادیهای اولیه انسان و حتی برابری زن و مرد».
بدینترتیب استکه «کمون پاریس» و «انقلاب اکتبر» در عظمتشان فرافکنی میگردند و «انقلاب خالص کارگری» نیز اختراع میشود تا بتوان وقایع جاری در کوبانی را با زمینهی تنهایی نیمهروستاییاشْ در برابر «تمام قدرتهای بزرگ و کوچک جهان» قرار داد، و تحت نام «جنبش انسانی» تصویرش کرد، و جایگاه آن را بهلحاظ زمان و مکان واقعی آنچنان جلو برد تا »در برگرداندن اراده بهانسان»، تسخیر «قلب صدها میلیون انسان آزادیخواه و حق طلب را در سراسر جهان» بهپشتوانهی عروج خویش تبدیل کند!! اگر حقیقتاً چنین است، چرا صدها میلیون بار شعار ندهیم: برافراشته باد پرچم کوبانی برفراز تاریخ جهان!!!
اما حقیقت جز این استکه آقای حاج محمدی در شوری برخاسته از سودا بهتصویر میکشد. این نقل قول را که قسمتی از ترجمهی مقالهای از فارین پالیسی بهنام «گفتگوی مخفیانه واشنگتن با کُردهای سوریه» است، با هم بخوانیم:
«آمریکا نیز هرگونه ارتباط رسمی با حزب اتحاد دموکراتیک را رد کرده است. حزبی که از آن بهعنوان شاخه سیاسی یگانهای مدافع خلق یاد میشود. پ.ی.د که از ماه جولای سال ۲۰۱۲ و پس از عقبنشینی نیروهای اسد، کوبانی و دیگر مناطق کُردستان سوریه را اداره میکند، حزبی نزدیک بهحزب کارگران کُردستان قلمداد میشود، که خود این حزب نیز از سال ۱۹۸۴ با دولت ترکیه درحال جنگ است. حزبی که از سوی دولت های ترکیه و آمریکا همچون حزبی تروریستی قلمداد میشود. گفتگو با برخی شخصیتهای آمریکایی و کُرد آشکار ساخت که واشنگتن سالها است که از طریق یک کانال مخفی با پ.ی.د در حال گفتگو است. حتی آمریکا تلاش کرده که از گروهی از کُردهای مخالف در سوریه حمایت کند و آنها را با ارتش آزاد سوریه همراه کند».
«"رابرت فورد" سفیر پیشین آمریکا در دمشق در این خصوص بهفارین پالیسی گفت "پ.ی.د از آمریکا درخواست گفتگوی رسمی کرده است اما واشنگتن این درخواست را رد کرد، هرچند از سال ۲۰۱۲ بهاین سو بهصورتی غیر مستقیم با این گروه بهگفتگو نشسته است". فورد میگوید "ما با کسی دیدار کردیم که میان آمریکا و پ.ی.د میانجیگری می کرد. چندین بار با وی دیدار کردیم. خودم یکبار و دیپلماتهای دیگرمان نیز چندین بار».
«به گفته رابرت فورد، هر شش ماه یکبار آمریکا با میانجیگری یک شهروند سوری ساکن اروپا با حزب اتحاد دموکراتیک ارتباط برقرار میکرده است. دو ناظر سیاسی کُرد مطلع از این دیدارها، به فارین پالیسی گفته اند که دیدارها بعدها از طریق سفارت آمریکا در پاریس تداوم یافته و در این دیدارها دو طرف به تبادل اطلاعات در خصوص آخرین تحولات سوریه پرداختهاند. بهگفته این دو ناظر کُرد، ممکن است که مسئولان ارشد آمریکایی از محتوای این دیدارها مطلع نشده باشند. غیر از این، هیچیک از رابرت فورد و دو ناظر سیاسی کُرد حاضر بهافشای هویت میانجیگر نشدند. در رابطه با مساله ارتباط با پ.ی.د واشنگتن همیشه نگران واکنش ترکیه بوده است. فورد در این خصوص میگوید "ما [آمریکا] باید بسیار حساس باشیم...».
بنا برهمهی اینها میتوان چنین نتیجه گرفت: آن فرصتیکه کمی بالاتر از آن نام بردیم و آقای بهرام رحمانی هم (شاید ناخواسته) اشارهای ضمنی بهآن دارد، حاصل بازی سیاسی بسیار پیچیدهای استکه بورژوازی ناتوان کردهای سوریه برای دستیابی بهاقتدار سیاسی و طبعاً اقتدار اقتصادیـاجتماعی بهآن دست زده است. آنچه در این بازی بههیچ گرفته شده، نزدیک بهسه میلیون آوارهی سوری، بیش از دویست هزار کشته و سرنوشت کل سوریه و تمامی خاورمیانه و چهبسا همهی جهان است. بورژوازی کُرد در سوریه بهدلایلی که بالاتر مورد اشاره قرار گرفت، فاقد این امکان استکه با شدت بخشیدن بهکار و افزایش زمان آن، بهاندازهای که بقایش را تضمین نماید، سرمایه انباشت کند؛ بنابراین، میخواهد این ناتوانی در عرصهی سیاست و تولید داخلی را در بیرون و در میان شکافهای ناشی از سیاستهای بلوکبندی ترانسآتلانتیک با ضریب بسیار بالایی جبران کند.
کوبانی در شرایطی بهشهادتگاه وجدان اغلب قریب بهاتفاق چپهای دنیا تبدیل شده است که متوسطِ روزانهی کشتهها و زخمیهای ناشی از عملیات انتحاری در آسیا، آفریقا و خاورمیانه از صد نفر هم بیشتر است. از دیگر جنبههای این جنبشِ «انسانی» که بگذریم؛ اما این شهادتگاهی که از کوبانی بهطور گستردهای تصویر و تبلیغ میشود، دژخیمی هم بهنام داعش در مقابل دارد که بمبارانکنندهاش را در جایگاه فرشتگان قرار میدهد. بنابراین، اگر این فرشتهی روحنواز بخواهد دستی بهنقشهی خاورمیانه بِبَرد، مناطق نفوذ بلوکبندی رقیب را بالا بکشد و دُم افرادی مثل بشار اسد را بهدلیل ائتلافی که با بلوکبندی اورآسیا دارد، روی کولشان بگذارد، کسی نباید متعرضش باشد! چرا؟ برای اینکه بهقول آقای خالد حاج محمودی «امروز در دل سناریوی سیاهی که در پشت در کوبانی خوابیده است دفاع از زندگی و آسایش و امنیت مردم به ابتکار هر نیرویی [که] باشد قابل دفاع است»[!!؟]. و اگر کسی از «ابتکار هر نیرویی» برای «دفاع از زندگی و آسایش و امنیت مردم» حمایت نکند، به«"کمونیستهای" منزه»طلبی تبدیل میشود که «عدم حضور یک جریان کمونیستی قوی در کوبانی را توجیهی برای طرح... سوالات» پَرت میدانند.
اما نکتهی بسیار جالب و فراموش شده این استکه همهی این مدیحهسراییهای سوزناک در وصف «سناریوی سیاهی که در پشت در کوبانی خوابیده است»، درست هنگامی بهاوج خود رسیدند که کوبانی تقریباً خالی از سکنه بود و بسیاری از جنگجویان آن را اعضای واحدهای نظامی پ. کا. کا تشکیل میدادند که مخفیانه از ترکیه میآمدند. حقیقت این استکه بورژوازی کردستان ترکیه با دامن زدن بهجاهطلبیهای بورژوازی کردستان سوریه ـدر واقعـ مسائل خودش با دولت ترکیه را رتق و فتق میکند تا در ایجاد دولت عثمانیِ بهاصطلاح نوین دستش از غنائمی که باید بهدست بیاید، چندان هم کوتاه نباشد.
آیندهی سیاسیـاجتماعیـاقتصادی در کردستان سوریه، صرفنظر از تغییرات صرفاً کمّیِ چهبسا قابل توجه و نیز صرفنظر از جابهجاییهای محتمل جغرافیایی و سیاسی، و علیرغم همهی سیاستورزیهای ظاهراً انقلابی و حماسهآفرینیهای نظامی در کوبانی از طرف حزب اتحاد دمکراتیک که در ماهیت بورژوایی آنها شکی نیست، همان سرشت و کیفیتی را خواهد داشت که در وضعیت کنونی آن (یعنی: مناسبات اقتصادیـاجتماعیِ فیالحال موجود و سنتهای عشیرهای متناسب با آن) نهفته است. در ادامهی بازهم بهاین مسئله میپردازم.
«قرارداد اجتماعی»!؟
صرف نظر از هرگونه تعریف و چشماندازی که در مختصات کنونیِ سرمایهداری جهانی و نیز در محدودهی معناییِ عبارت «قرارداد اجتماعی» بتوان تصور کرد (اعم از مثبت یا منفی)، اما نفس این عبارتِ ماقبل مارکسی و روسوییـبورژوایی که قانونمندی تغییر و تحولات اجتماعی را بهاراده و توافق محض میکاهد و روی دینامیزم مبارزهی طبقاتی خط میکشد، ضدکارگری و طبعاً ضدکمونیستی است. چرا؟ برای اینکه ارادهی محض (یعنی: فقدان ویا حذف وضعیتی موجود، واقعی و ارادهپذیر)، و این تصور که بتوان بدون روابط و مناسبات ویژه و معینی از یک وضعیت اجتماعی مفروض بهوضعیت دیگری عبور کرد، ارادهای فوق مادی و ماورایی را بهجای ارادهی دخالتگر انسانهایی مینشاند که مشروط بهزمان و مکان معینی هستند و ارادهی خود را از پس شناختِ تغییر و تحولات معینی شکل میدهند و در سازمانیابی همراستا با آن زمان و مکان نیز اعمال اراده میکنند. نکتهای که در اینجا باید روی آن تأکید کرد، این استکه ماورائیت و ارادهی ماورایی ـهمواره و همیشهـ تصویرِ وضعیت موجود استکه در وارونگیاش ذاتاً غیرقابل تغییر ترسیم میشود.
از تعریف ترمینولوژیک و شیوهی ماتریالیستیـدیالکتیکیِ تقرب بهنسبتها و مجموعهها که موقتاً بگذریم، باید روی محتوای «قرارداد اجتماعیِ» روژاوا مکث کنیم. اغلب کسانیکه از انقلاب روژاوا میگویند و دربارهی آن مینویسند، ضمن تأکید بسیار شدید روی مسئلهی برابری زن و مرد که دستآوردِ حالِ حاضر تصویر میشود، براین باورند که فهم این انقلاب در گرو اطلاع کافی از «قرارداد اجتماعی» روژاوا و فهم مسئلهی بسیار اساسیِ ساختار کانتونی آن است.
بنابراین، نگاهی بهمفهوم «قرارداد اجتماعی» در روژاوا و تقسیمات کانتونی بهطورکلی و نیز تعبیر روژاوایی از این تقسیمات زمینهی دریافت روشنتری از «انقلاب» در کردستان سوریه را فراهم میکند. آقای بهرام رحمانی در این رابطه ضمن اینکه ساختار کانتونی و خودگرانی دموکراتیک را «به نوعی روابط و مناسبات شورایی» تعبیر میکند، در مورد «قرارداد اجتماعی» در روژاوا مینویسد:
«مواد بسیاری در قرارداد اجتماعی وجود دارد از جمله: جدایی دین از دولت؛ ممنوعيت ازدواج زیر سن ۱۸ سال؛ حقوق زنان و کودکان باید به رسمیت شناخته شود، حمايت و اجرا شود؛ ممنوعيت ختنه زنان؛ ممنوعيت چند همسری؛ انقلاب باید از پایین جامعه صورت گيرد و پایدار باشد؛ آزادی، برابری، فرصتهای برابر و عدم تبعیض؛ برابری بین زن و مرد؛ تمام زبانهايی که مردم صحبت میکنند باید به رسمیت شناخته شوند و در جزيره، زبانهای عربی، کردی و سوری زبانهای رسمی هستند؛ ايجاد یک زندگی شايسته برای زندانیان و تبديل زندان به جایی برای بازپروری و اصلاح؛ هر انسانی حق پناهندگی دارد و پناهنده بدون رضایت او برگردانده نمیشود و...».
واقعیتِ آنچه آقای بهرام رحمانی دربارهی «قرارداد اجتماعی» مینویسد، ضمن تلاش او برای القای یک تصویر بهاصطلاح سوسیالیستی، اما دقیقاً همان هدیهای استکه بورژوازی کردستان سوریه با «تغییرِ» قراردادیِ ملات مناسبات عشیرهای بهبورژوازی آمریکاییـاروپایی تقدیم میکند تا در انتهای صفی قرار بگیرد که اجزای این بلوکبندی را تشکیل میدهند. شوق القای همین تصویر است که آقای رحمانی و دیگران را از بیان این مسئله باز میدارد که قرارداد مذکور صراحتاً از مالکیت خصوصی و با پنهانکاری از خرید و فروش نیرویکار و طبعاً از استثمار کارگران توسط صاحبان سرمایه دفاع میکند.
در نقلقول زیر که بخشی از جزوهی «کنگرهی ملی کردستان» با عنوان «خودمختاری دمکراتیک برپایه کانتون در روژاوا از دیکتاتوری بهدمکراسی»(مه 2014)، ترجمهی آقای آرام نوبخت است، هم مالکیت خصوصی مشروعیت دارد و هم «حفظ حقوق کارگران». اما آنچه بر «حفظ حقوق کارگران» مقدم است، وجودِ کسانی بهعنوان سرمایهدار استکه بخواهند و بتوانند نیرویکار کسانی را بخرند که چیزی جر همین نیرویکار برای فروش نداشته باشند:
{«نظام اقتصادی دموکراتیک، در نواحی تحت خودـمدیریتی [خودمختاری دمکراتیک] بهشکلی عادلانه، پایدار و متکی برتوسعهی جهانی کار میکند؛ متکی برتوسعهی علم و تکنولوژی است با هدف تضمین نیازهای انسانی و یک استاندارد زندگی شایسته برای کلیه شهروندان، از طریق افزایش تولید و بهرهوری، و با تضمین اقتصاد مشارکتی ضمن تشویق رقابت مطابق با اصل خودمختاری دمکراتیک («بههرکس مطابق با کارش») و جلوگیری از انحصار و اجرای عدالت اجتماعی، تضمین شکل مالکیت ملی بر ابزار تولید، حفظ حقوق کارگران و مصرفکنندگان، حمایت از محیط زیست و تقویت حق حاکمیت ملی}.
{«زمین و اموال عمومی در نواحی خودمختاری دموکراتیک، متعلق بهمردم است و یک قانون، نحوهی مدیریت و سرمایهگذاری در آنها را تنظیم میکند. هرکسی نسبت بهمال خود حق دارد؛ تملک خصوصی محفوظ است و هیچ کسی از آن محروم نمیگردد، مگر بهموجب قانون؛ و [سلب مالکیت] نه با توسل بهزور ـ بهاستثنای مواردی که منفعت عمومی ضروری سازد ـ بلکه تحت شرایط پرداخت غرامت عادلانه درصورت ترک مال از سوی مالک، صورت میگیرد»}.
نکتهی دیگری که در این نقلقول باید بهآن توجه کرد، عبارت «متکی برتوسعهی جهانی» است که باید «عادلانه، پایدار و... متکی برتوسعهی علم و تکنولوژی باشد» تا نیازهای انسانی و یک استاندارد زندگی شایسته برای کلیه شهروندان» را تضمین و «حقوق کارگران» را هم حفظ کند. اگر قرار براین استکه یک «نظام اقتصادی... متکی برتوسعهی جهانی» باشد، مقدمتاً باید در نظام اقتصاد جهانی ادغام شده باشد! حالا سؤال اساسی این استکه روژاوا بهغیر از مواد خام و خصوصاً نیرویکار فوقالعاده ارزان چه چیزِ بهدردخوری برای ادغام در اقتصاد جهانی دارد؟ و بالاخره شأن نوشتن عبارت «[سلب مالکیت] نه با توسل بهزور... بلکه تحت شرایط پرداخت غرامت عادلانه درصورت ترک مال از سوی مالک، صورت میگیرد» چیست؟ آیا جز این استکه زمینهی خرید دولتیِ زمین از مالکین بزرگ را فراهم میکند تا دست بهتقسیم اراضیِ دولتی بزند و با «تشویق رقابت مطابق با اصل خودمختاری دمکراتیک»، صاحبان سرمایه را بهخرید دوبارهی زمینهای قطعه قطعه شده راهبری کند تا آنها نیز با تکیه «برتوسعهی علم و تکنولوژی» مجتمعهای بزرگ کشاورزیـصنعتی برپاکنند و همهی آن افرادی را که امروز در رابطه با زمین بهنوعی صاحب نسق محسوب میشوند را بهکارگرِ فروشندهی نیرویکار تبدیل کنند!!؟
تراژیک نه، فاجعه!
«انقلاب» روژاوا که از یکسو متأثر از سرکوبهای دولت بشار اسد، ستم ناشی از انحصار رسمیت زبان و فرهنگ عربی، سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی ترانسآتلانتیک و نیز تبلیغات سرسامآور برعلیه دولت علویـعربی است ـ و از سوی دیگر، نیازهای شورانگیز بورژوازی کرد را برای اقتدار سیاسی و اقتصادی بیان میکند؛ بربستر توطئهی جنایتکارانهای شکل گرفت که هدف نهاییاش تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه برعلیه بورژوازی اروآسیا، سرنگونی دولت اسد، واکسینه کردن کل منطقه در مقابل جنبشهای کارگریـکمونیستی و همچنین ایجاد تعدیل در ساختار مناسبات اجتماعیـسیاسی (نه اقتصادی) عهدعتیقی دولتهایی مانند عربستان و امثالهم بوده است.
بدینترتیب بود که در توافق بین همهی حلقههای ترانسآتلانتیک ـدر همهی دنیاـ وظایف ناتو بهعهده دستجاتی گذاشته شد که تحت نام «جهاد»ی و به«قصد» اهتزاز پرچم اسلام، بههمان منطقهای سرازیر شدند که جغرافیای سیاسیاش میبایست تغییر میکرد! اما همینطورکه وظایف ناتو تدریجاً بهجهادیون منتقل میشد، بهتدریج منافع و سیاستهایی فعلیت یافتند که یا در توافق همگانی اولیه توجه چندانی بهآن نشده بود ویا اهمیتی بهآن نداده بودند. بههرروی، در عمل معلوم شد که دستجات جهادی بسته بهاینکه سوروسات خودرا از کدام دولت میگیرند، تعبیر متفاوتی از عملیات جهادی دارند و مقاصد و منافع جداگانهای را نیز طلب میکنند. نهایت امر اینکه واگذاری وظایف ناتو در سوریه بهدستجات جهادی، با پول امثال عربستان و عثمانیگرایی ترکیه و غیره بهجایی رسید که از میان دارودستههای مختلف یک دارودستهی فوق جنایتکار، باهوشتر و جهادیتر بهنام داعش شروع بهشکلگیری کرد که اگر رهبران کردستان سوریه با اسد همپیمان میشدند و ساختار عشیرتی مردم کرد را که تا اندازهای هم نظامی است، برعلیه داعشِ درحال شکلگیری بهکار میگرفتند، این احتمال و امکان نه چندان ناچیز بهوجود میآمد که با بسیج تودههای مردم در کل سوریه بساط همهی جهادیون ریز و درشت را برچینند.
اما زعمای کردستان سوریه قبل از اینکه قبای انقلابی بهتن کنند و تبدیل بهنماد نیکی و خیر در زمانهای بشوند که نیکان اغلب رویکردی زشت و همسو با صاحبان شر پیدا کردهاند، منافع خودرا در فاصله گرفتن آگاهانه (اما تدریجی) از دولت سوریه و بلوکبندی اورآسیا تشخیص دادند که معنایی جز نزدیکی تدریجی بهبلوکبندی ترانسآتلانتیک نداشته است. با توجه بهساختار نسبتاً عشیرهای کردستان سوریه و این مسئله که نظامیگری و استفاده از تفنگ جزءِ لاینفک فرهنگ این مردم است و برهمین مبنا از قابلیت بسیج نظامی بسیار بالایی برخوردارند، اتخاذ موضع بیطرفی بین دولت سوریه و دستجات جهادی (اعم از اینکه با برنامه و در همسوئی با آمریکا و غیره صورت گرفته باشد یا نه)، بههرصورت، یکی از عوامل گسترش و افزایش اقتدار دستجات داعشی بوده است. کوبیدن سرِ مار در موقعیکه هنوز تخمریزی نکرده و تکثیر نشده، بسیار عملیتر و سادهتر از موقعی استکه پس از تخمریزی حقیقتاً بهماری تبدیل میشود که بهاندازهی کافی هم افعی خورده است.
این درست استکه هماینک کردهای سوریه با سرسختی و شجاعت و مظلومیت در مقابل داعشیهایی ایستادهاند که عمداً تصویری شرور و آدمخوار از خود ارائه میکنند، و این نیز درست استکه یکی از زعمای این مردم نیز با تقدیم فرزند خود بهابلیس جنگ معنویتِ سرسختی و شجاعت و مظلومیت را همانند صلیب رهایی مردم کرد و چهبسا جامعهی بشری بر شانهی خویش میکشد؛ اما آن نیرویی که بیشترین نفع را از این سرسختی و شجاعت و مظلومیت میبرد، همان ائتلافی استکه بهقول یکی از فعالین داخل کشور فقط حضور خودِ داعش را کم دارد.
مدیای تحت کنترل بورژوازی ترانسآتلانتیک که بهطور گسترده و مدام از کوبانی، مظلومیت و سرسختی و شجاعتهای این مردم و بهویژه شجاعت زنان از بند رسته مینویسند، فراموش نمیکنند که بهبیش از 270 بار بمباران مواضع داعشیها اشاره کنند و بهطور موذیانهای چنین تصویرپردازی کنند که کوبانیها بدون این حملههای نظامی قطعاً قتلعام میشدند. بدینترتیب، آن نیروییکه بیش از همه محصول این شجاعتها و جسارتها را درو میکند، همان اتئلافی استکه در مضمون و محتوای ترانسآتلانتیکی و ناتوییاش هیچ شکی نمیتوان کرد.
دنیای غریبی است؛ مردم زحمتکش کُرد که از هرسو زیر انواع ستمهای دولتی و غیردولتی قرار داشتهاند، بهبهای جان و زندگیشان در مقابل تهاجم نیرویهایی میایستند که بهجز تصویرِ ارتشِ هیتلریِ مدیا از آنها، در واقعیت نیز ید طولائی در جنایتپیشگی و آدمکشی دارند؛ اما، حاصل همهی اینشجاعتها و جانفشانیها بهجیب همان نیروهایی ریخته میشود که نطفهی این فوق جنایتکاران را در سوریه کاشتند و امروزه نیز در بمباران آنها همانند ملائک برشانهی هرکارگر و زحمتکشی در دنیا مینشیند که بهلحاظ طبقاتی و کمونیستی سازمانیافته بهحساب نمیآید!! آیا چنین وضعیتی بیانکنندهی تراژدی در قرن بیست و یکم نیست؟
پاسخ بهاین سؤال با تمام قاطعیت و قطعیت ممکن، منفی است. چرا؟ برای اینکه زعمای مردم کردِ سوریه از همان آغاز با پرورش دهندگان جانوران موسوم بهداعش در گفتگو بودند و این گفتگوها (چهبسا با توافق طرفین) تاآنجا کش آمد که امروز زحمتکشان کردِ سوری با جان و شرف و هستی خودْ هم راه بورژوازی کرد را صاف میکنند و هم تصویری فرشتهآسا از بورژوازی ترانسآتلانتیک ترسیم میکنند. این نه تراژدی، که فاجعهای آگاهانه از سوی زعمای کردستان سوریه و پرورش دهندگان داعش است. بیم این میرود که ادامهی این فاجعه، فاجعهی دیگری را در پی داشته باشد: تبدیل این مردم زحمتکش، سلحشور، رزمنده و شجاع بهیکی از چماقهای نظامی ترانسآتلانتیک در سرکوب جنبشهای کارگریِ محتملالوقوع در همین کردستان سوریه، در سراسر سوریه و در منطقهای فراتر از سوریه؟؟!
خودگرانی دموکراتیکِ کانتونی!
در حذف مابهازای واژههایی مانند طبقه، دولت و نیرویکار؛ و خصوصاً در نادیده گرفتن آن مادیت و واقعیتیکه با نمادِ کلامیِ مبارزهی طبقاتیْ در برابر ذهن آدمی قرار میگیرد تا در شناخت آن گامی در همراستایی با تاریخ بردارد، عبارت «خودگردانی دمکراتیک» و کلمهی «کانتون» قرار میگیرد که اوج دستآورد انقلاب در روژاوا را بهنمایش میگذارد و این اوج را بهعرش اعلا نیز میرساند! آنچه در تصویرپردازیهای مختلف، اما بهلحاظ محتوایی یکسان و همسان، در مورد «خودگردانی دمکراتیک» و «کانتون» گفته میشود، بازآفرینیِ تخیلی و آرزومندانهی کمون پاریس و شوراهایی استکه برای اولینبار در 1905 از بطنِ مبارزهی طبقاتی کارگران در روسیه زاده شدند و در دومین زایش خویش نیز بهانقلاب اکتبر راهبر گردیدند. اما حقیقت این استکه این دو مقولهی بههم چسبیده [«خودگردانی دمکراتیک» «کانتون»] همان ساختار سیاسیِ گذرنده و مفروضی استکه میبایست مناسبات مسلط عشیرهای کنونی در کردستان ترکیه و کردستان سوریه را بهجامعهای تبدیل کند که هم بورژوایی باشد و هم همانند سوئیس پیشرفته!!؟
خوشبینانهترین برآوردی که از این حماسهسراییهای سادهلوحانه میتوان ارائه کرد، دیدگاه نارودنیکهایی استکه میخواستند بدون گذار از جامعهی سرمایهداری و بدون تحمل همهی مصیبتها و رنجهای ناشی از انباشت سرمایه، روسیه را از یک جامعهی مجموعاً فئودالی، مستقیماً بهکشوری حتی برتر از کشورهای اروپای غربی تبدیل کنند. غافل از این که حرکت قانونمند تاریخ بسیاری از طرفداران همین نارودنیکها را بهاسـارهایی تبدیل کرد که نه فقط دست بهترور لنین زدند، بلکه برعلیه قدرت تازهتأسیس کارگران و دهقانان نیز تا همکاری آشکار با سازمانهای جاسوسی غرب دست بهتوطئه زدند.
آقای آرام نوبخت در ترجمهی خلاصه شدهای که از جزوهی «کنگرهی ملی کردستان» دارد، ضمن طرفداری از از محتویات این جزوه مینویسد:
{نخستین حامی و جلودار ایدهی خودمختاری دمکراتیک، عبدالله اوجالان، رهبر کُرد بوده و هست. اوجالان در سال 2007، خودمختاری دموکراتیک را بهعنوان ابزاری «برای بیان موقعیت مردم کُرد در ارتباط با رویکرد آنها نسبت بهافراد خارج از جمع خود، و برای دمکراتیزه کردن بیرونی، بهمثابهی نیرویی علیه عقبماندگی داخلی در جامعهی کرد» تعریف کرد که «ضدیتی با دولت ندارد»، «خود در جستجوی ایجاد دولت نیست»، «بهمرزهای موجود و ساختارهای دولتی احترام میگذارد»، «ابزاری استکه بهواسطهاش منافع محلی در درون دولت متجلی [می]شود» و نهایتاً «ساختاری استکه بهکردها اجازه میدهد در پیوند با نهادهای دولتی موجود، مطالبات خودرا تحقق بخشند}.
{در سال 2010، اوجالان دیدگاه خودرا از خودمختاری بسط داد و اضافه کرد که خودمختاری دمکراتیک «برمبنای قومیت نیست»، «بهکردستان محدود نمیشود»، «قصد دارد که در پیوند با مفهوم یک ملیت دمکراتیک عمل کند»، «سیستمی است که مدیریت محلی را جایگزین مدیریت مرکزی میکند»، سیستمی است که قصد دارد دموکراسی مشارکتی را با دموکراسی نیابتی ترکیب کند»، و در آخر «شکلی از خودـحکومتی است که مشارکت قانونی افرادی را که میخواهند حول خطوط قومیت، مذهب، جنسیت، طبقه و غیره بسیج و متشکل شوند، مجاز میسازد»}[در این نوشته همهی تأکیدها از من است].
بهاحتمال نه چندان ضعیف آن شرایطی که اوجالان را در سال 2010 بهفکر بسط ایدهی خودمختاری انداخت، تحول در مناسبات و همچنین تحول در توازن قوا بین پ. کا. کا. و دولت ترکیه بود که بهطور شتابیابندهای رؤیای امپراتوری عثمانی را در مقابل بورژوازی ترکیه قرار میدهد. اینکه چه قدرتها و عوامل دیگری در «بسط» دادن «ایدهی خودمختاری» (یعنی: بیان صریحترِ و بورژواییتر این ایده) نقش داشتهاند، تحقیق بسیار گسترده و خاصی را میطلبد که فعلاً نه از عهدهی من برمیآید و نه برای تبیین «انقلاب» روژاوا نیازی بهآن داریم.
اوجالان نوجوان دبیرستانی و آدم تازه بهدنیای سیاست آمدهای نیست که با تبیینهای سیاسی و ایدئولوژیک آشنا نباشد. بنابراین، اگر او از «خودمختاری دمکراتیک» و «کانتون» حرف میزند و اسمی از شورا و بهویژه از شوراهای کارگران و زحمتکشان نمیبرد، با قطعیت صددرصد میتوان گفت که آگاهانه چنین میکند. اما آقای بهرام رحمانی که نوشتهاش در مورد کوبانی چهرهنمای دیگر نوشتههای فراوان از دست است، ضمن تأکید بسیار زیاد روی «برابریطلبی جنسیتی در روژاوا» و «فضای بسیار باز و مناسب برای متشکل شدن زنان» در کردستان سوریه و بهویژه با «شورایی» دانستن این سیستم، از دریافت اوجالان که مخترع این «سیستم» است، فراتر میرود و مینویسد:
«در تعریف سیستم خودگردانی و شورایی کانتونی سهگانهی کردستان سوریه، به نظر میرسد که دستاندرکاران و سیاستمداران این کانتونها، از یک الگوی سیاسی و اجرایی در اروپا استفاده کردهاند. برای مثال کشور سوئیس از سه کانتون تشکیل شده است که دارای 29 ایالت بوده و هر کدام از این ایالات به عنوان یک کانتون شناخته می شوند. اما میزان اختیارات سیاسی در این کانتونها، همان سیستم فدرالی آلمان نیست که توسط کانتونهای کردستان سوریه تعریف شدهاند. چرا که در هر کدام از کانتونهای کوبانی، جزیره و عفرین، یک نخست وزیر با دو معاون، 22 وزیر و 44 معاون وزیر فعالیت دارند و در این میان، حتی وزارتهای حساسی همچون امور خارجه و دفاع نیز تعیین شدهاند. بنابراین چنین سیاستی شباهت زیادی به سیستم سوئیس و آلمان فدرال نداشته و در کردستان سوریه، یک حکومت انقلابی و شورایی و دموکراتیک برپا شده است».
آنچه در اینگونه نوشتهها بیانکنندهی خلاصی از مارکسیسم و دویدن بهدنبال دموکراسیای است که ذات سیاسی بورژوازی را بیان میکند، عبارتِ «یک حکومت انقلابی و شورایی و دموکراتیک» است! تاآنجا که بهمارکسیسم بهمثابهی دانش مبارزهی طبقاتی مربوط میشود و کارکرد نظری و عملی استقرار شوراهای کارگران و زحمتکشان گویای آن است، نه فقط استقرار شوراهای کارگری نهادی گشوده بهسوی دیکتاتوری پرولتاریاست، بلکه همهی انقلابات پیشاپرولتاریایی و بورژوایی نیز برای استقرار خود و همچنین بهمنظور بقای جامعه، چارهای جز برقراری دیکتاتوری یک طبقه معین (یعنی: بورژوازی) نداشتهاند. در یک کلام: سه مفهومِ «شورای کارگری»، «انقلاب» و «دموکراتیک» (درستتر بخوانیم: دموکراسی)، بهویژه در این زمانه فقط با چسب صدقلو (با چسب دوقلو اشتباه نشود) بههم میچسبند! انقلابی که دیکتاتوری و بهویژه تمرکز قدرت را درپی نداشته باشد، فقط در قصههایی پیدا میشود که مادربزرگهای ایدئولوژیک[!] برای کارگران و زحمتکشان میخوانند تا خوابشان کنند.
بدیهی استکه مناسبات مسلط در میان کردهای سوریه (یعنی: مردمی که در کردستان سوریه زندگی میکنند)، اگر عمدتاً عشیرتی نباشد و مُهر عمدگی تقسیمات عشایری را برپیشانی نداشته باشد، بههرحال بهشدت متأثر از مناسبات عشیرتی است. براین اساس میبایست این سؤال را مطرح کرد که آیا متصور استکه تودهی مردم در چنین جامعه و شبکهای از مناسبات و تبادلات اجتماعیـتولیدی، دست بهانتخابی بزنند که مورد تأیید زعمای عشیره نباشد که در گسترش هژمونی بورژوازی ترانسآتلانتیک مدارک دانشگاهی را هم بهصبغهی عشیرتی خود افزودهاند؟ تعقل کمونیستی در پاسخ بهاین سؤال اگر بلافاصله جواب منفی ندهد، لااقل با جدیت روی آن تأمل میکند.
اما، از دیگرسو، جامعه و مردم کردستان سوریه (اعم از اشراف یا آدمهای عادی) بههرصورت و ناگزیر زیرمجموعهی جهانی هستند که کنش و واکنشهای سرمایه برآن مسلط است و حرف اول را نیز همین کنش و واکنشها میزند. بنابراین، ارادهمندی همهی این آدمها متناسب با جایگاه اقتصادیـاجتماعیـسنتی خویش در چنین جامعهای شدیداً تحت تأثیر کنش و واکنشهایی قرار دارد که بورژوایی است و بهبلوکبندی ترانسآتلانتیک نیز تعلق دارد. بدینترتیب، منهای احتجاجات جهتگرفته بهنفع بورژوازی که ادای سوسیالیستی درمیآورد، برآیندگونه میتوان چنین نتیجه گرفت که آنچه این مردم براساس حق انتخابیکه بهآنها اعطا میشود، انتخاب کرده و انتخاب میکنند، ترکیبی از جایگاه آنها در مناسبات عشیرتی و میزان تأثیری استکه بورژوازی ترانسآتلانتیک روی آنها میگذارد.
حال جامعهای را درنظر بگیریم که ناگزیر تحت تأثیر شدید نظام و تقسیمات جهانی سرمایه است. قدرت و حق انتخاب بهاصطلاح محلی و منطقهای در چنین جامعهای تنها درصورتی بهیک عامل پیشبرنده و تاریخی تبدیل میشود که اولاً طبقهی کارگر نسبتاً پرشماری وجود داشته باشد، و دوماً این طبقه بهطور سراسری و متمرکز متشکل شده باشد. بدیهی استکه هیچیک از این پارامترها در رابطه با کردهای سوریه (بهواسطهی مناسبات تولیدی و اجتماعی عشیرتی) صادق نیست.
گذشته از همهی اینها، ازآنجاکه گرایش ذاتی سرمایه حرکت بهسوی تمرکز و تراکم هرچه بیشتر است و هیچ قرارداد و منشوری نمیتواند از این گرایش جلوگیری کند، تقسیمات پراکندهی محلی و منطقهای و کانتونی بیش از اینکه بهسرمایه و سرمایهدار آسیب برساند، امکان اعمال قدرت فروشندگان نیرویکار را هدف میگیرد. ازاینرو، طبقهی کارگر چارهای جز این ندارد که از همهی این بندبازیهای بورژوایی در جهت ایجاد تشکلی هرچه سراسریتر و هرچه متمرکزتر استفاده کند؛ وگرنه تا ابد بردهی سرمایه و فریبکاریهای آن باقی میماند.
این بحث را با یک نقلقول از «خطابیه کمیتهی مرکزی بهاتحادیه کمونیستها» در 24 مارس 1850 (بهقلم مارکس و انگلس) که درضمن بهمسئلهی تمرکز و محلیگرایی میپردازد و انگلس نیز در مقدمهای که در سال 1885 مینویسد، بهطور مشخص بهجنبهی ارتجاعی کانتونهای سوئیس اشاره میکند، خاتمه میدهم تا بهمقولهی برابری زن و مرد در کوبانی بپردازم. لازم بهیادآوری استکه منهای احتجاجاتی که در تفسیر معنی کانتون صورت میگیرد، کانتون بهمعنی یک واحد سیاسی پابرجا فقط در سوئیس واقعیت دارد، و اوجالان و سردکردگان حزب اتحاد دمکراتیک نیز بهطور آگاهانه از این اصطلاح استفاده کردهاند تا وعدهی رفاه و آسایش سوئیس را بهکردهای ترکیه و سوریه القا کنند!؟ پس، جملات مارکس و انگلس را باهم بخوانیم:
«دموکراتها یا مستقیماً برای یک جمهوری فدرال تلاش میکنند یا اگر نتوانند از پذیرش یک جمهوری واحد و غیرقابل تفکیک طفره بروند، حداقل میکوشند با اعطای بیشترین خودمختاری و استقلال به شهرداریها Gemeinden و استانها دولت مرکزی را از تحرک بازبدارند. در مخالفت با این طرح، کارگران نه تنها باید برای یک آلمان جمهوری و غیرقابل تفکیک تلاش کنند، بلکه همچنین باید ـدر محدودهی این جمهوریـ برای تمرکز بیشترین قدرت در دست دولت مرکزی بکوشند. آنها نباید اجازه بدهند تا با حرفهای توخالی دربارهی آزادیِ امورِ مربوط بهشهرداریها Gemeinden، خودـحکومتی و مانند آن بهگمراهی کشیده شوند. در کشوری همانند آلمان، جاییکه باقیماندههای قرون وسطایی بسیار زیادی هنوز باید ازبین بروند، جاییکه موانع محلی و استانی بسیار فراوانی باید درهم شکسته شوند، تحت هیچ شرایط و وضعیتی نمیتوان تحمل کرد که هر روستا و شهرستان و استانی موانع جدیدی در مسیر فعالیتهای انقلابی ایجاد کند، فعالیتهایی که فقط با بهرهبرداری از تمرکز کافی در مرکز میتوانند پیشرفت کنند. تجدید حیات وضعیت موجود نباید تحمل شود، [چرا] که آلمانیها را مجبور میکند تا برای هر پیشرفت واحدی در هرشهر و استانی بهمبارزهای جداگانه مبادرت کنند. از همه کمتر، بهسیستم بهاصطلاح منفصل از دولتهای محلی میتوان اجازهی تداوم داد که شکلی از مالکیت بسیار عقبماندهتری از مالکیت خصوصی مدرن است که همهجا و بهطور اجتنابناپذیری بهمالکیت خصوصی تغییرشکل خواهد داد؛ منظور مالکیت جماعتی Gemeindeeigentum با کشمکشهای متعاقب آنْ بین جوامع فقیر و ثروتمند است. نمیتوان بهاین سیستم بهاصطلاح حکومت محلی با قانون شهروندی جماعتی موجودش که جهتگیری ضوابط تند و تیز آن برعلیه کارگران است، پهلو بهپهلویِ قانون شهروندی دولتی اجازه داد که تحت عنوان بهاصطلاح قانون آزاد ایالتی بهوضعیتی دائمی تبدیل شود. این وظیفهی یک حزب واقعاً انقلابی در آلمان است که همانند فرانسهی 1793 جدیترین تمرکز را بهاجرا بگذارد. {یادداشت انگلس بر ویرایش سال 1885: امروز میبایست یادآوری کرد که این نکته براساس یک سوءِ تفاهم شکل گرفته است. در آن زمان [یعنی: مارس 1850] ـبهلطف وجود بناپارتیستها و لیبرالهای تحریفکنندهی تاریخـ اینطور درنظرگرفته میشد که دستگاه اداری متمرکز در فرانسه بهوساطت «انقلاب کبیر» ایجاد شده بود و بهویژه توسط «کنوانسیون» ـبهعنوان یک سلاح غیرقابل اجتناب و قطعی برای شکستِ ارتجاع سلطنتطلبانه، فدرالیستی و دشمن خارجیـ مورد استفاده قرار میگرفت. بههرروی، اینک این یک واقعیت شناخته شده استکه در سراسر انقلاب فرانسه تا کودتای هیجدهم برومر تمام دستگاه اداریِ حوزهها، مناطق و کمونها Gemeinden توسط رأی دهندگان مربوطه انتخاب میشدند و در محدودهی قوانین عمومی دولت آزادانه عمل میکردند؛ که دقیقاً این خودحکومتیِ استانی و محلی، همانند موردِ آمریکا، بهاهرم بسیار نیرومندی برای انقلاب تبدیل گردید، و در واقع این اهرم تا بهآن حد گسترش داشت که ناپلئون بلافاصله پس از کودتای هیجدهم برومر شتاب داشت تا این خودـحکومتی استانی و محلی را با سیستم اداری هنوز موجود ـبههمراه فرماندهها و افسرانشـ جایگرین کند، که نتیجتاً از همان آغاز ابزاری برای ارتجاع بود. بههمان اندازه که خودـحکومتی استانی و محلی بههیچوجه در تناقض با تمرکز سیاسی و ملی نیست، بههمان اندازه نیز ضرورتاً با خودـگراییِ کوتهبینانهی اشتراکی و کانتونیِ رایج در سوئیس بیربط است که بهطور شدیداً نفرتانگیزی در مقابل ما ظاهر میشود و جمهوریخواهان فدرال در جنوب آلمانِ سال 1849 قصد تبدیل آن بهیک قاعدهی رایج را داشتند}[*]
برابری زنان با مردان در روژاوا ـ سوسیالیستی یا بورژوایی!؟
ستایشگران منتقد و غیرمنتقد روژاوا و کوبانی بیش از هرچیز روی آزادی زنان و برابری آنها با مردان تأکید میکنند و حضور زنان متشکل و مسلح در مقابله با داعش را نمونهی بارز این آزادی میدانند. آقای بهرام رحمانی که نوشتهاش در مورد کوبانی چهرهنمای دیگر نوشتههایی از این دست است، در رابطه با آزادی زنان در کوبانی مینویسد:
«در روژاوا، قوانین بدون در نظر گرفتن ملیت و جنسیت و باورهای سیاسی و عقیدتی برای همه یکسان و برابر است. اما برابریطلبی جنسیتی در روژاوا، از اهمیت دوچندانی برخوردار است از اینرو، این امر بسیار چشمگیر و برجسته است. برای مثال در کردستان سوریه، فضای بسیار باز و مناسبی برای متشکل شدن زنان وجود دارد. اجباری بودن شراکت برابر برای زنان با مردان، به ویژه در مسؤلیتهای تعیینکننده بسیار مهم است. این تصمیمی رادیکال و انقلابی است که به جرات میتوان گفت در هیچ جای جهان وجود ندارد مگر در روژاوا. در این پروسه مردان مجبورند فکر و روابط و مناسبات خود را با زنان تغییر دهند و بیوقفه مردسالاری را زیر سئوال ببرند و به عنوان یک نگرش ارتجاعی و نابرابر از جامعه بزدایند».
بورژواهای تحصیلکرده در شمال اروپا، بهشرط اینکه بهلحاظ جنسی مرد باشند و کمی هم سانتیمانتال، با خواندن نقلقول بالا ابروی چپ خودرا بالا میاندازند و سرشان را بهآرامی تکان میدهند که معنیاش تأیید همراه با تحسین است. حقیقتاً هم این جماعت بهدرستی و براساس غریزهی بورژوایی خود سر بهتحسین تکان میدهند. دلیلش هم این استکه اینگونه عبارت پردازیهای خوشنما، بهحاکمیت بورژوازی ـحتیـ تلنگر هم نمیزند. با نگاهی بهقوانین مدنی در کشورهای اروپای شمالی و اروپای غربی عبارتهایی را میتوان پیدا کرد که بهلحاظ حقوقی حتی از این نقلقول هم آببندی شدهتراند. مگر اساس دمکراسی بورژوایی (یعنی: همان دمکراسیای که فجایعِ گریبانگیرِ انسانهای غیربورژوا را هم از جنبهی نظامی و هم از جنبهی غیرنظامی بهطور روزافزونی افزایش میبخشد) چیزی بهجز این میگوید که قوانین باید «بدون در نظر گرفتن ملیت و جنسیت و باورهای سیاسی و عقیدتی برای همه یکسان و برابر» باشند؟
چرا «مردان مجبورند فکر و روابط و مناسبات خود را با زنان تغییر دهند» و زنان مجبور نیستند فکر و روابط و مناسبات خود را با مردان تغییر بدهند؟ چرا «شراکت برابر برای زنان با مردان، به ویژه در مسؤلیتهای تعیینکننده» اجباری است؟ مگر در روژاوا چه مناسبات و روابطی حاکم یا جاری استکه دستآوردهایی دارد که «در هیچ جای جهان وجود ندارد» و در طرفةالعینی نیز همهی زنان را چنان توانایی بخشیده که بتوانند «بهویژه در مسؤلیتهای تعیینکننده» اجباراً برابر شرکت کنند. و بالاخره چرا در روژاوا هم مردان و هم زنان بهنوعی اجبار دارند و مجبورند؟
من پاسخ همهی این سؤالها را بهخوانندهی مفروض این نوشته وامیگذارم تا بهنکتهای اساسیتر اشاره کنم: این شعار یا مطالبه که باید همهی «قوانین بدون در نظر گرفتن باورهای سیاسی و عقیدتی برای همه یکسان و برابر» باشد، یک شعار یا مطالبهی بورژوایی و دروغین استکه اولاً بهاین درد میخورد که مردم کارگر و زحمتکش را فریب بدهد که مثلاً با بورژاها برابرند؛ و دوماً فایدهاش برای بورژوازی این استکه در موقع استقرار دیکتاتوری پرولتاریا فریاد تبعیض بردارد تا راه را برای انواع توطئههای ضدانقلابی باز کند. از توضیح این مسئله نیز میگذرم و خوانندهی کنجکاو را بهنوشتهی «آزادی اندیشه و بیان - پیشینه، محدودههای زمانیـمکانی و جوهر طبقاتی آن» و بهویژه آنجاکه از {تحلیل هستیشناسانه و طبقاتی «آزادی اندیشه و بیان»} و {تحلیل شناختشناسانهی «آزادی اندیشه و بیان»} گفتگو میشود، ارجاع میدهم.
اگر با دقت بیشتری بهنوشتهی آقای رحمانی نگاه کنیم، میتوانیم چنین هم نتیجه بگیریم که آنچه کوبانی را برجسته میکند، حضور زنانی نیستکه دوش بهدوش مردان اسلحه برداشتهاند تا از زندگی خود و دیگران دفاع کنند، بلکه نفس وجود زنان در این منطقه استکه ستایشانگیز است. این نقلقول را با هم بخوانیم:
«آن جاذبه قوی که توجه جهانیان را به کوبانی جلب کرده است تنها در مبارزه و مقاومت مسلحانه نیست. چرا که این مسئله موضوع جدیدی نیست و قدمت طولانی دارد. کم نبودند و نیستند که در خاورمیانه سالهاست اسلحه به دست گرفتهاند و جنگیدهاند. اما جنگ در کوبانی متفاوت است. جنگ بین دو حکومت و دو ارتش حرفهای نیست، بلکه جنگ تاریک اندیشان و تبهکاران اسلامی علیه آزادی و برابری، عشق و دوستی، مدل دیگری از حاکمیت سیاسی-طبقاتی، اتحاد و همبستگی و بشریت است».
این عبارات تنها درصورتی مفهوم معینی را میرساند که نویسندهاش توضیح میداد که «مدل دیگری از حاکمیت سیاسی-طبقاتی، اتحاد و همبستگی و بشریت» چه مدلی از حاکمیت است و تفاوتهای آن با جامعهی بورژوایی (یعنی: حاکمیت بورژوازی) و همچنین با جامعهی سوسیالیستی در تشکل طبقهی کارگر و زحمتکشان در دولت (یعنی: استقرار دیکتاتوری پرولتاریا) در چیست؟
البته باید انصاف را مد نظر داشت و گفتکه این فقط آقای بهرام رحمانی نیست که برای دختران و زنان کوبانی حماسهسرایی میکند. آقای خالد حاج محمدی که ظاهراً برخوردی نقادانه هم با مسائل مربوط بهسوختوساز کردهای عراق و ترکیه و سوریه دارد، در مورد زنان و دختران کوبانی مینویسد: «در کوبانی دختران و زنان مسلح شدند و نقشی قهرمانانه و قابل ستایشی در کل این پروسه ایفا کردند. آنها با جسارت در همه پستها و موقعیتها برای اداره زندگی خود فعالانه شرکت کردند و در مقابل بازار برده فروشی زنان و سرنوشتی که برایشان مهندسی شده بود٬ ایستادند...». وی این ترجیعبند را در نوشتهاش چندینبار تکرار میکند: «امروز مقابله دختران و زنان کوبانی در دفاع از زندگی خود در مقابل یک جریان جنایتکار و زن ستیز به نام داعش باز هم در ابعاد اجتماعی و در کل خاورمیانه کوبیدن میخی بر پیکره ارتجاع ملی و مذهبی و فرهنگ ضد زن و مرد سالار در این منطقه است».
آیا تفاوت زنان مسلح در کوبانی با مثلاً زنان کارگر و زحمتکش (اما غیرمسلح) در سوئد جز این استکه وضعیت اقتصادی و تااندازهای اجتماعی این دومیها [از پسِ سهم فوقالعاده ناچیزی از ارزش اضافیِ نجومی که توسط دولت حاکم برندگیشان، از نیرویکار تودههای کارگر در کشورهای کمتر توسعه یافته بیرون کشیده میشود] از اولیها بهتر است؛ و زنان مسلح کوبانی چهبسا در تساوی با مردان کوبانی حسرت همین زندگی رایج در سوئد را میخورند؟ بهباور من فورموله کردن ایماژگونهی زندگی سوئدی در قالب شرایط اقتصادی و اجتماعیِ روژاوا ـبههرصورتـ فریب این مردم است؛ چراکه روژاوا هرگز سوئد نخواهد شد، مگر اینکه طوفان انقلاب سوسیالیستی در خاورمیانه وزیدن بگیرد و نیروهای مسلح کوبانی بهمدافعین میهن و خاورمیانه سوسیالیستی فرابرویند.
کوبا بهواسطه مکانیزمهای تخریبکننده و ازجمله بهدلیل تحریمهای 50 ساله از سوی سرمایهداری غرب و بهویژه از سوی آمریکا، کشور فقیری است؛ اما مردمانی سرخوش دارد. این میزان از سرخوشی، علیرغم فقرِ نسبتاً برابری که همه را از صدر تا ذیل رنج میدهد، حتی در سوئد ثروتمند هم پیدا نمیشود. این سرخوشی (یعنی: «مدل دیگری از حاکمیت سیاسی-طبقاتی، اتحاد و همبستگی و بشریت») نتیجهی وزش نسیم سوسیالیستی در این سرزمین است. بنابراین، طوفان انقلاب سوسیالیستی، خاورمیانه و سپس جهان را زیباتر از بهشت آسمانی خواهد کرد.
فرض کنیم که بساط داعشیها و همچنین نیروهای بشار اسد با ضربات نظامی رزمندگان کوبانی جمع شد و سراسر سوریه مدلی را پذیرفت که در مورد روژاوا تصویرپردازی میشود. آیا این جامعهی مفروض بهطرف سوسیالیسم میرود یا بهسوی سرمایهداری پَر میکشد؟ اگر این جامعهی فرضی بهسوی نظام سرمایهداری پَر بکشد (منهای تعدد زوجات برای مردان، ختنه و امثالهم که حتی با منافع بورژوازی بهاصطلاح مدرن هم جور در نمیآید)، اما دورهی تازهای از اسارت برای تودههای مردم شروع خواهد شد که حضور زنان و کودکان در میان آنها (بهعنوان نیرویکار ارزانتر) بسیار چشمگیر خواهد بود. و اگر این جامعهی فرضی بهسوی سوسیالیسم شتاب بگیرد، در گسترش تقریباً حتمیالوقوع خویش، آزادی و برابری و احساس نوعیت انسانی را بهتم عادی زندگی تبدیل میکند. تفاوت خاورمیانه (با همگونگیهای تاریخی و فرهنگی و تااندازهای اجتماعیاش) با کوبا، و همچنین طبیعتِ سرشار این منطقه، بهشتی را برای بشریت میسازد که بهشت گمشده برای همیشه فراموش خواهد شد.
بههرروی، نیازی بهاثبات ندارد که آنچه انسان امروز را از خویشتن انسانیاش و از لذایذ و شادیهایی که خاصهی نوع اوست تهی و بیگانه میکند، استثمار انسان از انسان در خرید و فروش نیرویکار است. هرمیزان و شکلی از آزادی (برای زنان، مردان و کودکان) تنها در ضربآهنگ و زیر فشار آن جنبشی حقیقی و بهدست آمدنی خواهد بود که برعلیه بردگی کارِ مزدی بشورد.
*****
تصاویری که ستایشگران روژاوا و کوبانی از وضعیت کردستان سوریه و بهویژه از زنان و دختران این خطهی عشایری میدهند، چنان است که گویی همهی زنان کرد در سوریه بردهی مردانی بیرحم و عیاش بودند و جستجوی عامل اصلی این عیاشی و بیرحمی فقط باید سرکوبهای جنایتآمیز دولت بشار اسد را نشان بگیریم! بههرروی، چنان است که گویی این بردگی در عرض یک لحظهی بدون زمینهی مادی، غیرقانونمند و جادویی بهصاعقهای آزادیبخش تبدیل شد تا کوبانی و مردم کردستان سوریه را بهپرچم آزادی بشریت فرابرویاند. اما باید گفت که همهی اینگونه تصویرپردازیها با واقعیت خوانایی ندارد؛ و بیش از هرچیز (هم بهلحاظ شیوهی بیان و بهاصطلاح تحقیق و بهلحاظ محتوا) تقلیدی از نصایح پیامبرانهی عبدالله اوجالان است.
نقش زنان در مبارزهی طبقاتی، جایگاه زنان در کوبانی، و اوجالان
در اینجا بهمنظور اختصار در کلام بهچند نکتهی پراکنده، اما مربوط بههم، اشاره میکنم و نتیجهگیریِ ترکیبی را بهعهدهی خواننده مفروض این نوشته میگذارم:
یک)
شرایط اقتصادیـاجتماعی زمانهی کنونی در سراسر جهان بهگونهای استکه زنان را در همهی حوزههای کار و زندگی میپذیرد و این پذیرش نیز بهطور تصاعدی در حال افزایش است. برای مثال، این فقط زنان در کردستان سوریه و کوبانی نیستند که بهلحاظ نظامی با مردان همدوش شدهاند. بهجز ارتشهای اروپاییـامریکایی، در عراق و سوریه نیز گروههای جهادی توجه روزافزونی بهجذب زنان در صفوف خود نشان میدهند. ضمناً نباید فراموش کرد که گردانهای نظامی زنان در کردستان ترکیه و حتی در پژاک سابقهای طولانی دارد و دختران جوان در کوبانی بههمان سنتی پیوستهاند که پ کا کا و عبدالله اوجالان پایهگذارش بودهاند. علاوه براین، حتی بهقاطعیت میتوان گفت که پ کا کا بهطور همهجانبهای (و ازجمله بهلحاظ نظامی) از رزمندگان کوبانی حمایت میکند و رزمندگانش را بههنگام لزوم میفرستد تا شانه بهشانهی آنها بجنگند.
بهلحاظ سابقهی تاریخی نیز اگر از قصههای نیمه حماسی (مثل حماسهی ژاندارک و مانند آن) بگذریم، یکی از ویژگیهای چشمگیر ویتکنگها حضور پارتیزانهای زن در میان آنها بود. داستان دختر 13 سالهای که 5 چترباز آمریکایی را با استفاده از مسلسل کلاشینکف برهنه کرد تا 5 کیلومتر چهار دستوپا راه بروند و بهمقر ویتکنگها برسند، هنوز فراموش نشده است. نزدیکتر بهلحاظ جغرافیایی نیز افراد متعددی را همانند جمیله بوپاشاهای چپگرا در الجزایر و لیلا خالدهای مارکسیست در فلسطین داشتهایم که حضورشان در تاریخ ثبت شده است. و بالاخره چریکهای زن را در ایران (در صفوف چریکهای فدایی خلق) داشتهایم که خود را کمونیست نیز میدانستند و رشادتهایی بهخرج دادند که زبانزد محافل دانشگاهی و روشنفکری زمانهی خود بود.
دو)
جهان دختری اهل کوبانی است که تحصیلاتش را در رشته حقوق به پایان رسانده و اکنون در دادگاه قامیشلو مشغول بکار است، می گوید:
«قبل از انقلاب روژئاوا همه از من با تعجب می پرسیدند پدرت چگونه این اجازه را به تو می داد که به دانشگاه بروی؟! اما من نیز مشکلات خود را داشتم و اینگونه نبود که بسیار آزاد باشم. برای من که در این رشته درس خوانده بودم و با آگاهی هایی که بدست آورده بودم دیگر پذیرفتن یکسری عادات و عقاید عشیره ایی برایم قابل قبول نبود. تا حدودا ۱۰ – ۲۰ سال پیش زنان و دختران هیچ اختیاری نداشتند، حتی بهتر است بگویم تا قبل از انقلاب روژئاوا هم بدین گونه بود. بسیاری از عشایرمان اجازه نمی دادند که زنان و دخترانشان تنها به خیابان بروند. اگر چیزی لازم بود توسط مردها تهیه می شد و عملا در خیابان زنان زیادی را نمی دیدید».
تااینجا منهای این ادعا که تا 20-10 و حتی « بگویم تا قبل از انقلاب روژئاوا»، «بسیاری از عشایرمان اجازه نمی دادند که زنان و دخترانشان تنها به خیابان بروند»، اما میتوان نتیجه گرفت که دختران کردستانی در سوریه قبل از «انقلابِ» رژاوایی هم (گرچه با سختی که طبعاً شامل هزینهی تحصیل هم میشد) میتوانستند نه تنها بهدبیرستان، بلکه بهدانشگاه نیز بروند! شاید دخترانی همانند جهان فراوان نبودند، اما جهان هم نباید جزو استثنائات انگشتشمار محسوب شود؛ چراکه در این صورت نه تنها منعکس میشد، بلکه بهطور حماسی هم منعکس میشد!
جهان در رابطه با عشایر کوبانی و نقش اسلحه در میانشان میگوید:
«کوبانی همه شان عشیره اند، عشایر برازی، معرفی، علی دینی، زرواری، پیژان، مشکینه، کتکان و... ده ها عشیره و طایفه دیگر. قبل از انقلاب روژئاوا در بسیاری مواقع بین این عشایر به وقوع می پیوست و در خانه هایی بود که ما به جای یک اسلحه چندین سلاح داشتیم و زمانی که جنگی بین آنان روی می داد به قتل و کشتار منجر می شد، قبل از انقلاب اینگونه بود. اما پس از آن این موارد بسیار کم شد و بعد از حمله به کوبانی همه اختلاف ها را کنار گذاشته و آنچه بود روح همبستگی بود تا از خاک خود دفاع کنند».
نتیجهای که من باید از عبارتهای بالا بگیریم، ار قلم نویسندهی مقاله (خانم پخشان عزیزی) جاری میشود:
«عشایر و ایلات به دلیل آمادگی دایمی برای کوچ، دارای انضباط شبه نظامی اند و در عرض چند ساعت آماده حرکت با گله هایشان بوده اند و این فرهنگ را حتی در زمان یکجانشینی نیز حفظ کرده یا بهتر بگوییم به ارث برده اند؛ همین انضباط و آمادگی شان برای جنگ، آنان را تبدیل به یک اردوی نظامی می کرده است».
تنها نکتهای که خانم پخشان عزیری یادآوری آن را فراموش میکند، این استکه در مناسبات عشیرتی، بهویژه آنجاییکه «انضباط و آمادگی... برای جنگ» وجود داشته، زنان در اغلب موارد نقش بهسزایی در دستیاری جنگی (مثل نقل و انتقال تدارکات و آذوقه و مانند آن) داشتهاند و همین نقش در وضعیت اجتماعی آنها منعکس بوده است. بنابراین، این حکم که حتی « بگویم تا قبل از انقلاب روژئاوا»، «بسیاری از عشایرمان اجازه نمی دادند که زنان و دخترانشان تنها به خیابان بروند»، با اغراق بسیار زیادی همراه است. بههرروی، اگر واقعاً تا قبل از «انقلاب» رژواوایی زنان در چنین محدودیتهای سنگینی زندگی میکردند، باید نتیجه بگیریم که موقعیت کنونی زنان در کوبانی حاصل یک جهش فوقتاریخی است ونیروی محرکهاش نیز آسمانی است.
سه)
با توجه بهاینکه عبدالله اوجالان سلطهی همهجانبهای (از فکر تا اجرایی) بر پ کا کا دارد و کردهای سوریه نیز بهطور همهجانبهای زیرمجموعهی پ کا کا بهحساب میآیند و خودشان هم چنین جایگاهی را نیز انکار نمیکنند، نقلقولهای زیر (که بیانکنندهی اندیشههای اوجالان و همچنین راهنمای عمل حزب اتحاد دمکراتیک سوریه است) را با بعضی اشارات مختصر میآورم تا ادامهی این بحث را بهفرصتهای دیگری بسپاریم:
ــ «مدل ملت دمکراتیک قبل از هرچیز ادراکهای اجتماعی خشونتبار را با یک آگاهی اجتماعی صحیح تلطیف نموده و انسانی میگرداند (یعنی بهانسان خردمند، با عاطفه و دارای امپاتی یا احساس همذاتپنداری مبدل میکند). بدون شک گرچه روابط استثماریای که درونمایهی آنها آکنده از خشونت گردیده را کاملاً از میان برنمیدارد، اما آنها را بسیار کم کرده و امکان شکلگیری یک جامعهی مساواتجوتر و آزادتر را مطرح آورده و آن را تحقق میبخشد» (مانیفست تمدن دموکراتیک ـ مسئلهی کرد و رهیافت ملت دموکراتیک، صفحه 29)[همهی تأکیدها از من است].
پس، مدل ملت دموکراتیک (یعنی: همان مدلیکه هماکنون در روژاوا برقرار است، براین نیست که «روابط استثماری» را کاملاً از میان بردارد، بلکه فقط میخواهد از خشونت این روابط بکاهد تا بتواند «امکان شکلگیری یک جامعهی مساواتجوتر و آزادتر» فراهم کند!
ــ «اسلام خاورمیانه و تمدن چین و هندودستان، منابع اصلی برآوردهسازی نیاز فرهنگی بودند. مواردی که از این مراکز انتقال داده شد، در اواخر سدهی 18 منتج بهانقلاب اقتصادی انگلیس و انقلاب سیاسیـاجتماعی فرانسه گردید. بدون شک عوامل بسیار دیگری نیز در این امر ایفای نقش نمودند. هرچند اکتشافات و اختراعات حاوی نوآوری نیز بودند، ولی در تحلیل آخر اگر انتقال فرهنگی این مراکز قدیمی تمدن نمیبود، جایهجایی هژمونیک ممکن نمیگشت» (همانجا، صفحه 29).
تا آنجاکه من توانستم از نظرات اوجالان سردربیاورم، او بدون اینکه حتی بهرابطهی علت و معلولی تکیه کند، براساس شواهدی که در بداعتشان شک نمیکند، همانند پیامبری مهربان، احکامی را روبهخلق صادر میکند؛ اما با کمی دقت میتوان بهاین واقعیت پیبرد که خطاب او بهیک بورژوازی نوین استکه باید جهان را تلطیف کند. اوجالان ضمن اینکه عامل فرهنگی را تعیینکننده میداند، از بورژواها نیز بیزار است. از همینرو درصدد تأسیس یک بورژوازی دیگرگونه با یک فرهنگ متعالی است! همهی مصلحین جامعهی سرمایهداری (درست همانند پرودن) چنین بودهاند و چنین نیز خواهند بود!؟
ــ «اتوپیای سوسیالیستی در حدود اواسط سدهی 19 بهپیشاهنگی کارل مارکس و فردیک انگلس تحت عنوان سوسیالیسم علمی ابراز وجود نمود، این ابراز وجود زیر تأثیر علمگرایی لیبرالیسم صورت گرفت. خود کارل مارکس و فردریک انگلس صراحتاً اعلام کردند که سوسیالیسم علمی آنها سنتزی از فلسفهی آلمان، اقتصادی سیاسی انگلیس و سوسیالیسم فرانسه میباشد»(همانجا، صفحه 30).
این هم از طنرپردازیهای آقای اوجالان استکه آسمان را بهریسمان میبافد تا یک بورژوازی خوب در کردستان تأسیس کند. بههرروی، اولاًـ انتصاب این چرندیات بهمارکس و انگلس از اساس کذب است؛ دوماًـ لنین درجزوهی قابل دفاعی بهنام «سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم» از منابع و اجزا (که در واقع کلمهی «ابعاد» درستتر از کلمهی «اجزا» است) حرف میزند تا نشان بدهد که تئوری هم پایه اجتماعیـطبقاتی و هم پایه نظری دارد؛ سوماًـ لنین نیز نه تنها بههیچوجه از «سنتز» افکار و ایدهها حرفی نمیزند، بلکه همهی توجه او روی واقعیاتهای اجتماعی، اقتصادی و فلسفی بربستر واقعیتها و دریافتهای طبقاتیِ قابل نقدی است که براساس این واقعیتها شکل میگیرند. خلاصهی کلام اینکه: اشارهی لنین بهمنابع و اجزا بیش از هرچیز (و برخلاف آقای اوجالان) این استکه تئوری پایه مادی دارد؛ مشروط بهمبارزهی طبقاتی است؛ تداوم (بهمعنی نوزایی آنها) تنها از گذرگاه مبارزهی طبقاتی ممکن است؛ و سنتزی که از افکار فلسفی و اقتصادی و بهاصطلاح سوسیالیستی شکل میگیرد، در عالیترین صورت ممکن چرند است.
ــ «به اندازۀ کافی روشن شده است که سوسیالیسم مارکس-انگلس که بهعنوان دیدگاه مخالف [نظام کاپیتالیستی] ظهور کرد نیز خامترین تفسیرپردازی در زمینۀ جامعه است و اینها بهرغم تمامی ادعاهای دال بر مخالفتشان، بیشتر از لیبرالیسمی که ایدئولوژی رسمی کاپیتالیسم است، به کاپیتالیسم خدمت نمودند. (اوجالان، ۱۳۸۹ب: ۱۱)»[اینجا]
ــ اینگونه در تنهاییهایش در امرالی عاقبت دریافت پروژۀ سوسیالیسم علمی و رئال در اساس همسو با پروژۀ دولت- ملتسازی بوده است؛ پروژهای که بنیانش کاپیتالیستی است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۱۹۷). پروژهای که همچون یک بیماریِ مسری بهجان اغلب جنبشهای مردمی افتاده است و او را هم ۳۰ سال دچار کرده بود (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۳۳)؛ همان بیمارییی که «لنین را دیوانه کرد و استالین را کُشت!» و حتا «انقلاب فرهنگی مائو نیز دوای درد آن نشد» (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۳۴). البته در توصیف این بیماری فراتر هم رفت و اشتباه مارکس و انگلس را همین همسویی با پروژۀ دولت- ملت دانست: «بزرگترین خطای پایهگذاران سوسیالیسم علمی یعنی کارل مارکس و فردریک انگلس، این بود که به جای اینکه علیه این ضد انقلاب، دولت- ملت … به مخالفت برخیزند، از آن پشتیبانی نمودند». او این خطا را پس از ضربۀ بورژوازی، بزرگترین ضربهای میداند که تا روزگار ما بر انقلابها و جنبشهای دموکراتیکِ خلقها وارد آمده است (اوجالان، ۱۳۹۲: ۲۲۷)[همانجا].
ــ « دفاع و نگهداری زن از کودک او را از سایر جانداران متمایز ساخت و زن با توسعه رنج و احساس مادریتی که داشت توانست روحیه جمعی و تعاون را بنیان بگذارد. در حالی که مرد وحشی بود و اسیر غرایز جنسی. زن، جامعه را تشکیل داد و تهیه غذا را فرا گرفت، آتش را کشف کرد و زندگی اشتراکی را توسعه داد و نیروی مشترک به وجود آورد. این زن بود که مرد را به گروههای همبسته زنان و فرزندان راه داد و توانست غرایز حیوانی جنس مرد را به کنترل درآورد. زن، قوی بود و کامل، در مقابل مرد ضعیف بود و نقشی ناقص در زندگی و اجتماعی شدن داشت» (اوجالان، مانیفست آزادی، زن ص ۱۳)[اینجا]
ــ «عصر الهههای مادر یا عصر طلایی زن بود زیرا این عصر با طبیعت زن رقم خورد... این طبیعت زن بود که عدالت حقیقی را به وجود آورد و این طبیعت زن بود که صلحطلب بود و در تضاد با جنگ و روند طبقاتی شدن جامعه قرار داشت.»)[همانجا، ص ۱۱].
ــ «به دلیل آنکه تمدن سومری از ریشههایش جدا گشت، به انحراف کشیده شد. تمدن امروزی بر تمدن نوسنگی غالب شد. پدیده کاهن – شاه شکل گرفت، پرستشگاهها بهعنوان رحم اصلی جامعه نوین ایجاد شدند. کاهنان با حیلهگری جامعه را به اطاعت خود و زن را به اطاعت مرد واداشتند. کاهنان دخترانی را برای پرستشگاهها برگزیده و آنها را مورد آموزش قرار دادند تا بهصورت مؤثرترین ابزار در شکار مردان جامعه ایفای نقش کنند. اولین توطئه پلید بدین شیوه چیده میشود و برای اولین بار در پرستشگاهها نیروی فوقالعادهای به نظام رذیلانه میان دو جنس داده میشود. این سیستم بعدها در پرستشگاه بهصورت اولین فاحشه خانه عمومی درمیآید.»[همانجا، ص ۳۰].
ــ «کردهای نخستین در نظام بردهداری سومر، با استفاده از جنسیت زن به انحطاط کشیده شده و همدست [نظام برده داری] گردانیده شدند ... کُرد آزاد جامعه کمون اولیه از راه این دختران پرستشگاه، در اندک زمانی از کوهستان به پائین آورده شده و به شهر عادت داده میشود.»[همانجا ص ۱۰۲].
ــ «خائنان از طریق جنسیت زن در شهر به پستی کشانده میشوند.»[همانجا، ص ۱۰۳].
ــ «همانگونه در آغاز تاریخ نیز صورت پذیرفته بازهم خوردن مهر سرشت زن بر پیشرفتها و قرارداد اجتماعی در واقع و از لحاظی آنچه پاسخگوی نیازهای امروزین انسانیت است، روزآمد کردن حقوق مادر میباشد. این به معنای صرفاً مبنا قرار دادن زن و به مرکزیت درآوردن او نمیباشد. باید شیوه زندگی و نوع روابط را برای هر دو جنس تعیین کرد. از این لحاظ قرارداد اجتماعی پروژهای است که ارزش حیاتی برخوردار میباشد.»[همانجا،ص ۲۰۹ و ۲۱۰].
پایان سخن
این دفتر را بدون کلامی برای ختم نوشته و نتیجهگیری نهایی میبندم تا ختم کلام و نتیجهگیری نهایی را همچون جویباری روان و شاداب در اختیار خوانندهای گذاشته باشم که وقت و حوصلهی مطالعهی این نوشته را تا بهآخر داشته باشد. گرچه کیفیتِ بدون کمیت یک تجرید غیرواقعی است؛ اما کمیت محض نیز فروکاهشی عمل میکند و همانند چاقیْ بیماریزاست. بنابراین، باید بهدنبال کمیتی بود که در بینش و زندگی ارگانیک عمل کند.
پانوشتها:
[1] در اینجا قسمتهایی از مقالهی «داعش، پیششرطها و انترناسیونالیسم !؟» را میآورم که خوانندهی کنجکاو بدون مراجعهی مستقیم بهاین نوشته بتواند نکاتی را مطالعه کند که دربارهی داعش است:
حال زمینهی شکلگیری دستجات جهادی و داعش را از زاویهای دیگر نگاه کنیم که اینک موضوع سروصدای مدیای غربی و بدهبستانهای سیاسی در خاورمیانه نیز شده است: افزایش روزافزون بارآوری تولید بههنگامی که طبقهی روژوا توان انقلاب اجتماعی یا حتی اعمال فشار برای کاهش ساعت کار روزانه را (بهمثابهی رفرم در چارچوب همین نظام موجود) ندارد، بخش روبهافزایشی از جمعیت را در همهی کشورها (اعم از پیشرفته و پیشنرفته) از جهات مختلف تولیدی و اجتماعی بهحاشیه میراند. در چنین مختصاتی، منهای گذران صرفاً زیستی که معمولاً بهشکلی تحقیرآمیز، اعانهگونه، نامنظم و در موارد روبهافزایشی نیز از میان خاکروبهها برآورده میشود، اما رؤیای دستیابی بهآن استاندارهائی از زندگی که دائم تصویر و تبلیغ میشود و همگان نیز بهنوعی در معرض آن قرار دارند، احساس حقارت و درعینحال کینهای را در آدمهای جوانترِ حاشیهای برمیانگیزاند که شامل همه و همهچیز میشود و گاهاً حتی شکل وضعیت نظام موجود را نیز دربرمیگیرد.
این وضعیت (یعنی: کینهورزی فردی و خصوصی برعلیه شکل وضع موجود که مخالفتی هم با جوهرهی ضدانسانی آن ندارد)، بههمراه «هنر»ی که انسان را در چنبرهی سکس و خشونت و لذت و مرگ بهنمایش میگذارد و دائم تبلیغ میکند، زمینهی مناسبی برای مزدوری در ارتشهای خصوصی (خصوصاً در آمریکا)، شکلگیری گروههای فاشیستی (بهویژه در کشورهای اروپائی)، بروز اشکال بسیار متنوعی از گانگستریسم (در همهی کشورهای دنیا)، و بالاخره عضویت در دستجات اسلامی و ازجمله عضویت در داعش (البته بیشتر در کشورهای خاورمیانه و مسلمان) را فراهم میآورد. اما همانطور که اخبار و اطلاعات منتشره از سوی دولتهای اروپائیـآمریکائی نشان میدهد، اعضای گروههای جهادی فقط مسلمانزاده نیستند و فقط هم از کشورهای بهاصطلاح اسلامی برنخاستهاند. عضویت در دستجات اسلامی برای آن افرادی که مسلمان زاده شدهاند و درعینحال در کشورها اسلامی ساکناند، سادهتر از آن افرادی استکه یا مسلمان نیستند و یا درصورت مسلمان بودن در کشورهای غیراسلامی سکونت دارند. بههرروی، پروسهی عضوگیری افراد بهاصطلاح غیرمسلمان طولانیتر، پیچیدهتر و طبعاً پُرهزینهتر از افرادی استکه مسلمان بهدنیا آمدهاند.
مهاجرین مسلمان بهحاشیه رانده شده در کشورهای اروپائیـآمریکائی طی دو دههی گذشته (و بهویژه پس از یازده سپتامبر و شروع حملات نظامی بهافغانستان و عراق و غیره) با استفاده از انواع کمکهای مالی داخلی و خارجی (و طبعاً با مدارا یا چشمپوشی دستگاههای امنیتیـ پلیسی) شبکههائی را سازمان دادهاند که بستر مناسبی برای تبلیغ باورهای جهادی و طبعاً عضوگیری برای دستجات جهادی است. عصیان فردی برعلیه آن دستگاهیکه «من» را از مسیری که دائماً موضوع تبلیغات است، دور میکند و بهحاشیه میراند و بهتحقیر میکشاند، اگر بهگانگستریسم و عضویت فعال و بهاصطلاح موفق در گروههای مافیائی نینجامد و سر از تیمارستان نیز درنیاورد، زمینهی بسیار مناسبی برای پذیرش آن شکلی از «آرمان»گرائی استکه تحت فرمان یک نیروی مطلقاً مقتدر و بیهمتاْ مالکیت خصوصی را در تثبیت جوهرهی وجودیاش و درعینحال حذف نیروهای هماکنون در قدرتْ از انحصار درمیآورد و همگانی میکند، و همهی آحاد بشری را نیز بهنوعی آمادهی سفر بهبهشتی میکند که سرشت بشری از آن مایه گرفته است. در همینجاست که مرگ در عینحال بیان زندگی است، و بردگی نیز بهنفس آزادی تبدیل میشود.
منهای اشاره بهکارکردهای سیاسی و اقتصادی گروههای جهادی و داعش که هماینک برفراز آنها قرار دارد که در ادامه بهآن میپردازیم؛ اما جهادیون تا آخرین ذرهی اندیشهها، تا آخرین ذرهی کنش و واکنشها، تا انتهای مناسباتی که با هم و با جامعه و بشریت دارند، تا آخرین نفر و حتی تا آخرین سلولهای وجودیشان که ارتجاعی و ضدکمونیستی است؛ و در مقابل همهی امکاناتی که لازمهی رشد و انکشاف بشری و پرولتاریائی است، بهجنایتکارانهترین شکل ممکن میایستند. ازبین بردن حرمت زندگی، از بین بردن حرمت کار، ازبین بردن حرمت وجدان فردی انسانها، ازبین بردن تعهدات برخاسته از مناسبات رفیقانه، از بین بردن شور برخاسته از عشق و بالاخره تبدیل همهی ارزشهای انسانی بهمجموعهای از دوروئیها، پنهانکاریها، لذتجوئیها و فریبهای برخاسته از حقارت و کینه ـ همان چیزهائی استکه گروههای جهادی بهنظام سرمایهداری که خاستگاه آنهاست، تقدیم میدارند تا شر پرولتاریا گریبانش را دیرتر بگیرد. اگر بورژوازی فیالحال موجود هیچ امکانی برای ترقیخواهی ندارد و تماماً ارتجاعی است، اگر بورژوازیِ هماینک در قدرت مرتجعترین سیستمی استکه بشریت تجربه کرده است، اگر این بورژوازی زخم کهنهای است که برقلب و روح نوع انسان مسلط شده است؛ پس، در مورد گروههای جهادی چه میتوان گفت؟ این دستجات درست همانند چرک و خونیاند که از زخمی کهنه ترشح میشود تا زخم را بویناکتر کند و بیشتر نیز بگستراند. آری، دستجات جهادی، و داعش برفراز همهی آنها، ارتجاع برخاسته از ارتجاعی هستند که حقیقتاً هم با کشتار و بمباران ازبین نخواهند رفت و نابودشدنی نیستند. در این رابطه بیش از هرچیز سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش در همین خاورمیانهی لعنت شده استکه کارآئی خواهد داشت.
اسلام و بهویژه روایت سنیـسلفی از آن، دین جهادیون است؛ و تحقیرشدگان کشورهای اروپائیـآمریکائی نیز حتی اگر مسیحی بهدنیا آمده باشند، استعداد زیادی برای جذب عقاید طغیانگرانه و طلبکارانهی اسلامی و عضویت در گروههای جهادی دارند. برخلاف تصور بهمن شفیق که تبیینهای فلسفی (و در واقع آموزهها و آموزشهای هستیشناسانهی ماتریالیستی) را در نامهنگاریها و سخنرانیاش بهتمسخر میگیرد، یکی از دلایل اوجگیری جریانات اسلامی و پیدایش باندهای سوپرجنایتکاری مثل داعش، رواج و یکهتازی تبیینها و تبادلات ایدهآلیستیـمذهبیـخرافی بربستر حاشیهای شدن روافزون تودهای از آدمها، تهاجم نظامی بهکشورهائی که میبایست نابود میشدند تا بقای سرمایه در اروپا و آمریکا تضمین میگردید، زدوبندهای سیاسی و انواع سرکوبهای ایدئولوژیک و اعتقادی است که ـاساساًـ از طریق گسترش نهادهای کمونیستی، آموزههای ماتریالیستیـدیالکتیکی و فعلیت دخالتگرانه و مبارزاتی این نهادها و آموزههاست که میتوان بهمقابله با انواع سیستمهای بهاصطلاح فکریای رفت که علیرغم تفاوت در ارجاعات و مناسک و مانند آن، بهلحاظ جوهرهی ماورائیت بخشیدن بهسازوکار جهان و نیز تثبیت وضعیت کنونی ـدر شکلی دیگرـ باهم فرقی نمیکنند.
تفاوت فقط در این استکه اسلام از همان آغاز پیدایش خود یک دین جهانی و حکومتگر بود؛ و الله نیز خدائی استکه نه خود را گرفتار تثلیث میکند و نه با کسی کشتی میگیرد و نه شبههای در وحدانیت خود بهوجود میآورد. ازهمینروست که الله حقیقتاً خدائی یگانه، مقتدر، جهانی و حکومتی است. بنابراین، آن طغیانگری که برعلیه هرچیز و همهچیز شوریده است و در نگاه بهگذشتهْ حقارت و سرخوردگی خودرا میبیند و کینهی خصوصی خویش را میجوید، و در عینحال همهی ارزشهای جاری را نیز زیرپا گذاشته میگذارد، در اسلام (و بهویژه در روایت سنیـسلفی آن) همان دستگاهی را مییابد که پاسخگوی نیازهائی استکه کمی بالاتر بهآن اشاره کردیم.
با همهی این احوال، روایت سنیـسلفی از اسلام فقط یک روایت دینی و فرافکنانه و ماورائی نیست که عمدتاً در عربستان سعودی بازتولید میشود. این روایت از اسلام درعینحال بردریائی از نفت نیز نشسته استکه میتواند بهاندازهی کافی پول و امکانات گوناگون در اختیار بگذارد تا ضمن عقدهگشائیهای فردی و خصوصی و لمپنی، سازوکارهای سرمایه نیز بهجنایتکارانهترین شکل متصور و ممکنْ رتق و فتق شود. بهعبارت دیگر، روایت سنیـسلفی یک ایدئولوژی تفسیریـتوجیهی ناب و حق بهجانب در اختیار مسلمان یا تازه مسلمانی میگذارد که بهواسطهی منافع فردی برعلیه شکل موجود نظام سرمایهداری دست بهطغیان زده است تا جهان و بشریت را بهرستگاری آنجهانی برساند. این ایدئولوژی در شرایطیکه «هنر» بورژوائی (اعم از سینما و موسیقی و غیره) سکس و لذت و خشونت و مرگ را مدام بهکلهی همهی آحاد بشری میکوبد، درعینحال که وعدهی بهشتی با حوریها و غلمانهای مرواریدگونه[10] میدهد، پول[11] و دیگر امکانات نیز در اختیار میگذارد تا «آرمان»گرایان مزدور پس از بازگشت از مأموریتهای فرسایندهی جنگی و جنایتکارانهی خود ـفراتر از گذران زیست معمولیـ توان خرید انواع روانگردانها (بهمقدار کافی!؟) و پارتنرهای جنسی (بهتعداد لازم و بهمثابهی کنیز!؟) را نیز داشته باشند که اغلب از میان زنهائی تهیه میشود که بهاسارت گرفته شدهاند.
....
با یک جستجوی سادهی اینترنتی بهزبان فارسی و انگلیسی بهدهها مقاله و گزارش دست مییابیم که حاکی از مناسبات کاسبکارانهی خُرد و همچنین زد و بندهای کلان پولی و بورژوائی نزد همین داعشیون است که بهمن شفیق با استفاده از مفهوم {نفی} توصیفشان میکند. منهای پولها و امکاناتیکه توسط صدها کانال سرّی مسلمان و غیرمسلمان در اختیارشان گذاشته میشود، و چهبسا با استفاده از شبکههای پولشوئیْ بخش عظیمی از این پولها را در همین بانکهای اروپائی ذخیره نیز کردهاند؛ اما، مناسبات این جنایتکاران با جامعه از چپاول که یادآور ایلغار عشیرتی و پیشاسرمایهدارانه است، شروع میشود ـ از باجگیری هفتگی و ماهانه از ساکنین مناطق تحت اشغال میگذرد تا بهباجخواهی بینالمللی در ازای آدمربائی برسد ـ جریمهی رانندگی میگیرد ـ بهفروش نفت دزدی از سوریه و عراق (بهقیمتی بسیار نازل و با استفاده از کامیون) محدود نمیماند ـ زنها و بچههای سلفی و غیرسلفی را در مناطق تحت اشغال خود (پس از اینکه شوهران و پدرانشان را قتلعام کردند) همانند برده در بازارهای ویژهی خویش با قیمت متغییری بین 25 تا 1000 دلار عرضه میکنند تا بهسبک آخرین دستآوردهای صنعت پرسود پرونوگرافی مورد تجاوز جنسی قرار بگیرند ـ و بالاخره در هیبت دولت (بدون عرضهی هرگونه خدماتی جز مرگ و تجاوز و تخریب) مالیات هم (البته با استفاده از نارنجک) اخذ میکنند تا فیالواقع بهمال و امور دنیوی آلوده نشده باشند!
نه، بهمن شفیق اشتباه بزرگی میکند که میگوید {بالاخره پول یک فاکتور مهمه، ولی پول نیست که میجنگه، آدمها هستن که میجنگند}! نهایتاً از دو حالت خارج نیست: یا آدمها براساس باورهای انسانیشان، آرمانیـکمونیستی و برای موقعیت دیگری که مستلزم نفی وضعیت موجود است، میجنگند؛ ویا برای چیز یا چیزهائی میجنگند که در بقای همین وضع موجود قابل دستیابی است. داعشیون درگیر جنگی آرمانیـکمونیستی و برای موقعیت دیگری که مستلزم {نفی} وضعیت موجود باشد، نمیجنگند؛ پس، برای چیزهائی میجنگند که در بقای همین وضع موجود قابل دستیابی است. اما هیچچیز در همین وضعیت موجود بدون شاهکلید پول قابل دستیابی نیست. پس، منهای تکیه روی عوامل متعدد که اشارهی مختصری بهآن خواهیم کرد، براساس استدلال عقلی هم میتوان چنین نتیجه گرفت که داعش بدون پولْ هرگز داعش نمیشد؛ و پول بهآن اندازهای که برای تبدیل تحقیرشدگان پراکنده در همهی دنیا بهداعش لازم است، فقط نزد صاحبان سرمایههای کلان و دولتهای حاکم برجهان و برمنطقهی خاورمیانه قرار دارد. بههرروی، در جنگی که توسط داعشیونِ متوسل بهخلافت اسلامی در جریان است، بهجز فاکتور تعیینکنندهی پول، خاستگاه عوامل دیگری که در این جنگ دخالت دارند، بازهم پول در شکل فقدان آن است که با کسب پول برطرف (ویا بهعبارت دقیقتر:) ارضا میشوند. این عامل فرعیتر در شکلْ ترکیب بدخیمی از عقدههای فردی و حقارتهای انتقامجویانه خودمینمایاند که ناشی از نبود پول برای ریخت و پاشهای اشرافمنشانهای است که با جلال و جبروت بهنمایش گذاشته میشود تا قدرت خدائی سرمایه را بهنمایش بگذارند.
منهای جنبهی توطئهآمیز، امپریالیستی و سازمانیافتهای که قصدش براندازی دولت سوریه و بهزیر کشیدن بشار اسد است، اما انگیزههای فردیِ خیل بسیار وسیعی از جهادیون و بهویژه داعشیونِ راهِ رستگاریْ عصیان فردی و چپاولگرانه علیه همین جلال و جبروت خدائی است که عدم دستیابی بهآن حتی انسانگونگی را نیز تحقیر میکند. الله و اسلام سلفیـجهادی (در روایتها و تصویرهائی که بههمین منظور پرداخت میشوند)، آن قدرت قهاری استکه به«من» اختیار میدهد که با شرارت و قساوت هرچه بیشتر و طبعاً بهگونهای وارونه، برعلیه این جلال و جبروت دست بهعصیان بزنم تا ضمن دستیابی بهذراتی از آن، کلیتاش را در ازای دنیائیکه وعدهاش را میدهم، نابود کنم. بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانیک (از آمریکا و اروپا گرفته تا عربستان و قطر و غیره) بهواسطهی وجود همین انگیزههای تخریبگرانه استکه دستجات جهادی را حمایت میکنند و تحت پوشش درمیآورند. اما این حد از فردیت و عصیانگری که اقتدار الهی را نیز از آن خود کرده است، بدون فشار فیزیکی هرچه شدیدتر ـهرگزـ تمشیت پیدا نمیکند و بهراهی که پیش پایش گذاشتهاند، نخواهد رفت. در ادامه بهاین خاصه برمیگردیم که میتواند چگونگی شکلگیری داعش را توضیح دهد.
بههرروی، واقعیت این استکه پول برای داعش حتی مهمتر از پول برای ایالات متحدهی آمریکاست؛ چراکه آمریکا با تکیه بهقدرت اقتصادیـنظامی خود و بهکمک توان هژمونیکاشْ همه و همهچیز را بهسادگی و بهطور قانونی چپاول میکند؛ اما داعش تقریباً همهچیز (از اسلحه گرفته تا مواد غذائی) را باید از شبکههای مافیائی قاچاق بهچندبرابر قیمت بازار رسمی خریداری کند. بهجز خریدهای قاچاق، داعش هزینهی هنگفتی هم باید بهباجبگیرانی مانند مرزبانها، کارکنان کمرگها، شرکتهای حمل و نقل و مانند آنها بدهد که لااقل ترکیه، اردن و لبنان را دربرمیگیرد[13]. علاوهبر همهی اینها، داعش در بسیاری از کشورها از شبکهی نسبتاً وسیعی برخوردار استکه همهی اینها (اعم از ارتباطاتِ تبلیغیـترویجی، ارتباطات خبرچینیـاطلاعاتی یا حتی سفرهای گوناگون) هزینههای سنگینی دارند که باید جبران شوند. نتیجه اینکه داعش بدون پول، و کمکهای مالی و تدارکاتی و لجستیکی حتی یک ماه هم نمیتواند سرپا بایستد؛ و این لجستیک تنها از قدرتها و دولتهائی برمیآید که ضمن دارا بودن امکانات گوناگون، از اهداف تعریف شدهی جهانی و منطقهای نیز برخوردارند. همهی اینها را بهمقولهی {نفی}، {خلافت اسلامی} و گذر از مرزهای ملی خلاصه کردن چه چیزی جز جایگزینی یک دریافت هنوز بهروشنی بیان نشده بهجای واقعیتی است که درک آن چندان هم مشکل نیست؟
گذشته از همهی اینها، اگر بهاین تصور غلط برسیم که همهی رفت و آمدها، بده و بستانها و تبادلات گوناگونِ جریاناتیکه نهایتاً بهداعش تبدیل گردیدند، از نگاه سرویسهای اطلاعاتیـامنیتی پنهان مانده است، بیش از حد تصور سادهلوحی بهخرج دادهایم. در دنیائی که سروصدای داخل توالت خانهی آدمها را بههمراه عکسهای مربوطه ضبط و آرشیو میکنند، چگونه متصور استکه حضور چندین هزار اروپائیـآمریکائی در سوریه (که چندصدنفرشان هم مسلمان نبودند) از چشم نهادهای اطلاعاتیـامنیتی پنهان بماند؟ بهمن شفیق در مورد چگونگی شکلگیری و چرائی حرکت داعش بهطرف عراق میگوید {خوب همه این را هم میدونن که امروز اسرائیل حاضره که با همون سازمان آزادیبخش فلسطین... یکی بشه تا حماس رو سرشو ببُرن. از همین زاویه نمیشه وارد بحث شد که داعش رو آمریکا ساخته و آمریکا انگولکش کرده که بیاد وسط}. در مقابل این حکمی که درستیاش را با تکرار چندبارهی جملهای از فوکویاما بهاثبات میرساند و عبارت {خلافت اسلامی} و کلمهی {نفی} را نیز بهعنوان نیروی کمکی وارد بحث میکند تا بالاخره {خاورمیانه سوسیالیستی} را استنتاج کند و اساس دخالتگری کمونیستی را بهحرف زدن با یک یا چند عراقی یا مصری مدعی کمونیست بودن، تقلیل بدهد، چه میتوان گفت؟ شاید ارائهی تصویری از تناقضی که در کلیت سخنرانی بهمن شفیق وجود دارد، تااندازهای موقع و موضع او را نشان بدهد و شنوندهی احتمالی صحبتهایش را نیز از سرگیجه برهاند.
[2] سه مقالهی دیگر نیز در نقد کوبانی منتشر شده است که نگاه گذرایی بهجنبههای مثبت و منفی آنها (از جنبهی روش تحقیق و مسئلهای که بهآن پرداختهاند) در درک معقولتر مسئلهی روژاوا بیتأثیر نیست. این مقالهها بدینترتیباند: «سیاست نمایشی و مسئلهی کوبانی» متعلق بهآقای بهمن پولادی (منتشر شده در سایتهای امید، هفته و تارنگاشت عدالت)، مقالهی «کوبانی، حلقهای از پیشامدها» متعلق بهآقای حمید فتوت (منتشر شده در سایتهای هفته و امید)، و مقالهی «کلیّت، سیاست انضمامی و پدیده کوبانی» متعلق بهآقای محسن احمدی (منتشر شده در سایتهای آزادی بیان و امید). نکتهی جالب اینکه دیگر نوشتههای این سه نویسنده را من نتوانستم در جستجوی اینترنتی پیدا کنم؛ و نوشتههای آقای حمید فتوت و محسن احمدی از جنبههای مختلف شباهتهای بسیاری باهم دارند!
گذشته از مقالهی آقای بهمن پولادی بهنام «سیاست نمایشی و مسئلهی کوبانی» که روی نکات درستی انگشت گذاشته است؛ دو مقالهی دیگر که بهآقایان حمید فتوّت و محسن احمدی تعلق دارد، ضمن شباهتهای بسیاری که باهم دارند، اساساً با گذر از پاساژهای ظاهراً فلسفی (اما گنگ و فاقد معنی) روی نکاتی انگشت میگذارند که در درستی نسبیشان هیچ ربطی بهافاضات بهاصطلاح فلسفی گنگ ندارند. از نوشتهی آقای محسن احمدی شروع کنیم. گرچه این نوشته فلسفی و دیالکتیکی مینماید؛ اما هم بهلحاظ سیستمی که بهعنوان روش تحقیق بهنمایش میگذارد، کلهپاست و هم بهطور سادهلوحانهای دای پرفسورها را درمیآورد.
این عبارتها را باهم مرور کنیم تا معنی آنها را دریابیم: «دیالکتیک تضادِ ذاتِ تضادمند» ـ بیان «هگلیـمارکسی، همچون معرفت تاریخیـمنطقی سرمایه» ـ «منطق... وقایع....، منطق جهان.... [و بالاخره:] منطقِ جهانِ فعلی را منطق خودگستر و یونیورسال سرمایه، منطق رقابت و انحصار، منطق دولتـملّتهای سرمایهداری، منطق امپریالیسم و نزاع بلوکهای موجود و در حال انکشاف امپریالیستی و منطق کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی، نظامی و گفتمانی این قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای...»!!!
در مقابل این پرفسوربازیهای بیهوده باید گفت: منطق فقط با انسان و بهعنوان ذاتِ مفهوم و اندیشه معنی دارد؛ ذات نیز ربط نهادهای شاکلهی یک نسبت است؛ و بالاخره تنها درصورتی که عیسی مسیح یکبار دیگر بالای صلیب برود تا گناهان بشر را بشوید، جهان و امپریالیسم و اقتصاد و مانند آن مجهز به«منطق» میشوند!؟ شاید هم آقای محسن احمدی بههنگام نوشتن این مقاله بهجای قرص سردرد، اشتباهاً از حب «منطق» استفاده کرده است!؟ چنین اشتباهاتی از شیفتگان منطق هیچ بعید نیست.
با همهی این احوال، آقای احمدی در انتهای نوشتهاش روی نکتهی درستی انگشت میگذارد که با حذف بعضی کلمات اضافی که احتمالاً تراویده از جنبهی «منطقی»[!؟] مسئله است و اضافه کردن چند کلمهی جاافتاده، در اینجا نقل میکنم: «کوبانی میتواند اشاره بهسوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر... نفی خودش، شرق اکراین میتواند تبدیل بهیکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر... اثبات و [گسترش کمیـکیفی]... خودش؛ کوبانی (و یا هرجای دیگری در مناطق تحت درگیری) میتواند اشاره بهسوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر قطع رادیکالِ وابستگی، هم از اپوزیسیون داخلی و دولت سرمایهداری... و هم از شورای ملّی و اپوزیسیون برانداز و هم از ناسیونالیسم کُرد و پراتیک کردن و گسترش دادنِ این منش؛ شرق اکراین میتواند تبدیل بهیکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر ادامهی آنچه تاکنون انجام داده است [و نیز گسترش کیفی این ادامهکاری]، یعنی خلع یدِ هرچه بیشتر از ناسیونالیسم روس و نبرد هرچه بیشتر با فاشیسم و دولت سرمایهداریِ نئولیبرالِ کیف و سازمان یافتن شورایی فرودستان [که کارگران مقدمتر از همهی آنها هستند]؛ کوبانی میتواند اشاره بهسوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر تَرک ایدهی تبدیل باقیِ نقاط بهچیزی شبیه خودش تحت عنوان مجعول کنفدراسیون دموکراتیک خلقهای خاورمیانه؛ شرق اکراین میتواند تبدیل بهیکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر تأکید بر ایدهی تبدیل باقی نقاط اکراین به چیزی شبیه خودش تحت عنوانِ ... [استقرار شوراهای کارگران و زحمتکشان در راستای برپایی دیکتاتوری پرولتاریا در همهی] اکراین».
حال نگاهی بهنوشتهی آقای حمید فتوت بیندازیم. افاضات فلسفیـمتولوژیک این نوشته از همهی جهاتی که در مورد نوشتهی آقای محسن احمدی گفتم تا 90 درصد شبیه است و 10 درصد بقیه نیز از عجایب فلسفی بهشمار میرود؛ چنان مینماید که دو روح از جنبهی متدولوژیک در یک جسم حلول کرده باشند. بدینترتیب، احتمالاً همسانیهای این دو نوشته بهیکسانی جسمها و ناهمسانیهایشان بهدوگانگی روحشان مربوط میشود. در دنیای منطقیون چنین اتفاقی غیرمعمول نیست! با وجود این، در نوشتهی آقای فتوت نکاتی وجود دارد که هم اندکی بهراست میزند و هم اندکی متفاوت است. این نکات را با هم نگته کنیم[تأکیدها از من است]:
ـ «آن چه گستردگی و همهگیریِ این رئال پولیتیک اخته را ممکن میکند، ناتوانی در شناخت امرِ کلی و امرِ جزئی و امتیازهای لحظهای و فاصلهاش با غایتِ نهایی است که باید فرا چنگ آورده شود»! «غایت نهایی» را فقط تئولوژیستها میتوانند «فراچنگ» بیاورند.
ـ « کلیتِ غیرارگانیگ و تضادهای آنتاگونیستی آن، نه در سکون بلکه در حرکت، آشوب و بحران است که پدیدار می شود»! رابطهی «کلیت غیرارگانیک» و «تضادهای آنتاگونیستی» آدم را بهیاد خانهی خانم هابیشام میاندازد.
ـ «کنش اخلاقآ درست عمیقآ با شناخت درست از وضعیت فلسفیـتاریخی داده شده پیوند خورده است»! عبارت «وضعیت فلسفیـتاریخی» فاقد مابهازای بیرونی و حتی مفهومی است.
ـ «اما اولین چیزی که در این اشتراک نظر باید بدان توجه کرد، دقیقآ، همین اشتراک نظر است». عجب!!
ـ «این اجبار بهتکرارِ مداومِ حمایت از کوبانی، نتیجهی فشارِ رسانهها و جهتدهیِ عمومی است که در واقع کمونیست-لنینیستهای حقیقی را ناخودآگاه مجبور بهتطهیر خود برای پیشگیری از تهمتِ حمایت از داعش می کند». نه خیر اینطور نیست. این انتخاب ایدئولوژیک و طبقاتی است. کمونیست-لنینیست حقیقیای که زیر فشار [افکار] عمومی و از ترس تهمت فلان و بهمان «مداومِ حمایت از کوبانی» را تکرار میکند، حقا که شایستهی لقب اپورتونیست است.
ـ «سرمایهی آمریکا و اروپا تفاوتی با سرمایهی چین و روسیه و هم اینطور ایران و کردستان و هیچ جای دیگر جهان ندارد. آسمان سرمایه همه جا یک رنگ است. با هرلباس و کلاهی که باشد». این حکم ضمن این که بهلحاظ کلی و از جنبهی اقتصادی درست است؛ اما در وضعیت سیاسی فیالحال موجود غلط است. چراکه آن بلوکبندیای که در این لحظهی معین حالت جنگی گرفته و جهان را با جنگ تهدید میکند، همین «سرمایهی آمریکا و اروپا»یی است. عبارت فحشگونهی «آن چه در این میانه شاهد بروزش هستیم چپ پروشرق است»، از همین چرخش بهراست استکه سرچشمه میگیرد. با وجود این، نباید چنین تصور کرد که میتوان با بورژوازی شرق همپیمان شد. اما امروز این بلوکبندی بورژوازی غرب استکه خطرناکتر است و باید با سرعت بیشتری از آن فاصله گرفت.
ـ «شرایطِ حالِ حاضرِ کوبانی، نتیجهی سیاستهای غیرپرولتریِ PKK و PYD در قبال خلق کرد» است. نه اینطور نیست. «سیاستهای» PKK و PYD در قبال کارگران و زحمتکشان نه «غیرپرولتری»، که از همهی جوانبِ ممکن بورژوایی است.
[*] «خطابیه کمیتهی مرکزی بهاتحادیه کمونیستها» با کمک بسیار مؤثر بهمن شفیق ترجمه شده است. این مقاله بهجز سایت رفاقت کارگری، در سایت امید هم قابل دستیابی است. نکتهای که بیان آن از اهمیت بسیار زیادی برخوردارد است، توضیحی استکه بهمن شفیق دربارهی معنی واژهی Gemeinde در این خطابیه میدهد. این توضیح بهاین ترتیب است:
«در نوشته حاضر مارکس در موارد متعددی واژه Gemeinde را در ترکیبات مختلف به کار برده است. این واژه را شاید بتوان به معادل فارسی «شهر»، «شهرستان»، «ولایت» یا حتی «ناحیه» ترجمه کرد. اما هیچ معادل دقیقی که بتواند معنای واقعی این واژه در ادبیات آلمانی را تداعی کند، در زبان فارسی وجود ندارد و یا شاید هم ما نمی شناسیم. واژۀ Gemeinde در زبان آلمانی معنایی فراتر از یک واحد جغرافیائی و یا حتی شهری دارد. ساختار ملوک الطوایفی جامعۀ آلمان قرن نوزدهم و سنتهای مالکیت جمعی ژرمن ها به شکلگیری واحدهای شهری و یا ناحیه ای منجر شده بود که با واژه Gemeinde توصیف می شدند. در خود این واژه نیز Gemein به معنای "مشترک" بر بار «جماعتی» این واژه دلالت دارد. Gemeinde اما چیزی متفاوت از شهر یا شهرستان بود و تنها به جنبه جغرافیائی ای که با واژه های شهر و یا شهرستان و یا ناحیه تداعی می شود مربوط نمی شد. Gemeinde حتی بار حقوقی نیز داشت و مالکیت عمومی Gemeinde و حتی حق شهروندی وابسته به Gemeinde آشکارا معنای آن را متفاوت از شهر یا شهرستان و یا هر عبارت مشابه دیگر به زبان فارسی می کند. در آلمان هنوز هم عبارت Gemeinde برای توصیف شهرستان به کار می رود و هنوز هم بقایای نظام مبتنی بر Gemeinde وجود دارد. با این همه از نیمه دوم دهه شصت قرن نوزدهم و در راستای تغییرات سیاسی در جهت ایجاد دولت مرکزی مقتدر، Gemeinde نقش و جایگاه پیشین خود را از دست داد. تنها در سوئیس هنوز کانتونها کم یا بیش همان نقشی را ایفا می کنند که Gemeinde ها داشتند. در ترجمه این واژه و ترکیبات متفاوت آن، بسته به مورد و بار مورد تأکید در هر مورد، ما عبارات متفاوتی را به کار گرفته ایم و در همه جا اصل واژۀ متن آلمانی را نیز قید کرده ایم».
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهفتم
با رسیدن به تهران مسافرین در ترمینال پیاده شدند و ما را با همان اتوبوس به داخل زندان قصر و درآنجا هم یکسره تا جلوی «ندامتگاه شماره یک» یا همان زندان شماره یک بردند. و آنجا با اندک وسایل شخصی پیاده مان کردند. و شروعی تازه با افسران زندان جدید و بازدید و لخت شدن و تندی متداول را تجربه کردیم و با حوصله از سر گذراندیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه